مثل کبريت کشيدن در باد ديدنت دشوار است
من عاشق که خلاف جهت آب شنا کردن را مثل يک معجزه باور دارم
آخرين دانه کبريتم را ميکشم در ره باد..
هر چه باداباد.....
Printable View
مثل کبريت کشيدن در باد ديدنت دشوار است
من عاشق که خلاف جهت آب شنا کردن را مثل يک معجزه باور دارم
آخرين دانه کبريتم را ميکشم در ره باد..
هر چه باداباد.....
اشک های نیامدنت
روی گونه ام ماسید
نبوس..
نمک گیر میشوی
زمان می گذرد...
تو رفته ای که من خوشه چین باشم
عطر به جا مانده ات را...
دستان تو ،
زیبا ترین حلقه ایست که مرا به دار می آویزد!
همیشه از تو نوشتن برای من سخت است
که حس و حال صمیمانه داشتن سخت است
چگونه از تو بگویم برای این همه کور؟!
چقدر این همه دیدن برای من سخت است
خرابه ی دل من را کسی نخواهد ساخت
که بر خرابه ی دل خانه ساختن سخت است
به هیچ قانعم از مهر دوستان هرچند
به هیچ این همه سرمایه باختن سخت است
نقابدار خودی را چگونه بشناسم
در این زمانه که خود را شناختن سخت است
قبول کن دل بیچاره ام ، که می گوید
که پشت پا به زمین و زمان زدن سخت است
برای پیچک احساس بی خزان سهیل
همیشه گشتن و هرگز نیافتن سخت است
عزیز من« همه جا آسمان همین رنگ است»
بیا اگر چه برای تو آمدن سخت است
خورشيد خواب رفته مگر در مدار من
اي صبح نارسيده و اي شام تارمن
كم كم سكوت سرد تو آوار مي شود
امشب كه لال مانده خدايا سه تار من
آن جست وجوي هر شبه پايان گرفته است
در جاده هاي شب زده گم شد غبار من
يك يك دريچه ها همه تاريك مي شوند
شايد به انتها نرسد، انتظار من
روزي هزاربار نوشتم: ـ بيا ببين!
ديريست رنگ واهمه دارد حصار من
تقويم نانوشته من را ورق مزن
ديگر تمام شد، گل نازم، بهار من
با اين خيال خام ترا مي زنم صدا
يك صندلي بياور و بنشين كنار من
تيمور ترنج
با غروب این دل گرفته مرا
می رساند به دامن دریا
می روم گوش می دهم به سكوت
چه شگفت است این همیشه صدا
لحظه هایی كه در فلق گم شدم
با شفق باز می شود پیدا
چه غروری چه سرشكن سنگی
موجكوب است یا خیال شما
دل خورشید هم به حالم سوخت
سرخ تر از همیشه گفت : بیا
می شد اینجا نباشم اینك ، آه
بی تو موجم نمی برد زینجا
راستی گر شبی نباشم من
چه غریب است ساحل تنها
من و این مرغهای سرگردان
پرسه ها می زنیم تا فردا
تازه شعری سروده ام از تو
غزلی چون خود شما زیبا
تو كه گوشت بر این دقایق نیست
باز هم ذوق گوش ماهی ها....محمد علی بهمنی
تو رفته ای و چشم من كنار ابرهای آسمان و دل
به روزهای تا ابد بدون تو
چه اشكبار و بی گناه
نگاه می كند...
واژه واژه
سطر سطر
صفحه صفحه
فصل فصل
گيسوان من سفيد مي شوند
همچنان که سطر سطر
صفحه هاي دفترم سياه مي شوند
خواستي که به تمام حوصله
تارهاي روشن و سفيد را
رشته رشته بشمري
گفتمت که دست هاي مهرباني ات
در ابتداي راه
خسته مي شوند
گفتمت که راه ديگري
انتخاب کن:
دفتر مرا ورق بزن!
نقطه نقطه
حرف حرف
واژه واژه
سطر سطر
شعرهاي دفتر مرا
مو به مو حساب کن!
قیصر امین پور
هشتاد ساله می شوم
و باز
دنبال نشانه ای از تو ام
در غسالخانه
لابه لای کفن ها
و روز قیامت
دلم شور تو را می زند
آیا خداوند تو را خواهد بخشید؟
لعنت به این درد ِ بی درمان!
حتی دکتر هم نفهمید
تو که نباشی
نه شعری هست
نه بارانی
نه آرامشی
و
نه حتی منی!
لااقل تو بفهم.