تو از بيم كركسان
به دور من مرز مي كشي و مرز مي كشي
چرا كه مي داني آباد خواهم شد
و اينك اي منجي شوره زار بشارت ها
سطح جسم و روحم را به تو مي سپارم
تا مرا از خود سرشار كني
Printable View
تو از بيم كركسان
به دور من مرز مي كشي و مرز مي كشي
چرا كه مي داني آباد خواهم شد
و اينك اي منجي شوره زار بشارت ها
سطح جسم و روحم را به تو مي سپارم
تا مرا از خود سرشار كني
يك روز تا به سحر آواره كويت بودم×××اما دگران تا به آخر عمر با تو بودند...
ديگر كدام نسيم نوازشگر
به لاله هاي داغدار
تسليت خواهد گفت ؟
آيا كسي چراغ خواهد آورد ؟
تا آنان خويشتن خويش را در آينه ها بنگرند
و يادشان بيايد
يادشان
كه شب در آستين خويش
چيزي جز مسخ نداشت
تا كي دل را خوش كنم و بگويم مهدي اين جمعه مياد كه دلم خود بدرد آيد و گويد كي مي آيد...الهم عجل الوليك الفرج...
در شگفت از اين غبار بي سوار
خشمگين ، ما ناشريفان مانده ايم
آبها از آسيا افتاده ، ليك
باز ما با موج و توفان مانده ايم
هر كه آمد بار خود را بست و رفت
ما همان بدبخت و خوار و بي نصيب
زآن چه حاصل ، جز با دروغ و جز دروغ ؟
زين چه حاصل ، جز فريب و جز فريب ؟
باز مي گويند : فرداي دگر
صبر كن تا ديگري پيدا شود
كاوه اي پيدا نخواهد شد ، اميد
كاشكي اسكندري پيدا شود
داد و فغان ازين انسان پست×××كه از دلش عشق برست...
من مثه يه تك درختم ، ته يك كوچه ي باريك
تو يه گنجشك قشنگي گاهي دوري گاهي نزديك
گاهي وقتا مهربوني ، مي شيني رو شونه ي من
گاهي نيستي كه ببيني ، بغض بي بهونه ي من
گنجشك بازيگوش من بشين رو شاخه ي دلم
با تو درخت معجزه بي تو طلسم باطلم .........
وقتي لاي برگا نيستي ، بوي پاييز رو مي گيرم
بي تو زرد زرد زردم ! بي صداي تو مي ميرم
اما وقتي كه مي خوني ، من ميشم پر از جوانه
يه ترانه ساز عاشق ، با هزار و يك ترانه
تويي حرف اولين و آخرين شعر نگفته
برگ آخر وجودم با پريدنت مي افته
گنجشك بازيگوش من بشين رو شاخه ي دلم
با تو درخت معجزه بي تو طلسم باطلم.....
من حاجتي بغير عاشقي ندارم....خدايا عاشقم كن...
نه موري كه مويي كزان كمترست
چو پرشد ز زنجير محكمتر است
تو رفتي و نفس گرم عاشقان با من
ستاره سوختگانند مهربان با من
به ياد عشق تو تا من ترانه خوان گشتم
جهان و جمله جهان شد ترانه خوان با من