تو را در بوستان باید که پیش سرو بنشینی
و گر نه باغبان گوید که دیگر سرو ننشانم
رفیقانم سفر کردند هر یاری به اقصایی
خلاف من که بگرفته است دامن در مغیلانم
شعر بالایی خیلی قشگه
Printable View
تو را در بوستان باید که پیش سرو بنشینی
و گر نه باغبان گوید که دیگر سرو ننشانم
رفیقانم سفر کردند هر یاری به اقصایی
خلاف من که بگرفته است دامن در مغیلانم
شعر بالایی خیلی قشگه
ی هاتون رو ذخیره کنید.با هم ندید!!! [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
میای دارم چو جان صافی و صوفی میکند عيبش
خدايا هيچ عاقل را مبادا بخت بد روزی
جدا شد يار شيرينت کنون تنها نشين ای شمع
که حکم آسمان اين است اگر سازی و گر سوزی
یار ساقی شد و سد توبه به یک حیله شکست
حیله انگیزی آن عهد شکن بسیار است
وحشی از من مطلب صبر بسی در غم دوست
اندکی گر بودم صبر ز من بسیار است
مرغابی را از آب میترسونی محمد؟
تو مثل يه موج ساحل , من تو رو دريا مي ديدم
تو يه كلبه ي محقر , من تو رو خدا مي ديدم
سروری جلال جون
ما را دو روزه دوری دیدار میکشد
زهریست این که اندک و بسیار میکشد
عمرت دراز باد که ما را فراق تو
خوش میبرد به زاری و خوش زار میکشد
ای بابا. منتظر "ی" بودم [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
دعاگوی غريبان جهانم
و ادعو بالتواتر و التوالی
به هر منزل که رو آرد خدا را
نگه دارش به لطف لايزالی
يار بيگانه مشو تا نبري از خويشم
غم اغيار مخور تا نكني ناشادم
حافظ
یار در قصرچنان مایحهای ذیل جهان
ماکجاییم و تماشاگه دیدار کجا
یاد آن یار سفرکرده محمل تابوت
کانچنان راند که نشنید کسش بانگ درا
این نان و آب چرخ چو سیلست بیوفا
من ماهیم نهنگم عمانم آرزوست
یعقوب وار وااسفاها همیزنم
دیدار خوب یوسف کنعانم آرزوست
والله که شهر بیتو مرا حبس میشود
آوارگی و کوه و بیابانم آرزوست
تو را که هر چه مراد است در جهان داری
چه غم ز حال ضعيفان ناتوان داری
بخواه جان و دل از بنده و روان بستان
که حکم بر سر آزادگان روان داری
یار اگر هست به هر جا که روی گلزار است
گل گلزار که بی یار بود مسمار است
تو يا من،
آدميئي
انساني
هر که خواهد گو باش
تنها
آگاه از دستکار عظيم نگاه خويش
تا جهان
از اين دست
بيرنگ و غمانگيز نماند
تا جهان
از اين دست
پلشت و نفرتخيز نماند.
دل گفت فروكش كنم اين شهر به بويش
بيچاره ندانست كه يارش سفري بود
تنها نه ز راز دل من پرده بر افتاد
تا بود فلك شيوه ي او پرده دري بود
================
سلام
دوستان مصرع اول اين بيت رو كسي يادش مياد لطفا اينجا قرار بده؟
..............................
قضاي روزگار است اين و ديگرگون نخواهد شد
تشكر و موفق باشيد
ديگر هيچ فرقي نمي كند
آسمان قد پياله باشد يا دريا
حتي اگر پشت در خانه ات يك جفت كفش زنانه هم ببينم
نمي پرسم دستان چه كسي برايت
ياس و انار و كبوتر آورده بود
مي روم حوالي علاقه ي خلوت آن سال ها
مي روم دنبال كسي كه با من تا نور مي آيد
با من تا ستاره
با من تا دربند ، تا دريا
مي روم و ديگر نمي پرسم
سهم من از اين همه سبز كه سرودم چيست
چقدر مرحوم بسطامی شعر بالایی از حافظ را قشنگ میخونه.
یهو یادش افتادم. خدا رحمتش کند.
تو كدوم كوهي كه خورشيد از تو دست تو ميتابه
چشمه چشمه ابر ايثار روي سينه تو خوابه
تو كدوم خليج سبزي كه عميق اما زلاله
مثل آينه پاك و روشن مهربون مثل خياله
دلم رميده ي لولي وشيست شور انگيز
دروغوعده و قتالوضع و رنگ آميز
فداي پيرهن چاك ماهرويان باد
هزار جامه ي تقوي و خرقه ي پرهيز
ز دست ديده و دل هر دو فرياد
كه هر چه ديده بيند دل كند ياد
بسازم خنجري نيشش ز فولاد
زنم بر ديده تا دل گردد آزاد
و شجريان شعر محمد رو آقا جلال
در خرقه چو آتش زدي اين عارف سالك
جهدي كن و سر حلقه ي رندان جهان باش
دلدار كه گفتا به تو ام دل نگرانست
گو مي رسم اينك به سلامت نگران باش
خون شد دلم از حسرت آن لعل روان بخش
اي درج محبت به همان مهر و نشان باش
تا بر دلش از غصه غباري ننشيند
اي سيل سرشك از عقب نامه روان باش
حافظ كه هوس مي كندش جام جهان بين
گو در نظر آصف جمشيد مكان باش
شب فراق نخواهم دواج دیبا را
که شب دراز بود خوابگاه تنها را
ز دست رفتن دیوانه عاقلان دانند
که احتمال نماندست ناشکیبا را
گرش ببینی و دست از ترنج بشناسی
روا بود که ملامت کنی زلیخا را
چنین جوان که تویی برقعی فروآویز
و گر نه دل برود پیر پای برجا را
اگر چه مرغ زيرك بود حافظ در هواداري
به تير غمزه صيدش كرد چشم آن كمان ابرو
وقت طرب خوش یافتم آن دلبر طناز را
ساقی بیار آن جام می مطرب بزن آن ساز را
امشب که بزم عارفان از شمع رویت روشنست
آهسته تا نبود خبر رندان شاهدباز را
شب خوش
از غم عشق تو اي صنم روز و شب ناله ها مي کنم من
وز قد و قامتت هرزمان صد قيامت به پا مي کنم من
دست بر زلف تو مي زنم روز خود را سيه مي کنم من
شب بر همگی خوش
دعا فراموش نشه
نرگس كرشمه مي برد از حد برون خرام
اي من فداي شيوه ي چشم سياه تو
خونم بخور كه هيچ ملك با چنان جمال
از دل نيايدش كه نويسد گناه تو
آرام و خواب خلق جهان را سبب تويي
زان شد كناره ديده و دل تكيه گاه تو
با هر ستاره اي سر و كارست هر شبم
از حسرت فروغ رخ همچو ماه تو
ياران همنشين همه از هم جدا شدند
ماييم و آستانه ي دولت پناه تو
حافظ طمع مبر ز عنايت كه عاقبت
آتش زند به خرمن من دود آه تو
=======================
شب خوش و موفق باشيد
وقت گذشته را نتواني خريد باز
مفروش خيره كاين گهر پاك بي بهاست
پروين اعتصامي
شب همگي خوش
محمد توهم برو بخواب
تو آن همای بخت منی کز ديار دور
پرپر زنان به کلبه ی من پر کشيده يی
بر بامم ای پرنده ی عرشی خوش آمدی
در کلبه ام بمان
ای آنکه همچو من
يک آشيان گرم محبت نديده ای
با من بمان که من
يک عمر بی اميد
همراه هر نسيم٬ به گلزار عشق ها
در جستجوی يک گل خوشبو شتافتم
ميخواستم گلی که دهد بوی آرزو
اما نيافتم
ما عاشقان مستيم، سر را ز پا ندانيم
اين نكتهها بگيريد، بر مردمان هشيار
در راه عشق اگر سر، بر جاي پا نهاديم
بر ما مگير نكته، ما را ز دست مگرار
در فال ما نيايد جز عاشقي و مستي
در كار ما بهائي كرد استخاره صد بار
روز وداع ياران ما را امان ندادند
دردا كه تا بگريم چون ابر در بهاران
چقدر سراج اين بيت رو قشنگ ميخونه:8:
سلام دوستان
خصوصا آقا جلال عزيز حال شما؟
نقلی ز دل معلق جامی ز نور مطلق
در خلوت هوالحق بزم ابد نهاده
ای بس دغل فروشان در بزم باده نوشان
هش دار تا نیفتی ای مرد نرم و ساده
در حلقه قلاشی زنهار تا نباشی
چون غنچه چشم بسته چون گل دهان گشاده
سلام اقا پایان. تشکر
هر كو شراب فرقت روزي چشيده باشد داند كه سخت باشد قطع اميدواران
نقد بازار جهان بنگر و آزار جهان
گر شما را نه بس این سود و زیان ما را بس
یار با ماست چه حاجت که زیادت طلبیم
دولت صحبت آن مونس جان ما را بس
سلام آفتاب خانوم. خوبید؟
ساحل
جاودانه تر دریا
صدای تیر از جا می جنباندمان
در دوردست بسیار تیر شلیک می شود..
در غم ما روزها بيگاه شد ---- روزها با سوزها همراه شد
دلم نوشت امون بده
اگر چه زشت امون بده
گناه نمیشه مهلتی به من بدی
بزرگوار
امون بده...
هرآن دل را كه سوزي نيست دل نيست ------ دل افسرده غير از آب و گل نيست ------ آقا جلال درست نشد
تو معذور داری به انعام خویش
اگر زلتی آمد از کرد من
تو دردی نداری که دردت مباد
از آن رحمتت نیست بر درد من
تازه از راه رسيدي...
ناشناسي تو هنوز
... تو فقط خنده ما را ديدي
...گر که چون ما پي نابودي خود مي گردي
...گر پي سوختني
...عاشق چشم به در دوختني
...با ما بمان...با ما بسوز...
تازه از راه رسيدي...
ناشناسي تو هنوز...
بشنو از ما اين نصيحت...
شعر رفتن ساز کن...
تا پر و بالت نسوخته شاپرک پرواز کن...پرواز کن
سلام
نه عجب اگر به عالم اثري نماند از ما
كه بر آسمان نبيني اثر از شهاب ماند
رهي معيري
سلام دوستان
سلام محمد چطوري
دوش مي آمد و رخساره برافروخته بود
تا كجا باز دل غمزده اي سوخته بود
رسم عاشق كشي و شيوه شهر آشوبي
جامه اي بود كه بر قامت او دوخته بود
جان عشاق سپند رخ خود مي دانست
وآتش چهره بدين كار برافروخته بود
گرچه مي گفت كه زارت بكشم مي ديدم
كه نهانش نظري با من دلسوخته بود
كفر زلفش ره دين مي زد و آن سنگين دل
در پي اش مشعلي از چهره برافروخته بود
قربانت
سلام افتاب خانوم
درد خود بر رنج من افزون مساز
کاین دل رنجیده ، تنها خسته به
سلام پایان خوبی؟
سلام محمد باهم پست دادیم ولی خراب نشد
هر چه در روی تو گویند به زیبایی هست
وان چه در چشم تو از شوخی و رعنایی هست
سروها دیدم در باغ و تأمل کردم
قامتی نیست که چون تو به دلارایی هست
سلام .
مشکل حل شد؟