تو بدان ای عشقم
با وجودی که تو را داده ام از دست بدان
تا ابد یاد تو در ذهن پریشان دلم خواهد ماند
Printable View
تو بدان ای عشقم
با وجودی که تو را داده ام از دست بدان
تا ابد یاد تو در ذهن پریشان دلم خواهد ماند
در این غزل نشسته ام از سر بگیرمت
شاید به موج این غزلم در بگیرمت
نه تو شکار هستی و نه من شکارچی
بگذار کودکانه کبوتر! بگیرمت
این دست ها که وقت دعا باز می کنم
آغوش وا شده ست که بهتر بگیرمت
هر شب صدای در، و کسی پشت در نبود
امشب نشسته ام پس این در، بگیرمت
از کودکی دویده ام و گرگِ بازی ام
آنقدر می دوم که در آخر بگیرمت
عمری ست می روی و به گردت نمیرسم
عمری ست گفته ام به خودم گر بگیرمت....!
دنیا قفط میان من و تو زیادی است
چیزی نمانده است که دیگر بگیرمت
مردانی مهدی
وقتي كه قلب سرخ ساعت
در نبض بردبارتو
مي كوفت
من سيب هاي بادكنك ها را
چيدم ...
سيب مي افتد
از شاخه با سرخي غروب
و سرخ مي شود انگور
سيب مي شود انجير
پرنده اي مي خواند :
( سيب )
سرزمين من همين قالي ست زير پايه هاي مبل
كه بوي گل هايش
از پوست پاهاي شما راه مي رود تا دل تان
زبانت را نمي فهمند مي فهمي؟؟؟
چه مي كني در سرزمين بادهاي بيگانه
كه تنها جهت وزيدنشان
در برابر توست؟
سايه ها مي توانند تا هميشه
بر وجودم سايه بيفكنند!
سايه ها مي توانند پشت اين مرزهاي ناتمام
محاصره ام كنند
دست بسته و حقير
به خاك بيفكنند
غرور ناكامم را!
سايه ها مي توانند در درون شعله ورم
زندگي كنند
زندگي كنند
ماه هم آنقدر نور ندارد كه شب را با قدرت خورشيد
صبح كند
محكوم به زندگي در سايه ها اما
ميتوان هر آرزويي را
هر آرزويي را
پشت اين مرزهاي تاريك
در سر پروراند!
یک روز ِ بارانی می آیددلت برای من تنگ می شودمی آیی وبلاگم را می خوانیشعرهای بند تنبانی ام،بعد با خود می گوییحیوانکیچه شاعر بدبختی بودفکر می کنی اسمش چه بودشیرین که بودخسروفرهاد،بعد می گویی الان دارد چه می کندحالش چطور استیک روزی می ایدتو دلت تنگ می شود برایمبه دنبال قبرم نگرد امادر بیستون رسم نیستکسی جای شاعرهای مرده را بداند.
برایت آرزوهای خوب می کنمبرایت آرزوهای خوشبو می کنمآرزو می کنم هیچوقت خسته نباشیهیچوقت چشم به راه نباشیشب ها را بدون شب خیر صبح نکنیمشترک مورد نظرت همیشه در شبکه موجود باشدبرایت دعا می کنمبرایت دعا می کنم
صدای شب در گوش من می پیچدچیزی می گویدنمی فهممانتظار زیادی است از یک شاعر پیر
که همه چیزهای دنیا را بفهمد
تاريكي من عاشق تو ام
در تو هيچ چيز براي ديدن نيست
چشم هاي بينا در تو كور مي شوند
رستاخيز دستاني كه نور را جستجو مي كنند
از تو آغاز مي شود
و اميد
در ژرفاي سياه تو براي به سرانجام رسيدن
شكل مي گيرد!
و حتي مي توان در نااميدي نفسگير تو از همه چيز
دست كشيد!
با تو مي توان يا در اوج قله بود
يا در انتهاي پستي
و من اين هردو را عاشقانه
دوست دارم!
شايد سرانجام وقت آن است
كه از تمام آرزوهاي طلايي ات دست بكشي
عادت كني كه مي شود شكوه بلندي ها را
ازپشت قاب يك نقاشي هم تحسين كرد!
باختم
فاصله ها
فاصله هاي دور
حيرت زده ام كرده اند!
مراتع سوخته ،جای ماندن نبود
تاریکی رادرید،
تا به ساحل برسد.
باید از مرزهایی خطرناک رد می شد .
در راه پارتیزان ها برایش هورا کشیدند .
قاچاقچی ها دست تکان دادند.
همه چیز خوب پیش می رفت.
اما ناگهان با انفجار یک مین آتش گرفت و سوخت.
خاکستر شد.
این بود حکایت اسب سفیدی که می خواست از شب بگذرد.
اینجا نیایید
حرفهایم را نخوانید
حرف هایم حرام شده است
من حرام شده ام
هی دلم برای خودم تنگ می شود
هی به گذشته فکر می کنم
بعد به این نتیجه می رسم که بهتر هم نمی توانست باشد آینده ...
...
باور کنید من درخت نیستم
به من تکیه نزنید
هی
من درخت نیستم
ماندن
صبر کردن
برای کسی که دیگر نمی دانی
هست ...
نیست ...
کار بزرگی است
تو آدم بزرگی هستی ...
دوست داشتن فقط یک معنی دارد
آن هم جدایی است
اصلا اگر قرار بود آدم ها در این دنیا آخرش به همدیگر برسند دیگر کسی عاشق نمی ماند ...
کِز کرده تویِ خلوتش، در کنج ِ دیوار
مَردی که دنیایش شده، نخ های سیگار
او توی این دنیا ندارد همزبانی
جز این که هر شب می زند، آهسته گیتار
تنها برای او همان عشق قدیمی
آن بی وفایی که ندارد معنی ِ یار
او خیره می ماند به سقف و می شمارد
معکوس از امروز تا آن روز دیدار
لبخندِ تلخی می نشیند بر لبانش
از این که عشقی کرده قلبش را گرفتار
یک لحظه، فکری سرد از ذهنش گذر کرد
حالا فقط پُک می زند محکّم به سیگار
در یک غروبِ تلخ، از روزی مه آلود
مَردی برای عشق، خود را می زند دار
حالا در این دنیا، چه چیزی مانده باقی
از او، به جز صد پاکتِ خالی سیگار
هدی موسوی/جهرم
هميشه تاريک مي آيي
تکه اي از خوابم مي ربايي،
و آشفته ترين شبِ جهان را
در جانم مي ريزي!
اين گونه بي قرارم مکن!
يک بار با چراغ بيا
چيزي گزيده تر ازخوابم مي يابي:
روياهايم،
که در پشتِ پلک هايم به تماشايت به خواب رفته اند.
چیزی در تو رویاست
دقت کردی؟
چیز گمنامی
در تو
رویاست
عاشقانه اول برای توست
مثل باد بر برگی
من با آرامی
و ناکامی
عاشقت هستم
کارم از زلف و اینها گذشته
از دامن و اینها
از تمام مجانین دیگردیوانه ترم
وجب به وجب هایت را می شناسمبند بند
انگشت هایت را
بوسه به بوسه
زبان در زبان در هم گردیدیمدر هم ادغام شدیم
من
تمام شدم
و برای من هنوز
تو
تمام دنیاییدلم برایت گرفته است
همينو حرفهاي من غير اين نبود
broken
من بودم
در حالت
oh my god
اشک های سردم
تیک تیک
روی صورتم
ریخته بودند
just lonely
I was
من آبروی شاعرها را
برده بودم
من
قبل اینکه داستانم را بنویسند
مرده بودم
می دانی سنجاقک...این روزها کسی آمده که دست هایم را بگیرد و از این مرداب لعنتی بیرون بکشد...
می دانم که می تواند
می دانم که می توانم
می دانی سنجاقک...یک بچه قورباغه بودم آنوقتی که تو آمدی و زود هم پر کشیدی و رفتی از مرداب...
حالا قورباغه باشعور تر شده حتی یاد گرفته قور قور کند! این کار بزرگی است برای یک قورباغه ی خسته.
همیشه گفته بودم این را که یک روزی می اید که همه می فهمند که من آن کسی بودم که می خواستم
می خواستم
می خواستم توی شب بروم
اما
تنها نه...
جزو دنیای شما نشدم اما اشکالی ندارد دیگر
حالا شب خالی ست
توی سرنوشت من دخترکی ست
که به خاطرش به دیوار شب شمشیر می زنم
شب بوی دخترک را گرفته ...
تکرار
خانه تاریک است
صدای خر خر کولر می آید
من نشسته ام
نسکافه می خورم
نسکافه می خورم
نسکافه می خورم
پنجشنبه ها مثل جمعه است
جمعه مثل هیچ روزی نیست اما
حالا تو همه ی کلاس های زبان ِ جهان را برو
چه فایده
که زبان مرا نمی فهمی!؟
هنوز گاهی میان آدمها گم میشوم
کوچهها را بلد شدم
خیابانها را بلد شدم
ماشینها را، مغازهها را
رنگهای چراغ قرمز را
جدول ضرب را حتی
دیگر در راه هیچ مدرسهای گم نمیشوم
ولی هنوز گاهی میان آدمها گم میشوم
آدمها را بلد نیستم!
دنیا زشتی کم ندارد؛
دنیا زیبایی هم کم ندارد؛
دنیا اما از تو خیلی کم دارد،
خیلی.
آنقدر که وقتی دور میشوی، دلم برایت تنگ میشود.
لعنتی.
آنقدر که لحظهی آخر، در ادارهی پست، آدرس گیرندهی همهی نامههایم را خط میزنم
دلم میسوزد
داریم تمام میشویم. در چند سالگی...
لعنتیام میکنی
و من اصلاً دلم نمیخواهد.
اصلاً دلم نمیخواهد توی اتوبیوگرافیام بنویسم
«من در بیستسالگی، چهلوپنجساله شدم.»
تو در بودنت هم نبودی
قطعا
بعد از این
در نبودنت هم نخواهی بود
صفر را بستند
تا ما به بیرون
زنگ نزنیم
از شما چه پنهان
ما از درون زنگ زدیم
بی ثمر می کوشم
جایی در دلِ تو باز کنم،
این قفس بَر باد است!
آتش ِ عشق ِ هوس های تو را
پر مرغانِ خیالم ننشاند!
بی ثمر می کوشم
بسُرایم غزلِ عاشق ِ تنهایِ تو را!
چه بگویم به تو از این همه سودایِ کبود
به تو از این همه غوغایِ هبوط؟
کاش می دیدی!
رقص ِ خورشیدِ شبِ تار ِ تو را.
کاش می دیدی!
یک شب، شعر ِ آغوش ِ تو را در رُستن.
من عبث پندارم!
مرغ بیمار امیدم جان داد
و تو لبخند زنان
در خیابانِ هزاران تصویر
باز هم خواهی رفت.
تو، توهُم بودی،
وهمِ گلبرگِ گل ِ شمعدانی،
وهمِ آغاز ِ بهار،
وهمِ لبخندِ کلاغ،
من افسوس زمستان بودم ،
فکر ِ سبزی و فسون
در رگِ من جان داد...
من به خود می گفتم:
عشق محتاج ِ دل است،
نه به چشمی زیبا...
من تصور کردم،
که تو عاشق بودی
که تو عاشق هستی
و عبث فهمیدم
تو، توهُم بودی...!
چون سیب رسیده ای
رها شده در رویا
با رود می روم
کاش
شاخه ای که از آب می گیردم
دست تو باشد
سالها بود که کسی مرا می پاییدو من تو را،و تو اوراو او...این چنین بودن بیجا نیست !مهره های بازی دوران است،که:از ازل یکی پیش است از ما
باید میرفتی
اینبار نه تو از قطار جا ماندی، نه من؛
تو رفتی آنطرف ریل؛
هم تو جا ماندی، هم من.
میدانم تا آخر عمر، همیشه شک میکنم؛
باید میرفتی؟
كودك كه هستي
باهرچه كه هست
شادي
بزرگ كه مي شوي
با هرچه كه نيست
غمگين!
با این که تو این تاپیک کمتر به شعر های کلاسیک با قافیه بر خوردم ول این شعرو که از خودمه رو اینجا میزارم دوستان لطفا نظرشون رو بگن نظر شما خیلی برام مهمه
این همه رنج و مصیبت بر تن ملت ببین
ظلم ظالم را و خبث و زشتی طینت ببین
*********************************
میرود ملت فرو در منجلاب ظلم و جور
در پلیدی های آن نابودی فطرت ببین
********************************
نیست پاکی و صفا در بین علم ای دریغ
کاخ ارزش های انسانی تو بی هیبت ببین
**********************************
کس نتاند کو بماند صاف و صادق در جهان
تو اگر خواهی چنین این کار پر زحمت ببین
**********************************
میکشند و میخورند همچون وحوش اندر زمین
هر کجا سکنی که داری خویش در غربت ببین
**********************************
نیست رحمی در میان گرگ های هم گروه
زندگی در این سرا پر ترس و پر وحشت ببین
*************************************
هر کسی در فکر خویش است و همه در لاک خود
جستجو ها را پی پوییدن ثروت ببین
************************************
هر کسی دارد خدایی نام آن باشد هوس
جمله ادیان الهی خار و بی زینت ببین
**********************************
کل دولت ها شعارند و همه ننگ و ریا
هر تکاپویی که دارند در پی قدرت ببین
***********************************
گر به گوش تو نیاید خوش سخن های معین
لااقل در این سخن با ذره ای دقت ببین
خوبه ،دست شما درد نکنه ،شعرت پر مضمونِ ولی ،سه چیز در شعر کلاسیک حرف اول رو میزنهنقل قول:
اول اینکه باید دقت کنی واجهای تمامی مصرع ها برابر باشن یعنی وقتی مصرع اولت با 15 واج(بخش) شروع شد تمامی مصرع های بعدی باید 15 واج داشته باشن
دوم شعر کلاسیک اصلا به این علت کلاسیک نامیده شده که تاریخ انقضا نداره،یعنی نباید پایبند به عصر و شخص به خصوصی باشه،همیشه ماندگار و مربوط به دوره ی خاصی نمیشه
و سوم اینکه اگه می خوای ادامه بدی باید از همین الان سبکت رو مشخص کنی در واقع باید لا اقل 30-40 دیوان شاعران بنام رو بخونی.
البته من خودم شاعری بلد نیستم شما گفتی نظر بدین اینم نظر من بود .
شايد اگر يادم برود ديروز را
چگونه لبخند زدن را دوباره
به ياد بياورم
اما
نه نمي شود
ديروز بود
كه چگونه لبخند زدن را
آموختم!
پژواک
وقتی که کوه
با همه صخره بودنش
ناچار در مقابل فریاد تسلیم می شود!
از قلب مهربان تو
هرگز بعید نیست
تا روزی از سر رافت
در پاسخ صدای من
این جمله منعکس شود:
دوست دارمت!
دوست دارمت!
وست دارمت!
ت دارمت!
دارمت !