يادداشت يك هوادار بارسلونا در آستانه فينال UCL
سخني بی پیرایه با منچستر و هوادارانش
شاید قبل از این بی هیچ تردیدی از بهترین بودن تیم محبوبم در جهان میگفتم
از بازی رویایی تیمی که کابوس شبانه ي حریفانش بود
از هنرنمایی هنرمندانی نه در لباس نقاش ، شاعر، مجسمه ساز و يا موسیقیدان بلکه در لباس تیمی که فوتبال را فراتر از فوتبال برده بود. هنرمندانی که اگر چه نه نقاش بودند نه شاعر، نه مجسمه ساز و نه موسیقیدان اما بخشی از هر کدام این هنرها را همراه ساقهایشان به چارچوب سبز زمین می آورند
گویی این ژاوی بود که هر پاسش خطی از پرتره ي رویایی و تاریخی بارسلونا را روی بوم سرسبز زمین طراحی میکرد
این اینیستا بود که شاعرانه در زمین حرکت میکرد و شاعرانه رفتار و انگار این مسی بود که هر بار لبخند را بر چهره مجسمه باشكوه کاتالان حکاکی میکرد و در نهایت این موسیقی گوشنواز تیکی تاکا بود که همه را مسحور میکرد و ميكند
این ظرافت بارسلونا بود که هر بار عاشقترم میکرد و هر بار وادار به برخاستن به احترامش
قبل از بازی با هر حریفی آرام بودم و به این فکر میکردم که آیا حریف را یارای متوقف کردن بارسلونا هست؟
و در اکثر اوقات پس از سوت پایان بازی به جوابی جز «نه» نمیرسیدم
اما این بار اوضاع کمی فرق میکند
این بار پنچره های عمارت با شکوه بارسلونا رو به منظره ی باشکوه دیگری گشوده شده اند
منظره ای که هر بار نگاهش میکنم جز تحسین و برخاستن به احترامش از انجام هر کار دیگری ناتوانم میکند
کوهی در برابرم قد کشیده است که سپیدی قله اش نه از دانه های برف که از تجربه های گران بهای سالیان دراز پیرمردی بود که برای برخاستن تنها به زانوان خودش اعتماد کرده بود و حالا گردنه های صعب العبور را پشت سر میدید
در برابر کوهی ایستاده ام که دامنه اش به وسعت جاه طلبیهای زیبای تیمی بود که رویا را به گونه ای دیگر تعبییر کرده است
تیمی که برای بهترین بودن در انگلیس پا روی پله ي آخر گذاشته و قدم نهایی را برداشته است
انگار به مدرسه ای رویایی نگاه میکنم که پیر و جوان در کنار هم روی یک میز نشسته اند
این وندرسار و گیگز هستند که بی هیچ مشکلی و تهي از غرور در کنار رافائلها و هرناندزها نشسته اند و به دستهای پیرمردی نگاه میکنند که جامهای زیادی را به تیمشان هدیه کرده است
اینبار با تیمی متفاوت رو به رو شده ام که شکستن ساختارها و برهم زدن معادلات کار هر روزشان شده است
انگار کمک مربیهای فرگوسن به جای اینکه مثل همه تیمها در کنارش روی نیمکت نشسته باشند در کالبد گیگز و وندرسار در زمین بازی میکنند
گیگز و وندرساری که شاید هرکدامشان به اندازه سرمربی تیم محبوبم سن و سال و تجربه داشته باشند
به راستی حریف باشکوه تر از آنست که اجازه بدهد مثل روزهای دیگر فصل ، قبل از بازی آرام باشم
این بار برای بهترین دانستن تیمم تردیها به سراغم آمده اند
به راستی آیا تیم محبوبم هنوز در جهان فوتبال بهترین است؟
آیا میشود قد کشیدن و ستبر شدن درختی را ندید که همین دو دهه ی قبل باغبان پیر اولین قطرات آب را به پای نهالش میریخت و حالا سرسبزترین و بلند قامت ترین درخت جزیره است؟
آیا میشود منچستر وآهسته و پیوسته پیمودن راهش را در مسیر کوه شدنش ندید و ازکنار سبقت گرفتنش از تیمهایی که میخواستند با صید ستاره ها یک شبه ره صد ساله را بروند ، عبور کرد بی آنکه توقف و تحسینش نکرد؟
آیا میشود سمفونی گوشنواز پیرمرد را نشنید؟
و آیا میشود دعوت سخاوتمندانه اش به تاتر رویاها را رد کرد؟
و باز این من هستم و این سوال که
به راستی آیا تیم محبوبم هنوز در جهان فوتبال بهترین است؟
پاسخ عادلانه به این پرسشها اعتراف را برایم ساده و شاید لذت بخش میکند
نه....
تیم محبوبم دیگر بهترین تیم نیست و در کنارش کوهی شانه به شانه اش قد برافراشته است
آری شما باشکوهید
آنقدر که هنوز فریادهای «سولسشایر و تدی شرینگهام»در فینال 1999 به خاطراتم تلنگر میزند روزي كه معناي تازه اي به كلمه بازگشت در فوتبال بخشيديد
شما سزاوارید
آنقدر که هیچ تیمی جز شما در جزیره لایق صید کردن عدد 19 نیست و به راستي اين ردا برازنده قامت شماست
شما خوشبختید
آنقدر که خداوند کسی همچون سر آلکس را به شما هدیه کرده است و گیگزها و وندرسارهایتان شبیه درختان همیشه بهار با پاییز میانه ای ندارند
و به راستی چه باشکوه و چه سزاوارانه خوشبختید
بردن اين تيم پرواز خاطره انگيزيست در بيكرانه پيروزي ولي باختن ، آنهم به چنين تيمي غمگينم نميكند و اين خود دليليست بر شگفتي منچستر
من چاره ای ندارم جز برخاستن به احترامتان و گوش سپردن به سمفونی گوشنوازتان
گرافيكار
يادداشت يك هوادار بارسلونا در آستانه فينال UCL
سخني بي پيرايه با منچستر و هوادارانش
شايد قبل از اين بي هيچ ترديدي از بهترين بودن تيم محبوبم در جهان ميگفتم
از بازي رويايي تيمي که کابوس شبانه ي حريفانش بود
از هنرنمايي هنرمنداني نه در لباس نقاش ، شاعر، مجسمه ساز و يا موسيقيدان بلکه در لباس تيمي که فوتبال را فراتر از فوتبال برده بود. هنرمنداني که اگر چه نه نقاش بودند نه شاعر، نه مجسمه ساز و نه موسيقيدان اما بخشي از هر کدام اين هنرها را همراه ساقهايشان به چارچوب سبز زمين مي آورند
گويي اين ژاوي بود که هر پاسش خطي از پرتره ي رويايي و تاريخي بارسلونا را روي بوم سرسبز زمين طراحي ميکرد
اين اينيستا بود که شاعرانه در زمين حرکت ميکرد و شاعرانه رفتار و انگار اين مسي بود که هر بار لبخند را بر چهره مجسمه باشكوه کاتالان حکاکي ميکرد و در نهايت اين موسيقي گوشنواز تيکي تاکا بود که همه را مسحور ميکرد و ميكند
اين ظرافت بارسلونا بود که هر بار عاشقترم ميکرد و هر بار وادار به برخاستن به احترامش
قبل از بازي با هر حريفي آرام بودم و به اين فکر ميکردم که آيا حريف را ياراي متوقف کردن بارسلونا هست؟
و در اکثر اوقات پس از سوت پايان بازي به جوابي جز «نه» نميرسيدم
اما اين بار اوضاع کمي فرق ميکند
اين بار پنجره هاي عمارت با شکوه بارسلونا رو به منظره ي باشکوه ديگري گشوده شده اند
منظره اي که هر بار نگاهش ميکنم جز تحسين و برخاستن به احترامش از انجام هر کار ديگري ناتوانم ميکند
کوهي در برابرم قد کشيده است که سپيدي قله اش نه از دانه هاي برف که از تجربه هاي گران بهاي ساليان دراز پيرمردي بود که براي برخاستن تنها به زانوان خودش اعتماد کرده بود و حالا گردنه هاي صعب العبور را پشت سر ميديد
در برابر کوهي ايستاده ام که دامنه اش به وسعت جاه طلبيهاي زيباي تيمي بود که رويا را به گونه اي ديگر تعبيير کرده است
تيمي که براي بهترين بودن در انگليس پا روي پله ي آخر گذاشته و قدم نهايي را برداشته است
انگار به مدرسه اي رويايي نگاه ميکنم که پير و جوان در کنار هم روي يک ميز نشسته اند
اين وندرسار و گيگز هستند که بي هيچ مشکلي و تهي از غرور در کنار رافائلها و هرناندزها نشسته اند و به دستهاي پيرمردي نگاه ميکنند که جامهاي زيادي را به تيمشان هديه کرده است
اينبار با تيمي متفاوت رو به رو شده ام که شکستن ساختارها و برهم زدن معادلات کار هر روزشان شده است
انگار کمک مربيهاي فرگوسن به جاي اينکه مثل همه تيمها در کنارش روي نيمکت نشسته باشند در کالبد گيگز و وندرسار در زمين بازي ميکنند
گيگز و وندرساري که شايد هرکدامشان به اندازه سرمربي تيم محبوبم سن و سال و تجربه داشته باشند
به راستي حريف باشکوه تر از آنست که اجازه بدهد مثل روزهاي ديگر فصل ، قبل از بازي آرام باشم
اين بار براي بهترين دانستن تيمم ترديها به سراغم آمده اند
به راستي آيا تيم محبوبم هنوز در جهان فوتبال بهترين است؟
آيا ميشود قد کشيدن و ستبر شدن درختي را نديد که همين دو دهه ي قبل باغبان پير اولين قطرات آب را به پاي نهالش ميريخت و حالا سرسبزترين و بلند قامت ترين درخت جزيره است؟
آيا ميشود منچستر و آهسته و پيوسته پيمودن راهش را در مسير کوه شدنش نديد و از کنار سبقت گرفتنش از تيمهايي که ميخواستند با صيد ستاره ها يک شبه ره صد ساله را بروند ، عبور کرد بي آنکه توقف و تحسينش نکرد؟
آيا ميشود سمفوني گوشنواز پيرمرد را نشنيد؟
و آيا ميشود دعوت سخاوتمندانه اش به تئاتر روياها را رد کرد؟
و باز اين من هستم و اين سوال که
به راستي آيا تيم محبوبم هنوز در جهان فوتبال بهترين است؟
پاسخ عادلانه به اين پرسشها اعتراف را برايم ساده و شايد لذت بخش ميکند
نه....
تيم محبوبم ديگر بهترين تيم نيست و در کنارش کوهي شانه به شانه اش قد برافراشته است
آري شما باشکوهيد
آنقدر که هنوز فريادهاي «سولسشاير و تدي شرينگهام»در فينال 1999 به خاطراتم تلنگر ميزند روزي كه معناي تازه اي به كلمه بازگشت در فوتبال بخشيديد
شما سزاواريد
آنقدر که هيچ تيمي جز شما در جزيره لايق صيد کردن عدد 19 نيست و به راستي اين ردا برازنده قامت شما دوخته شده است
شما خوشبختيد
آنقدر که خداوند کسي همچون سر آلکس را به شما هديه کرده است و گيگزها و وندرسارهايتان شبيه درختان هميشه بهار با پاييز ميانه اي ندارند
و به راستي چه باشکوه و چه سزاوارانه خوشبختيد
بردن اين تيم پرواز خاطره انگيزيست در بيكرانه پيروزي ولي باختن ، آنهم به چنين تيمي غمگينم نميكند و اين خود دليليست بر شگفتي منچستر
من چاره اي ندارم جز برخاستن به احترامتان و گوش سپردن به سمفوني گوشنوازتان
گرافيكار