دل بدو دادند ترسايان تمام**خود چه باشد قوت تقليد عام
در درون سينه مهرش کاشتند**نايب عيسيش ميپنداشتند
مولوی
Printable View
دل بدو دادند ترسايان تمام**خود چه باشد قوت تقليد عام
در درون سينه مهرش کاشتند**نايب عيسيش ميپنداشتند
مولوی
دام محكم ضعف در حد كمال
ايستادن سخت و برگشتن محال
از براى پايدارى پاى نه
بهرِ صبر و بردبارى جاى نه
اعتصامی
هیچ است وجود و زندگانی هم هیچ***وین خانه و فرش باستانی هم هیـــــچ
از نسیه و نقد زندگانی همـــــــــه را***سرمایه جوانی است، جوانی هم هیچ
خاقانی شیروانی
چه شب و روزى مرا چون روز و شب
صحبت من با نخ و با سوزنست
من به هر جايى كه مسكن مىكنم
با من آنجا بخت بد هم مسكنست
اعتصامی
تا در لب تو شهد سخنور باشـــد***نشگفت اگر شهد تب آور باشد
شاید که تب تو حسن پرور باشد***خورشید به تب لرزه نکوتر باشد
خاقانی
در چشمه به شوق جست ماهى
شبنم بنشست بر رياحين
شد وقت رحيل و مرد راهى
بنهاد بر اسب خويشتن زين
اعتصامی
نور بصرم خاک قدم هـــــای تو باد***آرام دلم زلف به خمــــهای تو باد
در عشق داد من ستم های تو باد***جانی دارم فدای غم های توباد
سنایی
در دامن روزگار سنگست
بسيار مكن بلند خيزى
كافتادن نيك نام ننگست
گر صلح كنى و گر ستيزى
اعتصامی
یاری که دلش ز حال ما با خبر است
او را با ما همیشه حالی دگر است
.
ما تشنه لبیم بر لب بحر محیط
وین طرفه لب بحر ز ما تشنه تر است
.
شاه نعمت الله ولی
تو را بر اوج بلندى مرا سوى پستى
مباشران قضا مىزنند و مىرانند
حديث خويش چه گوييم چون نمىپرسند
حساب خود چه نويسيم چون نمىخوانند
اعتصامی