-
تورا گم کرده ام امروز ... وحالا لحظه هاي من ...گرفتار سکوتي سرد وسنگينند... وچشمانم که تا
ديروز به عشقت مي درخشيدند ...نمي داني چه غمگينند!!! چراغ روشن شب بود ..برايم چشم هاي
تو نمي دانم چه خواهد شد پر از دلشوره ام... بي تاب ودلگيرم... .... کجا ماندي که من بي تو
هزاران بار،در هر لحظه مي ميرم
-
گوش کن
وزش ظلمت را مي شنوي؟
من غريبانه به اين خوشبختي مي نگرم
من به نوميدي خود معتادم
گوش کن
وزش ظلمت را مي شنوي؟
-
خیابون خیسه و تنها
من و شب راهی فردا
هیچ صدایی نیست تو گوشم
جز صدای خستهء ما
جز صدای خستهء ما
صدای خش خش برگا زیر پام زنگ زمستون
بهترین ترانمون بود صدای بارش بارون
توی دست سرد ناودون
من و تو که رهسپار روزای خوب بهاریم
باید این شبهای سردو هر دو پشت سر بذاریم
من و تو خسته ایم اما به هدف چیزی نمونده
رسیده به صبح صادق کسی که شبو سوزونده
تو بودی که به داد من رسیدی
وقتی که بی رفیق و تنها بودم
آفتاب گرمی شدی و تابیدی
به روز خاکستری و کبودم
-
و نترسيم از مرگ
مرگ پايان كبوتر نيست .
مرگ وارونه يک زنجره نيست .
مرگ در ذهن اقاقي جاري است .
مرگ در آب و هواي خوش انديشه نشيمن دارد .
مرگ در ذات شب دهكده از صبح سخن مي گويد .
مرگ با خوشه انگور مي آيد به دهان .
مرگ در حنجره سرخ – گلو مي خواند .
مرگ مسئول قشنگي پر شاپرك است .
مرگ ...
گاه درسايه نشسته است به ما مي نگرد .
و همه مي دانيم ريه هاي لذت ، پر اكسيژن مرگ است .
-
ای غروب غمزده
بر من ببار
بر برگهای بی طراوت من
اما اب عقیم
بی نم باران گذشت و رفت
عابر به سوی من
بر شاخسار من
بر شاخسار بی بر و برگم نظر فکن
اینجا
هر چند چشمه سار روان نیست
بنشین
بنشین دمی و بر من تنها نگاه کن
عابر
این هیچ التفات شتابان گذشت و رفت
ای پر کشیده جانب ناهید و ماه و مهر
جولان دهنده در دل این واژگون سپهر
هشدار بیم غرش توفان
هشدار بیم بارش و بوران است
بر شاخسار من بنشین
اما پرنده
هیچش به دل نه بیم ز توفان گذشت و رفت
هان آهوی فراری این صحرا
تا دوردست می نگرم
صیاد نیست در پی صید تو بازگرد
قدری درنگ در بر من
قدری درنگ کن
آهو
چون برق و باد هراسان گذشت و رفت
شب می رسید و روز
دلخسته از درنگ
افسرده از بسیط بیابان گذشت و رفت
-
در پیش چشم دنیا
دوران عمر ما
یک قطره دربرابر اقیانوس
درچشمهای آن همه خورشید وکهکشان
عمر جهانیان
کم سو تر از حقارت یک فانوس
افسوس
-
ای کاش انفجار
فرجام اگرچه تلخ
ما مومنان ساحت نومیدی
نومید و بی شهامت
حتی شهامتی نه
که نوشیم شوکران
در برزخ زمین
آونگ لحظه های زمانیم
اینجا که مرز مرز گزینش بود
ایا کسی فرمان انهدام مرا می خواند ؟
فریاد می زنم نه صدایی
بر من نه پاسخی نه پیامی
تردید بود و من
این تلخوش شرنگ شماتت را
قطره قطره
باری به جام کردم و نوشیدم
دیدم که می جوند
دیوار اعتماد مرا موریانه ها
اینک من آن عمارت از پای بست ویرانم
ایا دوباره بازنخواهی گشت ؟
نمی دانم
-
بگذار بی ادعا اقرار کنم که دلم برایت تنگ شده
وقتی نیستی دلتنگی هایم را قاب می کنم
لحظه لحظه غروب را که دلتنگ تو و چشمان
بارانی ات هستم می شوم
قاب می کنم تا وقتی آمدی نشانت دهم تا
شاید دیگر تنهایم نگذاری
-
بغض که می کنی
طاق آسمان کوتاه تر می شود
و دستهای من خیس
کجای این باران برکت خداست
-
امروز پاي ثانيه ها درد مي كند
آرام مي روند ، آرام تر از ديروز
و گاه پشت ساعت هاي غم مي ايستند . . .
با اين ثانيه هاي خسته ، كي به تو مي رسم ...؟؟؟
من منتظر مهرت ميمانم...انتظاري سرد...
انتظاري بي انتها