بچه که بودم یه می رفتیم باغ عموم
اونجا یه عموم یدونه بز داشت که خیلی جنگی بود مخصوصا من که طرفش =میرفتم بهش یونچه بدم بهم حمله میکرد
یه بار اومدم در خونشو باز کردم ببینمش یهو حمله کرد طرفم منم پا گذاشتم به فرار و هبرو که رفتی
خلاصه ما بدو و بزه بدو من از ترس بزه جرات نمیکردم پشت سرمو نگاه کنم ولی با گوشه چشم میدیدم که پا بپای من داره میدوه
خلاصه یه 10 دقیقه ای دیودم و بعد خوردم زمین و با ترس پشت سرم رو نگاه کردم و در جا خشکم زد . دیدم یه بوته خار گنده چسبیده به پاچه شلوارم و من فکر میکردم بزه !! اونطرف رو نگاه کردم دیدم بزه کاه و یونچه ش رو خورده و داره مات و مبهوت به من نگاه میکنه اینجوری:
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]