تو ای تنها کس من یاور من یاور من
تو ای تنها دلیل باور من
تو خود عشقی و میدانی به جز عشق
نبوده باورم ای یاور من
ای جان جهان ای عشق
ای روح زمان ای عشق
تو ایزد و یزدانم
تو اهور مزدایم
من ذره ای از ذاتت
تو مکتب و آرمانم
Printable View
تو ای تنها کس من یاور من یاور من
تو ای تنها دلیل باور من
تو خود عشقی و میدانی به جز عشق
نبوده باورم ای یاور من
ای جان جهان ای عشق
ای روح زمان ای عشق
تو ایزد و یزدانم
تو اهور مزدایم
من ذره ای از ذاتت
تو مکتب و آرمانم
مرا از هر دو عالم بی خبر کن.
بیا! دنیا دو روزی بیشتر نیست؛
پی ِ فرداش فردای دگر نیست.
بیا... اما نه، خوبان خود پرستند:
به بندِ مهر، کمتر پای بستند.
اگر یک دم شرابی می چشانند،
خمارآلوده عمری می نشانند.
درین شهر آزمودم من بسی را:
ندیدم باوفا زانان کسی را.
سلام محمد خوبی؟
من برات دعا می کنم شریف قبول شی
تو هم دعا کن من هنرهای زیبا قبول شم
فقط جرزنی نکنی ها
این شوق نهان از توست
ای عشق اهورایی
اواز و فغان از توست
در هر دل زیبایی
اثار و نشان از توستای جان جهان ای عشق
ق ندارم شرمنده [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
ایشالله جفتومن قبول شیم
الهی برافتد نشان جدایی
جوانی بگذرد تو قدرش ندانی
یک شامگه ز گوشه ی بامم پرید و رفت.
او رفت و دل به دلبرکان ِ دگر سپرد،
تنها منم که دل به دگر کس نبسته ام.
گشت زمان از آن همه بی تابیم نکاست،
گویی هنوز بر سر آتش نشسته ام.
یک دم نشد که یاد وی از سر به در کنم؛
Whooooooops
مرنجان دلم را که این مرغ وحشی
زبامی که برخاست مشکل نشیند
در آن دم که مي ماند برايم هيچ هيچ و هيچ
و برجاست زردي و رو سياهي از اين همه غرور
رحمتي كن كز غمت جان مي سپارم
بيش از اين من طاقت هجران ندارم
كي نهي بر سرم پاي اي پري از وفاداري
شد تمام اشك من بس در غمت كرده ام زاري
نو گلي زيبا بود حسن و جواني
عطر آن گل رحمت است و مهرباني
ناپسنديده بود دل شكستن،رشته الفت و ياري گسستن
كي كني اي پري ، ترك ستمگري ، مي فكني نظري آخر به چشم ژاله بارم
گرچه ناز دلبران دل تازه دارد
ناز هم بر دل من اندازه دارد
محمد از کی تا حالا اینقد کپی رایت دوست شدی؟
دلا گر طالب یاری برآ از خویش و بیگانه
وفای جسم و جان باشد برای شمع و پروانه
هر کس به طريقي دل ما ميشکند
بيگانه جدا ، دوست جدا ميشکند
بيگانه اگر مي شکند حرفي نيست
من در عجبم دوست چرا ميشکند
سلام جلال
از وقتی سایه عزرائیل رو بالا سرم حس کردم [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
دیــوانـــه محبت جـــانـــانه ام هنـــوز
دست از دلم بـــدار کــه دیوانه ام هنوز
عمـــری بگرد شمع جمال تــو گشته ام
و آتش نخورده بــر پر پـروانه ام هنوز
سلام برسون بگو یه سری هم به ما بزنه
زبان خاک و خاکستر زبان غنچه پرپر
نمی خواهم نمی خواهم نمی دانم نمی دانم
حصار جان من بشکن مرا با خود ببر از من
که من دلتنگ پرواز و قفس افتاده بر جانم
من و تو
خودمان را به زندگي بگوييم
گفتم
مي گوئيم دخترم
امان بده
گفتي
چه روزها و چه شبهايي که از شما مي خواستم
التماس مي کردم
بابايي
به زندگي فکر کن
به آنچه که در کمين ما نشسته است
تند و جاري و سر کش
هي مي گفتم بابايي
براي يکي و يگانه شدن
بايستي که ما
آبروي عشق را نگه بداريم
چه روزهايي و چه شبهايي که از دست شد
مومن خدا مگه سرت واسه دردسر میجوشه؟
در خانه ای کـــه دولت وصل تو یافتـــم
چون حلقه بسته بر در خانه ام هنـــوز
زین خــانه رم مکن ز آهو شان شهــر
کز جـــز تو ره نجسته بکاشانه ام هنوز
میخوام لطفشو زودتر به من ارزونی داره
زمين تاره آسمون تاره
دل خيال شکستن داره
کاش مرغي بودم تو هوات
يا به جاي اشک چشمات
تو هستی و غزل هست دلم تنها نیست
محرمی چون تو هنوزم به چنین دنیا نیست
از تو تا ما سخن عشق همان است که رفت
که در این وصف زبان دگری گویا نیست
بعد تو قول و غزل هاست جهان را اما
غزل توست که در قولی از آن ما نیست
تکیه کردم بر محبت، همچو نیلوفر بر آب
اعتبار از پایه ی بی اعتباری داشتم
پای بند کس نبودم، پای بندم کس نبود
چون نسیم از گلشن گیتی گذاری داشتم
آه، سیمین! حاصلم زین سوختن افسرده است
همچو اخگر دولت ناپایداری داشتم!...
منم می خوام بیدار بمونم و مشاعره کنم
ولی دیگه این موقع که میشه مست خواب می شم
به امید روزی که منم بتونم شب زنده دار باشم
مرا چشميست خون افشان زدست آن کمان ابرو
جهان بس فتنه خواهد ديد از آن چشم و از آن ابرو
غلام چشم آن ترکم که در خواب خوش مستي
نگارين گلشنش رويست و مشکين سايه بان ابرو
نگران نباش عادت میکنی
من شده شب تا صبح خودم اینجا تنها بودم
ساختم ،
تا تو را داشته باشم
و ويران ، تا خودم را
پی می گيرم از هر سو
صدای ساختن و آوازِ فروريختنی
که به ترنمی از لحظه ها بدل می شود .
و می رسم تا تو،
که می سازی تا داشته باشی ام
و ويران تا خود را ...
آره. گفتگوی جالبی بود!
ای عشق منم از تو سرگشته و سودایی
من در همه ی عالم مشهور به شیدایی
در نامه ی مجنونم از نامه من اغازم
زان پیش اگر بودم سر دفتر دانایی
ای باده فروش من سرمایه ی جوش من
ای از تو خروش من , من نایم و نایی
يه عمر حال و روز من همينه
کسي به پايه گريه ها نمي شينه
بازم دلم گرفته گريه کردم دارم به گريه هام مي خندم
بازم صداي گريمــو شنيدن همـــه به گــريهام مي خـــندن
دوباره يه گوشه مي شنيدم و واسه دلم مي خونم
هنوز تو حسرت يه هم زبونم ولي نميشه خوب اينو مي دونم
دوباره نــمي خـوام چشـــاي خيسمو کـــــسي ببينه
يه عمره حال و روز من همينه کسي به پاي گريه هام نميشينه
بازم دوباره دلم گرفته ؛ دوباره شعرام بوي غم گرفته
کسي نفهميد غمم چي بوده دليل يک عمر ماتمم چي بوده
بازم دوباره دلم گرفته ؛ دوباره شعرام بوي غم گرفته
کسي نفهميد غمم چي بوده دليل يک عمر ماتمم چي بوده
*
باشه جلال جون.تو هم ما رو مسخره کن [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ] []
کی زمان آن فرا می رسد که همهء روزم
همان دمی باشد که
در سراپردهء تو بیارامم
بر بستری از عطر گل ها .
تو غنوده باشی و من بانگ برآورم :
ای نازنینِ ماه سیما
ای ابروکمانِ نیک خو !
مهربان باش با من !
آه ! کی می رسد آن زمان ؟ ...
کی من مسخره کردم آقا محمد؟ تازه یه همدرد پیدا کردم [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
خيلی قشنگ بود اين شعره به دلم نشستنقل قول:
نگو تو شهر حقیقت واسه ما جایی نمونده
نگو دیره واسه گفتن سهمم از دنیا همینه
که تو تنهایی شبهام کسی اشکامو نبینه
از کجا باید شروع کرد قصه ی عشقو دوباره
تا همه بغضهای عالم سر عاشقی نباره
همه عمر برندارم سر از این خمار مستی
که هنوز من نبودم که تو در دلم نشستی
تو نه مثل آفتابی که حضور و غیبت افتد
دگران روند و آیند و تو هنوز هستی
خوشحالم که خوشتون اومد
یه آشنا سنگ صبور یه کس می خوام
دیگه دارم خفه می شم نفس می خوام
آخه تنهام آخه تنهام
مینشینی چند تمرین ریاضی حل کنی
خط کش و نقاله و پرگار شاعر میشود
تا چه حد این حرف ها را میتوانی حس کنی
حس کنی دارد دلم بسیار شاعر میشود
باز میپرسی چطور اینگونه شاعر شد دلت
تو دلت را جای من بگذار شاعر میشود
تا زمانی با تو-ام انگار شاعر نیستم
از تو تا دورم دلم انگار شاعر میشود
گرچه میدانم نمیدانی چه دارم میکشم
از تو میگوید دلم هر بار شاعر میشود
دوباره نــمي خـوام چشـــاي خيسمو کـــــسي ببينه
يه عمره حال و روز من همينه کسي به پاي گريه هام نميشينه
بازم دوباره دلم گرفته ؛ دوباره شعرام بوي غم گرفته
کسي نفهميد غمم چي بوده دليل يک عمر ماتمم چي بوده
پس امشب هم برنامه میگیرم
هزار و يك رنگي بدون
دروغ و نيرنگي بدون
واسه دل عاشق من
بد نامي و ننگي بدون
راهمو كج كردي عزيز
عشقمو رد كردي عزيز
خودت ندونستي چي كردي
با ما بد كردي عزيز
زخمی، که بر دل آید ، مرهم نباشد او را
خامی که دل ندارد این غم نباشد او را
گفتی که: دل بدوده، من جان همی فرستم
زیرا که با چنان رخ دل کم نباشد او را
عیسی مریم از تو گر باز گردد این دم
این مرده زنده کردن دردم نباشد او را
گویند: ازو طلب دار آیین مهربانی
نه نه، طلب ندارم، دانم نباشد او را
آره برنامه بزار ولی من بعدا میام میبینم!
از ته قلبت نمیاد دوستت دارم گفتنت
برات حقیر و پوچ شده
این تن بی ارزش من
اشکی که تو چشمات نمیاد
با هقفه اُ بارش من
برات نگین الماس ارگ سیاه باغیرمن
حرف همه مقدس
هر کی باشه اما نه من
بسکه پیدا بودی
هیچکس با خبر از نام و نشان تو نبود
چشمه ای صاف
نهان در دل کوه
غنچه ای سرخ
نهان در دل مه
هیچکس
در پی روح جوان تو نبود
نگران همه بودی اما
هیچکس
نگران تو نبود ...
دلم از عاشقی سیره نگو نه
باغچه ی سبز دل عاشق من
دیگه همرنگ کویر نگو نه
اون زمون عاشق تو جوونی کرد
اما حالا دیگه پیره نگو نه
همیشه دروغ می گی وقتی میشم
توی چشمای تو خیره نگو نه
می دونی حسی که محتاج تو بود
داره کم کمک میمیره نگو نه
هر لحظه می میرم هزاران بار
مرگی که یکبارم رهاند ،
آه ،
اینهم امیدیست ...
توي آسمـون دنيــا ، هـر کسي ستاره داره
چرا وقتي نوبت ماست ، آسمون جايي نداره
واسه من نتهايي درده ، درد هيچ کس و نداشتن
هر گــل پژمرده اي رو ، تو کوير سينه کاشتن
ديگه باور کــردم اين رو ، که بايد تنهــا بمونــم
تا دم لـــحضه مـردن ، شعـر تنهــايي بخونــم
مي دهد اي جان جان مژده كه عيد آمده
شب من امشب شده نور افشان
زان كه دلآرام من از ره دور آمده
هين سخن تازه بگو تا دو جهان تازه شود
وارهد از حد جهان بي حد و اندازه شود
بر دست من نه جام جان اي دستگير عاشقان
دور از لب بيگانگان پيش آر پنهان ساقيا
اینقدر دوست دارم بشنوی خندت می گیره
تو نگاه میکنی و دلم تو چشمات میمیره
اینقدر دوست دارم دیوونه بازی می کنم
کلکم شاکی نشو من تو رو راضی می کنم
من از کجا پند از کجا باده بگردان ساقيا
آن جام جان افزاي را برريز بر جان ساقيا