همه شبها به خود مي گويم
كه فردا صبح مي آيي
و پايان مي دهي
غمهاي سخت انتظارم را
و بعدش مي شمارم من
تمام ياسهايي را كه روزانه برايت هديه مي كردم
و باغي مي شود قد
تمام آرزوهايم.
Printable View
همه شبها به خود مي گويم
كه فردا صبح مي آيي
و پايان مي دهي
غمهاي سخت انتظارم را
و بعدش مي شمارم من
تمام ياسهايي را كه روزانه برايت هديه مي كردم
و باغي مي شود قد
تمام آرزوهايم.
من آن دير آشنا را ميشناسم
من آن شيرين ادا را ميشناسم
محبت بين ما كار خدا بود
از اينجا من خدا را مي شناسم
می دونم چرا من شدم به عشق تو اسیر
چرا عشق من چشات رو مبتلا نمی کنه
دل و پیچیدم لای یه برگ ناز گل سرخ
چشات اما به دلم هم اعتنا نمی کنه
هم خویش را بیگانه کن هم خانه را ویرانه کن
آنگه بیا با عاشقان هم خانه شو هم خانه شو
وای آن کس کو در این ره بینشان تو رود
چو نشان من تویی ای بینشان بیمن مرو
وای آن کو اندر این ره میرود بیدانشی
دانش راهم تویی ای راه دان بیمن مرو
دیگرانت عشق میخوانند و من سلطان عشق
ای تو بالاتر ز وهم این و آن بیمن مرو
وفا از خواجگان شهر با من
كمال دولت و دين بوالوفا كرد
حافظ
سلام و درود بر دوستان گلم
چه خبره امشب فقط محمد و مژگان خانوم نيستند
دلی پر از عشق تو و ياد تو چشم من و حسرت خواب
دلم براش پر می زنه وای اگه خوابش ببره
بازم بمونه دل من تا به سحر در تب و تاب
به کجايي غمگسار من ، فغان زار من بشنو باز آ ، باز آ
از صبا حکايتي ز روزگار من بشنو باز آ
باز آ سوي رهي
چون روشني از ديده ما رفتي
با قافله باد صبا رفتي
تنها ماندم ...
تنها رفتی ...
سلام پایان.
يا نامه نمی خوانی يا راه نمی دانی
گر نامه نمی خوانی خود نامه تو را خواند
گر راه نمی دانی در پنجه ره دانی
باز آ که در آن مجلس قدر تو نداند کس
با سنگدلان منشين خود گوهر اين کانی
باز آ
یار بیغیر که می در قدحش خون گردد
خون من گر همه ریزد به قدح نوشش باد
سرو اگر جلوه کند با تن عریان به چمن
شرمی از جلوهی آن سرو قبا پوشش باد
دل داده ام بياري شوخي كشي نگاري
مرضيه السجايا محموده الخصائل
حافظ
خوبي آقا جلال؟
تاپيكو چشم زديم همه رفتن:13:
خوب كسي هم نيست ما رفتيم بخوابيم
شب بخير
لطیفهای به میان آر و خوش بخندانش
به نکتهای که دلش را بدان رضا باشد
پس آنگهش ز کرم این قدر به لطف بپرس
که گر وظیفه تقاضا کنم روا باشد
شب خوش
دلا گر طالب یاری برآ از خویش و بیگانه
وفای جسم و جان باشد برای شمع و پروانه
بقا خواهی فنایی شو ز خود بگذر خدایی شو
غلام بی نوایی شو در این دریا چو دٌردانه
چه توحید است یکتایی در این عالم چه می پایی
اگر هم مذهب مایی درآ در کنج میخانه
قلندر وار می نوشی ز جام وصل آن دلبر
به نقش کفر و دین منگر مجو تقلید و افسانه
هوا خواه آزادگي ،
پس چرا بي صداست
چرا خامش و غم پرستيد، هاي
کمر را به همت نبستيد، هاي
چرا اينچنين زار و گريان شديد
سر سفره خويش مهمان شديد
چه شد عِرق ميهن پرستيتان
چه شد غيرت و شور و مستيتان
حالا نه گريه های من دينی به گردن تو دارند ؛
نه تو چيزی بدهکار دلتنگی اين همه ترانه ای !
خودم خواستم که مثل زنبوری زرد ؛
بالهايم در کشاکش شهد ها خسته شوند
و عسلهايم
صبحانه ی کسانی باشند ؛
که هرگز نديدمشان !
تنها آرزوی ساده من اين بود ؛
که در سفره ی صبحانه ی تو هم عسل باشد !
داغ نه که باغ تو ام لاله زخمگاه من
مست منم که می چکم از سر آبشار ت
تا معتکف راه خرابات نگردی
شایستهی ارباب کرامات نگردی
از بند علایق نشود نفس تو آزاد
تا بندهی رندان خرابات نگردی
در راه حقیقت نشوی قبلهی احرار
تا قدوهی اصحاب لباسات نگردی
یار منم که می برم حافظه دیار را
دوست منم قدم قدم دور اما کنار تو
تنها آرزوی ساده من اين بود ؛
که در سفره ی صبحانه ی تو هم عسل باشد !
که هراز گاهی کنار برگهای نوشته هايم بنشينی
و بعد از قرائت بارانها ؛
زير لب بگويی :
يادت بخير ! نگهبان گريان خاطره های خاموش !
همين جمله ؛
برای بند زدن شيشه ی شکسته ی اين دل بی درمان ؛
کافی بود !
در این دیار خسته کش در این دیار خسته کش
دیگر بریده نفسم هرچه تلاش می کنم
به آرامش نمی رسم به آرامش نمی رسم
در این دیار خسته کش وجود من بیهوده شد
ارثیه های عاطفی
اینجا از من ربوده شد اینجا از من ربوده شد
صدای خرد شدن خود را
در زير آوارهای زمان می شنوم
در زير اين آوار ها جان خواهم سپرد
اما لبهايم را برای گفتن آهی باز نخواهم کرد
سکوت، بلند ترين فرياد من است
چه شعر غمگینی
آخه تو هول و ولای پریشونی تو رو نداشتن
تو گیر و دار - ای بابا دل تو هیچ ، حال او خوش
ای بی مروت ...
دیگه دلی می مونه که جور دل کبوتر بطپه ...
که با شما از جوون زندگیش بگه ...
بگه که هنوز زندست ...
هنوز زندست ...
کدومو گفتی؟
--------------------------------------------------------------------------------
تاریک بود
اما هول آور نبود
دریا بود
اما غرق نمیکرد
من ذات جهان را
در چشم های تو دیدم
و گرنه می ترسیدم
از ماندن و
زیستن
در این سیاره تاریک
نور معنی نجات است
و تو نور بودی
برای تو دعا خواهم کرد.
دستم نميرسد كه در آغوش گيرمت
اي ماه با كه دست در آغوش مي كني؟
در ساغر تو چيست كه با جرعه نخست
هشيار و مست را همه مدهوش ميكني
گر گوش ميكني سخني خوش بگويمت
بهتر ز گوهري كه تو در گوش ميكني
یار را ز افسون به کوی هاتف آوردن به صلح
غیر را با یار از نیرنگ افکندن به جنگ
صد ره آسانتر بود بر من که در بزم لام
باده نوشم سرخ و زرد و جامه پوشم رنگ رنگ
گشتم تو شهر عاشقا تا تو رو پيدا کردم
کمکم کن که مي دوني بي تو من غم دارم
براي بودن و موندن تو رو من کم دارم
من بهار و با تو هر شب
توي زندگيم آوردم
روزاي غمگينو با تو
من بدست غم سپردم
بذار که دل تو سينه
با تو آروم بگيره
بازي نکن با اين دل
نکنه يک وقت بميره
هر آن که جانب اهل خدا نگه دارد
خداش در همه حال از بلا نگه دارد
حدیث دوست نگویم مگر به حضرت دوست
که آشنا سخن آشنا نگه دارد
دلا معاش چنان کن که گر بلغزد پای
فرشتهات به دو دست دعا نگه دارد
در ركاب دوستي با همسفر پرواز كن
در ميان راه اگر هر مانعي ره بر تو بست
عاقلانه با صبوري راه بسته باز كن
نتوان وصف تو گفتن كه تو در فهم نگنجي
نتوان شبه تو جستن كه تو در وهم نيائي
همه عزّي و جلاللي همه علمي و يقيني
همه نوري و سروري همه جودي و سخائي
لب و دندان سنائي همه توحيد تو گويد
مگر از آتش دوزخ بودش روي رهايي
يادم بمون يه وقت نرم ز يادت
يادت باشه يادت باشه
کي بود که هي عشقو نشون ميدادت
شبا که تنها توي راهي
محو نگاه اون ستاره هائي
يادت باشه که يارت
يه گوشه اي نشسته تو تنهائي
دل ناگرونم که ز يادت برم
نميره اين غصه ديگه از سرم
يادم بمون اي مهربون
يه وقت نشي نامهربون
.دعا کنید
شب خوش
سلام
........
نسيم صبح سعادت بدان نشان که تو دانی
گذر به کوی فلان کن در آن زمان که تو دانی
تو پيک خلوت رازی و ديده بر سر راهت
به مردمی نه به فرمان چنان بران که تو دانی
...
يه لنگه كفش پيرو دربوداغون
افتاده بود يه گوشه ي خيابون
هيشكي اونو يه لحظه پاش نميكرد
هيشكي يه لحظه هم نگاش نميكرد...
سلام..
دادم در این هوس دل دیوانه را به باد
این جست و جو نبود
هر سو شتافتم پی آن یار ناشناس
گاهی ز شوق خنده زدم گه گریستم
بی آنکه خود بدانم ازین گونه بی قرار
مشتاق کیستم ...
آخرین پست ... بهار باشید و پر امید ... خدانگهدار ...
من برای تو میخونم
هنوز از اینور دیوار
هرجای گریه که هستی
خاطره هاتو نگهدار
تو نمیدونی عزیزم
حال روزگار ما رو
توی ذهن آینه بشمار
تک تک حادثه ها رو...
امشب چقدر این تاپیک خلوته...
چقدامشب کاربر مهمان داریم !
....................
وفا کنیم و ملامت کشیم و خوش باشیم
که در طریقت ما کافریست رنجیدن
...
نه آن دريا، كه شعرش جاودانه است،
نه آن دريا، كه لبريز از ترانه ست
به چشمانت بگو بسپار ما را،
به آن دريا كه ناپيدا كرانه ست
تنهاتر از سکوتم
روشنتر از ستاره
عاشقتر از همیشه
با من بخون دوباره
آره واسه من زده الان 9 کاربر مهمان...
همه عالم پر از کرد چه سازم ......... چو مو دلها پر از درد چه سازم
بکشتم سنبلی دامان الوند ....... همواز طالعم زرد چه سازم
من اگر کامروا گشتم و خوشدل چه عجب
مستحق بودم و اینها به ذکاتم دادند
همت حافظ و انفاس سحر خیزان است
که ز بند غم ایام نجاتم دادند
...
دل مو بیتو زار و بی قراره ....... بجز آزار مو کاری نداره
زند دستان بسر چون طفل بدخو ...... بدرد هجرت اینش روزگاره