-
ديگه براش نمي خونم ، لالايي بي لالايي
انگار راحت تر مي خوابه با نغمه ي جدايي
آي پونه ها ، اقاقيا ، شقايقاي خسته
كبوترا ، قناريا ، جغداي دل شكسته
قصه ي كهنه ي شما آخر اونو نخوابوند
ترس از لولو مرده ديگه پشت دراي بسته
ديگه براش نمي خونم ، لالايي بي لالايي
انگار راخت تر مي خوابه با نغمه ي جدايي
-
...عشق...
يه عنايتي كه خراب دلم×××بديمو نذار به حساب دلم...
-
من شمع بی جانت شدم اینگونه خاموشم مکن
از چشم تو افتاده ام اما فراموشم مکن
من در رهت آواره ام تو ترک آغوشم مکن
قصه رفتن تا ابد اینگونه در گوشم مکن
من تشنه عشق توام اینگونه رسوایم مکن
بهر تو هر جا رفته ام بیچاره در چاهم مکن
من مست چشمانت شدم جام مرا بی می مکن
ساز مرا چون نی بود سوز مرا بی می مکن
من با نگاهت زنده ام اینگونه بی جانم مکن
-
...عشق...
نميدونم دل من چي شده×××عاشق يار يا كه ديوونه شده...
-
هر روز به آب چشمه گل مي پاشيد
انگار به آب هم بدهکاري داشت
حتي به نگاه بچه ها مي خنديد
گاهي که خيال مردم آزاري داشت
در اکثر قصه هاي بي بي نرگس
يک چهره ی بي گناه تکراري داشت
بعدا که ميان شهر گم شد گفتند:
يک سابقه ی کلاهبرداري داشت
-
تنهایی ام را با تو قسمت میکنم ، سهم کمی نیست
گسترده تر از عالم تنهایی من عالمی نیست
غم آنقدر دارم که میخواهم تمام فصل ها را
بر سفره رنگین خود بنشانم ات ، بنشین غمی نیست
حوای من ، بر من نگیر این خود ستایی را که بی شک
تنها تر از من در زمین و آسمانت آدمی نیست
آئینه ام را بر دهان تک تک یاران گرفتم
تا روشنم شد در میان مردگانم همدمی نیست
همواره چون من نه ، ! فقط یک لحظه خوب من بیاندیش
لبریزی از گفتن ولی در هیچ سویت محرمی نیست
من قصد نفی بازی گل را و باران را ندارم
شاید برای من که همزاد کویرم شبنمی نیست
شاید به زخم من که میپوشم زچشم شهر آن را
در دستهای بینهایت مهربانش مرهمی نیست
شاید و یا شاید هزاران شاید دیگر اگرچه
اینک به گوش انتظارم جز صدای مبهمی نیست
-
تیر از کمان جهید و دل آسمان را شکافت
حتی صعود هم از پی تغییر بر نتافت
آن تیر کز کمان آرش کمانگیر میجهد
زوزه کشان نشانه ی تقدیر میدهد
-
تکیه به شونه هامنده من از تو افتاده ترم
ما که بهم نمی رسیم بسه دیگه بزار برم
من نه قلندر شبم نه قهرمان قصه ها
نه برده ی حلقه بگوش نه ناجی فرشته ها
اگه که یک شب سیاه فاصله انداخت بین ما
بدون اینه عاقبت دروغ و نیرنگ و ریا..........
عزیزم می خوام بگم برو نمی تونم بگم بمون
-
نفس آدمها
سر بسر افسرده است
روزگاري است در اين گوشه پژمرده هوا
هر نشاطي مرده است
دست جادويي شب
در به روي من و غم ميبندد
ميكنم هر چه تلاش،
او به من مي خندد .
-
ترانه جان اون شعر ماله امضا هست نبايد با نون شروع مي كرديد البته اينو ميزينم به پاي عضو جديد /
-----
در آن مرز كين پير هوشيار بود
يكي مرز بان ستمكار بود ...