یه سری منو پسر خالم میخواستیم بریم خونه ی اون یکی خالم تا اون یکی پسر خالم رو هم دنبالش بگیریم و با خودنون ببریم. بعد که از پشت آی فون صداش کردیم گفت الان میام ... بعد از 15 ثانیه من یه فکری به ذهنم زد. به پسر خالم گفتم بیا با هم پشت در قایم شیم تا اومد یه دفه "هووووووووو" کنیم بپریم جلوش و بترسه ...
پسرخالم هم با این فکر من موافقت کرد. یه دفعه صدای پاش رو توی راهرو شنیدیم و سریع قایم شدیم. تا در رو باز کرد منو و پسرخالم پریدیم وسط و گفتیم "هووووووووووووووووووووووو �وووووووووووووووووو"
بعد اون بدبخت هم از شدت ترس دو متر پرت شد اون ور
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
... ولی پسر خالم نبود ... شوهر خالم بود !!!