کیم من؟ آرزو گم کرده ای تنها و سرگردان
نه آرامی، نه امیدی، نه همدردی، نه همراهی
گهی افتان و خیزان چون غباری در بیابانی
گهی خاموش و حیران چون نگاهی بر نظرگاهی
Printable View
کیم من؟ آرزو گم کرده ای تنها و سرگردان
نه آرامی، نه امیدی، نه همدردی، نه همراهی
گهی افتان و خیزان چون غباری در بیابانی
گهی خاموش و حیران چون نگاهی بر نظرگاهی
خدایا گر تو درد عاشقی رو می کشیدی
تو هم زهر جدایی رو به تلخی می چشیدی
اگر چون من به مرگ آرزوها می رسیدی
پشیمون می شدی از اینکه عشقو آفریدی
خدایا عاصی و خسته به درگاه تو رو کردم
نماز عشق را آخر به خون دل وضو کردم
دلم دیگر به جان آمد در این شبهای تنهایی
بیا بشنو تو فریادی که پنهان در گلو کردم
بگو هرگز سفر کردی سفر با چشم تر کردی
کسی را بدرقه با اشک تو با خون جگر کردی
ز شهر آرزوهایت به ناکامی گذر کردی
گل امید تو پرپر به خاک رهگذر کردی
خدایا گر تو درد عاشقی رو می کشیدی
تو هم زهر جدایی رو به تلخی می چشیدی
اگر چون من به مرگ آرزوها می رسیدی
پشیمون می شدی از اینکه عشقو آفریدی
خلوت بي تو ، معنا نداره
اينجا بدونت نازنينم ، صفا نداره
صبور و پاكي ، قرمز قرمز
آبي دريا پيش تو جلا نداره
طلاي ناب روزگار
تا تو مياي مياد بهار
كوير سوختهام بي تو عشق
ابري شو رو تنم ببار
بي تو نوايي ندارم
سوز صدايي ندارم
بيا تا تو لحظه بغض
سر روي شونهات بذارم
من كه كسي رو ندارم
جز تو كه ياورم باشه
تو اين هياهوي زمون
اميد آخرم باشه
همه تنم شوق تو و
شور نگاهتو داره
نپرس چرا خيسه چشام
دست خودم نيست ، ميباره
سایه های باد
از بادها سِِوال کن
چه قدر کلاغ ها
کبوتر شدند
تو
از سمت کدام سایه می وزی
مرثیه ات را
بادها گریه خواهند کرد
آهسته
بیخ گوش بادها
صدایم کن
سایه ها
خواهند شنید
کبوتر ها
هنوز چشم هایشان سرخ است
دانه نپاش.
می آیی
ساعت زنگ می زند
می روی
دلم…
کاش با صدای قاشق
به فنجان چای بیدار می شدم
و با لبخندت
که شیرینش می کرد…
برای روز میلاد تن من
نمی خوام پیرهن شادی بپوشی
به رسم عادت دیرینه حتی
برایم جام سرمستی بنوشی
برای روز میلادم اگر تو
به فکر هدیه ای ارزنده هستی
منو با خود ببر تا اوج خواستن
بگو با من که با من زنده هستی
که من بی تونه آغازم نه پایان
تویی اغاز روز بودن من
نذار پایان این احساس شیرین
بشه بی تو غم فرسودن من
نمی خوام از گلهای سرخ و ابی
برایم تاج خوشبختی بیاری
به ارزشهای ایثار محبت
به پایم اشک خوشبختی بباری
بذار از داغی دستای تنهات
بگیره هرم گرما بستر من
بذار با تو بسوزه جسم خسته م
ببینی اتش و خاکستر من
تو ای تنها نیاز زنده بودن
بکش دست نوازش بر سر من
به تن کن پیرهنی رنگ محبت
اگه خواستی بیایی دیدن من....
من و تو هر دومون اهل یه دردیم
دو تا عاشقیم و در به در و ویرونه گردیم
قهر و آشتیمون ریشه ی این عشقو سوزونده
یک کوه غم و غصه تو دلهامون نشونده
منت کشیدن از منو،ناز کردنش از تو
مثله اون قدیما روز و روزی از نو
نگاه تو
به ناوگان چشم من
دوباره حمله می برد
و چشم های من دوباره خیس می شود
به اشکهای تلخ و شور
و وحشت ندیدن
دوباره ات
خیال نازک مرا لکه دار می کند
و باز نگاه من در نگاه تو غرق می شود
برای کشتن یک پرنده یک قیچی کافی ست.
لازم نیست آن را در قلبش فرو کنی
یا گلویش را با آن بشکافی.
پرهایش را بزن...
خاطره پریدن با او کاری می کند
که خودش را به اعماق دره ها پرت کند