ناظر روي تو صاحب نظرانند آري
سر گيسوي تو در هيچ سري نيست که نيست
اشک غماز من ار سرخ برآمد چه عجب
خجل از کردهي خود پرده دري نيست که نيست
Printable View
ناظر روي تو صاحب نظرانند آري
سر گيسوي تو در هيچ سري نيست که نيست
اشک غماز من ار سرخ برآمد چه عجب
خجل از کردهي خود پرده دري نيست که نيست
تو دلم فقط يه بار مهموني بود تو اومدي
درا رو بستم از اون وقت ديگه مهمون نمياد
صدايه بارون قشنگه به شيشه که ميخوره
اما با غم نجيب روي ناودون نمياد
دو سه بار واسط نوشتم مثه آيينه ميموني
تو يه بار جواب ندادي چرا شمعدون نمياد
دلي ديرم كه بهبودش نمي بو
نصيحت مي كرم سودش نمي بو
به بادش مي نهم نش مي بره باد
بر آتش مي نهم دودش نمي بو
پگاه تا کی هستی؟
و من تنها برای دیدن زیبایی آن چشمنقل قول:
تو را در دشتی از تنهایی و حسرت رها کردم
همین بود آخرین حرفت
و من بعد از عبور تلخ و غمگینت
حریم چشمهایم را به روی اشکی ازجنس غروبِ
ساکت و نارنجی خورشید وا کردم
الان دارم ميرم ديگه ببخشيد يه چند دقيقه نبودم دير شد:13:
شبتو ن خوش :20:
فعلا
به شیر شتر خوردن و سوسمار
عرب را به جایی رسانید کار
که تــــــــخت کیانی کنـــــد آرزو
تفو بر تو ای چرخ گردون تفو
تقدیم به شاعران گل
مهدی هستم 24 ساله
اگه خواستید ADD کنید
فدات شم الهی چرا همیشه ما رو شرمنده میکنینقل قول:
تقدیم به دوست عزیزم Mmohammd99
نقل قول:
ساکت و نارنجی خورشید وا کردم
مو آن آزرده بي خانمونم
مو آن محنت نصيب سخت جونم
مو آن سرگشته خارم در بيابون
كه هر بادي وزه پيشش دونم
شب خوش
من زنگي را دوست دارم
ولي از زندگي دوباره مي ترسم!
دين را دوست دارم
ولي از كشيش ها مي ترسم!
قانون را دوست دارم
ولي از پاسبان ها مي ترسم!
عشق را دوست دارم
ولي از زن ها مي ترسم!
كودكان را دوست دارم
ولي از آينه مي ترسم!
سلام را دوست دارم
ولي از زبانم مي ترسم!
من مي ترسم ، پس هستم
اين چنين مي گذرد روز و روزگار من
من روز را دوست دارم
ولي از روزگار مي ترسم!
کمی فکر که انتقاد بشه هضم
کمی پول که مشکلات بشه حل
تقصیر من نیست که نوشتم کشید به بی وزنی
وقتی تو رو میبینم چیزی میکنه رو قلبم سنگینی
اولش ماله یکی دیگس:31:
شبت بخیر محمد جان:40: :11:
یادمان باشد:
آسمان شاهد عهدیست که با هم بستیم
ابرها در سفرند
آسمان
اما
هست
توی تنگنای نفسهام
زخم دردی ریشه داره
كه تو هق هق غریبی
منو راحت نمیزاره...
هيچ وقت
هيچ وقت نقاش خوبي نخواهم شد
امشب دلي کشيدم
شبيه نيمه سيبي
که به خاطر لرزش دستانم
در زير آواري از رنگ ها
ناپديد ماند
دامن كشان ساقي مي خواران، از كنار ياران، مست و گيسو افشان مي گريزد
در جام مي، از شرنگ دوري، از غم مهجوري، چون شرابي جوشان، مي بريزد
دارم قلبي لرزان به رهش، ديده شد نگران
ساقي مي خواران، از كنار ياران، مست و گيسو افشان مي گريزد
دارم چشمي گريان به رهش، روزو شب بشمارم تا بيايد
آزرده دل از جفاي ياري، بي وفا دلداري، ماه افسونكاري، شب نخفتم
با يادش تا دامن از كف دادم، شد جهان از يادم، راز عشقش را در دل نهفتم
از چشمانش ربزد به دلم، شور عشق و اميد
دامن از كف دادم، شد جهان از يادم، راز عشقش در دل تا نهفتم
دارم چشمي گريان به رهش، روزو شب بشمارم تا بيايد
سلام حمید.پاکر
سلام ابجی بزرگه .کجایی؟مثل اینکه ما سعادت دیدار نداریم؟
در كلاس روزگار
درس هاي گونه گونه هست :
درس دست يافتن به آب ونان
درس زيستن كنار اين و آن.
درس مهر
درس قهر
درس آشنا شدن.
درس با سرشك غم زهم جدا شدن!
--
سلام.. همینجام.. تو نیستی هی می ری گردش
نه ديگه اين واسه ما دل نميشه
نه ديگه اين واسه ما دل نميشه
هر چي من بهش نصيحت مي کنم
که بابا آدم عاقل ديگه عاشق نمي شه
ميگه يا اسم آدم دل نمي شه
يا اگه شد ديگه عاقل نمي شه
بهش ميگم جون دلم اين همه دل توي دنيا
چرا يک کدوم مثل دل خراب و صاحب مرده ي من
پا پي تنهاي خوشگل نمي شه
چرا از اين همه دل
يک کدوم مثل تو ديوونه ي زنجيري نيست
يک کدوم صبح تا غروب تو کوچه ول نمي شه
ميگه يک دل مگه از فولاده
که تو اين دور و زمونه چشش و هم بذاره
هيچ چيزي نبينه يا اگه چيزي ديد
خم به ابروش نياره
ميگم آخه بابا جونم اون دل فولادي
دست کم دنبال کيس خودشه
ميگه از اشک چشش زير پاش گل نميشه
ميگه هر صيد که مي شه قلب باشه
ميگه هر صيد که مي شه قلب باشه
اما هر چي قلب شد دل نمي شه
نه ديگه نه ديگه
نه ديگه اين واسه ما دل نمي شه
نه ديگه اين واسه ما دل نمي شه
دیشب که اینجا از تنهایی تا صبح دق کردم.شما کجا بودید؟
هرگز دوست نداشته ام
نقش فرهاد را
بازی کنم
در این زمانه که بمب ها
به راحتی بیستون را
جابجا میکنند
دلم میخواد خودت بیای ببینی
نبض منو قلب تو باهم زده
عشقت گذشته از پل دشت پر از گلایول
گمشده ی دو حرفی خسته ی روز برفی...
با سلام خدمت همه ی دوستان...خیلی شب قشنگیه...این طور نیست؟
هيچ وقت
هيچ وقت نقاش خوبي نخواهم شد
امشب دلي کشيدم
شبيه نيمه سيبي
که به خاطر لرزش دستانم
در زير آواري از رنگ ها
ناپديد ماند
__________________
سلام من خوابیده بودم
تحت تاثیر حرفهایت
زندگی را تا میکنم و در پاکتی میگذارم
شاید روزی او را برای تو بفرستم
اما اینک خیره ام به چشمانت
اه قاطی شد اشکال نداره جاش رو عوض کنین!
محمد جان میخوای بترکونی دیگه(ببخشید ادبیش چی میشه؟)
تو اتاقم دارم از تنهايي آتيش مي گيرم
عشق شكوفه توي زمونه كرده
چي بخونم جوونيم رفته صدام رفته ديگه
گل يخ توي دلم جوونه كرده ...
هرگز کسی این گونه فجیع به کشتن خود برنخاست
که من به زندگی نشستم!
مي روم
نگو چه زود
مي روم
نگواحساس نداشت
مي روم
نگو حيف, جايش خاليست...
توی آسمون دنیا
هر کسی ستاره داره
چرا وقتی نوبت ماست
آسمون جایی نداره
همچو بارانی كه شوید جسم خاك
هستی ام ز آلودگی ها کرده پاک
ای طپش های تن سوزان من
آتشی در سایه مژگان من
ای مرا با شور شعر آمیخته
این همه آتش به شعرم ریخته
چون تب عشقم چنین افروختی
لاجرم شعرم به آتش سوختی
یاد می اید مرکز کودکی
همره من بوده همواره یکی
قصه ای دارم از این همراه خود
همره خوش ظاهر بدخواه خود
او مرا همراه بودی هر دمی
سیرها می کردم اندر عالمی...
يک روز مي رسد که در آغوش گيرمت
هرگز بعيد نيست خدارا چه ديده اي
یه نفر خوابش میاد و واسه ی خواب جا نداره
یه نفر یه لقمه نون برای فردا نداره
یه نفر می شینه و اسکناساشو می شمره
می خواد امتحان کنه که تا داره یا نداره
هر چه کنی بکن ولی
از بر من سفر مکن
یا که چو می روی مرا
وقت سفر خبر مکن...
نگو دوست داشتن بلد نبود
نگو احساسش را گم كرد
بگو در احساس ها گم شد
مي روم
حتي بغض نكن
مي روم
اشك هايت را براي ديدار بگذار
مي روم
تو اخرين ديدار را به ياد دار............
وبدان در قلبم جاوداني
شرمنده ی شد اخرش
هر چه انتظار طولانی
دل بی تاب تر
هر چه وقت دیدار نزدیک
من مشتاق تر
سلام فرانک خانوم
رویی شکست چون گل رویا و دیده گفت
این است آن پری که ز من می نهفت رو
خوش یافتم که خوش تر ازین چهره ای نتافت
در خواب آرزو
هر سو مرا کشید پی خویش دربدر
این خوشپسند دیده زیباپرست من
شد رهنمای این دل مشتاق بی قرار
بگرفت دست من ...
پرنده
نمي دانست
كه پرنده زنداني
راز ترانه را
از ياد خواهد برد
و ترانه مرگش را
باد خواهد برد
پرنده خواهد مرد
مژگان مبارکه.شیرنیش کو؟
در پایان
همه با هم برابرند
مو رنگ دیگری نمی شناسد
به جز سپیدی
گرچه سیاه بود
یا سرخ و بور
پایان که نه
همیشه دری باز می شود
حالا به هر کجا
سلام پاکر جان
آرزو مي كنم اي كاش
امتداد جاده ها را مي شد
از پر پيچ و خمشان بازداشت
كه ديگر
اينهمه سفرهاي قشنگت را
به روي خودم بالا نياورم
مي شود نگهداريد آقا
همين بغل
زير دلمان را زده است اين خانوم
-----------
مرسی.. نصفه بی همه جا بسته است
فردا می خرم
اگه احساسم و کشتی
اگه از یاد منو بردی
اگه رفتی بی تفاوت
به غریبی سر سپردی...
يادم بمون يه وقت نرم ز يادت
يادت باشه يادت باشه
کي بود که هي عشقو نشون ميدادت
شبا که تنها توي راهي
محو نگاه اون ستاره هائي
يادت باشه که يارت
يه گوشه اي نشسته تو تنهائي
دل ناگرونم که ز يادت برم
نميره اين غصه ديگه از سرم
يادم بمون اي مهربون
يه وقت نشي نامهربون
در كلاس روزگار
درس هاي گونه گونه هست :
درس دست يافتن به آب ونان
درس زيستن كنار اين و آن.
درس مهر
درس قهر
درس آشنا شدن.
درس با سرشك غم زهم جدا شدن!
در كنار اين معلمان .درسها ,
در كنار نمره هاي صفر و نمره هاي بيست!
يك معلم بزرگ نيز
در تمام لحظه ها ,تمام عمر!
نام اوست :
مرگ !
وآنچه را که درس می دهد,
(( زندگی) است!
چهره ای زیبا مردی ایستاده
مردی نقاب بر چهره
دختری زانو به بغل گرفته
پسری نگاه می کند
منتظرست...
تو كدوم كوهي كه خورشيد از تو دست تو میتابه
چشمه چشمه ابر ايثار روي سينه تو خوابه
تو كدوم خليج سبزي كه عميق اما زلاله
همه دنيا ...ديوار بود
ديوارهای سنگی
ديوارهای بلند دلتنگی
و تو را ...ديدم
و هزار پنجره بر روی من گشوده شد
دور دست امیدی نمی آموخت
دانستم که بشارتی نیست:
این بی کرانه
زندانی چندان عظیم بود
که روح
از شرم ناتوانی
دراشک
پنهان می شد ...