اوه اوه چقدر کمبود Iq توي متفرقه غوغا ميکنه
بيخيال بابا يعني وجداناً نگرفتين چي شد؟
Printable View
اوه اوه چقدر کمبود Iq توي متفرقه غوغا ميکنه
بيخيال بابا يعني وجداناً نگرفتين چي شد؟
چه عجب بالا خره یکی فهمید من دارم چی میگم:46:نقل قول:
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]نقل قول:
چه عجب بالا خره یکی فهمید من دارم چی میگم
من نفهیمدم :دی
ایول ...........نقل قول:
چون الان ایام کنکوره بزارید یه سوتی از دو بار شرکت کردن در کنکور دانشگاه آزاد برام اتفاق افتاده بگم. نمیدونم تو این تاپیک گفتم یا نه به هر حال اگر تکراری بود ببخشید.
سال اول که من تو کنکور دانشگاه آزاد شرکت کرده بودم.تو یه کلاسی افتاده بودم که اکثرا از قیافه هاشون معلوم بود مخ هستن فقط من بینشون نخاله بودم ( نمیدونم چرا اونجا افتادم شاید واسه اینکه معدلم رو الکی بالا زده بودم ) من درست ته کلاس بودم و بغل دستی من یه پسری بود که قیافه ش داد میزد این دیگه آخرشه. عینک ته استکانی ... لاغر ... تیک هم داشت. خلاصه من از خوشحالی تو پوست خودم نمیگنجیدم. برگه ها رو پخش کردن و من این پسره رو زیر نظر گرفتم دیدم فرت و فرت داره پاسخنامه رو پر میکنه و منم همگام با اون جواب ها رو تیک میزدم و هر چند دقیقه یه نگاه به پاسخنامه م میکردم و از اینکه اینقدر پرپشت بود حال میکردم. خلاصه اون میزد منم میزدم تا اینکه مراقب اعلام کرد 10 دقیقه مونده ... یهو دیدم این پسره پاسخنامه رو آورد جلو صورتش و بعد تند تند دفترچه سوالات رو ورق زد دوباره پاسخنامه رو نگاه کرد بعد دیدم تیکش 10 برابر شد و رنگش عین گچ سفید شد و یه پاک کن در آورد تند تند همه پاسخنامه رو پاک کرد. منو میگی... قیافه م اون لحظه دیدنی بود. اون دست و پاش داشت میلرزید و تند تند پاک میکرد منم سرمو کج کرده بودم و با یه قیافه داغونی داشتم نگاش میکردم.... نگو طرف کلا مورد بود و مشکل روانی داشت از اینایی که اینقدر درس خوندن دیگه مغزشون تعطیل شده ... نتایج کنکور اومد و من انتخاب هفتم کاردانی ریاضی محض آبادان قبول شدم....
سال پیش بود داشتم از میله ی کناره راه پله مدرسه مون سر میخوردم یهو خوردم به یکی فکر کردم یکی از بچه هااست چون معلم ها بالا جلسه داشتن بهش گفتم پدر سگ برو اون ور دیدم نرفت کنار برگشتم دیدم معلم ادبیاتمون چیزم چیز شد.قشنگ سرخ شدم یعد معلمه گفت ببخشید جلو شما بودم از اون به بعد باهام یه جوری شد. [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
چند تا دیگه دارم که فردا میگم(یعنی امروز ساعت 1 شبه [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ] )
من یه روز رفته بودم خونه ی یکی از رفیقام .
رفته بود تو پیچ 360 ش .
اون خیلی اهل رفاقت با دخترا و اد کردن و اینجور چیزاست ولی من اصلا اینطوری نیستم .
ولی همینطوری جهت اینکه یه چیزی پرونده باشیم یه نگاه به قسمت رفقاش انداختم چشمم به یه خانم افتاد ، گفتم ایول عجب چیزیه چه مخی زدی !!!
یهو دیدم رفیقم با یه حالت جالبی منو نگاه کرد و گفت : این دختر خالمه !!!
خدا نصیب نکنه ، یه لحظه یه احساس عجیبی بهم دست داد ، سریع بحثو عوض کردم و پیچوندم رفتم خونه .
من معذرت می خوام اگه پستام مورد اخلاقی دارن .
قبلا اینجا پست میدادم و مورد غضب قرار می گرفتم .
اگه کسی با اینجور خاطرات مشکل داره بگه تا من دیگه ننویسم .
اگر هم خوشتون اومد که مخلص همه هستم و بازم میذارم .
راستی یه چیزی : خاطراتی که من میذارم همشون واقعین و جدا اتفاق افتادن پس لطفا تو دلتون نگین طرف خالی بنده .
از قدیم گفتن هر چی سنگه مال پای لنگه ، البته خودمم یکم شرارت به خرج میدم ولی خب ...
خب حالا تو هم هی سوتی بگیرنقل قول:
دستم رفت رو اسپیس