همه با من همراهاند
جز آرامش
که چشم به راه توست
تا همراهم شود ...
Printable View
همه با من همراهاند
جز آرامش
که چشم به راه توست
تا همراهم شود ...
نه امیدی ــ چه امیدی ؟ به خدا حیف ِ امید ! ــ
نه چراغی ــ چه چراغی ؟ چیز ِ خوبی میشه دید ؟ ــ
نه سلامی ــ چه سلامی ؟ همه خون تشنه ی هم ! ــ
نه نشاطی ــ چه نشاطی ؟ مگه راهش میده غم ؟ ــ
استادیوم
حضور گم شده ی صد هزار آدم گم
حضور وحشی رنگ
طنین نعره ی مسلول و خنده ی مسموم
طنین دغدغه، جنگ
یکی به عربده گفت:
" درود بر آبی
به هرکجا که روی رنگ آسمان آبی است " .
به طعنه گفت کسی با غرور و بی تابی
" ولی نبود آبی
میان هیچ رگی، خون هیچ کس هرگز
درود بر قرمز "
فضای ساده و سبز زمین آزادی
در انفجار صدای ترقه ها در دود
90 دقیقه کدورت
90 دقیقه کبود
در آستانه ی در
غریب و غمزده طفلی کنار وزنه ی پیر
به فکر سنجش وزن هزار نا موزون
و پیرمردی گنگ
تکیده
تشنه
به دنبال لقمه ای روزی
کدام استقلال ?
کدام پیروزی?
باران مي بارد ..
نمي دانم چرا هر وقت من مي خواهم
خشک بمانم و بي چتر ،
آسمان براي دلم آستين بالا مي زند..
درنگ نکن...
می دانی که...
آسمان در جایی دیگر بی تاب توست...
ببار و برو...
در سوگ نشستن اش با من!
به یاد آر مرا..
این خاطرات را...
فقط گاه گاهی
که به عروسکهایت
خیره می شوی
آواز چگور
وقتی که شب هنگام گامی چند دور از من
نزدیک دیواری که بر آن تکیه می زد بیشتر شبها
با خاطر خود می نشست و ساز می زد مرد
و موجهای زیر و اوج نغمه های او
چون مشتی افسون در فضای شب رها می شد
من خوب می دیدم گروهی خسته از ارواح تبعیدی
در تیرگی آرام از سویی به سویی راه می رفتند
احوالشان از خستگی می گفت ، اما هیچ یک چیزی نمی گفتند
خاموش و غمگین کوچ می کردند
افتان و خیزان ، بیشتر با پشت های خم
فرسوده زیر پشتواره ی سرنوشتی شوم و بی حاصل
چون قوم مبعوثی برای رنج و تبعید و اسارت ، این ودیعه های خلقت را همراه می بردند
من خوب می دیدم که بی شک از چگور او
می آمد آن اشباح رنجور و سیه بیرون
وز زیر انگشتان چالاک و صبور او
بس کن خدا را ، ای چگوری ، بس
ساز تو وحشتناک و غمگین است
هر پنجه کانجا می خرامانی
بر پرده های آشنا با درد
گویی که چنگم در جگر می افکنی ، این ست
که م تاب و آرام شنیدن نیست
این ست
در این چگور پیر تو ، ای مرد ، پنهان کیست ؟
روح کدامین شوربخت دردمند ایا
در آن حصار تنگ زندانیست ؟
با من بگو ؟ ای بینوا ی دوره گرد ، آخر
با ساز پیرت این چه آواز ، این چه آیین ست ؟
گوید چگوری : این نه آوازست نفرین ست
آواره ای آواز او چون نوحه یا چون ناله ای از گور
گوری ازین عهد سیه دل دور
اینجاست
تو چون شناسی ، این
روح سیه پوش قبیله ی ماست
از قتل عام هولناک قرنها جسته
آزرده خسته
دیری ست در این کنج حسرت مأمنی جسته
گاهی که بیند زخمه ای دمساز و باشد پنجه ای همدرد
خواند رثای عهد و ایین عزیزش را
غمگین و آهسته
اینک چگوری لحظه ای خاموش می ماند
و آنگاه می خواند
((شو تا بشو گیر ، ای خدا ، بر کوهساران
می باره بارون ، ای خدا ، می باره بارون
از خان خانان ، ای خدا ، سردار بجنور
من شکوه دارن ، ای خدا ، دل زار و زارون
آتش گرفتم ، ای خدا ، آتش گرفتم
شش تا جوونم ، ای خدا ، شد تیر بارون
ابر بهارون ، ای خدا بر کوه نباره
بر من بباره ، ای خدا ، دل لاله زارون ))
بس کن خدا را بی خودم کردی
من در چگور تو صدای گریه ی خود را شنیدم باز
من می شناسم ، این صدای گریه ی من بود
بی اعتنا با من
مرد چگوری همجنان سرگرم با کارش
و آن کاروان سایه و اشباح
در راه و رفتارش
اخوان ثالث
عهد کردم که ز چشمان تو شعری نسُرایم دیگـر
دم فــــرو بَنــــــدم و از دل ، ننویســــــم دیگـر
من به پیمــان شکنی شهره ام انـــدر این شهـــر
این غزل را تو ببخشـــــــا ، ز خطایم بُگـــــذر
قـــول دادی به کنـــــــارم تو بمانی ، امـــــــــا
جـای خالــیت شده پُــــر ز خیــــالت دیگــــــر
ضرب الامثــــال ِ جهانــی شـده ام در عشقـت
در مَثــَـل جنگ مکــن ، زاری حــالم بنگـــــر
رسم این نیست که خندان شوی از گریه ی من
لا اقـل زخـــم زدی ، از نمکـش دَر بُگــــــذر
گـفته بــودی به دو بــوسه بـدهی کامـــــــم را
کامـم از دود پــُر و آتـش و سیــــگار ِ دگــــر
قلــم جــور تو پیـشــــــــــانی مـن را بنـوشت
قسمت و شیــــوه ی ایـــــام ، دروغـی دیگــر
گر چه از سر نرود خاطـره ات ، اما چَـــشم
فرض می دارم از اکنون ، تو و دلـدار ِ دگـر
kawa-poetry.blogfa
گفتم کاش همیشه باهم باشیم
گفتی فعلا که هستیم
دلم می ترسید
دیدی رفتی
کوه ها با هم اند و تنهایند
همچو ما با همان تنهایان
شاملو