كشته عشق توم،ور زانك تو منكر شوي/خطّهايي دارم از اقرار تو اقرار تو/ميگدازم ميگدازم هر زمان هم چون شكر/ اي شكرها رسته از گفتار تو گفتار تو/ شب همه خلقان بخفته چشم من بيدار و باز/ همچو بخت و طالع بيدار تو بيدار تو
كشته عشق توم،ور زانك تو منكر شوي/خطّهايي دارم از اقرار تو اقرار تو/ميگدازم ميگدازم هر زمان هم چون شكر/ اي شكرها رسته از گفتار تو گفتار تو/ شب همه خلقان بخفته چشم من بيدار و باز/ همچو بخت و طالع بيدار تو بيدار تو
کشتی نشستگانیم ای باد شرطه برخیز
باشد که باز بینیم دیدار آشنا را
از درد سخن گفتن و از درد شنیدن
با مردم بی درد ندانی که چه دردیست
حــــــالا که رفته ای به درکـــــــــــــ
فقط
این منی که عاشقتــــــــ بود را
پس بده لطفــــــــــــا !
این که باید
فراموش ات می کردم را هم
فراموش کردم !
تو تکراری ترین حضور روزگارِ منی
و من عجیب ؛
...............به آغوش تو
از آن سوی فاصله ها
خو گرفته ام.
کسى هست آغوشش را
شانه هايش را
به من قرض بدهد
تا يک دل سير گريه کنم؟!
بدون هيچ حرف و سوال و جواب و دلدارى و نصيحتى؟
مکن از خواب بیدارم
که گاهی خواب خرگوشی
فرو رفتن به دنیای فراموشی
برای آن کسی که روز و شب بیدار بیدار است
برای آن کسی که چون زمین پیوسته در کار است
گرفتار و گران بار است
بود درمان .
برای من
که از اندیشه سر شارم
الهی در عالم رویا فرو رفتن
بود آغاز بیداری
مکن از خواب بیدارم .
حوصلـــــه ام ســـر می رود
از همین فـــــرداهایی کــــــه
هنـــــــــوز نیامـــده ..
دیــــروز می شونـــــد ..
دل چو رنجید از کسی دل شاد کردن مشکل است
شیشه بشکسته را پیوند کردن مشکل است
بار حمالان به دوش خود کشیدن سخت نیست
زیر بار منت نامرد رفتن ، مشکل است
از درد گفتن و
از درد شنیدن
با مردم بیدرد
ندانی که چه دردیست!!!
يوسف گمگشته بازآيد به کنعان غم مخور
کلبه احزان شود روزی گلستان غم مخور
ای دل غمديده حالت به شود دل بد مکن
وين سر شوريده بازآيد به سامان غم مخور
هر بارشی
آغاز رویشیست
ای اشک
.
.
.
تازه کن مرا...!
خانه ام ابری ست اما
ابر بارانش گرفته ست.
در خیال روزهای روشنم کز دست رفتندم,
من به روی افتابم
می برم در ساحت دریا نظاره....
باید بروم در خلوت سرخ
تا بتوانم ترانه ی آگاهی بخوانم
و خدا است تنها پناهم
خلوت، تولد حقیقتم خواهد شد
گرفتــي رویای کودکی را
گرفتــي نشاط جوانی را
ربـــودی شور آشنایی را
گرفتــي عشق نهانی را
در کمینی که بگیـری
....................................زندگانی را ...
دل من غمگين است
دل من غمگين است ....
دلی که تنهاست ....
دلی که بی تو ، اسیر غم هاست ....
دلی شکسته......بی یار و خسته ....
دلی پر از درد......هی ناله می کرد ....
از دوری او ....از عشق بی او.....از اینکه دیگر ،رفته است او ....
دل من غمگين است ....
دل من غمگين است ....
دل من می گوید......که چرا می نالد ....
که چرا هر لحظه ، به سراغت می آید ....
چونکه تو تنهائی.....چونکه تو زیبائی ....
نه فقط در ظاهر....باطنا اهورایی ....
تو فقط عیبی داری...که دل عاشق را ، به حساب نمی آری ....
آسمان ِ جان من پر از غم است
خانه ی این دل سراسر ماتم است
حسرت یک آینه دارم شبی
زخم کاری را ندارم مرهمی
سوی ناکامان عالم تاختم
هستی خود را سراسر باختم
من در این سودا غریبی بی کسم
همچو خاری در بیابانم ، خسم
بلبلان خاموش در وقت سحر
می کنند بر بخت شوم من نظر
دائما یکسان نباشد حال من
خود بنالی بر من و احوال من
آنان که خاک را به نظر کیمیا کنند
ایا شود که گوشه چشمی به ما کنند
دردم نهفته به ز طبیبان مدعی
باشد که از خزینه غیبم دوا کنند
آواز عاشقانه ي ما در گلو شکست
حق با سکوت بود ، صدا در گلو شکست
ديگر دلم هواي سرودن نمي کند
تنها بهانه ي دل ما در گلو شکست
سربسته ماند بغض گره خورده در دلم
آن گريه هاي عقده گشا در گلو شکست
اي داد، کس به داغ دل باغ دل نداد
اي واي ، هاي هاي عزا در گلو شکست
آن روزهاي خوب که ديديم ، خواب بود
خوابم پريد و خاطره ها در گلو شکست
" بادا " مباد گشت و " مبادا " به باد رفت
" آيا " ز ياد رفت و " چرا " در گلو شکست
فرصت گذشت و حرف دلم ناتمام ماند
نفرين و آفرين و دعا در گلو شکست
تا آمدم که با تو خداحافظي کنم
بغضم امان نداد و خدا... در گلو شکست.
دیریست رفیق
که مونسم سنگ قبریست
بر دوش
راستی تو می دانی
کدام گورستان
آسوده می توان مرد؟!
تنهایی !
شاخهی درختی ست پشت پنجره ام....
گاهی لباس برگ میپوشد....
گاهی لباس برف....
اما همیشه هست ....!
نمي دانم چه مي خواهم بگويم
زبانم در دهان باز بسته است
در تنگ قفس باز است و افسوس
كه بال مرغ آوازم شكسته است
نميدانم چه مي خواهم بگويم
غمي در استخوانم مي گدازد
خيال ناشناسي آشنا رنگ
گهي مي سوزدم گه مي نوازد
گهي در خاطرم مي جوشد اين وهم
ز رنگ آميزي غمهاي انبوه
كه در رگهام جاي خون روان است
سيه داروي زهرآگين اندوه
فغاني گرم و خون آلود و پردرد
فرو مي پيچدم در سينه تنگ
چو فرياد يكي ديوانه گنگ
كه مي كوبد سر شوريده بر سنگ
سرشكي تلخ و شور از چشمه دل
هان در سينه مي جوشد شب و روز
چنان مار گرفتاري كه ريزد
شرنگ خشمش از نيش جگرسوز
پريشان سايه اي آشفته آهنگ
ز مغزم مي تراود گيج و گمراه
چو روح خوابگردي مات و مدهوش
كه بي سامان به ره افتد شبانگاه
درون سينه ام دردي است خونبار
كه همچون گريه مي گيرد گلويم
غمي آشفته دردي گريه آلود
نمي دانم چه مي خواهم بگويم
از بین تمـــام ردیف های موسیقـــی این روزهــا دلــم فقــــط شــور میـــزنـد ..
زخم دلم رانقل قول:
تازه کردی
با آبشار اشکهای بلوری
و دمار از روزگارم در آوردی...
فکر میکردم
فقط موسیقیدان ها شور میزنند
نگو که
دلم
به آهنگ
ریزش اشکهای تو هم
شور میزند...
دلشوره ها
و شوریده حالی هاست که
از نخستین تماشای چشمانت
امانم را بریده
و هیچ وقت کوکش ناکوک نمی شود
نمیدانستم وقتی دلم شور میزند
اشکهای تو بی مهابا میرقصند...
بی توجه به شوری خود...
شور می آفرینند...
من این جا بس دلم تنگ است
و هر سازی که می بینم بد آهنگ است
خستهاَم
پلکهایت را ببند
میخواهم کمی بخوابم ...
من ترانه می سرایم
تو ترانه می نوازی
در ترانه های من اشك است و بی قراری
یك بغل از ارزوهای محالی...
تا ابد چشم انتظاری...
فکر پایان و جدایی...
ترسم از این است که شاید
در نگاهت من بیابم ردی از یک بی وفایی...
در نمازم خم ابروی تو در یاد آمد
حالتی رفت که محراب به فریاد آمد
از من اکنون طمع صبر ودل و هوش مدار
کان تحمل که تو دیدی همه بر باد آمد
من از بیگانگان هرگز ننالم
که با من هر چه کرد آن آشنا کرد
قصه ای عـــــشـق من و تو تمام شد ....... حرف دل من و حرف دل تو تمام شد
لحظه٫ آخر انــتظار و آخرین نــــگاه ....... باقطره ای ســـرشـــــک من تمام شد
دلم از این خرابیها بود خوش زانکه می دانم
خرابی چون که از حد بگذرد آباد می گردد
ز بیداد فزون آهنگری کمنام و زحمتکش
علمدار و علم چون کاوه حداد می گردد
برادر برادرو فروخت و پدر مادرو - به لجن کشیدن هرچی اعتقاد و باورو
خدا نشست و گریه کرد و خداییشو پس داد - ابلیس از غصه مست کرد,هرچی خورد پس داد
از نبردی سخت باز می گردم
با چشمانی خسته که دنیا را دیده است
بی هیچ دگرگونی
اما خنده ات که رها می شود و پروازکنان در آسمان مرا می جوید
تمامی درهای زندگی را به رویم می گشاید
عشق من، خنده ی تو در تاریک ترین لحظه ها می شکفد
و اگر دیدی به ناگاه خون من بر سنگ فرش جاری است بخند
زیرا خنده ی تو برای دستان من شمشیری است آخته
نان را....هوا را ..... روشنی را ..... بهار را .... از من بگیر اما خنده ات را هرگز
تا چشم از دنیا نبندم
ان ترک پری چهره که دوش از بر ما رفت
ایا چه خطا دید که از راه خطا رفت
تا رفت مرا از نظر ان چشم جهان بین
کس واقف ما نیست که از دیده چه ها رفت
نگاهم كن كه من محتاج آن چشمان دلتنگم
بگو با من راز مستي را
كه من بي تو به يك دنيا شقايق دل نمي بندم
روز هــــــــای خسته ی اسفنـــــــد
از پی هم می دونـــــد
و مـــــــن
در حساب ُ کتاب امسال نیـــــــــز
باز تــــو را کم آورده ام
پ.ن
بعضی از دوستان گرامی لطف کنند و پشت سر هم در این تاپیک شعر نذارن!
من
مانند پنجره ای که رو به دیواری آجری باز می شود
تنها هستم
مانند گلدانی که هیچ گلی در آن نروئیده است
مانند پرده ای که هیچ دستی کنارش نمی زند
مانند چشم های تو که زیبایند و تنها
تنها هستم . . .
راه ها بسته شده
جاده ها دیگر سرانجامی ندارد
خنده ها هم آخرش
رو به تلخی می زند
قلب من اینجا دگر جایی ندارد
نارفيق ازپشت خنجر می زند
قلب من را می درد
عاشقی ام نقطه ی آغاز وپایانی ندارد
چشم هایم ازچرانی خسته شد
دستهایم سرد شد
دوستانم رفته اند
باد دیگر حرف پایانی ندارد
قلب من می سوزد
خنجر آن نارفيق
کارش ساخت
آدمی مغرور وجدانی ندارد
عشق من نیز مرده است
عشق دیگر مرد بارانی ندارد
جاده ها هم بسته است
زندگی بی عشق سرانجامی ندارد
کمی غمگین
کمی افسرده حالم
چرا امروز من،رنجیده حالم
چرا از سردی برف زمستان
مریضم من،کمی پیچیده حالم
چرا آخر دلم، انقدر گرفته
کمی نیست دلم ،دریاگرفته
به یاد یک ستاره در زمستان
دلم،دریا،دریاها گرفته
دلم،امروز شده قده یه گنجشک
دلم،برای فرداها گرفته
دلم ،برای آن دوست، که یادش
جدا نمیشه از دلم گرفته ...
من اینجا بس دلم تنگ است
و هر سازی که می بینم بد آهنگ است
بیا ره توشه برگیریم
قدم در راه بی برگشت بگذاریم
ببینیم آسمان هر کجا
آیا همین رنگ است.
دلـم ،
بادبادکم را لک زده . . .