تو - نيستي - (و چه گل ها كه با بهاران اند)
ترانه خوان تو - من نيستم - هزاران اند
نثار راه تو يك آسمان شقايق سرخ
كه گوهران دل افروز شب كناران اند
گريست تلخ كه:«صحراي آسمان خالى ست!»
ستاره هاي در او چشم هاى ماران اند
نشان مهر گياهي در اين كوير كه ديد،
- ز مهر و مه - كه در اين راه رهسپاران اند؟...
- ولي، نه! اين همه الماس گونه - در دل شب -
نه سكه اند كه در قعر چشمه ساران اند؟
همين تلالو الماس گونه، مي گويد،
كه باز، بسته به اميد بي شماران اند...
تو-تشنه كام به صحرا دميده! - دل خوش دار
كه ابر هاي سيه مژده هاى باران اند
نشسته سر به گريبان -كسى چه مي داند؟
كه در سواحل شب خيل سوگواران اند...
اميد ها،كه به دل داشتيم - ميبيني؟ -
كه ساقه هاي لگد كوب روزگاران اند...
ترا به مزرع بي انتهاي زرد غروب،
انيس محرم هر روزه كوهساران اند
چراغ جادوي چشمان سبز او روشن!
كه نيك عهد وفا را نگاه دارانند
نيستاني / کرمان