جنگ و صلح - اثر لئو تولستوی - ترجمه ی سروش حبیبی
سلام
این کتاب رو الان برای خوندن دست دارم و این قسمتش رو واقعا دلم نیومد ازش بگذرم. نکته ای که توجهم رو جلب کرد این بود که شعر نوی نوشته شده در واقع برگردان شعری روسی هست ولی این که به فارسی هم در وزن و قالب تونسته جای بگیره خیلی اون رو زیباتر کرده.
...
ناتاشا ناگهان ایستاد و گفت: می دانی این پییر خیکی گنده که سر میز جلوی من نشسته بود خیلی مضحک است! یادش که می افتم خنده ام میگیرد.
این را گفت و شروع کرد در راهرو دویدن. سونیا کرکی را که به لباسش گیر کرده بود تکان داد و کاغذ اشعار را در گریبان خود پنهان کرد و با قدمهای سبک و شادمانه، با چهره ای گل انداخته به دنبال ناتاشا دوان، روانه ی تالار کوچک شد. جوانها به تقاضای مهمانان کوارتت "چشمه" را خواندند و همه از آواز آنها بسیار خوششان آمد و سپس نیکلای ترانه ای که تازه آموخته بود را خواند:
شبی زیبا شبی مهتاب
چه شیرین است این پندار
که در دنیا هنوزت هست زیبایی
که در کنج خیالش با تو مشغول است
و با انگشتهای نازک و نرمش نوازش می کند گیسوی چنگش را
و با شیرین سرود خود امیدت می دمد در دل:
شکیبا باش روزی چند، گوید، وصل نزدیک است.
اما ای دریغا روزهایم رو به پایان است،
و بهار وصل را هرگز نخواهم دید
...