عاقبت خط جاده پایان یافت
من رسیدم ز ره غبار الود
نگهم پیشتر ز من میتاخت
بر لبانم سلام گرمی بود
Printable View
عاقبت خط جاده پایان یافت
من رسیدم ز ره غبار الود
نگهم پیشتر ز من میتاخت
بر لبانم سلام گرمی بود
محو شد در جنگل انبوه تاریکی
چون رگ نوری طنین اشنای من
قطره اشکی هم نیفشاند اسمان تار
از نگاه خسته ابری به پای من
دیگرم گرمی نمیبخشی
عشق ای خورشید یخ بسته
سینه ام صحرای نومید یست
خسته ام از عشق هم خسته
از من جز این دو دیده اشک الود
اخر بگو چه مانده که بستانی
ای شعر ای الهء خون اشام
دیگر بس است اینهمه قربانی
ره نمیجویم به سوی شهر روز
بی گمان در قعر گوری خفته ام
گوهری دارم ولی ان را ز بیم
در دل مردابها بنهفته ام
با امیدی گرم و شادی بخش
با نگاهی مست و رویایی
دخترک افسانه میخواند
نیمه شب در کنج تنهایی
غنچه شوق تو هم خشکید
شعر ای شیطان افسونکار
عاقبت زین خواب درد الود
جان من بیدار شد بیدار
گیسویم در هم و لبهایم خشک
شانه ام عریان در جامه خواب
لیک در ظلمت دهلیز خموش
رهگذر هر دم میکرد شتاب
میشنیدم نیمه شب در خواب
هایهای گریه هایش را
در صدایم گوش میکردم
درد سیال صدایش را
مرگ من روزی فرا خواهد رسید
در بهاری روشن از امواج نور
در زمستانی غبار الود و دور
یا خزانی خالی از فریاد و شور