نامه ی تو چقدر زیبا بود
نامه ی تو چقدر زیبا بود
هر خطش را سه مرطبه خواندم
بعد آنرا به روی یک دفتر
تا نخورده قشنگ چسباندم
نامه ی تو چقدرخوشبو بود
بوی گلهای رازقی می داد
حرفهایت هنوزهم طعم عطر پاییز عاشقی میداد
Printable View
نامه ی تو چقدر زیبا بود
نامه ی تو چقدر زیبا بود
هر خطش را سه مرطبه خواندم
بعد آنرا به روی یک دفتر
تا نخورده قشنگ چسباندم
نامه ی تو چقدرخوشبو بود
بوی گلهای رازقی می داد
حرفهایت هنوزهم طعم عطر پاییز عاشقی میداد
در امتداد حادثه خسته به بن بست رسيدم
بزار جونم برات بگه که چي ديدم چي نديدم
اينکه ميگم ترانه نيست
کابوس کودکانه نيست
رنگ و رياي آدما
حقيقته افسانه نيست
پوشاليه وجودشون
حقيقته دروغشون
حتي خدا گول ميخوره
از ظاهر سجودشون
واژه عشق و عاطفه نقش تو قصه ها شده
شکستن دل رفيق دفع قضا بلا شده
دروغ ديگه يه عادته
برادري حکايته
افتاده رو لگد زدن
اينم يه جور شهامته
بچه ها یه سوال.یعنی انقدر تابلو هست؟!
هواي رفتن كه كني واسه تو فرقي نداره
اما به جون اون چشات مرگ گلاي مريمه
آخرشم دق مي كنم تا من و دوست داشته باشي
مردن كه از عاشقيه يك دفه نيست كه كم كمه
من نمي دونم تو چرا اينجور نگاهم مي كني
زير نگاه نافذت نگاه عاشقم خمه
مي پرسم از چشماي تو ممكنه اينجا بموني ؟
مي خندي و جواب مي دي رفتن من مسلمه
نقش پایی مانده بود از من به ساحل چند جا
نگهان شد محو
با فریاد موجی سینه ها
اسم قشنگ تو ولي هميشه هرجا يادمه
چشماي روشنت يه كم كاشكه هواي من رو داشت
تنها توقعم فقط يه بار جواب ناممه
همه رفتند کسي با ما نموندش
کسي خط دل ما را نخوندش
همه رفتند ولي اين دل مارا
همون که فکر نميکرديم سوزوندش
همون که فکر نميکرديم نموندش ...
ديدي رفت و دل مارو سوزوندش
....ديدي عشقي نبود در تار و پودش .
.. ديدي گفت عاشقه .عاشق نبودش
شب های تاریک
شب های دلتنگ
شب های خاموش
شب های زیر چتر غم
من میگم بهم نگاه کن
تو میگی که جون فدا کن
من میگم چشات قشنگه
تو میگی دنیا دو رنگه
من میگم دلم اسیره
تو میگی که خیلی دیره
همه تو از شکفتگی گلشن
همه دلتنگی خزان ها ، من
مژده ای سوی من فرست مرا
بالی از خواستن فرست مرا
تا به سوی تو پرکشان آیم
گم کنم خویش و بی نشان آیم
خویش را گم کنم ، تو را جویم
بی زبان گردم و تو را گویم
گر بپرسی نام ؟ گویم : تو !
کیستم وز کجام ؟ گویم : تو !
وقتي كه اينجا بموني بارون قشنگ و نم نمه
هواي رفتن كه كني مرگ گلهاي مريمه
همین نه جان به ره دوست می فشانم شاد
به جان دوست که غمخوار دشمن با عشق
قدحي دركش و سرخوش بتماشا بخرام
تا ببيني كه نگارت به چه آيين آمد
حافظ
شب خوش
دويديم و دويديم
هيچ جا رامون ندادن
گفتن که توی جاده
دونده ها زیادن
دويديم و دويديم
فايده نداشت دويدن
به همه چی رسيديم
به جز خود رسيدن
دويديم و دويديم
اسپند و دود نکردن
گفتن فقط زير لب
کاش برنو بر نگردن
نوعش از خواب مهربان حریر
جنسش از آب و گلشن تحریر
ای دو چشم سیاهت از الماس
خط کشیده مرا به هر احساس
روی هر کس تویی که می بینم
بوی هر گل تویی که می چینم
شب خوش پایان
شعر جالبی بود pegah
مرا رازی است اندر دل به خون دیده پرورده
ولیکن با که گویم راز چون محرم نمی بینم
قناعت می کنم با درد چون درمان نمی یابم
تحمل می کنم با زخم چون مرهم نمی یابم
مرا مهر سیه چشمان ز سر بیرون نخواهد شد
قضای آسمانست این و دیگرگون نخواهد شد
درست اول اين نوبهار عاشق شد
دلم ميان همين گيرو دار عاشق شد
زني که صاعقه وار آمد و ببادم داد
به يک اشاره دلش بيقرار عاشق شد
به شوق لحظه ديدار اشک مي ريزم
دوباره ساعت شماته دار عاشق شد
ببين هماره دو چشمش ز اشک لبريز است
ستار و تار و ترانه و يار عاشق شد
دويديم و دويديم
سيبا رسيده بودن
سه فصل آزگار بود
همه دويده بودن
دويديم و دويديم
تا رسيديم به ديوار
اون ور ديوارم باز
خورديم به خط تکرار
دويديم و دويديم
قصه زندگی بود
که واسه اون دويدن
فقط ديوونگی بود
در این زمانه که خود را شناختن سخت است
قبول کن دل بیچاره ام ، که می گوید
که پشت پا به زمین و زمان زدن سخت است
برای پیچک احساس بی خزان سهیل
همیشه گشتن و هرگز نیافتن سخت است
عزیز من« همه جا آسمان همین رنگ است»
بیا اگر چه برای تو آمدن سخت است
تا كه ز رنگ رخت يافت دل من نشان
روي من از خون دل رنگ و نشان در گرفت
تو ای کسی که هيچگاه
نيامدی به وعده گاه
هنوز هم سه شنبه ها
به وقت مرگ آفتاب
کنار نرده های باغ
من انتظار می کشم ...
من با سمند سركش و جادويي شراب
تا بيكران عالم پندار رفته ام
تا دشت پر ستاره انديشه هاي ژرف
تا مرز ناشناخته مرگ و زندگي
تا كوچه باغ خاطره هاي گريز پا
تا شهر يادها
ديگر شرابم جز تا كنار بستر خوابم نمي برد
دوست گر با ما بسازد دولتی باشد عظیم
ور نسازد میبباید ساختن با خوی دوست
گر قبولم میکند مملوک خود میپرورد
ور براند پنجه نتوان کرد با بازوی دوست
توي دستات دستاي منو مي گيري
به خيالم که در اين عهد جواني
لحظه اي رو بي وجودم نمي موني
چه خيال پوچ و فکر محالي
همه قصه همه رويا همه واهي
دنبال يه روزنه يه روشنايي
گشتم ونديدم اما جز سياهي
چه دل شهر فرنگي داشتي تو
مرحبا به اين همه عشق و وفا
چه دل زبر و زرنگي داشتي تو
من میریم میایم
وقتی نيستی
میخواهم بدانم چی پوشيدهای
و هزار چيز ديگر
تو بگو
چطور به خودم و خدا
کلافه بپیچم
تا بيایی؟
خندههای تو
کودکیام را به من میبخشد
و آغوش تو
آرامشی بهشتی
و دستهای تو
اعتمادی که به انسان دارم
...
چقدر از نداشتنت میترسم ...
مشت میکوبم بردر پنجه میسایم بر پنجره ها
من دچار خفقانم خفقان من به تنگ آمده ام ازهمه چیز
بگذاریدهواری بزنم هان با شما هستم این درهارابازکنید
من به دنبال فضائی میگردم لب بامی سرکوهی
که درآنجا نفسی تازه کنم
مرا نبرده پریدی ، شکسته باد آن دست
که سنگ زد به پر و بال مرغکان اسیر
الامعبر بیدار خوابی دل من !
منم پس از تو و این خواب های بی تعبیر
من و تو هر دو به زندان خویش و ، تا هستیم
خمیده گردن مان زیر بار این زنجیر
به فرض اگر که کنم چاره مرگ را ، دانم
که نیست تا به قیامت غم تو چاره پذیر
روزای خیلی طلایی یادته؟
روزای خیلی طلایی یادته؟ روز ترس از جدایی، یادته؟
روز تمرین اشاره یادته؟ شب چیدن ستاره یادته؟
شعرای کتاب درسی یادته؟ یادته گفتی می ترسی ،یادته؟
عکسمون تو قاب عکس و ، یادته؟ بله بدون مکث و یادته؟
همین نه دیر رسیدم به تو که صدها بار
ز ره رسیده ام اما همیشه با تاخیر
پس از تو شاعر تو ، دیگر آن توانش نیست
که باز با غم عشقی دگر شود درگیر
رنگ و رياي آدما
حقيقته افسانه نيست
پوشاليه وجودشون
حقيقته دروغشون
حتي خدا گول ميخوره
از ظاهر سجودشون
واژه عشق و عاطفه نقش تو قصه ها شده
شکستن دل رفيق دفع قضا بلا شده
دروغ ديگه يه عادته
برادري حکايته
افتاده رو لگد زدن
اينم يه جور شهامته
ماشالله پگاه
هیچکس روزگار و اقبالش مثل ما بی نشان و مبهم نیست
فکرت اینجا میان گلدان است
جلوی چشم آرزوهایم
تو خودت را به جای من بگذار
تو خودت را به جای من بگذار
تو دلت سوخت من چه تنهایم
سالها میشود که با عکست توی این شهر زندگی کردم
با یکی دو تماس کوتاهت ماهها رفع تشنگی کردم ولی آخر چقدر بنشینم
نامه ای حرف روشنی چیزی
گل خشکی میان این کاغذ که به آن وعده ای بیاویزی
بنویس از خودت از این نامه
دو سه خط مختصر فقط فهرست
فقط اینبار خواهشی دارم
عکس تازه برای من بفرست
تا خدا هست ، خیالی نیست ...
تا خدا هست ، خیالی نیست ...
تا خدا هست ، خیالی نیست ...
...
تو بی آن که فکر غربت چشمان من باشی
نمیدانم کجا، تا کی،برای چه؟
ولی رفتی و بعد از رفتنت
باران چه معصومانه می بارید
و بعد از رفتنت یک قلب دریایی ترک برداشت
و بعد از رفتنت رسم نوازش در غمی خاکستری گم شد
و گنجشکی که هر روز از کنار پنجره
با مهربانی دانه بر می داشت
تمام بالهایش غرق دراندوه غربت شد
دلا خوبان دل خونین پسندند
دلا خون شو که خوبان این پسندند
متاع کفر و دین بیمشتری نیست
گروهی آن گروهی این پسندند
در راه عشق و انتخاب آن خطا کردم
و من در حالتی ما بین اشک و حسرت و تردید
کنار انتظاری که بدون پاسخ و سردست
ومن در اوج پاییزی ترین ویرانی یک دل
میان غصه ای از جنس بغض کوچک یک ابر
نمی دانم چرا؟ شاید به رسم عادت پروانگی مان باز
برای شادی و خوشبختی باغ قشنگ آرزوهایت
دعا کردم.
محو نگاه اون ستاره هائي
يادت باشه که يارت
يه گوشه اي نشسته تو تنهائي
حرفات همش حرف از دوستت دارم بود
چشات ميگفت دلت گرفتارم بود
چشات ميگفت دلت گرفتارم بود
يادم بمون يه وقت نرم ز يادت
يادت باشه يادت باشه
کي بود که هي عشقو نشون ميدادت
شبا که تنها توي راهي
محو نگاه اون ستاره هائي
يادت باشه که يارت
يه گوشه اي نشسته تو تنهائي
دل ناگرونم که ز يادت برم
نميره اين غصه ديگه از سرم
يادم بمون اي مهربون
يه وقت نشي نامهربون
ندا رسید به عاشق ز عالم رازش
که عشق هست براق خدای میتازش
تبارک الله در خاکیان چه باد افتاد
چو آب لطف بجوشید ز آتش نازش
شب خوش
شب مهتاب و چشما بازم از ياد تو خيسه
ديگه عادت شده با بغض باسه تو مينويسه
کاش ميفهميدی که قلبم خونه آرزوهات بود
يه نفس تنها نبودی هميشه دلم باهات بود
آسمونو ماه نقرش با يه عالمه ستاره
شاهدم که اين بريدن ديگه برگشتی نداره
همه رفتند کسي با ما نموندش
کسي خط دل ما را نخوندش
همه رفتند ولي اين دل مارا
همون که فکر نميکرديم سوزوندش
همون که فکر نميکرديم نموندش ...
ديدي رفت و دل مارو سوزوندش
....ديدي عشقي نبود در تار و پودش .
.. ديدي گفت عاشقه .عاشق نبودش
شیشه عمر یخـو پر کن از آب چشمه
برس به داد دنـیا فقط با یه کرشمه
دوباره با ستاره خوابو چراغونی کن
خوشی اگه گرونه بخند ... بخند ... بخند ...
بخند و ارزونی کن