-
آنچه بگذشت نمي آيد باز
قصه اي هست كه هرگز ديگر
نتواند شد آغاز
مثل اين است كه يك پرسش بي پاسخ
بر لب سرد زمان ماسيده است
--------------------
ببینم امشب می تونید خاطراته 4 ، 5 ماه پیشو زنده کنید
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
-
ترسم اين قوم که بر دردکشان میخندند
در سر کار خرابات کنند ايمان را
يار مردان خدا باش که در کشتی نوح
هست خاکی که به آبی نخرد طوفان را
-
اين فانوس دريا پرست پر عطش مست
بر سكوي كاشي افق دور
نگاهم با رقص مه آلود پريان مي چرخد
زمزمه هاي شب در رگ هايم مي رويد
باران پرخزه مستي
بر ديوار تشنه روحم مي چكد
من ستاره چكيده ام
از چشم ناپيداي خطا چكيده ام
-
ماه کنعانی من مسند مصر آن تو شد
وقت آن است که بدرود کنی زندان را
حافظا می خور و رندی کن و خوش باش ولی
دام تزوير مکن چون دگران قرآن را
-
آه اگر گريه کنم
نکند پردهء اشک، نقش زيبايت را اندکی تيره کند!
از رهی می ترسم، که تو همراه نباشی با من
از شبی در خوفم، که صدايت برود، دور شود از گوشم.
آه، آن شب نرسد
يا اگر خواست رسيد، من به آن شب نرسم
-
ما مريدان روی سوی قبله چون آريم چون
روی سوی خانه خمار دارد پير ما
در خرابات طريقت ما به هم منزل شويم
کاين چنين رفتهست در عهد ازل تقدير ما
-
آه ، وقتي كه تو ، لبخند نگاهت را
مي تاباني
بال مژگان بلندت را
مي خواباني
آه وقتي كه تو چشمانت ،
آن جام لبالب از جاندارو را
سوي اين تشنه ی جان سوخته ، مي گرداني
موج موسيقيِ عشق
از دلم مي گذرد
-
دريای اخضر فلک و کشتی هلال
هستند غرق نعمت حاجی قوام ما
-
آري آغاز دوست داشتن است
گرچه پايان راه ناپيداست
من به پايان دگر نينديشم
كه همين دوست داشتن زيباست
-
ترسم که صرفهای نبرد روز بازخواست
نان حلال شيخ ز آب حرام ما
حافظ ز ديده دانه اشکی همیفشان
باشد که مرغ وصل کند قصد دام ما