امروز تمام وقت دنبال تو مي گشتم
ديگر بچه نيستيم
كه قايم باشك بازي كنيم
اگر براي هم گم شويم ديگر
هرگز
پيدا نخواهيم شد!
Printable View
امروز تمام وقت دنبال تو مي گشتم
ديگر بچه نيستيم
كه قايم باشك بازي كنيم
اگر براي هم گم شويم ديگر
هرگز
پيدا نخواهيم شد!
پاییز آمده ...
حس ِ درختانی که
ذره ذره می میرند را
خوب می توانم بفهمم ...
دیر زمانی است خاطراتت، یادت
جا مانده اینجا
گویا خیال نداری سراغشان بیایی
امانت داریم خوب است!
روی چشم نگه داشته ام هنوز هم
فکر بازی در سر دارم
بازی مبادله
خاطرات مال تو
تو مال من
از تو اثری نیست
این نامه را برای خودم مینویسم !
چرا که خوب میدانم
به زودی برگشت خواهد خورد ...!
چشمهايت را نقاشي کشيدم ..
و هر شب از دلتنگي هايم با او حرف ميزنم
و چشمهايت در نقاشي ..
آرام آرام گريه ميکند !!!
وقتی تمام شاپرکها زنده بودند
تصویری از تو در دلم همچون سحر بود
اما کنون
شام مرا هرگز امیدی از سحر نیست
چون درختی در صمیم سرد و بی ابر زمستانی
هر چه برگم بود و بارم بود
هر چه از فر بلوغ گرم تابستان و میراث بهارم بود
هر چه یاد و یادگارم بود
ریخته ست
چون درختی در زمستانم
بی که پندارد بهاری بود و خواهد بود
دیگر کنون هیچ مرغ پیر یا کوری
در چنین عریانی انبوهم ایا لانه خواهد بست ؟
دیگر ایا زخمه های هیچ پیرایش
با امید روزهای سبز اینده
خواهدم این سوی و آن سو خست ؟
چون درختی اندر اقصای زمستانم
ریخته دیری ست
هر چه بودم یاد و بودم برگ
یاد با نرمک نسیمی چون نماز شعله ی بیمار لرزیدن
برگ چونان صخره ی کری نلرزیدن
یاد رنج از دستهای منتظر بردن
برگ از اشک و نگاه و ناله آزردن
ای بهار همچجنان تا جاودان در راه
همچنان ا جاودان بر شهرها و روستاهای دگربگذر
هرگز و هرگز
بربیابان غریب من
منگر و منگر
سایه ی نمناک و سبزت هر چه از من دورتر ،خوشتر
بیم دارم کز نسیم ساحر ابریشمین تو
تکمه ی سبزی بروید باز ، بر پیراهن خشک و کبود من
همچنان بگذار
تا درود دردنک اندهان ماند سرود من
استاد مهدي اخوان ثالث
شعری ست ناسروده
جای خالی ات
اندوهی که در واژه ها
نمی گنجد...
به یاد آخرین ترانه او را می خوانم
به پاس لحظه های غزل تنگ میشود
هر آینه دلم برای تو،تنها ستاره ی صبحم
وقتی که ابرها
در قلب من می بارند
در لحظه های دلتنگی
چیزی برای گفتن نیست…