از تو تنها تار مویی بر بالشم
می دانم آه من نیز خواهد او را برد
این است که باز…بی قرار در آرامشم…
Printable View
از تو تنها تار مویی بر بالشم
می دانم آه من نیز خواهد او را برد
این است که باز…بی قرار در آرامشم…
زندگی عمودی است
مرگ افقی
ما فقط نود درجه را تجربه می کنیم
چیزی کم بود
مثل بغض من
در بارانی که اين پاييز هم نمی بارید.
چیزی کم بود
مثل شعری که به تو نمی رسید
یا مربع رنگینی که در من
جا مانده بود.
در امتداد فصلی بی بهار ایستاده ایم من و درخت
نگران
می رقصد شاخه های عریان درخت
در مسیر باد
و من
می لرزم
با هر نوازش غم وقتی در چشمان خزان تو
میبینم
ریزش برگ برگ آرزوهایم را
بر سنگفرش خاطرهء دیروز
که زیر گامهای عادت له میشوند.
آنقدر سپید بودی که احساس کردم ماه شده ای
کاش همچون آسمان آبی بودی
آنگاه تا آخر عمر سر به هوایت می شدم
وقتی من و تو را به خاک بسپارند ،
هردو
سرد و بی حس
و چهره هایمان پوشیده در نقاب خاک ؛
چه کنیم ...!؟
تو بی من ، من بی تو ...
من نمی توانم تاب بیاورم
که تو قبل از من بمیری
و نمی توانم اشک های تورا
به خاطر مرگ خویش مجسم کنم ...
ما چه تنهاییم ...!!!
چه می توان کرد تا یک تن شویم !؟
تو با من و من با تو ...
از حرکت می ایستم
غرق می شوم در سکوتی سرد ،
و لحظه های غریب خود را
بی تو به دست روزگار می سپارم
وقت تمام شد ...
من به نهایت عشق تو رسیده ام !
ماه را
به تهمت تاریکی میالای
تو در شب ِ خود
فرو مانده ای.
محمود تقوی تکیار
...و بعد
تنهاييام را
توي چمدان جا ميدهم
نشانيات را
روي آن مينويسم
و همراه با چند اسكناس
به گوركن ميسپارم.
ایمان عابدین
دیگر!
آدمی را دوست نمیدارم
میخواهم درخت باشم
پرندگان را
بیشتر دوست دارم
ناهيد سرشگی