دارم آن سر كه سرم در سر كار تو شود
با من دلشده هرچند سري نيست ترا
سلام به همه
آفتاب خانوم ايشالا موفق باشي
Printable View
دارم آن سر كه سرم در سر كار تو شود
با من دلشده هرچند سري نيست ترا
سلام به همه
آفتاب خانوم ايشالا موفق باشي
شعرش يه جوريهنقل قول:
اصلا باهش حال نكردم:13:
يه حسه........بماند
شايد من درست متوجه منظور شاعر نشدم
آن چنان در هوای خاک درشنقل قول:
دارم آن سر كه سرم در سر كار تو شود
با من دلشده هرچند سري نيست ترا
میرود آب دیدهام که مپرس
من به گوش خود از دهانش دوش
سخنانی شنیدهام که مپرس
سوی من لب چه میگزی که مگوی
لب لعلی گزیدهام که مپرس
سر سعدي بخواهد رفتن از دست
همان بهتر كه در پاي تو باشد
دوستان شب خوش
(خيلي خوابم مياد)
درد عشقی کشیدهام که مپرس
زهر هجری چشیدهام که مپرس
گشتهام در جهان و آخر کار
دلبری برگزیدهام که مپرس
شب خوش
سقاي هزار تشنه ي آواره
سيراب شدند جملگي از آب سرابت
لعنت به تو و ذات خرابت !
در آينه ات بنگر، حيوان صفتي بيني
حاشا مکن اين باور، اين دست تو نيست ، ايني !
اين است ترازوي عدالت :
تو پادشه مکر و رذالت
ارزاني آن تازه رس خوش قد و قامت
تو پيشکش و قصه ي ما هم به سلامت !
اي زاده ي هفت پشت اصالت
لعنت به تو و ذات خرابت
سلام بر شب بیداران عزیز
تو رو محض لحظههامون / نشه باورت یه وقتی
که دوست ندارم اینو / به خدا گفتم به سختی
تو كه تنها نمىمونى / من تنها رو دعا كن
خاطراتمو نگه دار / اما دستامو رها كن
آقایون میبخشید رشته افکارتون رو پاره کردم اینجا Text(رپ) هم میشه بنویسیم؟!
اگه توش کلمه زشت نداره بزار عزیز
دیگه زندگی بی تو معنی نداره دیگه می بینی این همون طناب داره
همون که خودت دادی به دستم دستام سرده آخه عشقم داره میره ازدستم
لعنت این محمد هستش که پی ام میده میگه نکش بچه از دست میره داره میره که بمیره حالا میدونی اون کیه پووووووووووف آره اون خود منه
تقدیم به دوست عزیزم(البته اگه منو به دوستی قبول کنه) محمد آقا گل.:11:
هر کسي رانام معشوقـي که هست*** ميبرد، معشــــوق ما را نام نيست
من مخلص شما هم هستم.من کی باشم اخه؟!؟!
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ] [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ] [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
تو گریه می کنی
از عمق آشنای جنگل چشمانت
از عمق جنگلی که در آن پاییز ، در غروب به بغض نشسته
باران بی دریغ اشک تو می بارد
تا عطر خیس جنگل پاییز
در من هوای گریه برانگیزد
آنگاه از چشم ذهن من
شعری بسان گریه فرو ریزد
من شعر می نویسم
تو با ترانه های عاشق من ، عاشق
تو با ترانه های تشنه ی من دریا
بر پنج خط ساز سفر ، زخمه می شوی
تو که گریه میکنی شبا آخه توکه اشک میریزی رو لبات تو دل سیاه اون چی میگذره
تاحالا فکر کردی بگی دوست دارم به خدات
تو که تازه رسيدي از گرد راه
تو که تازه به دل ما رسيدي
تو چه جوري ما رو ديوونه ديدي
تو چه جور نقشه برامون کشيدي
نکنه حوس گريبون دلت رو بگيره
نکنه تا جون گرفت دوباره اين دل بميره
نکنه اشک ما رو تو هم بخواي در بياري
نکنه حوصلمونو تو بخواي سر بياري
ما ديگه حوصله ي حرفاي پوچ رو نداريم
ما ديگه خسته شديم طاقت کوچ رو نداريم
دست به سرم بذار ولي سر به سر دلم نذار
يه باري از دوشم بگير مشکل رو مشکلم نذار
بيچاره خوش باور و ساده و پاک دل ما
واسه يه ذره و فا عمري هلاکه دل ما
دل ما رو تو ديگه در به در اين در و اون درش نکن
گل ما رو به خزونه تو با عشقت ديگه پرپرش نکن
عمريه که عاشق خداييه اين دل ما
آخر خطه و باز فدائيه اين دل ما
بيا با ما تو يکي از ته دل يار بشو
راستي راستي بيا با ما عمري گرفتار بشو
سلامابجی.چطوری؟خوبی؟میزون ؟
چی میگی این منم که هر روز میام p30world
نگام به اینه که یه کی برام نوشته باشه حتی یه word
اما کی دیگه میزنه به من حتی یه PM
اون وقت به من میگی گوش نده Eminem
بازم تقدیم به آقا محمد(چرا؟)
واسه دلهایی که نا مهربونن
همون بهتر که تو غربت بمونن
همون بهتر که چشماشون بباره
تا بیشتر قدر بارونو بدونن
دلاشون کاش، جایی گیر باشه
بخوان دل بکنن، اما نتونن
مرسی
ممنون
تو خوبی ؟
نشسته ام در انتظار اين غبار بي سوار
دريغ كز شبي چنين سپيده سر نمي زند
گذرگهيست پر ستم، كه اندرو به غير غم
يكي صلاي آشنا به رهگذر نمي زند
چون شما به من لطف داری [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
***
مرسی ممنون منم خوبم
گندش بزنن تا حالا دیدی خروس قدقد کنه؟!
حالا که می بینی شده نمیدونم کی ظهور میکنه؟
همه چی وارونه گند زدم به تاپیک به این خوبی چرا کسی به پاکر نمیگه که گورش رو گم کنه؟!
در خط دید من گذرگاهیست
روید سراب از زیر هر گامی
گامی دگر باقی ست
گامی دگر گامی
گامی چو تیری بر مسیری گنگ
در نعره اش شوق رسیدن ها
گامی هدف گم کرده در مرز سرانجامی
گامی که پاسخ بود خواهد هر سوالی را
گامی دگر مانده است
تفسير تو اين بود اگر از اصل نجابت
لعنت به تو و ذات خرابت !
اينک تو و اين مرداب، اينک تو و اين مهتاب
بيداري اگر اين است، رفتيم دگر در خواب
اي کرم بدن شب تاب
به به چه قشنگي تو در اين نقش بر آبت
لعنت به تو و ذات خرابت
رفتيم و از اين رفتن ، بسيار تو را بخشيد
آزادي و قلب تو، بر رفتن من خنديد
آن تازه رس نوبر، گر حال مرا پرسيد
گو شکر خدا گفتم و راضي به ثوابت
لعنت به تو و ذات خرابت !
پاکر استعدادت خوبه ها!!!
وقتی MagMagf غصه داره
وقتی 99 اینویزیبله
دیگه چی از پاکر میخوای تا بگه
بگه به 99 که بگه که مگ چشه
تا حالا کی پرسیده MagMag اون f برای چیه؟؟!
مرسی فقط تو چرت و پرت گفتن!
تو زیاد دوسم نداشتی ، خوب مقصر نبودی
کی میاد امضا زیر قول یه کودک می زنه ؟
نه که بچه ها بدن ، پاک و زلاله قلبشون
ولی نبض عقلشون یه قدری کوچک می زنه
فکر نکن فقط تویی رسمه یه وقتا حوصله
میره آسمون ، خودش رو جای لک لک می زنه
f اول اسمم هست فرانک
***
من امشب تا سحر خوابم نخواهد برد
همه انديشهام انديشه فرداست
وجودم از تمناي تو سرشار است
زمان در بستر شب خواب و بيدار است
هوا آرام شب خاموش راه آسمان ها باز
خيالم چون کبوترهاي وحشي ميکند پرواز
رود آنجا که ميبافتند کوليهاي جادو گيسوي شب را
همان جاها که شبها در رواق کهکشانها عود ميسوزند
همين فرداي افسون ريز رويايي
همين فردا که راه خواب من بسته است
اي دل
همين فردا که ما را روز ديدار است
همين فردا که ما را روز آغوش و نوازشهاست
به هر سو چشم من رو ميکند فرداست
من آنجا چشم در راه توام ناگاه
ترا از دور ميبينم که ميآيي
ترا از دور ميبينم که ميخندي
ترا از دور ميبينم که ميخندي و ميآيي
ترا در بازوان خويش خواهم ديد
سرشک اشتياقم شبنم گلبرگ رخسار تو خواهد شد
تبسمهاي شيرين تو را با بوسه خواهم چيد
وگر بختم کند ياري
در آغوش تو
اي افسوس.***
بي تو هر شب مينشينم در كنار خويشتن
اشك ميريزم به حال روزگار خويشتن
سخت دلتنگ از اين پس كوچه هاي روزگار
دوست دارم زندگي را در حصار خويشتن
بي تو من هم آهنگ رفتن ميكنم
ميگزارم غم بماند يادگار خويشتن
لحظه هايم بوي پائيزي ز غربت ميدهند
عاقبت جان ميدهم در پاي دار خويشتن
بي تو در كنج اتاق خانه خلوت ميكنم
اشك ميريزم به حال روزگار خويشتن
نه زمان را درد کسي
نه کسي را درد زمان
بهار مردمي ها طي شد
زمان مهرباني طي شد
آه از اين دم سرديها، خدايا (2)
نه اميدي در دل من
که گشايد مشکل من
نه فروغ روي مهي
که فروزد محفل من
نه همزبان دردآگاهي
که ناله اي خرد با آهي
داد از اين بي درديها، خدايا (2)
نه صفايي ز دمسازي به جام مي
که گرد غم ز دل شويد
که بگويم راز پنهان
که چه دردي دارم بر جان
واي از اين بي همرازي خدايا (2)
وه که به حسرت عمر گراني سر شد
همچو شراري از دل آذر بر شد و خاکستر شد
يک نفس زد و هدر شد
يک نفس زد و هدر شد
روزگار من به سر شد
چنگي عشقم راه جنون زد
مردم چشمم جام به خون زد
آه .. دلبرم زنا شکيبي
با فسون خود فريبي
چه فسون نافرجامي
به اميد بي انجامي
واي از اين افسون سازي، خدايا (2
I want write something about you
but I can't know who are you!
I know that maybe this is a dream
That I can meet you in my dreams
But know that I love you
I write about you
so man Love me too
Maybe I said something that made you sad
cause sometimes I think that somebodies are mad
I must have good behavior,but this world...
It makes me bad haviour, I can't use this words...
every time bad words come out
fall down and fade out
some one said that this is Rap-tool
and you have to use it as fools
but I know that rhapsody is ending
no more game come on, I'm breaking
someones gaze on the screen
and they enjoy my screams
maybe they think I say nonsense
but this is not nonsense this is my sense!
hey you! yeah, you that read this sentence
sometimes think about it, about mense
Black, Yellow, Red, White
We can be friend 'cause this is right!
"we must be together as brothers
or perish as fools"
PS
This is Paker KOL
اینو قبلا گفته بودم!
از آشنایی تون خوشحالم F!
لعنت به تو و ذات خرابت
اي عاشق پوشالي بر اصل و نسب بالي
اي کاش نبيني تو آنروز که پامالي
آنروز که پامالي
اي شناگره قابل تو آب نميديدي
بازيچهء شب گردان مهتاب نميديدي
اينک تو و اين مرداب
اينک تو واين مهتاب
بيداري اگر اين است
رفتيم دگر درخواب
پاکر جان شب خوش.همه ما از اشناییت خوشحالیم
باعث افتخاره
اين چه وضع مشاعرهست! :13:
ببخشید همش تقصیر من بود
Barlog جان یه سر به پست 12101 بزن
می بینی که من خودم راه حلش رو گفتم
با من صنما دل يك دله كننقل قول:
گر سر ننهم وانگه گله كن
محمد شعر نه زمان را درد كسي توي كدوم كاسته؟فراموش كردم
نگاهت پرنده معصومی است
در جستجوی دانه
و قلبت در آرزوی آشیانه ای پر می کشد
افق پرده ایست دود آگند
و جهان ظلمتی است
که تو را در حسرت فرداها می گذارد
دیشب به سیل اشک ره خواب میزدم
نقشی به یاد خط تو بر آب میزدم
ابروی یار در نظر و خرقه سوخته
جامی به یاد گوشه محراب میزدم
مرغ سحر ناله سر كن
داغ مرا تازه تر كن
بلبل پر بسته ز كنج قفس درا
نغمه ي آزادي نوع بشر سرا
ملك الشعرا (كلشو كه همه حفظن)
من بی می ناب زیستن نتوانم
بی باده کشید بار تن نتوانم
من بنده آن دمم که ساقی گوید
یک جام دگر بگیر و من نتوانم
قصه ی رنگ پریده ، خون سرد
من ندانم با که گویم شرح درد
قصه ی رنگ پریده ، خون سرد ؟
هر که با من همره و پیمانه شد
عاقبت شیدا دل و دیوانه شد
قصه ام عشاق را دلخون کند
عاقبت ، خواننده را مجنون کند
آتش عشق است و گیرد در کسی
کاو ز سوز عشق ، می سوزد بسی
قصه ای دارم من از یاران خویش
قصه ای از بخت و از دوران خویش
یاد می اید مرکز کودکی
همره من بوده همواره یکی
قصه ای دارم از این همراه خود
همره خوش ظاهر بدخواه خود
او مرا همراه بودی هر دمی
سیرها می کردم اندر عالمی
یک نگارستانم آمد در نظر
اندرو هر گونه حس و زیب و فر
هر نگاری را جمالی خاص بود
یک صفت ، یک غمزه و یک رنگ سود
هر یکی محنت زدا ،خاطر نواز
شیوه ی جلوه گری را کرده ساز
هر یکی با یک کرشمه ،یک هنر
هوش بردی و شکیبایی ز سر
هر نگاری را به دست اندر کمند
می کشیدی هر که افتادی به بند
بهر ایشان عالمی گرد آمده
محو گشته ، عاشق و حیرت زده
من که در این حلقه بودم بیقرار
عاقبت کردم نگاری اختیار
مهر او به سرشت با بنیاد من
کودکی شد محو ، بگذشت آن ز من
رفت از من طاقت و صبر و قرار
باز می جستم همیشه وصل یار
هر کجا بودم ، به هر جا می شدم
بود آن همراه دیرین در پیم
من نمی دانستم این همراه کیست
قصدش از همراهی در کار چیست ؟
بس که دیدم نیکی و یاری او
مار سازی و مددکاری او
گفتم : ای غافل بباید جست او
هر که باشد دوستار توست او
شادی تو از مدد کاری اوست
بازپرس از حال این دیرینه دوست
گفتمش : ای نازنین یار نکو
همرها ،تو چه کسی ؟ آخر بگو
کیستی ؟ چه نام داری ؟ گفت : عشق
گفت : چونی ؟ حال تو چون است ؟ من
گفتمش : روی تو بزداید محن
تو کجایی ؟ من خوشم ؟ گفتم : خوشی
خوب صورت ، خوب سیرت ، دلکشی
به به از کردار و رفتار خوشت
به به از این جلوه های دلکشت
بی تو یک لحظه نخواهم زندگی
خیر بینی ، باش در پایندگی
باز ای و ره نما ، در پیش رو
که منم آماده و مفتون تو
در ره افتاد و من از دنبال وی
شاد می رفتم بدی نی ، بیم نی
در پی او سیرها کردم بسی
از همه دور و نمی دیدیم کسی
چون که در من سوز او تاثیر کرد
عالمی در نزد من تغییر کرد
عشق ، کاول صورتی نیکوی داشت
بس بدی ها عاقبت در خوی داشت
روز درد و روز نکامی رسید
عشق خوش ظاهر مرا در غم کشید
ناگهان دیدم خطا کردم ،خطا
که بدو کردم ز خامی اقتفا
آدم کم تجربه ظاهر پرست
ز آفت و شر زمان هرگز نرست
من ز خامی عشق را خوردم فریب
که شدم از شادمانی بی نصیب
در پشیمانی سر آمد روزگار
یک شبی تنها بدم در کوهسار
سر به زانوی تفکر برده پیش
محو گشته در پریشانی خویش
زار می نالیدم از خامی خود
در نخستین درد و نکامی خود
که : چرا بی تجربه ، بی معرفت
بی تأمل ،بی خبر ،بی مشورت
من که هیچ از خوی او نشناختم
از چه آخر جانب او تاختم ؟
دیدم از افسوس و ناله نیست سود
درد را باید یکی چاره نمود
چاره می جستم که تا گردم رها
زان جهان درد وطوفان بلا
سعی می کردم بهر جیله شود
چاره ی این عشق بد پیله شود
عشق کز اول مرا درحکم بود
س آنچه می گفتم بکن ، آن می نمود
من ندانستم چه شد کان روزگار
اندک اندک برد از من اختیار
هر چه کردم که از او گردم رها
در نهان می گفت با من این ندا
بایدت جویی همیشه وصل او
که فکنده ست او تو را در جست و جو
ترک آن زیبارخ فرخنده حال
از محال است ، از محال است از محال
گفتم : ای یار من شوریده سر
سوختم در محنت و درد و خطر
در میان آتشم آورده ای
این چه کار است ، اینکه با من کرده ای ؟
چند داری جان من در بند ، چند ؟
بگسل آخر از من بیچاره بند
هر چه کردم لابه و افغان و داد
گوش بست و چشم را بر هم نهاد
یعنی : ای بیچاره باید سوختن
نه به آزادی سرور اندوختن
بایدت داری سر تسلیم پیش
تا ز سوز من بسوزی جان خویش
چون که دیدم سرنوشت خویش را
تن بدادم تا بسوزم در بلا
مبتلا را چیست چاره جز رضا
چون نیابد راه دفع ابتلا ؟
این سزای آن کسان خام را
که نیندیشند هیچ انجام را
سالها بگذشت و در بندم اسیر
کو مرا یک یاوری ، کو دستگیر ؟
می کشد هر لحظه ام در بند سخت
او چه خواهد از من برگشته بخت ؟
ای دریغا روزگارم شد سیاه
آه از این عشق قوی پی آه ! آه
کودکی کو ! شادمانی ها چه شد ؟
تازگی ها ، کامرانی ها چه شد ؟
چه شد آن رنگ من و آن حال من
محو شد آن اولین آمال من
شد پریده ،رنگ من از رنج و درد
این منم : رنگ پریده ،خون سرد
عشقم آخر در جهان بدنام کرد
آخرم رسوای خاص و عام کرد
...
در زمینی که ضمیر من و توست
از نخستین دیدار
هر سخن هر رفتار
دانه هایی ست که می افشانیم
برگ و باری است که می رویانیم
آب و خورشید و نسیمش مهر است
تو مسافری روان کن سفری بر آسمان کن
تو بجنب پاره پاره که خدا دهد رهایی
بنگر به قطره خون که دلش لقب نهادی
که بگشت گرد عالم نه ز راه پر و پایی
نفسی روی به مغرب نفسی روی به مشرق
نفسی به عرش و کرسی که ز نور اولیایی
يا رب از ابر هدايت برسان بارانی
پيشتر زان که چو گردی ز ميان برخيزم
بر سر تربت من با می و مطرب بنشين
تا به بويت ز لحد رقص کنان برخيزم
سلام
پایان کنسرت سرو چمان هست