ای بشر آخر تو پنداری که دنیا مال توست
ورنه پنداری اجل هر ثانیه دنبال توست
هرچه خوردی مالِ مور است هر چه بُردی مال توست
هر چه داری مال وارث ، هر چه بردی مال توست
Printable View
ای بشر آخر تو پنداری که دنیا مال توست
ورنه پنداری اجل هر ثانیه دنبال توست
هرچه خوردی مالِ مور است هر چه بُردی مال توست
هر چه داری مال وارث ، هر چه بردی مال توست
تا عشق ، نفرت را از میان بردارد
کمی خبرهای خوش
من برای زنده ماندن
فقط کمی خبرهای خوش می خواهم
عشق پرواز بلندي است مرا پر بدهيد
به من انديشهء از عشق فراتر بدهيد
من به دنبال دل گمشده ام مي گردم
يك پريدن به من از بال كبوتر بدهيد
تا درختان جوان راه مرا سد نكنند
برگ سبزي به من از جنس صنوبر بدهيد
يادتان باشد اگر كار به تقسيم كشيد
باغ جولان مرا بي در و پيكر بدهيد
آتش از سينهء آن سرو جوان برداريد
شعله اش را به درختان تناور بدهيد
تا كه يك نسل به يك اصل خيانت نكند
به گلو فرصت فرياد ابوذر بدهيد
عشق اگر خواست ، نصيحت به شما گوش كنيد
تن برازندهء او نيست به او سر بدهيد
دفتر شعر جنون بار مرا پاره كنيد
يا به يك شاعر ديوانهء ديگر بدهيد
...
دل من ! چه حيف بودي كه چنين ز كار ماندي
چه هنر به كار بندم كه نماند وقت كاري
نرسيد آن ماهي كه به تو پرتوي رساند
دل آبگينه بشكن كه نماند جز غباري
همه عمر چشم بودم كه مگر گلي بخندد
دگر اي اميد خون شو كه فرو خليد خاري
یاران به عشق و عطر
مانده بودند
همه ی ما را دعوت کردند
تا در آن عکس یادگاری باشیم
عکاس سراغ تو را گرفت
من بودم
تو نبودی
تو مرده بودی
عکاس از همه ی ما بدون تو
عکس یادگاری گرفت
عکس را چاپ کردند
آوردند
در همه ی عکس فقط یک شاخه اطلسی
و دو دست
از جوانی تو
در شهرستان
دیده می شد
ما همه در عکس سیاه بودیم
من بي برگ خزان ديده ، دگر رفتني ام
تو همه بار و بري ، تازه بهارا تو بمان
داغ و درد است همه نقش و نگار دل من
بنگر اين نقش به خون شسته ، نگارا تو بمان
زين بيابان گذري نيست سواران را ، ليك
دل ما خوش به فريبي است ، غبارا تو بمان
نبايد بستن اندر چيز و كس دل
كه دل برداشتن كاريست مشكل
لطیفهایست نهانی که عشق از او خیزد
که نام آن نه لب لعل و خط زنگاریست
جمال شخص نه چشم است و زلف و عارض و خال
هزار نکته در این کار و بار دلداریست
شعرات خیلی مناسبند. مرسی
شب خوش
تو آشنای خواب های منی
که لا به لای همین حس و حال خیره به راه
یا نشستن و پیاده رفتن غروب ها راه می روی
برای همین است
که راه ها را دوست دارم
که راه ها مرا دوست دارند
راه هایی که مرا
از تمام حرام شدن بیداری و
گم شدن آن همه خواب تا سی سالگی
به لذت دوباره گم شدن و
پیدا شدن کنار آب می برند
خواهش می کنم
شب خوش
در عيش نقد کوش که چون آبخور نماند
آدم بهشت روضه دارالسلام را
ما را بر آستان تو بس حق خدمت است
ای خواجه بازبين به ترحم غلام را
سلام
آیا
کانسوی دانستن
دردی انداخته باشد چنگ
با دل این بیدردان ؟
- بیدردان ؟
- آری :
اینچنین ، از دور که بینی شان ، پنداری .
سلام
يک حرف صوفيانه بگويم اجازت است
ای نور ديده صلح به از جنگ و داوری
نيل مراد بر حسب فکر و همت است
از شاه نذر خير و ز توفيق ياوری
یادته مشروط دوست داشتن تو شدم یه عمر ؟
هنوزم کامپیوتر داره برام تک می زنه
حالا که گذشت و رفتی و منم تموم شدم
مث تو کی آدمو جای عروسک می زنه ؟
هوای منزل يار آب زندگانی ماست
صبا بيار نسيمی ز خاک شيرازم
سرشکم آمد و عيبم بگفت روی به روی
شکايت از که کنم خانگيست غمازم
می دونم نمی شه سرنوشت ما یکی باشه
تو می گی آدم عاقل که خطا نمی کنه
نه دلت تنگه واسم نه حرفی داری بزنی
آخه سنگم با شیشه اینجوری تا نمی کنه
چرا شیراز زیر خط دار شد ؟مشکوکی
هميشه پيشه من عاشقی و رندی بود
دگر بکوشم و مشغول کار خود باشم
خواستم بگم شما ماله اصفهانید؟!!!
ما نخواهیم توانست با هم مانده ی عمر را
در میان کشتزاران برویم
اما من تنها
گاهی چنان آغشته از روز می شوم
که تک و تنها
در میان کشتزاران می دوم
و در آستانه ی زمستان
سخن از گرما می گویم
جدی ؟
مطربان رفتند و صوفي در سمــــــــاع *** عشق را آغاز هست، انجام نيست
جدی(با لحن تعجبی بخون)
تو یک نفری ... نه ! بیشماری
هر سو که نظر کنم ، تو هستی
یک جمع به هم گرفته پیوند
یک جبهه ی سخت بی شکستی
يک نظر بر يــــــــار کردم يار ناليدن گرفت
يک نظر بر ابـــــــر کردم ابر باريدن گرفت
يک نظر بر باد کــــــردم باد رقصيدن گرفت
يک نظر بر کوه کـــــردم کوه لرزيدن گرفت
تا وقتی اینجا بمونی بارون قشنگ و نم نمه
هوای رفتن که کنی مرگ گلای مریمه
نگام کن و برام بگو بگوی می ری یا می مونی
بگو دوسم داری یا نه مرگ گلای شمعدونی
نامه داره تموم میشه مثل تموم نامه ها
اما تو مثل آسمون عاشقی و بی انتها
بيشتر از آنکه تصور کني خيانت ديده ام
وبيشتر از انکه باور کني قلبم را شکسته اند
اما تو نه خيانت کرده اي نه قلبم را شکستي
تو جگرم را آتش زدي
زبانم ميگويد به اميد روزي که روزگارت سياه تر از پر کلاغ
تيره تر از غروب
و غمگين تر از دم جدايي باشد.
اما دلم مي گويد ! اما دلم ميگويد ! به اميد روزي که
ديدگانت زيبا تر از بهشت
بر لبانت لبخنده
و صد هزار پري کنيزت باشد.
در هر کجا باشی
در خانه های جدول معیار انسانی
ای نقطه سرگشته خط زندگی را نیست پایانی
تا زنده ای گامی دگر مانده است
بر جای پای من نگاهی کن
راهی که خواهی رفت ، خواهی دید
چنبر زده بر زیر گامت رشته ی دامی ست
عجب شعری بود
تو که تازه رسيدي از گرد راه
تو که تازه به دل ما رسيدي
تو چه جوري ما رو ديوونه ديدي
تو چه جور نقشه برامون کشيدي
نکنه حوس گريبون دلت رو بگيره
نکنه تا جون گرفت دوباره اين دل بميره
نکنه اشک ما رو تو هم بخواي در بياري
نکنه حوصلمونو تو بخواي سر بياري
ما ديگه حوصله ي حرفاي پوچ رو نداريم
ما ديگه خسته شديم طاقت کوچ رو نداريم
دست به سرم بذار ولي سر به سر دلم نذار
يه باري از دوشم بگير مشکل رو مشکلم نذار
راستی من چرا تو نامم اینا رو به تو می گم
نمی گم گوشای رؤیام دیگه سمعک می زنه
جز واسه نوار تو که توش صدای نازته
به نفس هام طعم عطر سیب قندک می زنه
نامه مو جواب نده ،دوسم نداشته باش ولی
نذا اصلا نزنه قلبی که اندک می زنه
پیش هیچ کسی نرو ، حلقه دس کسی نکن
چون گناهه ، من هنوز دلم برات لک می زنه
همه قصه همه رويا همه واهي
دنبال يه روزنه يه روشنايي
گشتم ونديدم اما جز سياهي
چه دل شهر فرنگي داشتي تو
مرحبا به اين همه عشق و وفا
چه دل زبر و زرنگي داشتي تو
وقتی که تنگ غروب بارون به شيشه ميزنه!
همه غصه های دنيا توی سينهی منه!
توی قطرههای بارون، ميشکنه بغض صدام!
ديگه غير از يه دونه پنجره هيچی نميخوام!
پشت اين پنجره ميشينمُ آواز ميخونم!
منتظر واسه رسیدنت تو بارون میمونم!
من عاشق چشمت شدم نه عقل بو د و نه دلي
چـيزي نمـي دانـم از اين ديوانـگي و عـاقـلي
يک آن شد اين عاشق شدن دنيا همان يک لحظه بود
آندم که چشمانت مرا از عمق چشمانم ربود
وقتي که من عاشق شدم شيطان به نامم سجده کرد
آدم زميني تر شد و عالم به آدم سجده کرد
مـن بودم و چشمان تـو نه آتشي و نـه گلـي
چيزي نـمي دانـم از اين ديوانگي و عاقلي...
یعنی که با منی
دیروز
امروز
تا هنوز و همیشه
ایا زبان متشرک این نیست ؟
آن زبان تازه که می گفتم ؟
ایا زبان مشترک این نیست ؟
شعر خیلی قشنگیه
شب به خیر
تکيه بر ديوار کــــردم خاک بر فرقم نشست
خاک بر فرقش نشيند آن که يار ازمن گرفت
قربانت
شب تو هم بخیر
ميرسم از پيچ كوچه خسته تر از هر زماني
آه از اين كوچه ها و خاطرات جاوداني
من فقط يك بچه بودم دختري سرشار احساس
عاشق پروانه ها و عاشق بوي گل ياس
تو ولي شيطان و مغرور .مهربان و خوب بودي
غير از آن ديوانگي ها ساده و محجوب بودي
عصرهامان توي كوچه .به .چه معصومانه بودند
آرزوهاي دل ما كوچك و در دانه بودند
توي عمق چشمهايت موج ميزد مهر و خوبي
من عروسك داشتم .تو يك تفنگ سبز چوبي
روزها مان غرق رويا ميگذشتند از پي هم
آه!ما بي درد بوديم .بچه هايي شاد و بي غم
تا كه روزي توي كوچه پر شد از بوي جدايي
بوي رفتن از ديار روزهاي آشنايي
من شنيدم مادرت گفت مي برندت سوي غربت
تا كه درس خواني دور از اينجا.توي غربت
گرچه كوچك بودم اما.غم به قلبم چنگ ميزد
وحشت نام جدايي توي گوشم زنگ ميزد
وقت رفتن بود و شايد؟ وقت يك آغاز ديگر
يك شروع سرد و پر درد.وقت يك پرواز ديگر
گفتي اما وقت رفتن .منتظر باشم برايت
توي قلب كوچك من ثبت شد رمز صدايت
رفتي و بعد از تو كوچه همدم تنهايي ام بود
ياد تو ياد تفنگت درس رويا يي ام بود
سالهاي دوري تو . مثل شب آهسته مي رفت
درد دوري در تن من مثل تب آهسته ميرفت
سالها اما گذشتند .سالها ي بي قراري
سالهاي سرد پاييز .سالهاي بي بهاري
رفتي و اما به جايت سايه اي با قلب سنگي
من به جز پوچي نديدم از پس اين قاب سنگي
اين زمان يك كوچه است و سايه اش با رنگ غربت
غنچه عشق تو پر سرد در دل تاريك غربت
مي رسم از پيچ كوچه مثل يك روياي كوچك
آشناييها همان بود .يك تفنگ و يك عروسك
...
ای بس که تماشای به بستان تو باشم
مرغ سر دیوار گلستان تو باشم
کافیست همین بهره ام از قاعده ی وصل
کز دور مگس ران سر خوان تو باشم
این منصب من بس که چو رخش تو شود زین
جاروب کش عرصه ی جولان تو باشم
خواهم که شود دست سراپای وجودم
در شغل عنانگیری یکران تو باشم
در بزمگه یوسف اگر ره دهدم بخت
در آرزوی گوشه ی زندان تو باشم
در تشنگیم طالع بد جان به لب آرد
گر خود بسر چشمه ی حیوان تو باشم
من وحشی ام و نغمه سرای چمن حسن
معذورم اگر مرغ غزلخوان تو باشم
...
مشو تا توانــی ز رحمــت بــری
که رحمت برندت چو رحمت بری
سعدی
یادته ؟ تماس گرفتم که ببینم چی شده ؟
گفتی بعدا ، جایی ام ، صحبتش اینجا نمی شه
دفترم عادتشه ، فقط تو روش خط بکشی
خودتم خوب می دونی بدون امضا نمی شه
همچو فرهاد بود کوهکنی پيشهی ما
کوه ما سينهی ما، ناخن ما تيشهی ما
بَهرِ يک جرعهی می ، منّت ساقی نکشيم
اشک ما بادهی ما ، ديدهی ما شيشهی ما
جان جهان، دوش كجا بودهاى
بىغلط، اندر دل ما بودهاى
آه، كه من دوش چه سان بودهام
آه، كه تو دوش كه را بودهاى
رشك برم كاش قبا بودمى
چون كه در آغوش قبا بودهاى
سلام دوستان
یادته واست نوشتم روی صفحه های رنگی
حیفه که پیشم نمونن چشای به این قشنگی
گفتی تنها راهه پرواز ولی آسمون چه دوره
واسه تو کاری نداره که دسات مثل بلوره
کی میگه سرمای بهمن واسه باریدن برفه
ایراد از عشق من و توست که همش اسیر حرفه
سلام
همه گفتن بی وفایی من که اعتنا نکردم
عازم سفر شدی تو من دلم می خواست بمونی
واسه موندن تو اما بخدا دعا نکردم
واسه تو کلی نوشتم که یه جوری مبتلا شی
تقصیر منه که آخر تو رو مبتلا نکردم
سلام
همه خوب و سلامتيد؟
من اگر روح پريشان دارم
من اگر غصه هزاران دارم
گله از بازي دوران دارم
دل گريان،لب خندان دارم
به تو و عشق تو ايمان دارم
سلام
من به گوش خود از دهانش دوش
سخنانی شنیدهام که مپرس
سوی من لب چه میگزی که مگوی
لب لعلی گزیدهام که مپرس
بی تو در کلبه گدایی خویش
رنجهایی کشیدهام که مپرس