-
شبی در شبترین شبها تو ماهم میشوی ایا؟
تو تسلیم تماشای نگاهم میشوی ایا؟
شبیه یک پرنده خیس از باران که می ایم
تو با دستان پر مهرت پناهم میشوی ایا؟
پس از طی کردن فرسنگها راهی که میدانی
کنار خستگیهام تکیه گاهم میشوی ایا؟
اگر بی روز و تقویم ماندم من
به وصل فصلهایت سال و ماهم میشوی ایا؟
-
در مكتب ما رسم فراموشي نيست
در مسلك ما عشق هم آغوشي نيست
مهر تو اگر به هستي ما افتد
هرگز به سرش خيال خاموشي نيست
-
هرگز از بی کسی خویش مرنج
هرگز از دوری این راه مگو
و ازاین فاصله ها که میان من و توست
و هر آنگه که دلت تنگ من است
بهترین شعر مرا قاب کن و پیش نگاهت بگذار
و بدان که دل من با دل توست....
و همین نزدیکی ست
:40:
-
بکوش تا به ساحت بيداری و عشق برسی،
عاشق شو ارنه روزی کار جهان سر آيد...
ناخوانده نقش مقصود از کارگاه هستی،
اگر عاشق و بيدار نشوی؛ هرگز بدنيا نيامدهای...
بکوش تا نا م تو حقيقت زندگی تو شود،
اين امر سهل است؛
ناممکن نيست ...
در دسترس توست همتی برای دراز کردن دست می طلبم،
قدری اشتياق و طلب و شور و سلحشوری، تو را دگرگون خواهد کرد....
"مسيحا برزگر"
-
قشنگ یعنی
تعبیر عاشقانه اشکال
و عشق
تنها عشق تو را به گرمی
یک سیب می کند مانوس
وعشق
تنها عشق
مرا به وسعت اندوه زندگی ها برد
مرا رساند به امکان یک پرنده شدن
-
امشب از عشق لبالب هستم
مثل یک دیوانه . غرق در فکر و خیال
همچو ماهی مستم....
امشب از شور و شراب و تب عشق
بی تفاوت به نگاه همگان من مستم
آدرس خانه من. بر بلندای شعور...
دست چپ خانه اول من در آنجا هستم
منتظر چشم به راه. بی خیال از همه جا...
عاشق و شیفته روی چو ماهش هستم...
کرده معشوق مرا شیفته عشق خودش...
و من از شدت عشق.تا خود صبح به یادش هستم
-
پریشان کن سر زلف سیاهت شانه اش با من .
سیه زنجیر گیسو بازکن ، دیوانه اش با من
که می گوید که مِی نتوان زدن بی جام و پیمانه ؟
شراب از لعل گلگونت بده پیمانه اش با من
ز سوز عشق لیلی در جهان مجنون شد افسانه
تو مجنونم بکن از عشق خود ، دیوانه اش با من
بگفتم صید کردی مرغ دل نیکو نگه دارش
سر زلفش نشانم داد و گفتا لانه اش با من
ز ترک مِی اگر رنجید از من پیر میخانه
نمودم توبه زین پس رونق میخانه اش با من
-
به تکرار اینهمه گناه
فکر نکن
حالا که آنقدر هوایی ام کرده ای
که زمین گیر هیچ زمینی نمی شوم
جاذبه ی تو
از کشف نیوتن هم
ـــ قوی تر است ـــ
حالا که این همه بادبادک
بی هیچ نخی
گرفتارت شده اند
به تکرار اینهمه گناه
فکر نکن
تنها
من هستم
تو
و بوسه هایی که
داغ داغ است
بفرما
تا سرد نشده !
-
نم نمك باران عشقي در گرفت
اشك چشمي رفت و خشكيدن گرفت
قصـههـاي ابر تيره شد عيان
در نفوذ سرد باران در خزان
چـشمهاي آسمان پر آب شد
بـر ضمـير پاك قطره خيره شد
يك پرنده عاجز از پرواز ماند
ذهن در رسوايی اين لحظه ماند
-
دودلم اول خط نام خدا بنويسم
يا که رندی کنم و اسم تو را بنويسم
همه يک گفتم و دينم همه يکتايی بود
با کدامين قلم امروز دوتا بنويسم
ای که با حرف تو هر مسئله ای حل شدنی است
بخدا خود تو بگو نام که را بنويسم
صاحب قبله و قبله دو عزيزند ولی
خوشتر آنست من از قبله نما بنويسم
آسمان مثل تو احساس مرا درک نکرد
باز غم نامه به بيگانه چرا بنويسم
تا به کی زير چنين سقف سياه و سنگين
قصه درد به امّيد دوا بنويسم
قلمم جوهرش از جوش و جراحت جاری است
پست باشم که پَی نان و نوا بنويسم
بارها قصد خطر کردم و گفتی ننويس
پس من اين بغض فرو خورده کجا بنويسم
بعد يک عمر ببين دست و دلم می لرزد
که من و تو به هم آميزم و ما بنويسم
من و تو چون تن و جانند مخواه و مگذار
ايندو را باز همينطور جدا بنويسم
شعر من با تو پر از شادی و شيرينکاميست
باز حتی اگر از سوگ و عزا بنويسم
با تو از حرکت دستم برکت مي بارد
فرق هم نيست چه نفرين ، چه دعا بنويسم
از نگاهت به رويم پنجره ای را بگشای
تا در آن منظره ی روح گشا بنويسم
تيغ و تشباد هم از ريشه نخواهد خشکاند
غزلی را که در آن حال و هوا بنويسم
عشق آن روز که اين لوح و قلم دستم داد
گفت هر شب غزل چَشم شما بنويسم