ازباران
این روزها
تنها سردیست
که بر پیکره ام می نشیند
بدون تو ...
چه سخت میشود باران را نظاره کرد!
نگران نباش سهراب
هنوز هم میشود زیر باران رفت
دیگر اما با چـتر!!
Printable View
ازباران
این روزها
تنها سردیست
که بر پیکره ام می نشیند
بدون تو ...
چه سخت میشود باران را نظاره کرد!
نگران نباش سهراب
هنوز هم میشود زیر باران رفت
دیگر اما با چـتر!!
از کنارم که گذشتی عاشقت شدم
حالا که نیستی
از کنار هر رهگذری که می گذرم
عاشقم می شود .
دعا میکنم...
مانند کودکی که
تاوان اشتباهات امتحان جغرافی خود را
از خدا می خواهد
نه تهران پایتخت فرانسه می شود !
نه تو می آیی ...!!
کاش
همچون داغ آب
بر جویبار
نشانهای داشتم
دفتر عاشقانه هایم
را مقابلت گذاشتم
تا تکلیفم را مشخص کنی
تصمیم کبرا گرفتی
باران می بارید
تهران،
همه ی چهارراها دور برگردان شده اند
بر می گردی؟!
یکی می رفت
یکی باز می ماند
مقصد،خانه ی فرشتگان بود
آن که ماند،گفت:
عجب جنگیدیم
چه غوغایی بود
آن که رفت،گفت:
ما نجنگیدیم
ما زانو زدیم
در برابر عشق
عشق بازی کردیم با خاک وطن
کاش خودش این جا بود
کاش این غزل را خودش می نوشت...
واهه آرمن
وقتی زمین را قسمت می کنی
برای من از رودها
دریاها
کوهها و دشتها
چیزی مگذار
جز نعره پلنگی عاشق
برای حنجره کوچکم وقتی بخواهم
نام تو را فریاد کنم.
گر در تابستان چون بید بلرزم
و در روز تولدم نالهء غم سر بدهم
در بهار شقایقم پژمرده شود
و در کودکی موهایم سپید
در تنهایی دنبال یک همدل باشم
و برای زنده ماندن دنبال یک دلیل
از سرابهای عشق سیر باشم
و از خستگی خسته...
وای بر من!
من از بهار و اقاقیا
که روی حصار سنگی دیوارها می نشیند
از آفتاب و زلالی بی حد آب
از روزهای بلند، از شتاب
از خورشید بیمار پاییزی
از پایان فصلها
می ترسم
من از سکوت می ترسم
ازتکرار لحظه های بی کلمه
از دوری واژه ها با ذهن
من از هر چه مرا منتظر می گذارد
می ترسم