دردم از یار است و درمان نیـــــز هــــم ...
دل فدای او شد و جان نیــــــــز هــــم ...
:40:
دردم از یار است و درمان نیـــــز هــــم ...
دل فدای او شد و جان نیــــــــز هــــم ...
:40:
ای شط پر شوکت هر چه زیبایی پاک
.ای شط زیبای پر شوکت من
ای رفته تا دوردستان
آنجا بگو تا کدامین ستاره است
.روشنترین همنشین شب غربت تو؟
ای همنشین قدیم شب غربت من
ای تکیهگاه و پناه
غمگینترین لحظههای کنون
.
.
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ] کمکم کن ، کمکم کن ، کمکم کن [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
پرنده هاي تو قفس همه اسيرن مثل من ... طاقت موندن ندارن ... هاي و واي !!
وقتي كه تنهايي مياد ... ستاره اي در نمياد ... اميد موندن ندارن ... هاي و واي !!
بخـــدا دارم گـم میشم میـون بازی هـات
دیــگه خسته ام کردی تـو با دیوونه بازی هـات
بیــا برگــرد تا یه وقـت نزنــه به سـرم
که دیگـه طاقتــم تموم بشـه رگمـو بزنـم
:mellow:
دستای من سرده ، یعنی که من تنهام
دستای من سرده ، یعنی که پر دردم
چه سخته در جمع بودن ولی در گوشه ای تنها نشستن
به چشم دیگران چون کوه بودن ولی در خود به آرامی شکستن . . .
تا کی دل من چشم به در داشته باشد
ای کاش کسی از تو خبر داشته باشد
آن باد، که آغشته به بوی نفس توست
از کوچه ما، کاش گذر داشته باشد
هر هفته سر خاک تو می آیم و اما
این خاک اگر قرص قمر داشته باشد
این کیست که خوابیده به جای تو در این خاک
از تو خبری چند مگر داشته باشد
رفتی و من آن روز نبودم، دل من هم
تا با تو سر سیر و سفر داشته باشد
برگرد سفر طول کشید، ای نفس سبز
تا کی دل من چشم به در داشته باشد...
باز شب امد و تاریکیها - من و سودایه شب و فکر گرفتاریها
قمیشی هم یه جایی خیلی قشنگ میگه :
تویه این شب غیره گریه - کاره دیگه ای نداریم
هرکی خوابه خوش به حالش - ما به بیداری دچاریم .....
انقدر از زندگی دلتنگ و دلگیرم - که روز مرگ خود را جشن میگیرم
ای چرخ و فلک دوندگی ما را کشت / بر درگاه خالق بندگی ما را کشت
این زحمت روزگار ، این منت خلق ، ای مرگ بیا که زندگی ما را کشت . . .
چه حالت خجسته اي پيدا كردم الان :دي
شب شد و يكي بيخبر اومد و در زد و حيرونم كرد / تو بودي و 2 تا چشماي سيات كه ستاره بارونم كرد
مست 2 تا چشات شدم چشاي تو افسونم كرد / من كه پريشون نبودم و زلف تو پريشونم كرد !!!
اين دل ديوونه رو ميكشي با خود كجا ؟! / شرم بر روي تو ميدوني كه جادوي تو مست و غزل خونم كرد !!!
تو اگر ميدانستیـــــــــ که چه زخمی دارد ...
که چه دردی دارد ....
خنجـــــر از دست عزيزان خوردن...
هرگـــز از من نمی پرسيــــدی
که چرا
تنهايیــــــــــ ؟
زندگی غمکده ای بیش نبود / بهر ما جز غم و تشویش نبود
به کدام خاطره اش خوش باشم / که کدام خاطره اش نیش نبود . . .
روزگاری جاده ای بودم غرق تردد ، جاده ای که از رفت و آمد لحظه ای خالی نمیشد
من که بسیار غریبان را به آبادی رساندم ، عاقبت خود ماندم و ویرانه و تنهائی خود . . .
نمی دانم، چرا میگویند: دیوانگان، همیشه خندانند!
من خودم گاه گاهی...گریه میكنم.
نشنیده بگیر ... مهم نیست ... صدای شکستنم بود ...
دست خودمـــــان نیست که روی حرفمان نمی مانیم . .
ما بر زمینی ایستاده ایم
که هـر روز خودش را
دور میـزند. . .
زندگی ام یه سان پروانه ایست که دور شمعی خاموش پرهایش میسوزد
و من چه بیهوده به فکر نشسته ام حسرت پرواز را . . .
روزی با خودم فکر میکردم که اگر او را با غریبه ای ببینم شهر را به آتش میکشم
اما الان حتی حاضر نیستم کبریتی روشن کنم تا ببینم او کجاست . . .
من به تو نگاه کردم... تو به ساعت...
تو قرار داشتی... من بی قراری...
دل من در سوگ یاران ماتم گرفته / گل من پژمرده در باد فصل بهاران غم گرفته
اینجا غمگینن شب در کمینن یار من کو ؟ یاری نمیبینم . . .
.
هیس ... حرف نزن . صدای نفسهایت را بیشتر از دروغ هایت دوست دارم..
هر چه دیدم در میان چشم ترس
انتظار لحظه ای از مرگ بود
حالت افسرده یک شاخه گل
حالت دلمرده آهوی دل
حالت زیبای یک آهنگ نت
وقت خندیدن
برای سوگ آدمها
نمیدانی چه اندازه برایم سخت بود ....
زخمی بر پهلوهایم است
روزگار نمک می پاشد و
من پیچ و تاب می خورم
و همه گمان می کنند که می رقصم.
اگر دنیا نمیداند که من
تنهاتر از تنهاترین تنهای تنهایم،
بیا یک لحظه شادم کن
که من غمگین تر از غمگین ترین غمهای دنیایم...
ناگهان دیدم سرم آتش گرفت
سوختم ، خاکسترم آتش گرفت
چشم واکردم ، سکوتم آب شد
چشم بستم ، بسترم آتش گرفت
در زدم ، کس این قفس را وا نکرد
پر زدم ، بال و پرم آتش گرفت
از سرم خواب زمستانی پرید
آب در چشم ترم آتش گرفت
حرفی از نام تو آمد بر زبان
دستهایم ، دفترم آتش گرفت
سر و برگ گل ندارم ، زچه رو روم به گلشن
كه شنيده ام ز گل ها همه بوي بي وفايي
حق با سکوت بود, صدا در گلو شکست...
مترسکــــــ آنقدر دست هایت را باز نکــــن
کسیـــــــ تو را در آغوشـــــــ نمیگیـــــرد
فکر میکردم تورو دیدن یه تولد یه طلوعه تو غروب آشنایی
ندونستم که رسیدن یه بهونست یه بهونه واسه لحظه جدایی...
بُغـــض ِ این روزهایـــم - آسمـــــــانی - می خواهــــد به - وُسعَــــتِ - دَستانِ - تــــــــو - بـــرای باریدن . .
سر اردات ما و استان حضرت دوست
که هر چه بر سر ما می رود اردات اوست
بر برگ برگ درخت پشت پنجره
شبنم یاد تو نشسته است
من تشنه ام ...!
اما...
شبنم کافی نیست!
یک رود جــــ ـــاری می خواهم
چیزی مثل حضور تــــــــو ...!
میگویند زمان "طلاست"
اما
من چشیدم...
دروغ میگویند
زمان..."آتش " است
......گذرا نیست....
ثانیه به ثانیه اش میسوزاند
و تا به شعله ات نکشد نمیگذرد...
خواب ناز بودم شبی.... دیدیم کسی در میزند.... در را گشودم روی او ...دیدم غم است در می زند... ای دوستان بی وفا...از غم بیاموزید وفا..غم با آن همه بیگانگی..... هر شب به من سر می زند
دهانـــــت را می بویند مبادا گفته باشی دوستت دارم !
رسم زندگی این است روزی کسی را دوست داری و روز بعد تنهایی به همین سادگی او رفته است و همه چیز تمام شده مثل یک مهمانی که به آخر می رسد و تو به حال خود رها می شوی چرا غمگینی ؟ این رسم زندگیست پس تنها آوازبخوان
اگه لب تر کنم از روزگارم.
میفهمی سخت محتاج بهارم
میفهمی گریه هام دست خودم نیس
من این حس نجیبو دوس دارم
اگه لب تر کنم از آه سردم
میتونی حس کنی دنیای دردم
میتونی از روی تنهاییم بفهمی
که من جای کسی را تنگ نکردم
دو دل بودم برم یا نه بمونم
عصای رفتنم یاری نمیکرد
کسی از روی احساس ترحم
برای موندنم کاری نمیکرد
در نگاه ات همهی مهربانیهاست:
قاصدی که زندگی را خبر میدهد.
و در سکوتات همهی صداها:
فریادی که بودن را تجربه میکند
شبیه قطره بارانی که آهن را نمیفهمد ؛
دلم فرق رفیق و فرق دشمن را نمیفهمد
نگاهی شیشهای دارم، به سنگ مردمکهایت
الفبای دلت معنای «نشکن»! را نمیفهمد ...
هزاران بار دیگر هم بگویی «دوستت دارم»
کسی معنای این حرف مبرهن را نمیفهمد !!!
من ابراهیم عشقم، مردم اسماعیل دلهاشان
محبت مانده شمشیری که گردن را نمیفهمد...
چراغ چشمهایت را برایم پست کن دیگر ؛
نگاهم فرق شب با روز روشن را نمیفهمد...
دلم خون است تا حدی که وقتی از تو میگویم ؛
فقط یک روح سرشارم که این تن را نمیفهمد!
برای خویش دنیایی شبیه آرزو دارم ...
کسی من را نمیفهمد، کسی من را نمیفهمد ...