گفتم خوشا هوايی كز باد صبح خيزد *** گفتا خنك نسيمی كز كوی دلبر آيد
حافظ
Printable View
گفتم خوشا هوايی كز باد صبح خيزد *** گفتا خنك نسيمی كز كوی دلبر آيد
حافظ
مثل وقتی که تو رفتی به سفر، غمگینم
مثل وقتی که بخندی به کسی، بدحالم
هرچه از صبح در خانهی حافظ رفتم
«بوی بهبود ز اوضاع..» نیامد فالم
روز هجران و شب فرقت یار آخر شد
زدم این فال و گذشت اختر و کار آخر شد
آن همه ناز و تنعم که خزان میفرمود
عاقبت در قدم باد بهار آخر شد
" حافظ "
فکر بلبل همه آنست که گل شد یارش
گل در اندیشه که چون عشوه کند در کارش
وحشی نبودم تا تو رامم کرده باشی
آهو نه..تا پابند دامم کرده باشی
من پخته بودم ، پخته بودم ، پخته بودم...
جز اينکه با يک عشوه خامم کرده باشی
یا رب آن آهوی مشکین به ختن بازرسان
وان سهی سرو خرامان به چمن بازرسان
دل آزرده ما را به نسیمی بنواز
یعنی آن جان ز تن رفته به تن بازرسان
" حافظ "
گرگ سیاه چشم تو دل را درید و رفت
جان دادن فجیع دلم را ندید و رفت
وابسته شد درخت به بال پرنده ای
بیگانه وقت کوچ از آنجا پرید و رفت
گر به همه عمر خویش با تو برآرم دمی
حاصل عمر آن دم است باقی ایام رفت
هر چند به عشرت گذرد نوبت پيری / ايام جوانی نتوان کرد فراموش
نظيری نيشابوری
گر به صحرا دیگران از بهر عشرت میروند
ما به خلوت با تو ای آرام جان آسودهایم
" سعدی "