بیبرگی بستان بین کآمد دی دیوانه
خوبان چمن رفتند از باغ سوی خانه
زردی رخ بستان کز فرقت آن خوبان
بستان شده گورستان زندان شده کاشانه
مدعی
Printable View
بیبرگی بستان بین کآمد دی دیوانه
خوبان چمن رفتند از باغ سوی خانه
زردی رخ بستان کز فرقت آن خوبان
بستان شده گورستان زندان شده کاشانه
مدعی
برهد از بیش وز کم قاضی و مدعی هم
چونک آن ماه یک دم مست در محضر آید
بوستان
سخت به ذوق میدهد باد ز بوستان نشان
صبح دمید و روز شد خیز و چراغ وانشان
جمشید
آتش افکند در جهان جمشید
از پس چار پرده چون خورشید
ناهید
یک عروسیست بر فلک که مپرس
ور بپرسی بپرس از ناهید
مقبول
آن دف خوب تو این جا هست مقبول و صواب
مطربا دف را بزن بس مر تو را طاعت همین
ضرب
تو را چو در دگری ضرب کرد همچو عدد
ز ضرب خود چه نتیجه همیکند پیدا
شریف
جام چو عصاش اژدها ش
بر قبطی عقل میگمارد
خاموش و ببین که خم مستان
چون جام شریف میسپارد
غم
چنان کز غم دل دانا گریزد
دو چندان غم ز پیش ما گریزد
درویش
دلم رمیده شد و غافلم من درویش
که آن شکاری سرگشته را چه آمد پیش
کمان