-
محاسبه
دختر عاشق پسری حسابدار شده بود. روزی دختر به او گفت هنوز عاشق من هستی؟
پسر ماشین حساب خود را به دست گرفت و شروع کرد به محاسبه:
یک بار عصبانی شدی + دو بار قهر کردی + یک بار جوابم رو ندادی و … / 100 = 54%
و گفت من الان 54% دوستت دارم.
دختر دلش شکست و گلی را که روز اول از پسر گرفته بود را در حالی که آنرا در یک گلدان کاشته بود و پربارتر از همیشه جلوه میکرد را به او نشان داد و گفت:
من هنوز تو را به اندازه زیبایی این گل دوستت دارم.
-
علم کیمیا
لحظه ای که آینه عاشقش شد او را از همیشه در خود زیبا تر نشان می داد، پس مغرور شد و آیینه را شکست، ناگهان چهره واقعیش برایش نمایان شد.
پس نشست و با حسرت گفت:
هر آنکس خام علم کیمیا است
به عشق آغشته سازد منزلش را
دل عاشق چو آیینه خسی را
دو چندان می کند بال و پرش را
-
ذهن سیاه
نقاش دوباره تنها شد
و از تنهایی سایه خودش را نقاشی میکرد، سایه سیاه بود و نقاش در حسرت کشیدن یک نقش رنگی ...
به سایه گفت: تو تنها کسی هستی که من در دنیا دارم
سایه گفت: من تنها کسی بودم که در دنیا داشتی ...
نقاش گفت: من کسی را در دنیا داشتم که دیگر به من فکر نمی کند.
سایه گفت: آنقدر در نقش کشیدن با قلم سیاه تبحر داری که همه چیز در اطرافت سیاه شده است و چه بسا به شکل سایه ای در آمده باشد، بیا یک امروز سایه ات را با رنگین ترین قلم هایت نقاشی کن ببین چگونه از تنهایی بیرون می آیی.
نقاش شروع کرد به رنگی کشیدن سایه اش و هر چه طرح کامل تر میشد، می دید سایه ای که همیشه همراهش بوده بیشتر شبیه معشوقه اش می شود که او را آنقدر در ذهنش سیاه کرده بود که دیگر به صورت سایه ای همیشه دور از او در کنارش بود. وقتی نقش کامل شد نقاش معشوقه اش را به آغوش کشید و با گریه طلب بخشش میکرد. سپس همه قلم های سیاه بدبینی اش را شکست تا همیشه فقط رنگی ببیند و رنگی بشنود.
-
صبح روز دوشنبه بود ، ساعت 5 و خورده ای میزد ... هفتم تیر ماه سال 57 بود ... ولی اینا به چه دردی میخوره ... من خودم ساعت سازم ! :دی
نتیجهی اخلاقی :
خیلی خودتون رو درگیری مسایلی که به شما ربطی نداره نکنید ، چون ممکنه ساعت ساز بشید !
-
آه .... چه زود دیر میشه ... کاش میشد دیر زود میشد تا دیرتر زود دیر میشد !
به هر حال نتیجه اخلاقی این است که :
چه دیرتر زود بشه ، چه زودتر دیر ... بازم همیشه دیره !!!
-
برداشت سنج :
خسته ام و کوفته ! ... میخورم!
تشنه ام و درد ! ... دارم !
بیمارم و زهر مار ! ...هست این دارو!
عوضی و بیخودی ! ... توی این زندون گیر افتادم !
غلط میکنی ! ...2 + 2 میشود 4 نه پنچ !
کثافت ! ... دور و ورم رو گرفته !
بمیری ! ... بهتر از اونه که تو این هولوفتونی اسیر باشی !
دنیا فقط یک بعد نداره ... هر خطی که میخونی رو دراگ کن ! ... مگه ندیدی و نخوندی چی نوشتم !
اثری از قاهر ( ابتکاری نوین در قدیم )
تا به حال : دی نامرئی دیدید ! :دی
نتیجه اخلاقی :
بعضی چیزا تو دنیا هست که اگر مثبت بهشون نگاه کنی در وراء آن مثبت خواهی دید . ... چه در درون چه در برون!
-
غمبارترین لحظه مسافر کور
باران ميباريد و پنجره باز نميشد...
-
گمشده
زن فریاد زد :
بچه های من
و در میان لباس های آویزان به جالباسی,جایی که اغلب پنهان می شدند دنبال آنها گشت.
مشتری ها به او خیره شدند
زن فریاد زد :
کمکم کنید,بچه هایم نیستند
کسی زمزمه کنان گفت : این خانم پیر خیالاتی شده ...
زن از خشم منفجر شد : پیـــــــــر! من فقط ...
بعد خشکش زد! چشم هایش را از چهره ای به چهره ی دیگر دوخت, از سر در گمی به شرمندگی رسید,
بعد نگاهش روی دست های پر چروک خودش ثابت ماند.
من من کنان گفت : بچه های ....من .
نانسی روث نرنبرگ
-
بیکار بود
کسی محلش نمی گذاشت
خودکشی کرد
عز و جلال پیدا کرد و با احترام روی سر گذاشتندش
و تا آخر عمر به شغل شریف مردن مشغول شد !
-
« برای فروش؛
کفش کودک،
پوشیده نشده. »
ارنست همینگوی