عزیزم دلخوریام زیاد شده
انگاری فصل خزون مرگمه
میخوام سفره دلم رو وا کنم
به خدا اینبار میگم چه مرگمه
اگه هی بیخودی دعوا میکنم
خوب میخوام بهم محبت بکنی
به خدا بعضی روزا فکر میکنم
که داری منو تحمل میکنی
جلوی غریبه ها خیلی بده
دستتو از توی دستام میکشی
خودمو گاهی به مردن میزنم
تا شاید منت من رو بکشی
آرزومه یه دفعه جای میری
بپرسی میشه برم یا که نرم
مطمئن باش که بهت میگم برو
اما زود برگردی،دردت به سرم
وقتی میبینم باهام غریبه ای
فکر رفتن هی میفته تو سرم
اما چون طاقت رفتن ندارم
میزنم به بیخیالی میگذرم
بی محلیات داره،زجرم میده
دیگه از این وضعیت خسته شدم
چرا هی دروغ میگم،نمیدونم
انگاری زیادی وابسته شدم
وقتی بیخودی میگم مریض شدم
دوست دارم یکمی دل واپس بشی
بخدا چیزی زیادی نمیخوام
چی میشه اگه یکم عوض بشی
وقتی که سراغتو نمیگیرم
چی میشه یه بار سراغم بگیری
واسه این که بهت محبت بکنم
دور از جونت تو هم هیچ بار بمیری