بودنم را هيچ کس باور نداشت
هيچ کس کاري به کار من نداشت
بنويسيد بعد مرگم روي سنگ
با خطوطي نرم زيبا وقشنگ
آنکه خوابيده در اين گور سرد
بودنش را هيچ کس باور نکرد
Printable View
بودنم را هيچ کس باور نداشت
هيچ کس کاري به کار من نداشت
بنويسيد بعد مرگم روي سنگ
با خطوطي نرم زيبا وقشنگ
آنکه خوابيده در اين گور سرد
بودنش را هيچ کس باور نکرد
دیر است
مینویسم
صدای پایش آرام از پلهها بالا میآید
مکث میکند کمی
در میزند
با احتیاط میپرسد
- شام خوردهای ؟
داستان مینویسم؟
شعر
یا خاطره؟
نمیدانم
نه صدای پایش میآید
نه کسی در میزند
و نه من شام خوردهام
گاهی تو صدایم میکنی
گاهی من صدایت میکنم
عجیب است
گاهی هر دو
چیزی به این سادگی را
فراموش میکنیم
من زاده دامان غمم هيچکسم نيست
جز اشک در اين غمکده فرياد رسم نيست
اي درد بيازار مرا هرچه تواني
خوش باش که ميميرم و کس داد رسم نيست
اينكه بودنم به جز از عيب و عار نيست
عاشق شدم بگو به من اين خنده دار نيست ؟
منهاي اين پديده زيباست هستي ام
با غم، ولي ز بعد خزانم بهار نيست
خواهي آمد
با شيون و فغان همراه
دست بر سينه ام خواهي نهاد
چشمانت آتش را جلوه ام مي دهد.
....................................... و سنگيني گناهم
.................................................. ......... لبخندي بر لبانت خواهد نشاند.
خواهي آمد
با هزار حيله و نيرنگ
پا بر زندگي ام خواهي نهاد
نفسهايت بغض را در گلويم
............................. زمزمه مي کند
............................................. و اجراي قانون .............
خواهي آمد
با بوي تند انجماد و دروغ
لب بر پيشاني ام خواهي نهاد
عظمتت اوج بلندترين نفرين را نويد مي دهد
................................................ و رفتن من، مرثيه ايست خاموش اما جاودان
نفرين ،
نفرين بر تو ،
مرگ ،
مرگ بر تو ،
مرگ بر حقيقي ترين حقيقت زندگي
.............................................مرگ بر مرگ
ارادتمند
DEICIDE
گر بیایی
از فرط خوشحالی خواهم مرد
اگر نیایی
از فرط غم و صوت
حالا که مرگ
در تو نفس می کشد
چه فرق می کند محبوب من !
بیایی یا نیایی !؟
در اين هستي غم انگيز
وقتي حتي روشن كردن يك چراغ ساده ي « دوستت دارم»
كام زندگي را تلخ مي كند
وقتي شنيدن دقيقه اي صدايي بهشتي
زندگي را
تا مرزهاي دوزخ
مي لغزاند
ديگر – نازنين من –
چه جاي اندوه
چه جاي اگر...
چه جاي كاش...
و من
– اين حرف آخرم نيست –
به ارتفاع ابديت دوستت دارم
حتي اگر به رسم پرهيزکاري هاي صوفيانه
از لذت گفتنش امتناع كنم.
ساکت گریستن در اتاقی خالی از هجوم رویاهای بی پروا / ساکت رفتن در جاده ای خالی از هیاهوی مردمی که نقابهایشان آرام می گویند : سلام / ساکت و بی صدا در انتهای دریاچه ای غرق شدن / ساکت اما پر از امیدهای مرهوم / پر از صداهای گنگ و نامفهوم
درخت چه می داند
او که به سایه سار آسوده اش آرمیده کیست ؟
تبردار کهنه کاری
که از سر خستگی به خواب رفته است
یا پروانه پرستی
که دعای بارانش را
تنها سر شاخه های تشنه می فهمند
پرنده چه می داند
شاخه سار صنوبری که بر آن آشیان گرفته است
گهواره ی امن هزار آواز آسمان اوست
یا ترکه بند قفل نشین قفسی
که کلید کهنه اش را
کنار چاقوی بی چشم و رو نهاده اند
آدمی چه می داند
چراغی که از دور
به راه او روشن است هنوز
خبر از خواب راحت مهمان خانه ی فرشته می دهد
یا سوسوی اجاق قلعه ی دیوی ست
که در کمین کشتن دانای دیگری ست
دیگر این همه نپرس
کجا می روی چه می کنی کی بر می گردی
شکستن اگر عادت آسان اینه نبود
تکرار بیهوده ی زندگی
که این همه تازگی نداشت
سلام ای شب معصوم !
سلام ای شبی که چشم های گرگ های بیابان را
به حفره های استخوانی ایمان و اعتماد بدل میکنی
ودر کنار جویبارهای تو ، ارواح بیدها
ارواح مهربان تبرها را میبویند
من از جهان بی تفاوتی فکرها و حرف ها و صداها میآیم
و این جهان به لانه ی ماران مانند است
و این جهان پر از صدای حرکت پاهای مردمیست
که همچنان که ترا میبوسند
در ذهن خود طناب دار ترا میبافند