البته از ونوس جان برای این پست ها خیلی ممنون....
راستش مسعد جان منو وقتی دیدم.. باور نکردم.. چون این 2 به هم سازگاری ندارن...
موفق باشین
Printable View
البته از ونوس جان برای این پست ها خیلی ممنون....
راستش مسعد جان منو وقتی دیدم.. باور نکردم.. چون این 2 به هم سازگاری ندارن...
موفق باشین
فقط اين عكس ببينيد كه مربوط به اختتاميه جشنواره هست...
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
آیا می دانستید نام اصلی معین، نصرالله می باشد
معین در سال ۱۳۳۰ در شهرستان نجف آباد واقع در استان اصفهان در خانواده ای کاملا مذهبی و از نظر مالی در سطح متوسط و پر جمعیت به دنیا آمد. او در دوران نوجوانی و جوانی قرآن را با صوت و اشعار و غزلیات شعرای بزرگ را با لحنی زیبا می خواند. وی در سن ۱۸ سالگی با یادگیری ساز تار با نتها و گوشه های موسیقی و آوازی آشنا شد. او در همان دوران با دوستان خود در مجالس شادمانی برنامه های بسیاری در شهر خود و دیگر شهرهای استان اصفهان اجرا می کرد. معین در سن ۲۰ سالگی در اصفهان به خاطر استعداد و صدای زیبای خود توانست با اساتیدی همچون تاج اصفهانی و حسن کسائی آشنا شود و در کلاس های آواز و موسیقی ایشان شرکت کند. معین در سال های پیش از انقلاب اسلامی در ایران از سال ۵۵ تا ۵۸ به طور مداوم هر شب در هتل عباسی و هزار و یک شب اصفهان برنامه اجرا می کرد. او به خاطر همین کار توانست با افراد بیشتری در زمینه موسیقی و آواز آشنا شود.
بعد از انقلاب معین فعالیت های خود را تا قبل از انقلاب فرهنگی ادامه داد و در سال ۵۹ توانست اولین کاست خود را با نام یکی را دوست میدارم را منتشر کند و صدای خود را به تمام ایرانیان در سراسر ایران و دنیا برساند. وی در سال ۱۳۶۰ ایران را ترک کرد و در ایالات متحده آمریکا با کمک هنرمندانی همچون هایده توانست کار خود را شروع کند و تا به امروز ادامه دهد.
شایعات
اولین و باور انگیز ترین شایعه در مورد معین اینست که می گویند معین نابینا می باشد. در صورتی که معین از هر دو چشم بینا است و فقط یکی چشمان او به خاطر صدمه دیدن عصب پلک او در زمان نوجوانی کم سو شده و به خاطر غیر متعادل بودن پلک (ناتوانی باز نگه داشتن او در زمان طولانی) چشمش از عینک آفتابی طبی استفاده می کند.
دومین شایعه که بیشتر از روی اشتباه است نام معین می باشد که او را به اسم رضا می شناسند و گروهی اسمش را معین می دانند در صورتی که نام وی نصرالله می باشد. رضا شاعر بیشتر آهنگ های معین قبل از خروج وی از ایران بوده و بخاطر اینکه در کاست هایی که منتشر شد نام این دو را در کنار هم به این صورت رضا. معین چاپ کرده بودند بیشتر دوستاران وی به اشتباه او را رضا معین خواندند و یا بعضی ها اسم او را معین تصور کردند.
شایعات بسیار دیگری هم هست همانند اینکه امید برادر معین می باشد در صورتی که معین هیچ نسبتی با امید ندارد (معین ۳ برادر به نام های مصطفی مرتضی و فتح الله داشت که فتح الله در سال ۱۳۸۲ فوت کرده). و یا اینکه معین در آمریکا دارای چند شرکت بزرگ و چند قمار خانه و مشروب فروشی است. در صورتی که او تنها منبع درآمدش فقط از راه خوانندگی و کلاس های موسیقی می باشد. وی از مشروب متنفر است زیرا او به دین اسلام اعتقاد دارد و نماز خود را ترک نگفته و همیشه با خدای خود در راز و نیاز است و همیشه موفقیت خود را در کمک خداوند به خود می داند.
امروزه معین به خاطر موقعیت بالایی که دارد بیشتر از پیش به آهنگ ها و ترانه هایی که قرار به اجرای آن دارد حساسیت نشان می دهد. و از طرف دیگر به خاطر وجود افرادی که هیچ از این هنر والا نمی دانند و فقط صرف داشتن موقعیت مالی بالایی که برخوردارند بیشتر این هنر را به تفریح تشبیه کرده اند کمتر کسی هست که اشعار و آهنگ های مناسب برای معین بسراید و بسازد. به همین خاطر انتشار کارهای جدید از طرف او با فواصل بسیار انجام می گیرد.
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
گفتگوي اختصاصي انجمن دوستداران ايران با مجيد اخشابي*
*موسيقي را از مردم ياد گرفتم *
گفتگو : *مريم احمدي *
*هنر متعهد اين قابليت را دارد كه به ذهن يك نااميد، اميد ببخشد!
يك هنرمند فقط از طريق انديشه و تفكرش ميتواند موفق شود نه چيز ديگر.*
اشاره :
مجيد اخشابي بدون شك يكي از محبوب ترين چهرههاي موسيقي كشور است كه اثر
آثار او با اقبال خاص مخا طبان مواجه شده است .
او در27 دی ماه سال 1351 در خانوادهاي هنردوست در شهر تهران چشم به جهان
گشود علاقه او به موسيقی در سنين کودکی به حدی بود که صدای هر سازی، خصوصا
سنتور وی را شديدا تحت تاثير قرار ميداد.
در سن 9 سالگی با استفاده از وسائل ابتدايي توانست سازی شبيه به سنتور
بسازد و خود را با نواختن آن سرگرم کند. با توجه به اين علاقه وافر، والدين
او يک ساز سنتور برای وی تهيه کردند و جالب اينکه او توانست بدون هيچگونه
آموزش قبلی، اين ساز را به درستی کوک کند و بنوازد! البته در آن زمان به
دليل سکونت در يکی از شهرستانهای شمال کشور، امکان دسترسی به استاد برای وی
ميسر نبود و او تنها از طريق مراجعه به کتابها و نوارهای کمک آموزشی
ميتوانست امر فراگيری را دنبال کند که خوشبختانه از همين طريق در مدت
کوتاهي به پيشرفت قابل توجهی دست يافت. همچنين در کنار فراگيری نوازندگی،
هنر آهنگسازی و خوانندگی را با علاقه دنبال مينمود. به هر حال در تمام اين
دوران او مجبور بود که خود، استاد خود باشد!
فعاليت حرفهاي وی از سال 1370 در زمينههای نوازندگی، آهنگسازی، تنظيم،
نظارت بر ضبط و توليد آثار موسيقی آغاز شد. حاصل اين تلاش آثار متعددی در
گونهها و فرمهای مختلف موسيقی است که به صورت کاست و CD منتشر شده است. وی
از سال 1375 با تشکيل گروه هنری مهرآوا ضمن همکاری با صدا و سيما کنسرتهای
متعددی را در ايران و مراکز معتبر علمي و فرهنگی کشورهايی چون انگلستان،
روسيه، اسپانيا، ژاپن (فستيوال مين اون)، کره، هندوستان، مالزی و ... به
اجرا در آورده که همگی آنها به لطف الهی با موفقيت روبرو بوده است.
مجيد اخشابی بدون ترديد از جوانان فعال، با استعداد و موفق در عرصه هنر
موسيقی کشورمان است که افتخار همکاری با استادانی چون محمدعلی معلم، فريدون
شهبازيان، همايون خرم و بسياری از هنرمندان صاحب نام ديگر تجربيات
ارزندهاي را برای وی به ارمغان آورده است. تحصيلات وی در رشته مهندسی
عمران است و دوره کارشناسی دانشکده موسيقی ميباشد.
*آثار مجید اخشابی در بازار موسیقی عبارتند از:
گمگشته ، همراز و پریزاد.
آثار دیگر مجید اخشابی :
موسیقی انتهایی برنامه مردان آهنین -موسیقی انتهایی برنامه گل بیار گل ببر-
تیتراژ پایانی سریال متّهم گریخت- تیتراژ پایانی سریال خانه به دوش{ آهنگ،
تنظیم } - آسمان اطلسی{ آهنگ، تنظیم }
- تنها - مژدگانی بهار است{ آهنگ، تنظیم } - شیشه عمر اهرمن{ آهنگ، تنظیم }
- دريا{ آهنگ، تنظیم } - رايحه فيض - قاصدك{ آهنگ } - وصف علی ( از آلبوم
ماه غریبستان از محمد اصفهانی) { آهنگ } - وقت سحر ( از آلبوم گلچین از
محمد اصفهانی) {آهنگ، تنظیم } - یار دلنواز ( از آلبوم قصه شمع از علیرضا
افتخاری) { آهنگ، تنظیم } و...*
• بالاخره مجيد اخشابي خواننده است يا آهنگساز؟
اگر قابل باشم يك هنرمند. يك هنرمند اين اجازه را دارد كه هر خلاقيتي را كه
قادر است از خود بروز بدهد در اختيار مخاطبان بگذارد.
• شما را يك آهنگساز و نوازنده سنتور ميشناختيم، اما ناگهان در سريال
«گمگشته» صدايتان را هم شنيديم و كلي غافلگير شديم.
خوانندگي را در سالهاي 71-70 بارها تجربه كرده بودم، آن هم با كارهايي كه
در زمان خودش موفق بود. مثل «بهار آمد» و «انتظار» و يقين دارم كه اين
ملوديها را مردم هنوز به خاطر دارند.
اما بعد از آن سالها در كار خوانندگي من وقفه افتاد و من بيشتر به
جنبههاي ديگر موسيقي مثل آهنگسازي و نوازندگي در كنسرتهاي موسيقي سنتي در
نقاط مختلف دنيا پرداختم. در سريال گمگشته پيشنهاد آهنگسازي و خوانندگي از
طرف دوستگراميام آقاي «ثقفي» و «مهران رسام» شد كه پذيرفتم و مشغول انجام
اين كار شدم و در مدت كوتاهي موسيقي آن را آماده كردم.
با عنايت خدا اين كار با اقبال مردم مواجه شد و در آنجا بود كه قابليتهاي
خوانندگي و خصوصا صدايم مورد توجه مردم قرار گرفت.
• نگران نبوديد كه كارتان با اقبال مردم مواجه نشود؟
چرا ولي نه به اندازهي زماني كه تيتراژ «خانه به دوش» و «مهتاب» را اجرا
كردم. چون قبل از گمگشته كار خواندن تيتراژ در سريالها آن هم در حول و حوش
آن سالها كار تكراري نبود.
بعد از گمگشته كار برايم سختتر شد چون معيار آن كار شده بود.
• براي خواندن در تيتراژ سريال، هر پيشنهادي را ميپذيريد؟
اصلا چنين نيست، در وهله اول اين است كه بتوانم با آن اثر و عوامل اجرايي
آن ارتباط برقرار كنم. از طرفي نيز اين شانس را هميشه داشتم كه دوستاني به
من پيشنهاد انجام كار دادهاند كه خودشان قابليت اجرايي بسيار خوبي
داشتهاند و به لحاظ روحي و فكري با هم سازگار بوديم.
• فكر ميكنيد در عرصهي خوانندگي موفق بوديد يا آهنگسازي؟
خب خوانندگي من را بيشتر معرفي كرد و به مردم شناساند و توجه بيشتر مردم به
سوي خوانندگي من بوده است.
• در زندگي شخصيتان بيشتر موفق بوديد يا عرصههاي هنري؟
زندگي من از هنر جدا نيست. اگر قرار است موفق بشوم، بايد در هر دوي اينها
بشوم. چون كه من زندگي خود را به طور شبانهروزي در راستاي آن چه كه دوست
دارم، يعني موسيقي وقف كردهام و مجالي براي پرداختن به چيزي به غير از
موسيقي ندارم. البته اين مساله برايم لذتبخش است. البته بايد به اين نكته
اشاره كنم هر هنرمندي بايد بداند در اجتماعي زندگي ميكند كه اگر دانش
زندگي در آن را نداشته باشد، به هنر نخواهد رسيد.
• چه تعريفي از هنر داريد؟
هنر به تصويركشيدن زيباييهاي موجود و نهفته طبيعت است و يك هنرمند فقط اين
زيباييها را به زبان سادهتري براي مردم روزگار خود و مردم آينده روايت و
يا ترجمه ميكند. همه زيباييها يقينا در درون طبيعت و روح جهان وجود دارد
و آفريدگار بزرگ، براي اينكه هنرمندان هم در اين دنيا دلمشغولي و كاري براي
پرداختن داشته باشند، به يك باره خود اين ترجمه زيباييها را انجام نداده و
كشف آن را به هنرمندان واگذار كرده است!
*موفقيتهاي شما مرهون تلاش چه كسي است؟
خيليها، من موسيقي را از مردم ياد گرفتم، وقتي به صورت حرفهاي وارد اين
كار شدم تنها 18 سال داشتم و بديهي است كه طي اين سالها از دريافت نظريات
مخاطبين و اطرافيانم بهرهمند شدهام. اما در وهله اول نزديكترين افراد پدر
و مادرم بودند و بعد از آن خانوادهام و تمام هنرمنداني كه با آنها سر و
كار داشتم و توجه من را به ظرايف و رموز اين كار جلب كردند. به عنوان مثال
استاداني چون علي معلم در سوق دادن تفكراتم به سوي معنويات و هنر متعهد به
جامعه تاثيرگذار بودند همچنين استادي چون «فريدون شهبازيان» كه در همدلي و
آگاهي بخشيدن به فنون موسيقي راهنماي من بودند و همه و همه موزيسينهايي كه
با آنها همكار بودم و همكاري كردم، در كسب تجربه زندگي من موثر بودند.
*هنر متعهد چه نوع هنري است؟
هنر هدفمند و هنري كه با نگاه و توجه مستقيم به مخاطبيني كه قرار است با
آنها ارتباط برقرار كنند، ساخته ميشود. هنري كه انديشه مخاطب را وادار به
فعاليت و تاثيرپذيري در جهت مثبت و موفقيت ميكند. هنري كه خود باعث تربيت
هنرمند متعهد ميشود و هنرمند متعهد را به جامعه تحويل ميدهد. اگر شنونده
از شنيدن يك اثر فقط بتواند لحظات را با سرعت بيشتري طي كند، از اثر دريافت
با ارزشي نداشته است. ولي در عوض هنر متعهد اين قابليت را دارد كه به ذهن
يك نااميد، اميد ببخشد و شوق موفقيت و پيروزي را در شنونده افزون كند و
همراه خوبي براي لحظات او باشد. بعضي موسيقيها تنها تاثيري كه در برخي از
مخاطبين آن هم جوانترها ميگذارد بيشتر فشار آوردن بر روي پدال گاز است و
گوش كردن يك باره يا صدباره آن اثر، فرقي به حال شنونده ندارد.
• ساز تخصصيتان سنتور است، چرا سنتور را براي خود انتخاب كرديد؟
چون صداي اين ساز براي من به گونهاي تاثير آسماني داشت. وقتي در كودكي
صداي اين ساز را ميشنيدم، بدون اغراق مسحور ميشدم و واقعا سنتور از خوش
صداترين سازهاي موسيقي نه تنها ايران بلكه دنياست. به همين دليل علاقهمند
به يادگيري اين ساز شدم.
• چرا همان موسيقي اصيل را ادامه نداديد و به وادي موسيقي پاپ هم گام گذاشتيد؟
گرايش من در موسيقي پاپ همچنان به سوي موسيقي سنتي بوده و من اين نوع
موسيقي را با هم تلفيق كردهام.
البته شايد بعضي مواقع به صورت نمادين از يك ساز موسيقي سنتي در يك آهنگ
پاپ استفاده بكنم تا از نغمه موسيقي سنتي و گردش ملودي در فضاي موسيقي سنتي
بهره بجويم.
• از ايدهآلهاي مجيد اخشابي بگوييد؟
يكي از ويژگيهاي ايدهآلها فاصله با آنهاست، ذات پوياي انساني به
گونهاي خلق شده كه آنچه را به دست ميآورد موجب گشوده شدن افقهاي
تازهتري در ديدگاهش ميشود.
ولي من ايدهآلهايم فقط در به دستآوردن تفكر و به طور كلي دستيابي به
محصولات نرمافزاري و فكري است و ديگر به دستآوردن چيزي برايم آن قدر مهم
نيست كه خودم را به دردسر بيندازم، با اين همه به دست آوردن يك حس و يك
زاويه ديد منحصر به فرد ممكن است من را وادار به پيمودن ارتفاع يك كوه و يا
پيمودن عرض يك صخره بكند.
يك هنرمند فقط از طريق انديشه و تفكرش ميتواند موفق شود نه با چيز ديگري.
در نهايت هم من مثل همه انسانها به دنبال سعادت ميگردم و اين كيميا به جز
در كارگاه ذهن يك متفكر و انديشمند و يك مخلوق مرتبط با خالق به دست نميآيد.
* قدري از كودكيتان بگوييد، از شكلگيري موسيقي در ذهن مجيد اخشابي.
از شانسهاي بزرگي كه از بدو تولدم با آن روبهرو شدم داشتن يك پدر و مادر
خوب بود. زندهياد پدرم مرد صاف و ساده، بيريا و مهرباني بود كه هم از
اولين معلمين زندگي من بوده و هم از اولين معلمين موسيقيام. او موزيسين
نبود ولي يك شنونده بسيار حرفهاي بود. مادرم نيز همانند پدرم بسيار دانا و
انديشمند بود و هست.
اين دو موجود در پرورش و هدايت من بسيار زحمت كشيدند. شايد من الان مثل پدر
و مادرم در آن روزگار فكر نكنم، چون آنها در آن سنين حاصل زندگي خود را،
فرزندانشان ميدانستند و براي خود حق ديگري از زندگي قائل نبودند. بايد
چقدر گذشت لازم باشد تا انسان براي فرزندانش اين چنين زندگي كند. آنها هر
چه وقت و توان داشتند در اختيار ما بود و من هنوز كه هنوز است واقعا بدون
مشورت مادرم كاري را انجام نميدهم.
• غير از خودتان برادر يا خواهري داريد؟
بله دو برادر و دو خواهر و من تهتغاري خانه هستم.
• با تشكر از شما كه در اين گفتوگو شركت كرديد.
من هم از شما تشكر ميكنم.
مسعود جان و و ونوس جان مرسی... بازم گل کاشتین.....
راستی مسعود جان اخبار جدید از محسن رو میتونم از کجا گیر بیارم.....
اون سایت طرفداران که تو امضات است .. فقط یه صفحه انگلیسی میاره که ربطی نداره...
مرسی
عزيز يه ماه اين سايت خراب بود...الان درست شده ..اينم صفحه اصلي سايت:نقل قول:
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
افشينن بدونشک يکی از معروفترين ستارههای پاپ ايرانيه. آهنگهاش تازه و جديده و ترانههاش امروزی و واقعيه. سبک افشين مخصوص خودشه و تا بحال کسی نبوده که رپ آلمانی و شعر فارسی و گيتار راک و صداهای الکترونيک رو با هم آميخته کنه و دل مردم رو بدست بياره. با دقت که به آهنگهای افشين گوش کنيد ( نسخههای کپی شده به درد نمیخوره ) متوجه میشويد که از بهترين و بالاترين استوديوها و تکنولوژی موسيقی روز استفاده کرده، تا حدی که از رقبای آمريکائی و اروپائی خودش هيچی کم نداره. اخيرأ چهارمين آلبوم افشين، "ماچ " وارد بازار شده و هنوز چيزی نشده دل همه رو برده. آخه هم تنظيمهای “K.O” ( تهيه کنندهاش در آلمان) متفاوته و هم ملودیهای افشين فورأ سر زبون میافته و شعرهایي که انتخاب میکنه، تکه کلام جوونها میشه.
حالا يک زندگی نامه از افشين:
افشين متولد ۱۸ ارديبهشت سال ۱۳۵۷ .
محل تولدش بابله و از هفت سالگی به همراه خانوادهاش در تهران زندگی کرده.
۱۰ ساله بود که گيتار دستش گرفت ( به تشويق شوهر خالهاش، کيا ) و شعر گفت و آهنگ ساخت.سال ۱۳۷۴ با خانوادهاش به آلمان ( شهر مانهايم ) مهاجرت کرد و موسيقی رو جدی تر ادامه داد، چرا که ديگه مثل ايران محدوديتی برای پيشرفتش نبود.
نيتجه اين شد که در سال ۱۳۷۸ با شرکت پارس ويديو قرارداد امضا کرد و آلبوم " بوی بارون " به بازار اومد.
دومين آلبوم افشين، " ستاره " سال ۱۳۸۱ بهوسيله شرکت ترانه بيرون آمد. اين اولين کاری بود که با K.O. يعنی همون تهيه کنندهاش در آلمان، ساخت.
آلبومی که بيشتر از همه صدا کرد، آلبوم " آس و پاس " افشين بود که يکسال پيش (۱۳۸۳) بيرون آمد و شهرت افشين رو جهانی کرد. آس و پاس " مخلوطی از موسيقی رقصی، هيپ هاپ و ريتمهای ايرانی و رپ آلمانی بود؛ کاری به معنای واقعی کلمه جذاب و متفاوت با اونچه که در بازار موسيقی ايرانی وجود داشت.
اگه ويديوهاش رو ديده باشين يا که کنسرتهاش رفته باشين حتما متوجه شديد که چطوری صحنه رو با رقص و اجرای گروهی داغ و پر جنب و جوش میکنه.
اجرای افشين برخلاف اجراهای معمول ستارههای پاپ، فردی نيست و وقتی که روی صحنه میياد با نوازندههای آلمانيش و برادرش امير و کار رقص اميرعلی، انگار ويديو کليپ اجرا میکنه.افشين در بيشتر پايتختها و شهرهای بزرگ دنيا برنامه اجرا کرده: ونکوور، تورنتو، و مونترال در کانادا، آتلانتا، واشنگتن و لس آنجلس در آمريکا، در بريتانيا شهرهای لندن، منچستر، برمينگام و ليدز، در کوپنهاک دانمارک. استکهلم، مالمو، و گوتنبرگ (يوتی بری) سوئد، در پايتخت بلژيک، بروکسل و وين در اتريش و البته آلمان.
افشين يک ماشين کورسی تويوتا داره که با اين ماشين منو دق داد. با سرعت ۲۲۰ کيلومتر در ساعت تو اين اتوبانهای آلمان مانور میده .يکی ديگه از کرامات افشين ما صحبت با موبايل پشت فرمون هستش و بخصوص بحث کردن سر متن شعر با شاعر در ايران.
الان هم مشغول ضبط ويديوهای "بی خيال" و "از اينجا برو "هست و بعدش هم کنسرتهای کانادا و آمريکاش شروع میشه.
بهزاد: تلويزيونت کار نمیکنه اما سيستم اينترنتت به راهه. پس وقتی بچهها بهت ايميل ميدن تو نگاه میکنی؟
افشين: تنها چيزی که من توی اين خونه نياز دارم همين کامپيوترم هست که به اينترنت وصله. هر چند وقت ايميلها رو نگاه میکنم و تا اونجايی که بتونم میخونم. راستش رو بگم ايميلها رو جواب نميدم چون واقعاً نميرسم. ولی خيلی سپاسگزارم از مردمی که به من نامه ميفرستن.
بهزاد: مثل اينکه خيلی چيزها توی زندگی تو عوض شده. برامون يه خورده توضيح بده.
افشين: سيستم زندگی من از دو سال پيش به کل عوض شد. يک رستوران داشتيم که اون رو فروختيم. اين همون موقعی بود که آلبوم "آس و پاس" بيرون اومده بود. بعداً من يک دفعه خودم رو توی يک فضای ديگهای ديدم که هنوز هم نتونستم خودم رو توی اون فضا پيدا کنم. يکی از دلايلی که موسيقی رو ميخوام بذارم کنار همينه. چون دنيا با من غريب شده.
افشين بخاطر چه کسی از خوانندگی دست خواهد کشيد؟
الان مدتيه که توجه خيلیها به دختر ويديوی “ماچ” افشين جلب شده.
۱- پگاه دختری که در ۲ ويديوی اخير افشين نقش اول رو بازی کرده.
۲- اسم Pegah هم روی گردنبند افشين نقش شده.
۳- افشين در مصاحبه اش با بیبیسی گفت که اين آخرين آلبومش خواهد بود و ديگه اين کار رو رها میکنه.
بعد که از زير زبونش کشيدم بيرون فهميدم که اين يک تصميم مشترک بوده، بين خودش و کسی که دوست داره.
نتيجه: پگاه همون کسيه که به افشين گفته : يا من يا کارت.
پگاه ۲۱ سالشه و ۱۰ ساله که با خانوادهاش به هلند مهاجرت کرده. خودش بازی در ويديو و کار مانکنی رو دوست داره ( البته درس میخونه، رشته تجارتجهانی ). ازش پرسيدم که واکنشش دربرابر شايعاتی که درباره خودش در جرايد میخونه چيه؟
خيلی ناراحت میشم. وقتی يک دورغی رو درباره خودت میخونی خيلی عصبانی میشی. چون کاری نمیتونی بکنی و میبينی که يک کسی به خودش اجازه داده که اينجوری دروغ بنويسه.
آيا اين شايعات باعث میشه که ديگه از جامعه ايرانی خارج از کشور، دل زده بشی و بيشتر مواظب رفتارت بين ايرانی ها باشی؟
نه، چون فهميدم که اين شايعات ساخته میشه، چه کاری بکنی چه نکنی!
آيا درسته که تو بعد از يکی از کنسرتهای افشين بهش گفتی" يا من يا کارت "؟
اولا اين حرف رو من پشت درهای بسته بهش گفتم! تو از کجا شنيدی؟
بعد از يکی از کنسرتهای آخرش، بهش گفتم که خوانندگی تو با رابطه عاطفی ما جور در نمیياد.
من این حرف رو وقتی زدم که خیلی عصبانی بودم و بحثمون شده بود.
هیچوقت فکرشو نمیکردم که با شما الان در اینمورد صحبت کنم و افشین بخواد که این حرف رو اینقدر جدی بگیره و حتی بخواد بهش عمل کنه.
من اصلا از این مسئله راضی نیستم و بههیچوجه اجازه نمیدم که افشین خوانندگی رو ترک کنه.
و من همه جور افشین رو در کار هنریش حمایت می کنم.
دخترها می فهمن من چی می گم.
پگاه در ويديوهای بعدی افشين که در فصل زمستان ضبط می شه، بازی می کنه. بنابراين هنوز قبض تلفن هزار دلاری افشين و جريمه های رانندگی اش ادامه خواهد داشت ...
منبع : بي بي سي
__________________
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
آغاسی در یک گفتگوی اختصاصی به خبرنگار ستاره سینما گفت :
تاوقتی نفس میکشم ،میخوانم و می رقصم
در نیویورک بدست آمریکائیان دستمال دادم و آنها را با آهنگ آمنه برقص و پایکوبی واداشتم
وقتی با آغاسی به حرف زدن می نشینی احساس خستگی نمی کنی .چون مرتب از اینطرف و آنطرف حرف می زند ،ازخوانندگی ،سینما ،ازمردم و ازهمه جا .حالا این مرد در مقابل من است وبامن حرف می زند واز احساس رضایتی که از فیلم جدیدش «فراشباشی » میکند و از سفرش به آمریکا
س – ازآمریکا چه خبرهائی آوردی ؟
ج – بله ،مدت 45 روز برای اجرای برنامه به آمریکا رفتم و مورد استقبال بیش از حد ایرانیان مقیم نیویورک قرار گرفتم و جالب است برایتان بگویم که به دست آمریکایی ها هم دستمال دادم وپابپای خودم آنها را به رقص واداشتم .
س – چرادررادیو تلویزیون کمتر فعالیت می کنی ؟
ج – این خواست خود رادیو تلویزیون است .چون رادیو تلویزیون خانه من نیست که هر وقت دلم خواست بروم برنامه اجراکنم وبرگردم .بلکه باید آنها از من بخواهند ،دعوت کنند ،تامن هم بروم ولی متاسفانه فعلا رادیو و تلویزیون جای اشخاص بخصوصی است .
س – بعد از یک دوره پرسروصدا چراسکوت کردی ؟
ج – من سکوت نکردم .بلکه این مطبوعات و رادیوتلویزیون بودند که درباره من سکوت کردند همین مجلاتی که تادیروز باهزارخواهش و تمنا می خواستند عکس و خبری ازمن را به چاپ برسانند .امروز باکمال بیرحمی به من پشت کرده اند وتنها همین مجله ستاره سینما بودکه چون همیشه حامی هنرمندان بوده است .واز این هم که بگذریم ،نگاهی به فروش فیلمهای من بکنید .ببینید درتمام طول تاریخ سینمای ایران کدام خواننده ای مثل من فروش داشته است ،البته بجز این اواخر گوگوش که آنهم بخاطر بهروز وثوقی است .
س – بیشتر دوست داری در زمینه خوانندگی فعالیت کنی یا سینما ؟
ج – مسلما خوانندگی .چون من هرچه دارم از خوانندگی دارم .بخاطر همین خوانندگی بودکه برای بازی در فیلم به سراغم آمدند .بنابراین درهیچ شرایطی خوانندگی رارها نمی کنم .
س – قضاوت مردم را تاچه حددریک اثرهنری موثر میدانی ؟
ج – صد در صد موثر است .همین مردم اگر از یک فیلم مبتذل استقبال نکنند که متاسفانه استقبال می شود .تهیه کننده به سراغ فیلم های بهتر خواهد رفت ویابه عکس وقتی از یک فیلم خوب استقبال می کنند باعث تشویق تهیه کننده و سازندگان فیلم می گردد .
س – فیلم هایی که تابحال بازی کردی مثل ایوالله ،خیلی هم ممنون ،فاتح دلها ،و نعمت نفتی کاملا براساس شهرت خوانندگی تو ساخته شده بود .چرانمی خواهی بعنوان یک بازیگرمطرح شوی ؟
ج – بخاطر اینکه من بازیگر نیستم .من یک خواننده ام و مردم هم مرابعنوان آغاسی خواننده می شناسند و می خواهند نه آغاسی هنرپیشه ، امابا این حال باید بگویم که در این فیلم اخیرم خیلی زحمت کشیده ام و فاصله زیادی بافیلم های قبلی ام دارد و این را مرهون ایرج صادقپور می باشم .
س – علی رغم خوانندگیت ،بهرحال بازیگر تعدادی از فیلمهای ایرانی بوده ای ،درباره سینمای ایران و فیلم ایرانی نظرت چیست ؟
ج – در این مورد نمی توانم نظرقاطعی بدهم .چون با نگاهی به وضع فیلم های من متوجه می شوید که من با هنرپیشه معروفی کارنکردم ودرمحیط سینتما نبودهام .بنابراین اجازه بدهید که در این مورد سکوت کنم .
س – میگویند قصد داری اخیرا با سوسن خواننده معروف زوجی تشکیل داده وبه فعالیت بپردازی آیا این خبرحقیقت دارد ؟
ج –خیر .به هیچ وجه درست نیست ومن قصد چنین کاری ندارم .همانطوری که خانم سوسن چنین خیالی ندارد .سوسن خواننده مورداحترام و علاقه من می باشد .ولی فعلا قصد همکاری نداریم .
س – حتما اطلاع داری که اخیرا دلکش خواننده قدیمی طی مصاحبه ای در مطبوعات به خوانندگان جوان حمله نموده آنها را کاریکاتور خوانده است ،شماچه نظری داری آیا حرفهای اورا تایید می کنی ؟
ج –هرجند که حرفهای خانم دلکش متوجه من نیست ولی بطورکلی باید بگویم این یک نوع عقده است هرکدام از این هنرمندان که حس کنند دارند فراموش می شوند و دیگر از خاطره ها می روند سعی دارند با حرفهایی خودشان را مطرح کنند .یعنی بطورکلی ما نه می توانیم خوشبختی کسی راببینیم نه بدبختی کامل آن را .امروزیک جوان بدسر و وضع خوش تیپ را در خیابان می بینیم ومیگوییم حیف این جوان ،کاش پول و ثروتی داشت .اما اگر فردا همین جوان را در یک ماشین آخرین سیستم ببینیم می گوییم این همان جوان بی سر وپای دیروزی است .وحالا هم همین مثال است برای خانم دلکش ویا هرکس دیگری که چنین ادعایی بنماید .
س – تاکی قصد داری به فعالیت هایت ادامه دهی ؟
ج – تاوقتی که زنده ام .این را بنویسید آغاسی تاوقتی که نفس می کشد می خواند .
س – کارگردانها و بازیگرهای مورد علاقه ات چه کسانی هستند و بیشتر دوست داری با چه کسی کار کنی ؟
ج – کارکردن با هرکدام از هنرمندان باعث تجربه ای برای من است .اما دست دارم با ایرج صادقپور کارکنم .چون واثعا شخص فهمیده ای است .
س – برنامه ات برای آینده چیست ؟
ج – بازهم خواهم خواند و خواهم رقصید ودر میان مردم خواهم بود .
ستاره سینما / شماره 117 /.آذرماه 1354
خونه افشين يک خونه مجرديه و يک چيزيه شبيه به صحرای کربلا ولی با نور نارنجی. يخچالش خالی ، ظرفها دست نخورده ، رختخواب دست نخورده ، تلفن دائما در حال زنگ زدن. ولی اولين چيزی که صبحها افشين رو از خواب بيدار می کنه و چشمهاش رو خيره می کنه ( بهمين خاطر تنها چيزی که تو يخچالش داره قطره چشمه! ) جريمه رانندگی و قبض تلفنشه. قبض تلفن افشين ( فقط موبايلش ) : ۸۲۲ يورو که می شه حدود هزار دلار در ماه. جريمه رانندگی : ۲۵۰ و ۱۲۵ و بازهم ۱۲۵ يورو که مجموعا می شه ۸۰۰ دلار مثلا. افشين: "من هر هفته پنج ساعتی تو اتوبان رانندگی می کنم تا برم هلند ( ديدن چه کسی؟ ) اونوقت حوصله ام سر می ره تند می رم ( راست می گه بالای دويست کيلومتر در ساعت ) دائما پليس منو می گيره جريمه می کنه. ديگه اين عادتم شده که در ماه يک هزار دلاری پول جريمه ماشين يدم، عشق وعاشقی خرج داره ديگه". حالا چرا خونه افشين سوت و کوره؟ افشين: من اصلا خونه تنهائی حال نمی کنم. همه اش می رم خونه دوست صميميم حسين ( تو ويديوی "ازت بدم می ياد، همونيه که برای افشين قلاب می گيره که بره بالای درخت). اونجا روی کاناپه اش می خوابم ولی کلی حال می کنم چون با هم حرف می زنيم و
از تنهائی در ميام. البته پدر و مادرم هم اينجا هستن و ديدنشون می رم ولی بدون شک حوصله خونه خودم رو ندارم. فقط می رم اونجا قبضهام رو باز کنم و پيامهای تلفنيم رو بشنوم. بعد می شينم ای ميلهای طرفدارها رو می خونم.
برای همين نه ضبط صوتم کار می کنه نه تلويزيونم ! البته من اين فاجعه رو ساعت دو بعد از نصفه شب که بی خوابی زده بود سرم و جلوی تلويزيونش خوابيده بودم، فهميدم. افشين کلکسيون عجيب و غريبی از کفشهای کتونی داره. هم دم در خونه متروکه اش کفشهاش جفت شده و هم توی يک گنجه از بالا تا پائين کفشهاش جفت شده!
افشين: من عاشق کفشم و هر وفت دلم می گيره، می رم يک کفش ورزشی می خرم ميارم خونه. البته تابستونها هم خوره دمپائی هستم. البته گيتارهای افشين هم از در و ديوار آويزون شده و شايد تنها چيزی که تو خونه اش خاک نگرفته گيتارهاشه. افشين: من از بچگی عاشق گيتار بودم و بچه بودم که شوهر خاله ام گيتارشو داد به من و از اون به بعد زندگيم عوض شد. البته من گيتارزن حرفه ای نيستم ولی با گيتار آهنگ می سازم و می خونم. اتفاقا شب آخر، قبل از اينکه برگردم لندن رفتيم خونه خاله افشين که به من يک شامی بدن (البته ايشون پرستار است و يک پرستار مهربان. چون با اينکه قرار بود بره کشيک، شام ما رو داد و رفت).افشين (مبهم) خاله و کيا، شوهر خاله
آقای کيا که همسر خاله افشين هستن برای من تعريف کردن: افشين که خيلی بچه بود، من که با خاله اش آشنا بودم می آمدم خونه شون و گيتار می زدم و می خوندم و افشين خيلی به اين گيتار علاقه نشون می داد. من هم بهش بعضی آهنگها رو ياد می دادم. بعد که آمدم آلمان، گيتارم به افشين به ارث رسيد (خنده) و بعد شنيدم که تو خود ايران آهنگ ضبط کرده و برام کاستش رو فرستاد و ديگه آمد آلمان و به اينجا رسيد که می بينيد. من هم کارهاش رو دوست دارم بخصوص آهنگ "بدجوری عاشقت شدم". آقای کيا البته الان ديگه با يک گروه سنتی در آلمان عود می زنه و فکر کنم همين روزها يک کنسرت هم دارن. سه روزی که با افشين بودم، رفتم خونه پدر و مادرش در شهر مانهايم که
با هم يک ناهاری بخوريم. چقدر خوشمزه، حتی برای گياهخوارها! افشين، مامانش ، بابا، و امير برادرش کلا اون چند روزی که با افشين بودم متوجه شدم که دچار يک افسردگی شديده. اين معمولا بعد از موفقيت خواننده
ها اتفاق می افته، يکدفعه زندگی از اين رو به اون رو می شه. افشين: بعد از موفقيت آلبومه "آس و پاس" همه چيز زندگيم عوض شد. شروع کردم سفر کردن. شروع کردم کنسرت دادن ( و تو يکی از اين کنسرتها عاشق شد و هنوز اين عشق ادامه داره ) وقتی که معروف می شی يکدفعه همه می خوان باهات دوست بشن و برخورد اطرافيانت با تو عوض می شه انگار که ديگه اون آدم قبلی نيستی. اينجوری می شه که از تمام زندگی گذشته ات جدا می شی و دوباره يک زندگی جديد با دوستای جديد و نگرانی های جديد پيدا می کنی و اين شديدا افسرده ات می کنه. گم می شی ، دلت برای اون کسی که بودی تنگ می شه، احساس تنهائی می کنی ولی راه برگشتی نيست. افشين چند بار به من گفت که ای کاش وقتی می ديدمش که روحيه اش بهتر باشه. علت اينکه تو مصاحبه قبلی مون گفت که می خواد خوانندگی رو ول کنه هم همين بحرانهای روحيه که دچارش شده. از وقتی که اين حرف رو زده کلی پيک (ای ميل) بهش فرستادن که ديگه کلافه شده. افشين: ببين کار دستمون دادی. روزی صد تا دارم که چرا می خوام خوانندگی رو ول کنم. بخدا خسته شدم ولی باورشون نمی شه، فکر می کنن ژست گرفتم که آلبومم بيشتر فروش بره. ولی خودت باهام
هستی می بينی که اين زندگی که من دارم سرتاسر شده تنهائی، دوندگی دنبال کارهای دور وبر آلبوم و هرجا می ری عکس و عکاسی! پدر و مادر بی نهايت مهربون و صميمی داره جوری که آدم اختلاف سنی
رو حس نمی کنه. از بچه گی و روزهائی که يک رستوران ايتاليائی داشتن و افشين سر به سر مشتری ها ميذاشت تعريف کردن و کلی خنديديم. جالبه که افشين يک سگی داره که تو کنسرت آخرش تو دوبی اين سگ رو از دوستش گرفت آورد آلمان ولی مادرش ازش نگهداری می کنه. مامان افشين موقع خداحافظی: "اين سگ رو کی می بری خونه ات!؟" افشين با يکی از دوستانش ملاقات کرد که از ايران برگشته بود. اين ملاقات و شنيدن اينکه آلبومش الان در ايران سر زبونهاست حالش رو بهتر کرد. الان هم داره قرار داد کنسرت می بنده و می ره آمريکا که ويديوی آهنگهاش رو درست کنه. الان هم سايت جديدش رو راه انداخته و با بابک که سرپرست و طراح سايت جديدشه ( و طراح جلد آلبوم ماچ ) شب و روز برای گردآوری عکس و نوشته دوندگی کردن فکر کنم پيکهائی که شما از طربق سايتش بفرستين قانعش کنه که دوباره به خوانندگی ادامه بده. کلا افشين وسواسيه. هم توی ضبط آهنگهاش هم تو زندگی روزمره اش، ازهر چيزی يک کلکسيون داره:عطر، کفش ، تی شرت ، گيتار و ليوانهای نشسته! نه بخدا بچه تميزيه و ازساعت ۳ صبح زودتر نمی خوابه. خيلی اهل دوست و رفيقه و به دوستاش می رسه. سر پرداخت چيزهای مختلف به جای تعارف بايد باهاش دست به يقه شد.ضد سيگاره ( خدا رو شکر ). احساساتی و عاشقه. نقطه ضعفش اينه که می ره تو فکر و اخلاقش می تونه از اين رو به اون رو بشه. ولی بچه باحال و شوخيه و پلکيدن باهاش خيلی خوش می گذره و شديدا حواسش هست که دمق نشی.
بهرحال اين يک مرور سرسری از زندگی خصوصی افشين بود؛ با سانسور!
__________________
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
بيوگرافی فرزاد فرزين
متولد 1360 تهران است . ساکن محله سعادت آباد تا سن 10 سالگي تو شاهپور زندگي مي کردند . پدرش بازنشسته اداره راه و ترابري بود . در حال خاضر مدير شرکت فولاد است . فرزاد تا حالا چند تا کار گروهي از جمله کار هم وطن که با همکاري آقاي مهدي سپهر , بهزاد ابطحي , حسن پيغان , رضا صادقي , بابک تسليمي , محسن فرحي, افشين سياه پوش اجرا کرده اند که اين ويدئو کليپ به تهيه کنندگي فرزاد فرزين و بابک تسليمي انجام شده است که اين کار به دليل وقت کم ويدئو کليپ جالبي در نيومد و اين کليپ در يک روز فيلم برداي و تدوين و آماده پخش شد . ولي واقعا آهنگ سازي اين کار قابل تحسين است . آهنگ سازي اين کار به عهده فرزاد فرزين بود يک کار نو و جديد به نام پشت صخنه به کار گرداني ببسيار زيباي آقاي موفق انجام شد . فيلمبرداري کار پشت صحنه 35 ميلي متري انجام شد و از کيفيت خيلي خوبي برخوردار ست . در اين کار فرزاد فرزين , محسن چاوشي , مهدي مقدم , امير آمري, مهدي مدرس با هم اجرا کرده اند .و کار سه نفره ايران موزيک را هم براي شبکه ماهواره ايران موزيک خواندند که در اين کار هم با همکاري بهزاد ابطحي , مهدي مقدم و فرزاد فرزين اجرا شده است . خوانندگي رو بطور حرفه اي از سال 1380 شروع کرده ولي در کل از سال 1376 است که در اين حرفه فعاليت دارد . اوايل با گروه کروز کار مي کرد و در اين گروه آهنگسازي مي کرد . ولي به دلايل شخصي از اين گروه جدا شد و بعد شروع کرد به ساخت آلبوم شراره و موفق شد .
آلبوم شراره به بازار موسيقي عرضه شد و با موفقيت چشم گيري مواجه شد . کنسرت زيادي تا حال داشته از جمله شيراز , کيش , تهران و...... و کنسرت هاي خيريه هم با اجراي خودش و مهدي مقدم برگزار شده است . از جمله کنسرت آسايشگاه کهريزک و يک کنسرت هم در سينما ايران به نفع بيماران سرطاني برگزار کرده اند . فرزاد فرزين در کل از آلبوم شراره چهار ويدئو کليپ دارد به نام هاي شراره , ستاره , سالي , من وتو که يکي از زيباترين و با احساس ترين ويدئو هاي فرزاد به محسوب ميشود . خصوصيات اخلاقي فرزاد اينه که در کار خود بسيار مغرور و جديست به تيپ و ظاهر خود بسيار اهميت ميدهد يک گريمور خصوصي داره که براي اجراي کنسرت يا مصاحبه هاي تلويزيوني حدود 2 ساعت زير گريم است .
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
ویگن و آیلین ویگن
بچه ها بزرگ می شوند ...بچه ها سری تو سرها پیدا می کنند ...پدرها پیر می شوند ...ویک روز همه چیز جابجا می شود ...یکی میرود .یکی می آید .
به این عکس نگاه کنید .ویگن است .روی دست او یک بجه ملوس ،معصوم و بی خبر از همه جا ذوق کنان می خندد .بابا هم از این شادی « دلبندش » لحظه زیبایی را می گذراند .این کوچولو آیلین است ...دختر ویگن
خوب خالا نگاه کنید به عکسی که آیلین یک دختر جوان وتودل برو ،ویک ستاره نسبتا ---- شده ...اما نباید فراموش کرد که آیلین هنوز هم روی دست بابا نشسته .آخرمگر نه این است که آیلین به شهرت و محبوبیت ویگن تکیه کرده است ومگر نه اینست که حتی در اعلانات فیلم هایی که آیلین بازی می کند .اینطور می نویسند که باشرکت آیلین ویگن ...خودمانیم ،باید پدرهایی که سالهای عمرشان را برای بدست آوردن شهرت ویا اعتبار می گذرانند وبهرحال یکی از این دو یا هردو را برای بچه هایشان به میراث می گذرانند گفت خسته نباشی بابا .
اطلاعات هفتگی /۱۳۵۳
نوشته شده توسط محمد آدينه
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
مصاحبه BBC با دی جی علی گیتور
درود و سلام. من DJ Aligator هستم و اين مصاحبه رو هم از سوئد انجام ميدم.
اسم واقعیت چيه؟
اسم اصلی من علی هست. علی مواسات.
پس اسم Aligator رو هم از اين اسم گرفتی؟
بله، دو تا اسم رو قاطی کردم. يکی Ali که اسم خودم هست و کلمه Aligator که در
انگليسی معنی سوسمار ميده.
ساخت آهنگ Whistle Song که يکی از معروف ترين آهنگ های تو هست به چند سال پيش
بر می گرده؟
من اين آهنگ رو در فروردين ماه سال ۱۳۷۹ بيرون دادم.
سبک کارت چيه؟
بعضی ها ميگن سبک کار من Techno يا Trance هست. اما من خودم ميگم سبک کارم
Club Music يا Dance Music هست.
بچه کجای ايران هستی؟
من در تهران به دنيا اومدم. در خيابان شريعتی نزديک پل سيدخندان. اتفاقاً يک
پارکی هم اونجا بود به نام " کوروش" که بچگی هام هميشه می رفتم اونجا و بازی
می کردم.
مثل اينکه معروف شدنت توی اروپا و دنيا توی دوران کودکيت و همون سيدخندان
خودمون ريشه داشته، درسته؟
بله درسته. من از ده سالگی کار موسيقی رو شروع کردم. يادمه تولد ده سالگی ام
از پدرم يک "ملوديکا" کادو گرفتم. انقدر عاشق اين ساز شدم که هر وقت آهنگی رو
گوش می کردم، نيم ساعت بعدش می تونستم اون رو بزنم! بعد ديگه کارم انقدر خوب
شده بود که من رو توی عروسی و جشن تولد در و همسايه ها می بردند که من اونجا
براشون ملوديکا بزنم.
درس موسيقی هم خوندی؟
بله. خواهر من در دانمارک زندگی می کرد و من هم برای ادامه درسم وقتی از
ايران خارج شدم به دانمارک رفتم. اونجا درسم رو توی دانشگاه موسيقی شروع
کردم. حدود ۴ تا ۵ سال طول کشيد که تونستم رهبری موسيقی ( يا همون دکترای
( موسيقی ) رو بگيرم. ۱۵ سال دانمارک زندگی کردم و بعد از اون به سوئد اومدم.
من در رشته موسيقی کلاسيک تحصيل کردم.
پس چی شد که رفتی توی کار موسيقی الکترونيک؟
وقتی توی دانشگاه موسيقی درس می خوندم وضع مالی خوبی نداشتم و سه جای مختلف
کار می کردم. اون موقع دستگاه هايی مربوط به موسيقی اجاره کرده بودم که بايد
پول اونها رو در می آوردم! شايد در ماه فقط چيزی در حدود ۴۰ تا ۵۰ پوند توی
جيبم می موند.
يکی از کارهايی که انجام می دادم پيتزا فروشی بود، صبح ها هم روزنامه پخش می
کردم و بعضی وقت هام توی کارخونه کار می کردم! من هر کاری می تونستم می کردم
چون خيلی دوست داشتم اين رشته رو ادامه بدم.
چند وقت بعد يکی از دوستام به من گفت اگر می خواهی بيشتر پول در بياری، برو و
در يک ديسکو در کپنهاگ (پايتخت دانمارک) کار کن. چون اونها به يک DJ احتياج
دارند. من هم همين کار رو کردم و کار خودم رو توی اين ديسکو شروع کردم.
تو ديسکو موسيقی های ديگران رو پخش می کردم. توی همين کار کم کم به موزيک های
Club، Trance علاقمند شدم. از اون به بعد هر وقتی که می تونستم برای خودم
آهنگ درست می کردم. من توی يک اطاق دانشجويی زندگی می کردم که به اندازه ۲۰
متر مکعب بود. من حتی زير Mixer می خوابيدم، يعنی تشکم زير Mixer بود چون
انقدر اطاق کوچيک بود که نصف اون رو فقط دستگاهای موسيقی من گرفته بود.
DJ يعنی چی؟
DJ مخفف کلمه Disc Jockey هست که توی جشن ها يا کلوپ ها آهنگ های مختلف پخش
می کنه. اما DJ های الان مثل DJ های قديم نيستند. الان اينها برای خودشون يک
ستاره شدند. من جاهايی ميرم و DJ هايی ديدم که وقتی برنامه اجرا می کنند حدود
۶۰ تا ۷۰ هزار نفر فقط ميان که اون DJ رو ببينند!
حالا چرا اسم تو شد DJ Aligator ؟
من دکترای موسيقی دارم و هر کسی هم نميدونه که من اين مدرک رو دارم و اکثراً
فکر می کنند من فقط يک DJ هستم! اما کمپانی ضبط من زمانی که می خواستم اسم
انتخاب کنم، گفت چون تو رو به عنوان يک DJ می شناسند بهتره اسم خودت رو DJ
Aligator بگذاری.
خودت چه جوری با اين مسئله کنار اومدی؟
من گفتم حالا که وارد اين کار شدم، فعلاً همه من رو به عنوان DJ بشناسند. اما
شايد بعداً اون رو عوض کردم! ولی فعلاً به اين اسم عادت کردم.
برای خيلی ها جالبه که تو موسيقی کلاسيک کار کردی اما رفتی تو سبک ديگه ای
مثل Club Music و به اين سبک آهنگ درست می کنی. اين تغيير چه جوری به وجود
اومد؟
من در دانشگاه بايد از روی نت های موسيقی ديگران مثلاً پيانو می زدم. بعد از
چندين سال که اين کار رو کردم خسته شدم. به خودم گفتم چرا من بايد بشينم و نت
های ديگران رو جلوم بذارم و آهنگ های اونها رو بزنم! دوست دارم که آهنگ هام
رو خودم بنويسم. وقتی هم شروع به کار DJ کردم عشقم به اين سبک موسيقی خيلی
زياد شد.
چه جوری شد که آهنگ Whistle Song يا همون (موسيقی سوتی) رو درست کردی؟
يک شب در ديسکو که آهنگ اجرا می کردم چند نفر دختر و پسر رو ديدم که همه دور
گردنشون سوت بود. اونها شروع کردند با آهنگ سوت زدن. من هم همون جا اين فکر
به سرم رسيد که چرا يک آهنگ درست نکنم با سوت؟ فرداش اين آهنگ رو شروع کردم
به ساختن و در چهار پنج ساعت تمومش کردم. هفته بعد هم توی همون ديسکو آهنگ
خودم رو گذاشتم و ديدم که همه خوششون اومد و شروع کردند به رقصيدن! اونجا بود
که فهميدم اين آهنگ شانس بزرگی برای معروف شدن داره. آدم سمجی بودم. اومدم
توی استوديو و خودم ۱۸۰ تا CD کپی کردم و اين CD ها رو به تمام دوستام که DJ
بودند دادم. بعد از دو هفته اين آهنگ توی دانمارک شماره يک شد.
من رکورد پرفروش ترين آهنگ سال ۲۰۰۰ رو با اين آهنگ توی دانمارک دارم. اين
آهنگ حتی از طرف شرکت (EMI) هم بيرون اومد و خيلی گرفت. دو سال بعد در سال ۲۰۰۲
يک آقايی اين آهنگ رو در انگلستان گوش داد. اين آقا خودش شرکت پخش موسيقی
داشت و اين آهنگ رو بيرون داد. همون روز پخش از اين آهنگ ۵۰ هزار نسخه به
فروش رفت و باعث شد که من در انگلستان در جدول رده بندی موسيقی شماره ۵ بشم.
يعنی حتی بالاتر از Britney Spears و Backstreet Boys ! بعدها از من دعوت
کردند که در لندن و در برنامه Top Of The Pops که يکی از بزرگترين شوهای دنيا
هست هم شرکت کنم.
The End.....................................The مصاحبه BBC با دی جی علی گیتور
درود و سلام. من DJ Aligator هستم و اين مصاحبه رو هم از سوئد انجام ميدم.
اسم واقعیت چيه؟
اسم اصلی من علی هست. علی مواسات.
پس اسم Aligator رو هم از اين اسم گرفتی؟
بله، دو تا اسم رو قاطی کردم. يکی Ali که اسم خودم هست و کلمه Aligator که در
انگليسی معنی سوسمار ميده.
ساخت آهنگ Whistle Song که يکی از معروف ترين آهنگ های تو هست به چند سال پيش
بر می گرده؟
من اين آهنگ رو در فروردين ماه سال ۱۳۷۹ بيرون دادم.
سبک کارت چيه؟
بعضی ها ميگن سبک کار من Techno يا Trance هست. اما من خودم ميگم سبک کارم
Club Music يا Dance Music هست.
بچه کجای ايران هستی؟
من در تهران به دنيا اومدم. در خيابان شريعتی نزديک پل سيدخندان. اتفاقاً يک
پارکی هم اونجا بود به نام " کوروش" که بچگی هام هميشه می رفتم اونجا و بازی
می کردم.
مثل اينکه معروف شدنت توی اروپا و دنيا توی دوران کودکيت و همون سيدخندان
خودمون ريشه داشته، درسته؟
بله درسته. من از ده سالگی کار موسيقی رو شروع کردم. يادمه تولد ده سالگی ام
از پدرم يک "ملوديکا" کادو گرفتم. انقدر عاشق اين ساز شدم که هر وقت آهنگی رو
گوش می کردم، نيم ساعت بعدش می تونستم اون رو بزنم! بعد ديگه کارم انقدر خوب
شده بود که من رو توی عروسی و جشن تولد در و همسايه ها می بردند که من اونجا
براشون ملوديکا بزنم.
درس موسيقی هم خوندی؟
بله. خواهر من در دانمارک زندگی می کرد و من هم برای ادامه درسم وقتی از
ايران خارج شدم به دانمارک رفتم. اونجا درسم رو توی دانشگاه موسيقی شروع
کردم. حدود ۴ تا ۵ سال طول کشيد که تونستم رهبری موسيقی ( يا همون دکترای
( موسيقی ) رو بگيرم. ۱۵ سال دانمارک زندگی کردم و بعد از اون به سوئد اومدم.
من در رشته موسيقی کلاسيک تحصيل کردم.
پس چی شد که رفتی توی کار موسيقی الکترونيک؟
وقتی توی دانشگاه موسيقی درس می خوندم وضع مالی خوبی نداشتم و سه جای مختلف
کار می کردم. اون موقع دستگاه هايی مربوط به موسيقی اجاره کرده بودم که بايد
پول اونها رو در می آوردم! شايد در ماه فقط چيزی در حدود ۴۰ تا ۵۰ پوند توی
جيبم می موند.
يکی از کارهايی که انجام می دادم پيتزا فروشی بود، صبح ها هم روزنامه پخش می
کردم و بعضی وقت هام توی کارخونه کار می کردم! من هر کاری می تونستم می کردم
چون خيلی دوست داشتم اين رشته رو ادامه بدم.
چند وقت بعد يکی از دوستام به من گفت اگر می خواهی بيشتر پول در بياری، برو و
در يک ديسکو در کپنهاگ (پايتخت دانمارک) کار کن. چون اونها به يک DJ احتياج
دارند. من هم همين کار رو کردم و کار خودم رو توی اين ديسکو شروع کردم.
تو ديسکو موسيقی های ديگران رو پخش می کردم. توی همين کار کم کم به موزيک های
Club، Trance علاقمند شدم. از اون به بعد هر وقتی که می تونستم برای خودم
آهنگ درست می کردم. من توی يک اطاق دانشجويی زندگی می کردم که به اندازه ۲۰
متر مکعب بود. من حتی زير Mixer می خوابيدم، يعنی تشکم زير Mixer بود چون
انقدر اطاق کوچيک بود که نصف اون رو فقط دستگاهای موسيقی من گرفته بود.
DJ يعنی چی؟
DJ مخفف کلمه Disc Jockey هست که توی جشن ها يا کلوپ ها آهنگ های مختلف پخش
می کنه. اما DJ های الان مثل DJ های قديم نيستند. الان اينها برای خودشون يک
ستاره شدند. من جاهايی ميرم و DJ هايی ديدم که وقتی برنامه اجرا می کنند حدود
۶۰ تا ۷۰ هزار نفر فقط ميان که اون DJ رو ببينند!
حالا چرا اسم تو شد DJ Aligator ؟
من دکترای موسيقی دارم و هر کسی هم نميدونه که من اين مدرک رو دارم و اکثراً
فکر می کنند من فقط يک DJ هستم! اما کمپانی ضبط من زمانی که می خواستم اسم
انتخاب کنم، گفت چون تو رو به عنوان يک DJ می شناسند بهتره اسم خودت رو DJ
Aligator بگذاری.
خودت چه جوری با اين مسئله کنار اومدی؟
من گفتم حالا که وارد اين کار شدم، فعلاً همه من رو به عنوان DJ بشناسند. اما
شايد بعداً اون رو عوض کردم! ولی فعلاً به اين اسم عادت کردم.
برای خيلی ها جالبه که تو موسيقی کلاسيک کار کردی اما رفتی تو سبک ديگه ای
مثل Club Music و به اين سبک آهنگ درست می کنی. اين تغيير چه جوری به وجود
اومد؟
من در دانشگاه بايد از روی نت های موسيقی ديگران مثلاً پيانو می زدم. بعد از
چندين سال که اين کار رو کردم خسته شدم. به خودم گفتم چرا من بايد بشينم و نت
های ديگران رو جلوم بذارم و آهنگ های اونها رو بزنم! دوست دارم که آهنگ هام
رو خودم بنويسم. وقتی هم شروع به کار DJ کردم عشقم به اين سبک موسيقی خيلی
زياد شد.
چه جوری شد که آهنگ Whistle Song يا همون (موسيقی سوتی) رو درست کردی؟
يک شب در ديسکو که آهنگ اجرا می کردم چند نفر دختر و پسر رو ديدم که همه دور
گردنشون سوت بود. اونها شروع کردند با آهنگ سوت زدن. من هم همون جا اين فکر
به سرم رسيد که چرا يک آهنگ درست نکنم با سوت؟ فرداش اين آهنگ رو شروع کردم
به ساختن و در چهار پنج ساعت تمومش کردم. هفته بعد هم توی همون ديسکو آهنگ
خودم رو گذاشتم و ديدم که همه خوششون اومد و شروع کردند به رقصيدن! اونجا بود
که فهميدم اين آهنگ شانس بزرگی برای معروف شدن داره. آدم سمجی بودم. اومدم
توی استوديو و خودم ۱۸۰ تا CD کپی کردم و اين CD ها رو به تمام دوستام که DJ
بودند دادم. بعد از دو هفته اين آهنگ توی دانمارک شماره يک شد.
من رکورد پرفروش ترين آهنگ سال ۲۰۰۰ رو با اين آهنگ توی دانمارک دارم. اين
آهنگ حتی از طرف شرکت (EMI) هم بيرون اومد و خيلی گرفت. دو سال بعد در سال ۲۰۰۲
يک آقايی اين آهنگ رو در انگلستان گوش داد. اين آقا خودش شرکت پخش موسيقی
داشت و اين آهنگ رو بيرون داد. همون روز پخش از اين آهنگ ۵۰ هزار نسخه به
فروش رفت و باعث شد که من در انگلستان در جدول رده بندی موسيقی شماره ۵ بشم.
يعنی حتی بالاتر از Britney Spears و Backstreet Boys ! بعدها از من دعوت
کردند که در لندن و در برنامه Top Of The Pops که يکی از بزرگترين شوهای دنيا
هست هم شرکت کنم.
The End
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
مجتبی کبیری
دروغكي عاشق نشو كه عاشقي راستي ميخواد
قول و قراراي قديم نگو كه يادت نميياد
علاقمندان زيادي را جمع كرد.
- آقاي كبيري متولد چه سالي هستيد؟
كبيري: در دهم مرداد ماه 1340 به دنيا آمدمو ديپلم اقتصاد دارم.
- چرا خوانندگي را انتخاب كرديد؟
كبيري: از سال 66 بهطور حرفهاي وارددنياي پرهياهوي موسيقي شدم، ولي به واسطهاينكه هر كسي به فراخور حرفهاش احساساتخاصي دارد، من نيز احساس ميكردم نبايدآلبومي را وارد بازار كنم، آن زمان، زماني نبود كهمجتبي كبيري وارد عرصه خوانندگي شود پسبايد صبر ميكردم تا سال 79-80 كه برايآينده كاري برنامه ريزي كردم...
- براي اين جريان منتظر چه اتفاقي بوديد؟
كبيري: مردم ما بايد با موسيقي پاپ بيشتر آشناميشدند تا شرايط براي حضور آلبوم جديد وايده من مهيا ميشد اگر به خاطر داشته باشيد اكثرموسيقي آن زمان 8 و 6 بود، خب مردم هماستقبال ميكردند و موسيقي كه ميبايستموسيقي پاپ را بهتر معرفي كند ساخته نشده بود،به نظر من آن زمان شعرها مفهوم الان را نداشت وخوانندگان اهميت زيادي به ترانه نميدادند...
- به خاطر اينكه ما ترانه سرا مانند امروزنداشتيم...
كبيري: چون الان مردم داراي درك بالايي ازموسيقي شدند و خيلي خوب تميز ميدهد بين كارخوب و كار ضعيف.
- چه زماني استارت كار را زديد؟
كبيري: با بررسي دقيق شرايط و آشنا شدن باآدمهاي حرفهاي موسيقي، برنامه ريزي دقيقيرا انجام دادم، بعد منتظر شدم تا يك اتفاق خوبدر جهت مثبت رخ دهد، آنچه كه مردم دوستداشتند و حرف دلشان بود، به دنبال يك موضوعخوب اجتماعي بوديم، موضوعي كه همه مردم درته قلبهايشان به آن معتقدند ولي بيان نميكنند،شكر خدا نتيجه كارمان را هم به خوبي دريافتكرديم; از عشق و عاشقيهاي آدمها گفتيم، ازدوريها و نزديك شدنها، هنوز به دنبالسوژههاي جديد و ناب هستم.
- در همان كار اول دستمزد تلاشها و سالهازحمت را گرفتند؟
كبيري: در آلبوم اول و دوم اتفاقات بدي رخداد چون پخش موسيقي به آدم حرفهاي نيازدارد، هر كس حرفهاي نبوده و بدون شناختوارد اين حيطه ميشود بايد سريع كنارهگيريكند، بر حسب اتفاق با كساني مواجه شدم برايهمكاري كه حرفهاي نبودند و تنها به صرف كسبدر آمد با كبيريها رفتار ناشايستي كردند، بنابراينآلبوم اول و دوم براي من حكم ماكت را دارد،تازه از اين به بعد به فكر تهيه آلبوم حرفهايهستم.
- آلبوم اول (معركه) چطور جمع شد؟
كبيري: براي توليد آلبوم اول با افرادي از قبلآشنايي داشتم مثل آقاي كشتكار و قدياني، با اينكههمواره معتقدم در يك آلبوم نبايد از يكآهنگساز استفاده شود چون آن فرد احساسات ونظر خود را بر آهنگها اعمال خواهد كرد، بلكهاز چندين نفر به حال براي هر ترانه يك آهنگسازاما در آلبوم معركه تنها دو آهنگساز با من همكاريداشتند با تمام اين تفاسير خيلي خوب جواب داد،حتي بيش از حد انتظار، بعد از آن ميخواهيمكارهاي شكيلتر و بهتري را وارد بازار كنيم. باز باهمان آقاي كشتكار همكاري كرديم و آلبوم دومرا نيز توليد نموديم.
- اشعار آلبوم دوم از چه كسي بود؟
كبيري: اشعار اين آلبوم از خانم حيدرزادهگرفته شد.
- اين همكاري ادامه خواهد داشت؟
كبيري: والا چند روز پيش در يك مجلهخواندم كه مجوز ايشان باطل شده، خب با اينروال در آينده همكاري نخواهيم داشت.
-انگيزه اولتان براي خواندن چه بود؟
كبيري: اولين انگيزه من حسم بود، دوستداشتم اين حس را به مردم منتقل كنم.
- شباهت صدا به آن خواننده لسآنجلسيهيچ انگيزهاي را در شما ايجاد نميكرد؟
كبيري: مردم ما چون خيلي عاطفي هستندصداهاي بم و آرام را دوست ميدارند، صداهايآرام خب هم حس را بهتر منتقل ميكند و همآرامش خاصي را به شنونده القا ميكند، انگيزهمن فقط همين بود يعني داشتن صداي آرام و بمبراي انتقال حس.
- آيا شما صداي آن خواننده را ميپسنديد؟
كبيري: صداي ايشان را دوست دارم، وليهركس در جايگاه خودش كار ارائه ميدهد.
- در سالهاي ابتدايي كه موسيقي پاپ دركشور آزاد شد، بسياري از خوانندگان با تقليدصداي خوانندگان قديمي توليد آلبوم كردند.خب اين جريان همه راخسته كرده بود، اما شمابعد از سالها از اين مسئله با صدايي شبيه آمديدولي كارهايتان متفاوت بود.
كبيري: كار من تقليدي نبود، چون تنها زنگصداي من به آن خواننده شباهت دارد، منهميشه مواظب بوده و هستم كه دوباره اينذهنيت پيش نيايد كه از كسي تقليد كنم، حالا مردماين زنگ صدا را دوست دارند وبا همين صداميشود كارهاي خوب و ارزشمندي را توليد كرد.
- چه سازي تدريس ميكنيد؟
كبيري: در زمينه آهنگسازي البته خيلي كمفعاليت ميكنم، پيانو و كيبورد، تدريس ميكنم.
- آلبوم سوم چه زماني آماده خواهد شد؟
كبيري: شعرهاي خيلي خوبي حتي فراتر از دوآلبوم قبلي (معركه و ساز مخالف)، چون مدتشش ماه است كه به دنبال جمعآوري شعر هستم،اما نميتوانم زمان دقيقي را براي توليد آلبوممشخص كنم.
- از بين آنها ترانهها چيزي را براي آلبومبعدي انتخاب كرديد؟
كبيري: هنوز خير، جالب است بدانيد خيليعزيزان از خارج از كشور برايم شعر فرستادند.
_ پل ارتباطي داريد؟
كبيري: نه متاسفانه
- پس اين اشعار چطور به دست شما رسيدهاست؟
كبيري: ببينيد چه انگيزه قوي براي اين كارداشتند، تعدادي از دوستانم كه در لسآنجلسزندگي ميكنند، ميگفتند در همان لسآنجلسدر خيلي از ماشينهاي ايراني كارهاي شما وجوددارد،به نظر من اين يك افتخار است، نه به صرفاين كه صداي من شبيه است، تنها به دليل بيان وانتقال حس و آهنگها اين اتفاق حتي در آنسوي مرزها افتاده است. ما اين جا هيچ رنگي جزرنگ خود نداريم، ولي آقايان در آن سو رنگبازي ميكنند.
- از قبل كسي به شما پيشنهاد ميكرد كه حالاكه صدات به آن خواننده شبيه است، ميتوانيبخواني؟
كبيري: بله، اتفاقا خيلي از خوانندههاي خوبيكه در آن حاضر هستند اين صحبت را ميكردند،اما من به اين چيزها فكر نميكردم بلكه منتظرزماني بودم تا مردم همه نوع آهنگ و ترانه راگوش كرده باشند.
- مجتبي كبيري داراي چه شخصيتي است؟
كبيري: ارتباط بسيار خوبي با مردم برقرارميكنم از كودك پنج ساله تا فرد هشتاد ساله خيليخوب ميتوانم انتقال حس كنم و از هر موضوعيبه سادگي نميگذرم به خصوص كارهايم، واقعابرايشان زحمت ميكشم، آدم بسيار حساسي هستمو در نهايت با جديت كار ميكنم.
- به نظر شما ساخت هر نوع شعرو آهنگي بهنفع موسيقي پاپ است؟
كبيري: خيلي از عزيزان ميآيند و دوستدارند كار كنند، ولي تجربه ندارند و درستنميدانند كه بايد براي توليد آلبوم چه مراحلي رابايد طي كند. خب مسلما كاري كه تفكري نداشتهباشد و از روي تفريح ساخته شود ارزش وماندگاري كاري كه مدتها برايش زحمت كشيدهشده و با برنامه ريزي دقيق توليد شده را نداردمثل اين كه هيچ كس گل خداداد عزيزي بهاستراليا را فراموش نميكند، اما اين گل فرقبسياري دارد با گلي كه به پاي يك مهاجمميخورد و اتفاقي به تور دروازه ميچسبد،اميدوارم شبكههاي داخلي، موسيقي را هم تحتپوشش قرار بدهند و ميزگردهاي و بحثهامفيدي در اين خصوص برگزار كننند تا هر كه وارداين هنر ميشود بداند كه بايد از كجا شروع كردهو چه مراحلي را طي ميكند. امروز ميبينيد كهچقدر كار غيرمجاز وارد بازار شود...
- اين كار خيلي راحت صورت ميگيرد...؟
كبيري: به خاطر اين است كه بايد بر اي ترانهبعداز آن براي آهنگ و...مجوز بگيرند و به خوبيواقف هستند و شايد هم مجوز نگيرد با تمام اينتفاسير معتقدم اين يك اتفاق خوب است تا مردمكار بدو خوب را از هم تشخيص دهند آن زمانارزش يك كار خوب بالاتر خواهد رفت.
- از آخرين كنسرت بگوييد، استقبال چطوربود؟
كبيري: آخرين كنسرت درشهرستان كرج بوددر مجموعه انقلاب كه خوشبختانه استقبال خيليخوبي شد، شب اول پنج هزار، شب دوم هفتهزار بليت فروخته شد.
- چرا در تهران كنسرت اجرا نميكنيد؟
كبيري: از شهريور ماه قرار بود در تهراناجراي كنسرت داشته باشم در يكي از كاخهاينياوران يا سعدآباد، هماهنگي لازم هم انجام شداما متاسفانه نتوانستيم مجوز مكان كنسرت رادريافت كنيم.
- چه سالي زندگي مشتركتان را تشكيل داديد؟
كبيري: سال 1375 با دختر دلخواهمازدواج كردم.
- و حاصل اين ازدواج؟
كبيري: يك دختر پنج ساله به نام مهرنوش
- به كار شما علاقه نشان ميدهد؟
كبيري: اكثر آهنگهايم را حفظ است و بهخوبي هم اجرا ميكند.
- شما برايش ميخوانيد ؟
كبيري: در منزل كه فرصتي پيش نيامده اما درماشين همراه با CD همخواني ميكنم.
- از همسرتان بگوييد؟
كبيري: خانم بسيار خوب و مهرباني است كهخيلي خوب با نوع كار و ارتباطم با مردم كنارآمده، خوبي حرفه ما ارتباطات اجتماعي خاصيرا ميطلبد كه شايد خيليها نتوانند قبول كنند و باآن كنار بيايند ولي شكر خدا در اين چند سالي كهطرفداران زيادي را جمع كردم هيچ خدشهاي رابه زندگي شخصيام وارد نكرده و تمام اينجريان را مديون همسر وفادارم هستم. او برايمن و طرفدارانم احترام زيادي قائل است.
- با عشق ازدواج كرديد يا عاقلانه؟
كبيري: من تمام كارهايم را با عشق انجامميدهم، خب در اين مسئله با اهميتي بالا چطورميتوانستم وجود عشق را در نظر نگيرم؟! من باعشق رفتم جلو و آرام آرام در زندگي قرار گرفتمو هم دوش و همراه همسرم تا امروز زندگيمان راجلو بردهايم.
ايشان از شما انتقاد هم ميكند؟
كبيري: انتظارات ايشان اينست كه تمام مسائلمنتقل شود، من نيز براي اثبات حسن نيت واحترامي كه برايش قائل هستم تمام آهنگهايم رابه همسرم تقديم ميكنم.
- معمولا كدام يك از كارهايتان را زير لبزمزمه ميكنيد؟
كبيري: اگه راهم اين روزا از تويه كم دورهببخش
تو زندگي آدم يه وقتا مجبوره ببخش.
از شعر (منو ببخش)
85 ، يك سال خـــــوب بـــراي بنيـــــاميـــن
(بنيامين بهادري) خواننده خوبي است كه در همان اوايل سال 85 با آلبوم 85، خود را به دنياي موسيقي معرفي كرد، گرچه پيش از آن، تعدادي از ترانههاي بنيامين بهادري به صورت غيرمجاز روانه بازار شده بود... به هر حال بنيامين با ترانه (دنيا ديگه مثل تو نداره) به اوج شهرت رسيد؛ ترانهاي كه حتي پاي او را به كنسرت در اروپا هم باز كرد و او براي ايرانيان مقيم سوئد، كنسرتي چند ساعته در استكلهم برگزار كرد... آلبوم 85 او چنان پرفروش شد كه ما را به ياد سال قبل از آن
و آلبوم (غريبه) فريدون آسرايي انداخت...
(دنيا ديگه مثل تو نداره) در زمان خود زمزمه تمامي علاقهمندان به موسيقي شد... در پايان سال 85 بد نيست كه يكبار ديگر گذري به زندگي او داشته بنيامين فعاليت هنري خود را با سرودن شعر آغاز كرد. 14 ساله بود كه اولين شعرش را سرود.
19 ساله بود كه نواختن گيتار را آغاز كرد و از اين رو با آهنگسازي آشنا شد. او ميگويد: آهنگسازي را از خوانندگي بيشتر دوست دارد. آنهايي كه آخرين آلبوم مرحوم ناصر عبداللهي با عنوان ماندگار را شنيدهاند بهطور حتم اولين ترانه آن با نام (منو ببخش) را به ياد دارند، آهنگساز اين ترانه كسي نيست جز بنيامين...بنيامين در رابطه با سال 85 ميگويد: در سه، چهار سال اخير، سال 85 يكي از بهترين سالهاي زندگيام بود، سالي كه به نظر من خيلي دير گذشت، سالي كه كارهاي هنريام با اقبال عمومي مواجه شد و خدا را شكر كه به من محبوبيتي عاري از غرور داد، اميدوارم در سال 86، اين امانتداري را حفظ كنم و خداوند به من كمك كند كه حافظ خوبي باشم و به تلاشم اضافه كنم.
وي اضافه ميكند: اقبال عمومي از من نسبت به تجربهاي كه در اختيار داشتم، بسيار قابل توجه بود.وي در رابطه با محسن رجبپور ميگويد: بدون اغراق وي يكي از موفقترين مديران موسيقي كشور است و خوشحالم كه بخش دردسرساز كار من، برعهده وي است، خيلي هنرمندها دغدغه زيادي دارند، اما محسن رجبپور توانست با استفاده از تجربيات گرانبهاي خود، خاطر مرا آسوده كند.
وي در مورد فعاليتهاي خود در سال 86 ميگويد: در حال آماده كردن آلبوم جديد خود هستم كه به احتمال زياد در اواسط سال جديد آن را به بازار ميفرستم، ترانههاي اين آلبوم كه هشت يا ده قطعه است به مانند آلبوم قبليام توسط فريد احمدي سروده شده و آهنگسازي آن برعهده خودم و تنظيم آن توسط پيام شمس صورت گرفته است.
و اما كنسرت... بنيامين ميگويد: درسال جديد شركت ترانه شرقي در تدارك كنسرت در چندكشور اروپا يي،امريكا و كانادا براي من به همراه گروه آريان است، توري كه در دبي به پايان خواهد رسيد. بنيامين اميدوار است كه سال 86، براي تمام ملت ايران سال خوبي باشد.
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
علیرضا افتخاری مهیاری در روز دهم فروردین ماه هزارو سیصد و سی و هفت در شهر هنر ؛ اصفهان دیده به جهان گشود . وی از همان کودکی بسیار خوب و رسا می خواند .
استاد نخست ایشان ؛ استاد طباطبایی نوازنده ی روشندل ویولون بودند که به پیشرفت افتخاری کمک های شایانی نمودند.به طوری که صفحاتی از افتخاری در نوجوانی توسط شرکت رویال در استودیو طنین ضبط شد.
اما وقتی در 14 سالگی نزد استاد تاج اصفهانی ؛ افتخار شاگردی نصیبشان شد , استاد ایشان را از خواندن و ضبط صفحه بر حذر داشتند و یادگیری کامل ردیف ها را از وی خواستند.
افتخاری با پشتکار و علاقه خاصی فرموده های استاد را آویزه ی گوش خود می کرد و سعی می کرد که بیشترین بهره را از وجودشان ببرد .
استاد تاج اصفهانی علاوه بر منابع عظیم قرنها موسیقی ایرانی ؛ دارای منش های اخلاقی نیکویی هم بودند که زبانزد خاص عام است و یکی از آموخته های تاج به تمامی شاگردانش در وهله ی اول همین منش های اخلاقی بود.
شاگردی استاد بزرگی چون تاج اصفهانی نقطه عطفی در زندگی هنری افتخاری بود به طوری که افتخاری موفقیت هایش را مرهون استاد تاج می داند و از ایشان همیشه به احترام و نیکی یاد می کند .
در سال 1357 با حضور بزرگانی نظیر دکتر صفوت ؛ دکنر فروغ ؛ استاد شهنازی ؛ استاد تجویدی و ... در آزمون باربد موفق به کسب رتبه نخست گردید.
« استاد شهنازی دستش را روی دوشم گذاشت و فرمود که مواظب خودت باش تو دیگر خواننده ی این کشور شدی. من هم زانو زدم و دست ایشان را به احترام بوسیدم. »
اینها خاطرات افتخاری از آن دوران است .
در سال 1360 که استاد تاج به دیار باقی شتافتند؛ افتخاری به نزد استاد دادبه رفت . استادی که علی رغم اینکه استاد معروفی در زمره موسیقی ایران نبود، اما دارای گوش و هوش موسیقایی قوی بود و سهم به سزایی در احیای دشتستانی داشت .
استاد دادبه با افتخاری آواز و دو بیتی محلی و نیز صدا سازی کار کرد .
افتخاری در سال 63-62 آلبوم آتش دل را به یاد استادش ؛ تاج اصفهانی خواند . در حالی که در سنین جوانی بود.
وی در همین سالها نزدبزرگانی نظیر استاد کسایی و استاد شهناز و استاد شجریان هم کسب علم می کرد به طوری که در مورد استاد کسایی نقل قولی از افتخاری در زیر آمده است :
« روزی با استاد کسایی سه گاه کار می کردیم و استاد از اول سه گاه ؛ خیلی تشنه بودند اما تا آخر سه گاه این عطش پابرجا بود و همچنان ادامه می دادند.»
افتخاری در سالهای اولیه دهه شصت ؛ اجراهای خصوصی نیز به همراه اساتیدی نظیر : کسایی ؛ بدیعی ، بیگجه خانی و شهناز داشتند . البته این آثار تک نسخه ای هستند و هیچگاه منتشر نشدند.
در سال 64-63 با آوازی به نام قصه گیسو در ماهور و با نی کیانی نژاد در فیلم امیر کبیر صدای ایشان از تلویزیون پخش شد.
افتخاری بعد از آتش دل بنا به فرموده مرحوم پدر ، تا سه سال نخواند و بعد از سه سال با موافقت آن مرحوم کارهایی نظیر راز و نیاز با استاد حسین علیزاده و مهروزان با استاد کیانی نژاد را اجرا نمود.
اواخر دهه شصت با کنسرت های پیاپی در کشورهای مختلف مصادف بود و از این کنسرت ها می توان به کنسرت راه ابریشم در 28 شهر و کنسرت آلمان (مقام صبر به همراهی استاد مشکاتیان) و ... اشاره کرد .
در یکی از همین کنسرت ها در ونکور کانادا شایعه بمب گذاری در سالن سبب شد که ایشان به مدت 6 ساعت بدون امکانات صوتی در فضای آزاد برنامه اجرا کند که خود افتخاری هم از 6 ساعت خواندن پیاپی هنوز متعجب است آن هم بدون امکانات صوتی !
افتخاری در سال 69-68 در ژاپن با عارفی آشنا می شود که در پی این آشنایی به ختن چین نزد ایشان رفته و در آنجا عرفان و سلوک عرفانی را تجربه می کند . به طوری که در بازگشت ؛در آثارش تحول پیدا می کند و احساساتش در حین خواندن کاملاً تغییر می کند .
ناگفته نماند که افتخاری اولین کسی بود که بعد از انقلاب ، اشعار حافظ را به صورت ترانه و تصنیف خواند . تصانیفی نظیر : روز هجران ، نفس باد صبا و ...
در اوایل دهه هفتاد با ارائه آثاری نظیر نازنگاه ، نیلوفرانه ، سروسیمین ، یاد استاد و ... تبدیل به چهره ای شناخته شده در نزد مردم گردید.
در همین سالها در برنامه تماشاگه راز به همراهی اساتیدی نظیر جلال ذوالفنون ، بهزاد فروهری ، شهریار فریوسفی و ... به ارائه آثاری بداهه خوانی و نیز قطعات ضربی نمود که نمونه ای از این آثار در آلبوم مستانه و شب عاشقان بعدها عرضه شد .
در اواخر دهه هفتاد نیز کنسرت ها از سر گرفته شد اما این بار در کشورهای اروپایی و آمریکای شمالی که نمونه ای از این کنسرت ها ، کنسرت لندن است که آلبوم آن اخیراً منتشر شده است .
منبع : وبلاگ علیرضا افتخار
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
ايرج بسطامي : خواننده
در گوشه و كنار مملكت . مرواريدهاي درشت و درخشاني وجود دارند كه در پوسته سخت و استخواني صدف ها پيچيده شده اند و كسي از آن ها خبر ندارد يا در صدد كشف و صيد آنان نيست . يكي از اين مرواريد هاي گرانبها . ايرج بسطامي است كه توسط هنرمند ارجمند و با ارزش پرويز مشكاتيان صيد و پس از زدودن زنگال . مي رود كه در جايگاه رفيع هنر و بلنداي موسيقي اصيل و سنتي ايران جاي گيرد . البته اگر همكاري اين عزيزان و گروه پر ارج عارف ادامه يابد كه اميدواريم همچنان ادامه يابد و شاهد آثار با ارزش و بزرگ ايشان باشيم . ايرج بسطامي با صداي رسا و باز و بسيار گرمي كه دارد يك شبه ره صد ساله را پيموده و خودش در اين باره مي گويد :
(( موسيقي در خانواده من ريشه اي عميق دارد و غير از صداي خوش كه موروثي است . پدرم با موسيقي آشنايي تام دارد و مرحوم يداله بسطامي عمويم به رديف ها و گوشه ها و مقام هاي موسيقي ايران آشنايي و مهارت كافي داشت و او كه مشوق من در موسيقي و فراگيري آن بود و هر چه در اول . من از موسيقي ايران اندوخته ام از ايشان بوده و خود را مديون وي مي دانم . ولي متاسفانه او در اوائل انقلاب فوت شد ( سال 1357) و از اين واقعه تاسف بار بي اندازه دلتنگ و ملول گرديدم و براي اين كه بتوانم در روحيه خود تغييراتي بدهم به تهران آمدم و در اين شهر بود كه با خيلي از استادان موسيقي و تعليم آواز آشنا شدم كه در راس ايشان . هنرمند شايسته و ارجمند پرويز مشكاتيان بود . ايشان با دلسوزي و عطوفت ومهرباني بسيار اجازه داد كه از منبع فياض و الهام بخش و سرشار از ذوق و هنرشان كسب فيض نمايم و هم اكنون هم با گروه عارف كه به سرپرستي و رهبري اين هنرمند والا . اداره مي شود , افتخار همكاري دارم )) .
ايرج بسطامي آذر , در سال 1336 در شهرستان بم ( از توابع كرمان ) شهري در حاشيه كوير در خانواده اي هنردوست و هنرپرور متولد و پرورش يافت و از هشت سالگي زير نظر عموي هنرمند خويش يداله بسطامي كه در نواختن تار چيره دست بود با موسيقي آشنا و فراگيري آن را آغاز كرد و پس از فوت عموي خود به تهران آمد و مدت ها رديف هاي استادعبداله خان دوامي وسيد حسين طاهرزاده را كاركرد و آموخت , سپس نزد هنرمند شايسته و ارجمند محمدرضا شجريان رفت و مدت 5 سال از محضر و راهنمايي وي بسيار بهره گرفت و خيلي نياموخته ها در آواز را آموخت و مدتي نيز به خدمت شادروان غلامحسين بنان در آمد و از مصاحبت او ارشاد مي شد .
ايرج بسطامي , از سال 1353 همكاري خود را با تلويزيون كرمان آغاز كرد و چند آهنگ از ساخته هاي عموي خود را اجرا كرد كه بسيار مورد توجه و با استقبال مواجه گشت .
وي معتقد است (( علم و تكنيك به خصوص هنر . هديه اي است براي بشر كه در طول تاريخ تكوين يافته و به اوج رسيده است . بنابراين ذكر نام استاداني كه تحت نظر آنان تعليم گرفته , تضييع حقوق سايرين است و آنچه امروز در موسيقي ايران موجود است از نكيسا و باربد و رامتين گرفته تا آن نوازنده و موسيقيدانان گمنام دور افتاده روستايي مجموعا تلاش همگي آنهاست كه موسيقي ايران را ساخته اند , منتها هر كدام در جاي و مكان خود خدمت كرده اند و او خود را مديون همه مي داند , او نوازندگان و خوانندگان گمنام صحراها دشت ها و روستاها را كه حامل انتقال سينه به سينه موسيقي ايران بوده اند , در تكامل خود , داراي همان نقشي مي داند كه استاد مستقيم و بلاواسطه معلم وي داشته , لذا خود را مديون همه موسيقيدانان و هنرمندان اين هنر مي داند )).
ايرج بسطامي آذر , از صدايي با سوز و هيجان , احساس و اوج و فرود , تكنيك و بيان صحيح شعر و تحرير ها بهره مند و با كمك و همكاري گروه عارف مي رود كه يكي از بهترينهاي آواز موسيقي اصيل و سنتي ايران شود و اولين نواري كه از وي ضبط شد (( افشاري مركب )) بود كه در روي سن تالار
وحدت (رودكي) اجرا گرديده است . ديگر نواري در دستگاه (( شور )) واجراي آهنگ خوب و جالب ((موسم گل)) كه به سرپرستي هنرمند ارجمند محمدرضا درويشي با اركستر بزرگ مجلسي اجرا شد.
وي با همكاري گروه عارف ، غير از پرويز مشكاتيان كه رهبري اركستر را به عهده دارد ، اردشير كامكار (( كمانچه)) ، بيژن كامكار (( دف و ضرب و رباب )) ،كيوان ساكت (( تار )) ، كوروش بابايي (( كمانچه ))، محمد علي كياني نژاد (( ني )) ،سيامك نعمت ناصر (( تار )) ،محمد فيروزي (( عود )) ، پيروزي نيا (( عود )) ، بهرام ساعد (( تار و تار باس ))، حميد متبسم (( تار )) ، تا كنون كنسرت اي فراواني جهت هرچه بيشتر شناساندن موسيقي سنتي ايران ، به مناسبت جشنها و اعياد مذهبي و ملي در سراسر كشور و در خارج از كشور، در ممالك : فرانسه ، آلمان ، آمريكا ، كانادا ،انگلستان ، سوئد و دانمارك بر پا گرديده شركت داشته است .
:ايرج بسطامي در زلزله بم در گذشت:
ايرج بسطامي خواننده موسيقي ايراني در سال ۱۳۸۳حادثه زلزله «بم» درگذشت.
به گزارش «ميراث خبر»، «ايرج نعيمايي»، رييس خانه موسيقي ضمن اعلام اين مطلب گفت: «خواهر ايرج بسطامي در تماسي با خانه موسيقي خبر درگذشت ايرج بسطامي را اطلاع داد؛ و به تمام اهالي موسيقي تسليت گفت.»
همچنين وي با اشاره به اين كه جشنواره موسيقي نواحي امسال برگزار نخواهد شد گفت: «اين جشنواره تا اطلاع ثانوي برگزار نخواهد شد. ما پيشنهاد مي دهيم بودجه اين جشنواره براي كمك به زلزله زدگان بم اختصاص پيدا كند، اما اين بودجه در اختيار ما نيست كه خودمان اين كار را انجام دهيم. انجمن موسيقي به زودي كنسرت هايي به نفع زلزله زدگان برگزار خواهد كرد.»
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
امين الله رشيدي
امين الله رشيدي در طلوع يكي از روزهاي ارديبهشت ماه 1304 شمسي در روستاي زيبا و مصفاي راوند كاشان از پدري كشاورز و مادر شاعرزاده و شاعر منش (دختر اديب بيضائي كاشاني)متولد شد.در چهار ماهگي او را به كاشان آوردند و تحصيلات ابتدائي و متو سطه را در آنجا به پايان رساند و بلافاصله پس از پايان تحصيل در يكي از دفاتر اسناد رسمي كاشان مشغول كار شد.او در ضمن تحصيل ، نقاشي قالي ايراني را نزد استادان آن زمان، آقايان:محمد دبير الصنايع و حسن نقشپور اراكي فرا گرفت و در زماني كوتاه تا مرحله ي طراحي و ابتكار پيش رفت و در حين نقاشي نيز با مقدمات نوازندگي تار نزد نقشپور نامبرده كه تار را در نهايت شيريني مي نواخت ،آشنا شد و در سال 1325 به تهران نقل مكان يافت.
رشيدي با موسيقي به اصطلا ح كلا سيك (رديف آواز ايراني )از راه شنيدن صفحات قديم گرامافون و خوانندگان دهه 1320 راديو ايران آشنا گرديد و در اوائل ورود به تهران چند گاهي در كلاس هاي شبانه هنرستان موسيقي (تالار وحدت كنوني )اصول نت خواني را نزد آقاي موسي معروفي و يكي دو ماه نيز در كلاس موسيقي مسعود معارفي و تئوري آواز را نزد دكتر مهدي فروغ در هنرستان نامبرده آموخت و با يادگيري نت،تار را رها كرد و از آن پس نت آهنگ هايي را كه مي ساخت بدون استفاده از ساز بروي كاغذ مي آ ورد. در سال 1328 رشيدي از طريق استاد گرانقدر موسي معروفي به آقاي عليمحمد ميثاق ،رهبر يكي از اركسترهاي راديو ايران معرفي شد و از همان سال به عنوان خواننده وآهنگساز فعاليت خود را در راديو آغاز نمودو اولين بار ترانه (رنج جدايي)از ساخته هاي زنده ياد موسي معروفي را در مايه افشاري با اركسترنامبرده در راديو اجرا كرد و همزمان،مدتي نيز در برنامه هاي موسيقي ارتش (كه شب هاي جمعه ساعت هفت و نيم بعد از ظهر از راديو ايران پخش مي شد) در اركستر به سرپرستي هنرمند گرامي علي تجويدي مي خواند و در چند برنامه راديويي محمد بهارلو نيز شركت نمود.در سال 1336 شمسي با دختري از كاشان ازدواج نمود كه حاصل آن دو فرزند دختر و پسر (افسانه وصبا)است كه آنان نيز از ذوق موسيقي بهره يي بسزا دارند.در سال 1344 بنا به مقتضيات شغلي از راديو استعفا داد و اين داستان تا ثر انگيزي دارد كه در اينجا مجال گفتن آن نيست.
رشيدي در مدت فعاليت در راديو ايران در حدود 100 آهنگ ساخت كه شعر بعضي از آن ها را نيز خود مي سرود (براي نمونه شعر ترانه ي دريا )اما بيشترين شعر آن آهنگ ها را شاعران گرانمايه ،آقايان :تورج نگهبان ،بيژن ترقي ،مهرداد اوستا ،فريدون مشيري ،رضا ثابتي ،نظام فاطمي،ابوالقاسم حالت ،نواب صفا،عبداله الفت ،پرويز وكيلي و غيره سروده اند و اكثرا به سيله اركسترهاي شماره ي 1و2 راديو ايران با نوازندگي و همكاري هنرمندان ارجمند آقايان : حبيب اله بديعي ،پرويز يا حقي،مهندس همايون خرم ،عباس شاپوري ،محمد مير نقيبي،انو شيروان روحاني ،ولي اله البرز،ياوري،حدادي و ديگر عزيزان و با نظارت و سرپرستي استادان :مشير هما يون شهردار و حسينعلي ملاح ضبط و پخش شده است. شيوه ي رشيدي در خوانندگي و آهنگسازي ،مرز ميان سنت و نوگرايي مي باشد و به قول خودش حد وسط را انتخاب كرده است او مي گويد : " اگراين ميانه روي و اعتدال در تمام امور دنيا جاري بود چهره ي جهان و زندگي خيلي زيباتر و مطبوع تر از آنچه تاكنون هست مي بود " .
رشيدي در شاعري و نويسندگي و نقد نيز دستي دارد و مقالاتي از او در مطبوعات سالهاي قبل به چاپ رسيده كه آخرين آنها نقدي است بركتاب ( شعر نو از آغاز تا امروز ، تاليف محمد حقوقي از انتشارات مؤسسه فرانكلين ) كه در شماره 10سال 52 مجله وحيد چاپ شده و اكنون نيز سفرنامه يي به نام ( از كاشان تا كاناري ) آماده براي انتشار دارد . رشيدي درباره موسيقي كلاسيك و رديف آواز كه سينه به سينه به ما رسيده و تا اين زمان حفظ شده و خوشبختانه كاملترين آن به وسيله شادروان استاد موسي معروفي به صورت نت در آمده است ،نظرياتي دارد،منجمله معتقد است كه در اجراي آوازها ،به شرط حفظ اصالت ايراني و به خصوص تلفيق آن با شعرپارسي بايد شيوه يي نو ايجاد كرد و از تكرار مكررات آن هم به طور گسترده امساك نمود و همچنين او،نسبت به كلمات والا و ارزشمند (هنر )و (هنرمند)كه دست اندركاران و به تبع ايشان مردم عادي بدون ضابطه و بي محابا ،به هر چيز و هر كس اطلاق مي كنندودست و دلبازانه مي بخشند،وسواس و حساسيتي خاص دارد.او به اعتبار قول بزرگان و هنرشناسان مي گويد:"هنر يعني خلاقيت و هنرمند يعني خلاق و آفريننده .بنابراين اگر در يك اثز هنري (اعم از شعر و موسيقي و نقاشي و غيره)ابتكار و نوآوري به چشم نخورد،به اين معني كه اگر در قطعه شعري يك مضمون نو و در آهنگي حتي يك ملودي جديد و زيبا نتوان پيدا كرد،اين ديگر هنر نيست و صاحب چنين آثاري مستحق لفظ(هنرمند)نه.و بر همين منوال بر چسب كلمه(هنرمند)بخواننده يا نوازنده يا صاحب اثر ديگري كه فاقد شيوه يي نو و ابتكاري و مستقل در كارشان باشند،جايز نيست .بايد به اين مجريان ماهر و مسلط و چيره دست هنرآفرين گفت و با اطلاق كلمه ي (استاد)از آنان تقدير كرد و ارجشان را پاس داشت!"اين هم نمونه يي از اشعار رشيدي با نام هنري(آشنا) .
"افسانه وجود"
آوخ كه شام تيره محنت سحر نداشت
نخل اميد و شاخه هستي ثمر نداشت
بر ما هماي فرو سعادت گذر نكرد
از حال دل بجز من و دل كس خبر نداشت
رفتيم گر ز دست،كسي را خبر نشد
مرديم گر ز درد،به قلبي اثر نداشت
جز اشك چشم و خون دلم در ميان نبود
گويي كه خوان هستي از اين بيشتر نداشت
كي مي نهاد بار مصائب به دوش ما
گردون بنا تواني ما گر نظر نداشت
نازم به سخت جاني اين جان بي شكيب
كز من به جان رسيد و ز من دست بر نداشت
اين يافت زيب هستي و آن شد سوي عدم
افسانه وجود حديثي دگر نداشت
از زندگي چو مرگ سيه مي گريختم
بر چهره گر نشان و صفاي هنر نداشت
ديدي كه آخر اين دل دير(آشنا)ي من
در دامي اوفتاد كه راه مفر نداشت؟
گاهی مواقع ترانه های فیلم، باعث ماندگاری یک فیلم می شود
گنج قارونگاهی مواقع ترانه های فیلم، باعث ماندگاری یک فیلم می شود. یعنی در واقع یاری ترانه و فیلم است که سبب ماندگاری اثر می شود. یکی از این فیلمها، سلطان قلبها محصول 1347 می باشد. تهیه کننده فیلم، محمدعلی فردین است که خود به همراه آذر شیوا، حبیب الله بلور و لیلا فروهر ایفاگر نقش در فیلم بوده است. آهنگساز فیلم، انوشیروان روحانی متولد تهران در سال 1318 است. برای شناخت انوشیروان روحانی همین بس که گفته شود که مردی برای تمام فصول بهترین وصف برای وی می باشد. ترانه های روحانی در همه حوزه ها بوده و تقریباً همه خوانندگان نیز با وی کار کرده اند. روحانی از آن دسته موسیقیدانانی است که برای ملودی ارزشی فوق العاده قائل است. وی اعتقاد فراوان دارد که اگر ملودی ایراد داشته باشد بهترین آهنگسازی ها هم نمی تواند ترانه را نجات دهد.
اولین نسخه اجرای ترانه سلطان قلبها با صدای عارف و عهدیه در همان سال 1347 ضبط شد ولی بعدها هر دو خواننده در آلبوم هایشان این اثر را بطور جداگانه اجراء کردند. عارف در سال های پس از انقلاب، مقیم کالیفرنیا شد و هنوز به کار خوانندگی اشتغال دارد. اما عهدیه در این سالها چندان فعال نبوده و مدتهاست که با شوهر و فرزندانش در اسپانیا زندگی می کند. هر چند که شنیده شده که خانم عهدیه قصد دارد تا فعالیت خود را در زمینه موسیقی سنتی افزایش دهد. عهدیه از معدود خوانندگانی است که به چند دلیل عمده (مانند تنالیته صدا، احتمالاً فرم دندانها و تمرینات فوق العاده) حروف و هجای کلمات و اشعار را به بهترین و زیباترین شکل ادا می کند و کارش از این نظر به قول معروف حرف ندارد. برای تقریب به ذهن مطلب ذکر این نکته خالی از لطف نیست که در میان خوانندگان امروزی موسیقی سنتی، حسام الدین سراج در ادای کلمات و تلفظ حرف و مخارج حروف، سرآمدتر از دیگران است.
شعر سلطان قلبها از محمدعلی شیرازی است که عاشقانه ای بسیار ضعیف و ابتدایی است ولی به لطف ملودی زیبا و تنظیم فنی انوشیروان روحانی، ماندگار شده است. البته دکتر شیرازی نیز خود شاعر چندان مطرحی نیست ولی از جمله آثار وی که ماندگارتر است می توان به چرا نمی رقصی و قد و بالای تو را بنازم که هر دو با صدای سیمین غانم تصنیف شده، اشاره کرد. روحانی در سال های پس از انقلاب ترانه های خود را به اروپا برد و بسیاری از آنها را به ارکسترهای اروپایی سپرد که از جمله اقدامات جالب وی، سپردن آهنگ سلطان قلبها به ارکستر سمفونیک پراگ بود که با همان ملودی و به زبان انگلیسی و با صدای دو خواننده امریکایی در سال 1996 اجرا شد.
سلطان قلبها
آهنگساز: انوشیروان روحانی
شاعر: محمد علی شیرازی
دستگاه: بیات اصفهان
اجرای مشترک عهدیه – عارف در سال 1347 در استودیو میثاقیه و اجرای های متعدد بعد توسط هر دو خواننده
یه شب یه روز یه ماه یه سال
یه عمره که می گردم بعدها چو کبوتر بی پر و بال می رم همه جا
یه روز دیدم گم شد جونم دور افتاد از آشیونم
بی خونه مونم سرگردونم بیا به خدا
سلطان قلبم کجایی کجایی
رفتی که بر من به شادی گشایی
دروازه های بهشت طلایی
اما صد افسوس
رفتی و برد از کفم زندگانی
عشق و امید مرا در جوانی
رفتی کجا ای که دردم ندانی
دردم ندانی
قربون برم اون خدا را خدا را
لطفش به هم می رسونه دلا رو
حل می کنه رحم او مشکلارو
شکرت خدایا
گذشته دیگه گذشته گذشته
این فتنه ها بازی سرنوشته
شکرت خدایا که حالا دیگه بهشته
کاشونه ما
گذشته ها گذشت بیا بیا که بگیم شکرت خدا
که به هم رسوند دل ما را شکرت خدایا
اگه یه روز این آسمون با من و تو شد نامهربون
نمونده امروز از آن نشون
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
مهستی شوهرش را برای دریاقت عنوان شوهر نمونه سال کاندیدا می کند
- الو ، خانم مهستی تشریف دارند ؟
- خودم هستم ،سرکار؟
سلام خانم ،بنده خبرنگار زن روز هستم ،چه عجب منزل هستید و ما توانستیم شما را پای تلفن پیدا کنیم
- خب چکار کنم .شغلم ایجاب می کند که زندگی پرجنب و جوش و پرفعالیتی داشته باشم ،تازه خوب شد امروز تلفن کردید ،چون دیشب از شمال برگشتیم و جند روز دیگر برای اجرای برنامه باید به آبادان بروم ،بعد از بازگشت از آبادان هم تصمیم دارم با دختر سه ساله ان « سحر » ومادرم به اروپا نزد شوهرم بروم ،بعد همه با هم برای استراحت یکماهه به جنوب فرانسه خواهیم رفت .
- خوشا به حالتان ،حق دارند که به صاحبان صدای خوب می گویند « حنجره طلایی » چون واقعا یک حنجره خوب طلا ساز است !
- ای بابا ،با این همه کار و فعالیت میخواهید در طول سال یکماه هم نتوانیم به مسافرتی برویم .من اگر اهل پول و طلا بودم میتوانستم با آواز خواندن در کاباره ها درآمد بیشتری داشته باشم .
- شوخی کردم ،بعکس معتقدم هنر مندانی که غالبا برای اجرای برنامه به مسافرت می روند ،بحق باید گهگاهی هم بخاطر استراحت و تفریح شخصی چمدان سفر ببندند ،گفتید شوهرتان در حال خاضر در اروپا زندگی می کند ؟
- در اروپا زندگی نمی کند ،برای رسیدگی به کارهای شخصی اش حدود یکماه می شود که به اروپا رفته است .
- ببخشید ایشان شوهر اولتان هستند ؟
- میخواستید شوهر چندم من باشد ؟
- این جسارت مرا ببخشید ،ولی در همه جای دنیا هنرمندان متهم به ازدواج های مکرر و طلاق های پی درپی هستند !
- من تصور می کنم هنرمندانی که از همسرانشان جدا می شوند غالبا تاریخ ازدواج شان مربوط می شود به قبل از شهرتشان و بعد از کسب شهرت و موفقیت خود را از همسری که در زمان گمنامی انتخاب کرده اند زیادتر می بینند و اکثرا آن ظرفیت گذشت لازم را برای سازش با او در خود پیدا نمی کنند .اینست که اختلافاتی میانشان بروز می کند و بالا می گیرد وبه طلاق می انجامد ،من خوشبختانه همسرم را بعد از آنکه به شهرت رسیدم انتخاب کردم و انتخابم انتخابی آگاهانه و موفقیت آمیز بوده است .
- به شما بخاطر انتخاب درست و موفقیت آمیزتان تبریک میگویم . ولی با اجازه تان دلیلی را که علت اصلی طلاق هنرمندان ذکر کرده اید جز در موارد نادری صادق نمیدانم .زیرا تعداد هنر مندانی که پس از کسب شهرت و موفقیت ازدواج کرده اند و طلاق گرفته اند آنقدر زیاد است که خودبخود تحلیل و توجیه شما را نفی می کند
- بهرحال من آنچه در این مورد بفکرم رسید گفتم و شخصا ضامن ازدواج و طلاق کسی نیستم ،در مورد خودم و همسرم نیز با اطمینان میتوانم به شما بگویم که سخت نسبت بهم علاقه مندیم و قول میدهم محبت احترام آمیزی که میان ما وجود دارد تا آخر عمر حفظ خواهد شد .شوهر من « کورس ناظمیان » آنقدر خوب و آقاست که اگر یکبار دیگر مجله زن روز تصمیم بگیرد به انتخاب شوهر نمونه سال بگیرد .من اورا به عنوان بهترین شوهر معرفی خواهم کرد و اطمینان دارم حتما برنده خواهد شد
- ...
مجله زن روز / شماره 335 / سال 1350
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
جواد یساری: حالا ترانههای مرا میگویند موسیقی پاپ
جواد یساریمصاحبه در نوروز 85- سالها است سوژه خیلی از تیپهایی که یک جورهایی میخواهند فاصله فکری خود را از عموم جامعه نشان بدهند «جوادیت» است. به قول این تیپ آدمها، جوادها نسل جوانهایی هستند که شلوارهایشان هنوز ساسوندار است، کفش مشکی ورنی پاشنه تخممرغی پا میکنند و کاپشن خلبانی تنشان میکنند. موتور سیکلت هوندا سوار میشوند و پیکانهای سفید یخچالی با شیشههای دودی و آینههای دراز و شاسیخوابیده دارند. به خانمها میگویند آبجی و عرق سگی میخورند و حسن شهرستانی و جواد یساری گوش میکنند. واقعا نمیشود فهمید که در فرهنگ عامه، «جوادیت» کی شکل گرفته و یا از کی این عنوان به گردن تیپ خاصی از جامعه افتاده است؟ بعضی میگویند عنواناش ریشه در خاستگاهش، یعنی «کوچه جوادیه» تهران دارد. گر چه اگر سری به این محله بزنی، زیاد از این تیپها میبینی. اما نمیشود این تیپ را محدود به یک محله کرد.
به هر حال بعضیها که این جواد بودن یا به نقلی «جوات» بودن را بهانه خوبی برای تمسخر دیگران و البته تثبیت شخصیت خود میدانند، زیاد به پر و پای این تیپها میپیچیدند که به موقع در یک گزارش مبسوط به آن خواهیم پرداخت. اما همین قدر بس که بسیاری از همین «جوات» ها اهل مراماند و معرفت و یک پایه خصلتهایشان مردانگی است. حتا در شکل و قالب جوادی.
با هر کدام از این تیپها صحبت که میکردم، در بین خوانندهها از جواد یساری یاد میکردند. این مصاحبهای است با جواد یساری که البته بهقول دوست پزشکی که حداقل ظاهرش جوات نیست: جواد یساری را وقتی توی حساش باشی گوش کنی، وسط ترانههاش چیزهای خوبی پیدا میکنی.
این یک مصاحبه است با خوانندهای که بیشتر نماد یک قشری از جامعه چند رنگ ماست.
هتل ساندراس، طبقه اول، کاباره کوچینی در دبی، ساعت ۶ بعد از ظهر:
کسی در لابی هتل به دنبالم میآید و مرا به محل قرار راهنمایی میکند. جواد یساری مردی است با سبیلهای پهن و صدایی کلفت که از همان ابتدا احساس میکنی رفتارش مرامی است. به دیگران که آنجا نشستهاند تعارف میزند که بجایش مصاحبه کنند. او خیلی مراقب است که با زنی عکس نگیرد و حرف ناجوری از او پخش نشود. رفتار و اخلاقهای خاص خودش را دارد، سر قرارش به موقع میرود و خیلی اهل قول و قرار است.
کاباره کوچینی را روز اول محمد خردادیان بعد از این که حکم تبعیدش به ایران لغو شد در دبی راه انداخته است. این کاباره را امروز کسی به نام حاج احمد میگرداند. اگر چه چهرهاش مثل حاج آقاهایی که ما در ولایتمان میشناسیم نیست، اما به هر حال حاج احمد است.
پیشنهاد میکند شب جا برایم رزرو کند. آبادانی است و گرم، اما فرصت نیست که بخواهم تا شب کاباره کوچینی باشم....
میشه خودتونو کامل معرفی کنید؟
من جواد یساری مازندرانی هستم. چون گفتین کامل خودتو معرفی کن. متولد ۱۳۳۳، الان هم در خدمت شما هستم.
آقای یساری شما از کی میخونید؟
من از سال ۵۲ شروع کردم. البته منظورم پنجاه و دو ایرونیه که با قبلش روی هم نزدیک چهل سالی میشه.
اولین آهنگی که خوندین یادتون مییاد چی بود؟
بله. پول سیاه یا راه بازه و جاده دراز.
تو ایران فقط تا قبل از انقلاب خوندین؟
من تا قبل از انقلاب پنج تا کاست دادم بیرون که آخرینش هم سپیده دم بود که بعدش انقلاب شد و دیگه نخوندم.
اما کارای شما خیلی جنبههای ناجوری نداشت، چرا مجوز خوندن ندارید؟
والله تهران که اجازه خوندن به من ندادن، فعلا بدون دلیل که ممنوع الصدا هستم. خیلی هم خواهش کردم دلیل بیارین، چیزی نگفتن. لابد مصلحتشون ایجاب میکنه که من نخونم. در حالی که من کارام همه خانوادگی بوده. من عین این جوونا بلد نبودن از اون جور کارا بخونم.
من تو اون زمونا یه آهنگی خوندم به نام بچهها. موقعی که این آهنگ در آمد، خیلیها نامه نوشتن به مجله جوانان که ایشون کیه که این آهنگ رو خونده، ما میخوایم صورت ایشونو ببینیم. زن و شوهرا زنگ میزدن و میگفتن باهم آشتی کردیم، بچهمون الاخون والاخون بوده با این آهنگ زندگیمون دوباره شروع شده. رفتم جوانان، اون موقع رئیساش آقای اعتمادی بود (خدا حفظ اش کنه هرجا هست). گفت صد هزار تا نامه اومده از بچهها. این آهنگ بچهها چیه؟ براش گذاشتم، گریه کرد. از اون روز که این آهنگ رو تو تاتر پارس لالهزار میخوندم، خونوادهها هم مییامدن. روزای قشنگی بود. این بچههایی که پدر مادارشون آشتی کرده بودند مییامدن بالا ماچم میکردن.
خیلیها می گن آهنگهای شما از نسل موسیقی کوچه و بازاره، نظر خودتون چیه؟
ما هم از گندم ری شدیم و هم از خرمای بغداد. نه اون دوره میذاشتن تو رادیو برنامه داشته باشیم، نه این دوره. اسمی هم که میتونستن رو ما بزارن این کلماتی بود که باهاش تقریبا مارو کوچیک کنن. روح نعمتالله آغاسی شاد. ایشون کاری کرده بود که رادیو تلوزیون التماس میکرد که بیاد و نرفت.
همین که انقلاب شد همین آقایون سطح بالایی رادیو تلوزیون اونور آب، شروع کردند آهنگهای مارو خوندن. دیگران هم مثل خانم مهستی سپیده دم منو خوندن و زنده یاد سوسن دو تا از آهنگهای منو خوند، شهرام صولتی هم که دوست ماست، یکی دیگه از آهنگامو خوند. بعد دیدم خیلی از اینهایی که برای ما میگفتن، همونا رو خوندن منتها اسم آهنگهاشون رو گذاشتن مردمی (پاپ). به نظر من هنرمند باید مردمی باشه. فکر میکنم این از همه بهتره.
ترانه سرای شما کیه؟
همشو استاد سعید مهناویان محبت میکردند، سپیده دم مال سعید خوشرو بود اما بیشتر شعرام مال آقای مهناویان بود.
خودتون ترانه هم میگید؟
نه من خوندنو دوست دارم.
چی شد سراغ خوندن آمدید؟
چه سوال قشنگی. من اون زمونا کشتیگیر بودم. خیلی علاقه داشتم تو مردم باشم. با کشتی موفق نشدم، پاهام ایراد پیدا کرد، الان هم آرتوروز دارم، پاهام خیلی ناراحته. بعد یه ته صدایی داشتیم، با حسن شهرستانی غزل خوندم. شنیدم هلنده یا سوئده، با کامیون کار میکنه. خلاصه از غزل خوندن شروع کردم که دوستای آهنگساز آمدن دنبالمون که بعد شروع کردیم به آهنگ خوندن. اولیش هم از علی نودوست اجرا کردم. بعدش استاد بدر و بعد اگر موفقیتی هم دارم از سعید مهناویان بود.
اون آهنگ اول یادتون هست؟
ساده میخونم براتون: من دلمو میدم برای خودت. خودت میدونی و خدای خودت. دلی که دادم پس نمیگیرم دیگه... این آهنگ بود. الان مورد پسند امروزهایها نیست. اونا کار نو میخوان.
الان کجا میخونید؟
هتل سندراس میخونم، تو میدون عبدالناصر، کاباره کوچینی. روز اول اینجا رو آقای خردادیان شروع کردند که منم در خدمتشون بودم، بعد هم دوستان عزیز دیگه که آمدند. تقریبن اینجا یه چهار ماه و یه شیش ماه خوندم و الان هم تا عید خدمتشون هستم.
فضای دبی چه جوریه؟
خیلی بوی ایران رو میده. خیلی ایرانی اینجا هست. احساس نمیکنم که زیاد غریبم. همه دوستان میان حال و احوال میکنن، اون استقبالی که میکنن بیشتر برام ارزش داره و روحیه به من میده.
شده کسی برای دیدن شما و تجدید خاطرات از ایران اینجا بیاد سراغتون؟
اینا همه با همین خاطرات میان اینجا، بچهها، بر مزار مادر، سپیده دم که جاودان موسیقی شد و تو کتاب موسیقی به نام من ثبت شد. بالاخره خوانندهشون بودم. من دوست دارم ببینم جوونا چی میگن. الان کارای قدیمام رو که دوتا سیدی امروزیش کردم و دوباره خوندم، انگار میکنم که خود منم هفده، هجده ساله شدم. همین جوونا میان سراغم.
این جوونا چقدر میشناسنتون و از گذشته کاریتون خبر دارن؟
همش میگن بابام تو رو دوست داره، بابام دربارت گفته. مامانم گفته بچهها رو خوندی ... خودشون بیشتر از زبون بابا ننشون صحبت میکنند. گفتم، غیر از این دوتا سیدی که با تصویره، هیچکسی منو به صورت نمیشناسه. اما تا فامیلی منو میگی، میپرسن چه کاره فلانی هستی، فکر نمیکنن من جواد یساری هستم.
اون موقع یه عکس بدون روتوش کوچولو میزدن. روی هم رفته یه مقداری تقریبا خواننده گمنامی هستم.
چون اینجا میخونید؛ ایران که بر میگردید مشکلی براتون پیش نمییاد؟
نه خیر. تا حالا با من کار نداشتن. معمولا من عجیب تو خودمم. جای شلوغ نمیرم. این هتلی که من اینجا زندگی میکنم، شاید اتاقش دوازده سیزده متر باشه، اندازه حموم خونه من. اما یهو میبینی سه روز بیرون نیامدم، اما به موسیقی علاقهمندم. دوست دارم هر شب میکروفن دستم باشه. عشقه دیگه. پدر عشق بسوزه که خیلی خانمانسوزه.
شما شغل دیگری هم دارید؟
بله. من اصلا بچه میدان شاپور سابقم که الان شده وحدت اسلامی. خیابون مهدی خانی مغازه دارم. چهل ساله که کار اصلیم لوازم منزله.
اگه بخواهید یه حرف به مردم بزنید چی میگید؟
والا برای گفتن خیلی چیزا هست. اما اگر بخوام خلاصه بگم؛ می گم: هم دیگر رو سفت داشته باشین.
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
گفتگوی سینمایی با ایرج: در تمام دوره کار سینمایی به جای فردین خواندم
استاد ایرجاین گفتگو از کتاب ارزشمند چهره های ماندگار خانم فروغ بهمن پور برگزیده شده است. لازم به گفتن است که فقط بخش هایی از این کتاب که مربوط به سینما بوده است را برای شما انتخاب کرده ام و شما برای خواندن متن کامل گفتگو باید به خود کتاب مراجعه بفرمایید: از استاد ایرج سوال می شود فعالیت های سینمایی شما بخش مهمی از چهره شما را در ذهن مردم را ساخته است، چگونه شد که به سینما راه پیدا کردید؟ زمانی که صدای من از ایستگاه های رادیو پخش می شد خیلی از کارگردانان علاقه نشان دادند که از صدای من برای خوانندگی در فیلم هایشان استفاده کند، من هم بی علاقه نبودم. حدود سال 1330 بود که توسط جواد لشکری به کاگردان فیلم روزنه امید معرفی شدم که در آن فیلم خانم الهه نیز به جای هنرپیشه زن می خواند. ضمنا در تمام دوره کار سینمایی به جای فردین خواندم.
چرا در فیلم سلطان قلبها با زنده یاد فردین مسئله پیدا کردید؟
خیر ما با هم هیچ وقت مسئله نداشتیم بلکه با مرحوم میثاقیه اختلافات مالی پیدا کردم. دقیقا به خطر ندارم من 10000 تومان دستمزد می خواستم و او می خواست 8000 تومان بدهد، همین. بیشتر جریان لج و لجبازی بود.
با کدام یک از آهنگسازان کار می کردید؟
بیشتر آهنگ ها را جعفر پورهاشمی می ساخت، حسین واثقی هم بود. بعضی وقت ها هم با انوشیروان روحانی، حبیب الله بدیعی (گنج قارون) و همایون خرم (یوسف و زلیخا و ...) کار می کردم.
شعر ترانه ها را چه کسانی می سرودند؟
جعفر پور هاشمی اغلب ترانه ها را می سرود ولی دیگران هم مانند تورج نگهبان بودند.
آیا فیلم نامه را می خواندید؟
نه اصلا.
پس چگونه آهنگ را انتخاب می کردید؟
من انتخاب نمی کردم این آهنگساز بود که باید در جریان داستان قرار می گرفت و من فقط آهنگی را که برایم ساخته بودند اجرا می کردم.
آهنگ ها کجا و چگونه ضبط می شد؟
همه بصورت زنده در استودیو طنین (ایران صدای فعلی) ضبط می شد. صدا برداران هم برادران گرجی و کلهر و ... بودند.
هیچ وقت پشت صحنه فیلم برداری هم رفتید؟
چرا، یک بار فیلم چرخ و فلک بود ناهار را مهمان عوامل فیلم بودم، فقط همین.
آیا پیشنهاد بازی در فیلم هم داشتید؟
بله ولی ارتش اجازه این کار را نمی داد و خود من هم بیشتر دوست داشتم ارتباطم از طریق صدایم باشد.
کدام آواز را بیشتر دوست دارید؟
هر اجرایی که مردم بیشتر دوست داشته باشند. مثلا گنج قارون و کوچه مردها مورد علاقه من هستند.
خاطره خاصی دارید؟
در جرین تهیه فیلم امیر ارسلان از 8 صبح تا 9 شب در استودیو پارس یکسره خواندم وقتی کار تمام شد و برای رفتن به خانه حاضر شدم احساس خستگی شدید می کردم بطوریکه تا به خیابان رسیدم از فرط خستگی بیهوش شدم.
خیلی از موسیقی دانان و برخی از مردم دوستدار شما معتقدند که شما نباید در فیلمفارسی آواز می خواندید نظر خودتان چیست؟
این حرفها منطقی نیست. من دوست داشتم که با مردم ارتباط بیشتری داشته باشم ولی چون ارتشی بودم در کاباره نمی توانستم بروم بنابراین سعی کردم فعالیتم در سینما را گسترش بدهم. تصور نمی کنم آواز خواندن در فیلم کار بدی باشد در ضمن مردم هم از این کار من ناراضی نبودند و بعد از اینکه در سینما خواندم محبوبیتم در برنامه های رادیویی بوّیژه گلها بیشتر شد.
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
در ارديبهشت ماه سال 1290 خورشيدي در تهران خيابان زرگنده ( قلهك ) ؛ در خانواده يي متعين و صاحب جاه ، به دنيا آمد . پدرش كريم خان بنان الدوله نوري و مادرش دختر شاهزاده محمد تقي ميرزا ركني ( ركن الدوله ) برادر ناصر الدينشاه يا پسر محمد شاه قاجار بود . از شش سالگي بنا به درخواست و توصيه استاد ني داود به خوانندگي و نوازندگي ارگ و پيانو پرداخت و در اين راه از راهنمايي هاي مادرش كه پيانو را بسيار خوب مي نواخت بهره ها گرفت ، اولين استاد او پدرش بود و دومين استاد ، مرحوم ميرزا طاهر ضياء ذاكرين رثايي و سومين استادش مرحوم ناصر سيف بوده اند .
بنان در سال 1321 خوانندگي در راديو را آغاز كرد ، در آن زمان ، شادروان روح اله خالقي مسئوليت موسيقي راد يو را بر عهده داشت ، روزي كه بنان با عبدالعلي وزيري جهت امتحان به راديو مي رود در دفتر روح اله خالقي ، ابوالحسن صبا هم نشسته بوده ، از بنان مي خواهند كه براي ايشان قطعه يي بخواند و او (( در آمد سه گاه )) را آغاز مي كند و صبا هم با ويولون او را همراهي مي كند. هنوز (( در آمد )) تمام نشده بود كه خالقي به صبا مي گويد : (( شما نواختن ويولون را قطع كنيد )) و به بنان اشاره مي كند (( گوشه حصار )) را بخواند و بنان بدون اندك مكثي ، با چنان مهارت و استادي (( در آمد حصار )) را مي خواند و به (( سه گاه )) فرود مي آيد كه روح اله خالقي بي اختيار برخاسته و او را در آغوش گرفته و مي بوسد و آينده وي را در هنر آواز درخشان پيش بيني مي كند .
(( صداي بنان ، بسيار لطيف و شيرين ، زيبا و خوش آهنگ است ، كوتاه مي خواند ولي در همين كوتاهي ، ذوق و هنر بسيار نهفته است ، غلت ها و تحريرهاي او چون رشته مرواريد غلطاني ، به هم پيوسته و مانند آب روان است . من از صداي او مسحور مي شوم ، لذتي بي پايان مي برم كه فوق آن متصور نيست ، تصور نمي كنم خواننده يي به ذوق و لطف و استعداد بنان در قديم داشته باشيم ، و به اين زودي ها هم پيدا كنيم ... بنان در موسيقي ما از گوهر گرانبها هم گرانبها تر است .))
از سال 1321 صداي غلام حسين بنان ، همراه با همكاري عده يي از هنرمندان ديگر از راديو تهران به گوش مردم ايران رسيد و ديري نگذشت كه نام بنان زبانزد همه شد و شيفتگان فراواني در سراسر كشور پيدا كرد . خالقي او را در اركستر انجمن موسيقي شركت داد و با اركستر شماره يك نيز همكاري را شروع كرد و از بدو شروع برنامه هميشه جاويد (( گلهاي جاويدان )) بنا به دعوت استاد ارجمند داود پيرنيا همكاري داشت . بنان در طول فعاليت هنري خود ، حدود 450 آهنگ را اجرا كرد و آنچه كه امتياز مسلم صداي او را پديد مي آورد ، زير و بم ها و تحريرات صداي او است كه مخصوص به خودش مي باشد بنان نه تنها در آواز قديمي و كلاسيك ايران استاد بود ، بلكه در نغمات جديد و مدرن ايران نيز تسلط كامل داشت . تصنيف زيبا و روح پرور (( الهه ناز )) او بهترين معرف اين ادعا مي باشد .
غلامحسين بنان به سال 1315 خورشيدي به سمت بايگان در اداره كل كشاورزي استخدام شد و بعد از چندي به شركت ايران بار كه مركز آن در اهواز بود منتقل گشت . پس از چند سال به معاونت آن اداره منصوب گرديد . در سال 1321 به تهران آمد و بنا به پيشنهاد مرحوم فرخ كه وزير خواربار بود ، به سمت منشي مخصوص وزير به كار پرداخت . بهد از تغيير كابينه ، به اداره كل غله و نان منتقل شد و چندي كفالت اداره دفتر و كارگزيني و مدتي هم مسئوليت تحويل كوپن نان تهران را برعهده داشت . در سال 1332 به پيشنهاد شادروان خالقي به اداره كل هنرهاي زيباي كشور منتقل شد و به استاد آواز هنرستان موسيقي ملي به كار مشغول گرديد و در سال 1334 رئيس شوراي موسيقي راديو شد .غلامحسين بنان از ابتدا در برنامه هاي گلهاي جاويدان و گلهاي رنگارنگ و برگ سبز شركت داشته كه ره آورد اين همكاري ها از اين قرار مي باشد :
گلهاي جاويدان بدون شماره در (( شور )) ، گلهاي جاويدان بدون شماره در (( سه گاه )) ، گلهاي جاويدان بدون شماره در (( همايون )) با سنتور رضا ورزنده ، گلهاي جاويدان شماره 92 در (( بيات ترك و ابو عطا )) ، گلهاي جاويدان شماره 93 در (( شور )) با ويولون استاد مهدي خالدي ، گلهاي جاويدان شماره 98 در (( ابو عطا )) با تار لطف اله مجد ، گلهاي جاويدان شماره 118 در (( ماهور )) با ويولون استاد علي تجويدي و سنتور رضا ورزنده ، گلهاي جاويدان 118مكرر در (( ابو عطا )) با ويولون استاد مهدي خالدي ، گلهاي جاويدان 124 در (( بيات ترك )) ، گلهاي جاويدان شماره 128 در((شوشتري))،گلهاي جاويدان شماره 129 ، گلهاي جاويدان 130 ، گلهاي جاويدان 131 در (( سه گاه ))، گلهاي جاويدان شماره 132 در (( دشتي )) ، گلهاي جاويدان شماره 136 ، گلهاي جاويدان شماره 137 در (( چهار گاه )) با پيانو استاد مرتضي محجوبي و استاد علي تجويدي ، گلهاي جاويدان شماره 138 ، گلهاي جاويدان شماره 139 در (( سه گاه )) با استاد جليل شهناز ، گلهاي جاويدان شماره 143 در (( شور )) ، گلهاي جاويدان شماره 145 در (( شور )) با سنتور رضا ورزنده ، گلهاي رنگارنگ شماره 103 در (( دشتي )) ، گلهاي رنگارنگ شماره 109 در (( سه گاه )) ، گلهاي رنگارنگ شماره 126 در (( دشتي )) ، گلهاي رنگارنگ شماره 134 در (( افشاري )) ، گلهاي رنگارنگ شماره 136 در (( سه گاه ))، گلهاي رنگارنگ شماره 140 الف در (( افشاري )) ، گلهاي رنگارنگ شماره 140 ب در (( افشاري ))، گلهاي رنگارنگ شماره ب مكرر ، گلهاي رنگارنگ شماره 149 در (( دشتي )) گلهاي رنگارنگ شماره 171 در (( شور )) ، گلهاي رنگارنگ شماره 172 در (( شور )) ، گلهاي رنگارنگ شماره 174 در (( سه گاه )) ، گلهاي رنگارنگ شماره 176 در (( دشتي )) ، گلهاي رنگارنگ شماره 190 در (( سه گاه )) ، گلهاي رنگارنگ شماره 201 در (( ابو عطا )) ، گلهاي رنگارنگ شماره 205 در (( افشاري )) ، گلهاي رنگارنگ شماره 210 در (( بو سيلك )) ، گلهاي رنگارنگ 210 ب مكرر در (( بوسيلك ))، گلهاي رنگارنگ 211 در (( سه گاه )) ، گلهاي رنگارنگ شماره 228 در (( افشاري )) ، گلهاي رنگارنگ شماره 330در (( دشتي ))، گلهاي رنگارنگ شماره 232 در (( دشتي )) ، گلهاي رنگارنگ شماره 234 در (( دشتي و ماهور )) ، گلهاي رنگارنگ شماره 237 در (( ماهور )) ، گلهاي رنگارنگ شماره 242 در (( شور )) ، گلهاي رنگارنگ شماره 245 در (( همايون )) ، گلهاي رنگارنگ شماره 249 در (( شور )) ، گلهاي رنگارنگ شماره 250 در (( دشتي )) ، گلهاي رنگارنگ بختياري ( محلي ) ، شماره 251 ، گلهاي رنگارنگ شماره 252 در (( همايون )) ، گلهاي رنگارنگ شماره 254 در (( اصفهان )) ، گلهاي رنگارنگ شماره 256 در (( شور )) ، گلهاي رنگارنگ شماره 257 در (( ماهور )) گلهاي رنگارنگ شماره 265 در (( اصفهان )) ، برگ سبز شماره 27 در (( سه گاه )) ، برگ سبز شماره 31در (( افشاري )) ، برگ سبز شماره 46 در (( سه گاه )) ، برگ سبز شماره 63 در (( اصفهان )) ، برگ سبز شماره 83 در (( سه گاه )) ، برگ سبز شماره 107 در (( اصفهان )) ، برگ سبز شماره 145 در (( همايون )) و برنامه هاي متعدد و گوناگون ديگري كه از اين خواننده بزرگ و هنرمند به يادگار مانده است .
برنامه هاي متعدد و گوناگون ديگري كه از اين خواننده بزرگ و هنرمند به يادگار مانده است .
غلامحسين بنان مدتها بود كه به ناراحتي جهاز هاضمه مبتلا شده بود از طرف ديگر حنجره اش نيز آمادگي بيان نياز هاي درونيش را نداشت و به همين دليل اندك اندك از خواندن اجتناب ورزيد و از صحنه هنر كناره كشيد و ديگر حدود بيست سال آخر عمر را تقريبا فعاليت چشم گيري نداشت و روز به روز ناراحتي جهاز هاضمه او را بيشتر رنجور مي كرد و متاسفانه كوشش هاي پزشكان و خاصه مراقبت ها و از خود گذشتگي هاي پري بنان همسر وفادار و مهربانش هم موثر نيفتاد و سرانجام در ساعت 7 بعد از ظهر پنجشنبه هشتم اسفند ماه 1364 خورشيدي در بيمارستان ايرانمهر قلهك جهان را بدرود گفت . روانش شاد باد
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
پسر خواننده معروف ایرج خواجه امير ي متولد ۷ آبان ماه سال ۱۳۶۳ - تهران دانشجوی مهندسی کامپیوتر
مصاحبه روزنامه جام جم با احسان خواجهامیری
سوال : چرا همه شعرهای این آلبوم را از دکتر یداللهی گرفتهای؟
خواجهامیری: خب، اصلا دلیل شروع آلبوم دوم دکتر یداللهی بود. راستش اصلا قرار نبود این آلبوم به شکل امروزیاش بیاید بیرون. من حدود 2 سال پیش با دکتر تماس گرفتم و از ایشان خواستم شعری در اختیارم بگذارند. ایشان هم شعر «منِ بی تو» را به من دادند و بعدش من را به آقای قاسم جعفری معرفی کردند. با واسطه آقای جعفری، به تیتراژهای تلویزیونی راه پیدا کردم و پخش آن تیتراژها باعث شد مسیر این آلبوم عوض شود.
سوال : کلا چند تا کار مشترک داشتهاید؟یداللهی: به جز توی این آلبوم که 10 کار مشترک داریم، یکی ترانه تیتراژ افتتاحیه سریال «برای آخرین بار» بود که. . .
سوال : تا حالا سراغی از خودت گرفتی توی خلوت. . .؟یداللهی: بله، همان ترانه. یک کار مشترک هم در سریال «لبه تاریکی» داشتیم و یک کار دیگرمان هم مربوط میشد به قضیه ملی شدن صنعت نفت.
سوال : کار مشترک دیگری در دست تهیه ندارید؟خواجهامیری: چرا. تیتراژ سریال «پول کثیف» که به زودی پخش میشود و آن هم از ساختههای قاسم جعفری است، من و دکتر با هم کار کردهایم.
سوال : این با هم کار کردن، به نظرم، یک سکهی دو رویه است. یعنی یک طرفش هماهنگی بیشتر و بیشتر است و طرف دیگرش تکرار و تکرار. قبول ندارید؟خواجهامیری: راستش من فکر میکنم اگر دو یا چند نفر به صورت پیوسته با هم کار کنند، بیشتر به سلیقه و طرز فکر هم آشنا میشوند و کارشان اینطوری تقویت میشود. این آشنایی به نظر من یک اتفاق خوب و مثبت است.یداللهی: البته شرطش این است که این ارتباط بتواند خلاقانه ادامه پیدا کند و از نظر حرفهای هم مشکلی پیش نیاید. یعنی طرفین باید همراهی و همفکری داشته باشند. در این صورت کار، راحت میشود ولی اگر این ارتباط منجر به ایجاد یک فضای یکنواخت بشود و به تکرار بیفتد، بهتر است همکاری قطع شود. متاسفانه چیزی که در موسیقی ما زیاد اتفاق افتاده، این بوده که موارد معدودی که تا مدتی خوب و موفق در کنار هم کار میکردهاند، ناگهان به دلایلی مانند مشکلات مالی یا مسایل دیگر از هم جدا شدهاند.
سوال : حالا از بین کارهای مشترکتان، کدامش را بیشتر میپسندید؟خواجهامیری: هر چی آرزوی خوبه مال تو . . . همان تیتراژ سریال غریبانه.یداللهی: من علاوه بر این کاری که احسان گفت، ترانه «خستهام از لبخند اجباری. . .» را از لحاظ مضمون خیلی دوست دارم. یک کار دیگر هم توی این آلبوم هست که همه اجزایش را دوست دارم واقعا: «کوچه وقتی که نباشی رگ خشکیدهی شهره. . .»
سوال : کار همدیگر را ادیت هم میکنید یا نه؟خواجهامیری:من چنین جسارتی نکردهام و نمیکنم. راستش دکتر جزو معدود ترانهسرایانی است که نه تنها روی ترانهاش حساسیت دارد، بلکه روی ملودی و تنظیم هم وسواس به خرج میدهد. ما با هم راحت کار میکنیم. مثلا گاهی دکتر 3 بیت از کارش را به من میهد و میگوید تو شروع کن تا من بقیهاش را بگویم. گاهی هم پیش میآید که من ملودی کار را عوض میکنم و از دکتر میخواهم با توجه به ملودی جدیدم ترانهاش را عوض کند.یداللهی: خلاصه این که، راحت کار میکنیم با هم. مثلا توی همان سریال «برای آخرین بار» وقتی من ترانهام تمام شد، احسان ملودیاش را عوض کرد و تصمیم گرفت از ترجیع استفاده کند، بعد هم ملودیاش را ساخت و من شنیدم تا این بیت را رویش گذاشتم که: «وقتی دوری، تنهایی نزدیکه/ قلبم بیتو میترسه، تاریکه». یا مثلا در همین کار «پول کثیف» که به زودی پخش میشود، احسان ملودی را عوض کرد و من هم بر مبنای ملودی جدید، دیدم بهتر است دو سه بیت را کنار بگذارم و بر اساس آن ملودی، توی شعرم دست ببرم. به نظرم، وقتی بحث همفکری و همراهی است، دیگر جای مقاومت و این حرفها نیست.خواجهامیری: البته عکسش هم بوده. مثلا در همان ترانه «منِ بیتو»، من کارم تمام شده بود و اصلا کار را خوانده بودم که دکتر از من خواست یکی دو مصراع را عوض کنم و . .
.سوال : احسان! این که آدم، پدرش در یک رشته هنری، چهره موفقی باشد؛ شاید به این ختم بشود که همه موفقیتهایش را به حساب پدرش و ارتباطات او بگذارند. بعضیها از داشتن چنین موقعیتی ناخشنودند. تو خوشحالی از این بابت یا ناراحت؟خواجهامیری: خوشحالم. من همه وجودم از پدرم است. وقتی شروع کردم به کار حرفهای، خیلی سنم کم بود. حتی فکر میکنم اگر کسانی مثل آقای دکتر پیشنهاد همکاری با من را قبول کردند، به خاطر سابقه هنری پدرم بود. یادم هست که در اولین برخوردم با دکتر هم وقتی حرف مسایل مالی شد، ایشان حرفشان را با این جمله شروع کردند که پدرت حق بزرگی به گردن موسیقی دارد و . . . من افتخار میکنم که اغلب اساتید موسیقی این سرزمین، پدرم را به عنوان خوانندهای میشناختند که صدایش شش دانگ و منحصر به فرد بوده است. بنان و شجریان و تاج اصفهانی و خیلیهای دیگر درباره صدای پدرم صحبت کردهاند. من هم در حقیقت شاگرد او بودهام و هر چه یاد گرفتهام از او یاد گرفتهام.یداللهی: البته این حرفها درست است و آن احترام هم به جای خودش محفوظ است اما اصلا روش خواندن احسان فرق دارد. احسان، حنجره را به ارث برده و تحریر را هم پیش پدرش کار کرده ولی الآن دارد توی فضایی میخواند که فضای آوازی پدرش نیست و یک فضای مستقل است. شاید این سایه برای بعضیهای دیگر سنگینی کند اما احسان خودش یک استانداردهایی توی ذهنش دارد و از نظر موسیقی اصلا بلاتکلیف نیست. بسیاری از خوانندهها و آهنگسازان دیگر را دیدهام که بلاتکلیفند و هر پیشنهادی را میپذیرند اما احسان اینطور نیست واقعا.سوال :درباره کارهایت در زمینه آواز و موسیقی، با پدرت مشورت هم میکنی؟خواجهامیری: صد در صد، و خدا را شکر، پدرم هم خیلی سبک خواندنم را دوست دارد. حالا نمیدانم این مربوط به ماجرای همان سوسکی است که از دیوار بالا میرفت و مادرش . . . ( صداها توی صدای خنده گم میشود.)سوال : پدرت ایرادی را هم در کارهایت تذکر داده یا نه؟خواجهامیری: ایرادی که همیشه به من تذکر میدهد این است که زیاد پاپ نخوانم. دوست دارد به سبک آواز ایرانی بخوانم بیشتر.
سوال : خب، تو چرا گوش نمیکنی؟خواجهامیری: چون حس میکنم توی آن سبک، دیگر نمیتوانم از مرزی که پدرم رفته، جلوتر بروم. او و بزرگترها، پرونده آن سبک را با کارهای خوبشان بسته و تکمیل کردهاند.
سوال : دکتر! شما فکر میکنید چرا ترانههایمان دیگر بین مردم جا باز نمیکند، زمزمه نمی شود، نمیماند؟یداللهی: ببینید، این یک سوال اساسی است. ما اصلا چهره نداریم. ستاره نداریم. این بیستارگی فقط گریبان موسیقی را هم نگرفته. ما سالهاست که نه در شعر و نه در خوانندگی و نه در موسیقی، هیچ چهره شاخصی مانند آن چهرههایی که زمانی ظهور کردند و جولان دادند، نداریم دیگر. کنسرت آنچنانی هم که نداریم. حمایت چندانی هم از جانب صدا و سیما وجود ندارد. دیگر فضایی نمیماند برای عرضه شدن. حالا اینها را بگذارید در کنار این مساله که زندگیهایمان هم به شکلی درآمده که عمق روابط عاشقانه و احساسیمان کمتر شده و . . . البته نمیخواهم با این حرفها بگویم که هنرمندان همگی بیتقصیرند. نه! آنها هم تقصیر دارند. به هر حال، هنر را هنرمند تولید میکند و هر تولیدکنندهای باید پاسخگوی کیفیت تولیداتش هم باشد.خواجهامیری:من فکر میکنم با توجه به سختیهای زندگی امروز، موسیقی باید خیلی خاص و استثنایی باشد که اتفاقی برایش بیفتد و ماندگار شود. ضمن این که من معتقدم باید یک زمانی از عرضه اثر بگذرد تا بشود چنین قضاوتی دربارهاش کرد که ماندگار هست یا نیست. البته بحث عرضه شدن کار هم که دکتر اشاره کردند، خیلی مهم است.سوال : یعنی . . .خواجهامیری: یعنی هیچ جایی برای معرفی کارها وجود ندارد. اگر بخواهم اهمیت رسانهها را از این نظر برایتان بگویم، باید بگویم که شصت هفتاد درصد مردم، کارهای موسیقی را از تلویزیون میشنوند و تاثیر تلویزیون خودمان با هیچ رسانه دیگری قابل قیاس نیست اصلا. ده پانزده درصد مردم از طریق روزنامهها و رسانههای نوشتاری با هنرمندان موسیقی و کارهایشان آشنا میشوند و بقیهاش هم دهن به دهن بین مردم میچرخد معمولا.یداللهی: یعنی یک آلبوم موسیقی ممکن است بیاید بیرون و خوب هم باشد ولی تلویزیون خیلی بیتفاوت از کنارش بگذرد. موسیقی، خودش مستقلا هیچ جایی برای تبلیغ موثر ندارد. حتی در حد چیپس و پفک و . . . هم مجالی برای تبلیغ پیدا نمیکند و این، کار را سخت میکند.سوال : پیشنهادتان چیست؟ باید چه کار کرد؟یداللهی: ببینید، مقدار زیادی از فضای رادیو و تلویزیون را موسیقی پر میکند. اما این سیاست موجود، یک جور یک بام و دو هواست. مساله این است که موسیقی تا شنیده نشود به یاد نمیماند و اگر در لحظههای مختلف حضور نداشته باشد، خاطرهای هم نمیماند طبیعتا. بحث خلاقیت هم. . .خواجهامیری: اصلا در یک چارچوب معین مگر چقدر میشود خلاقیت کرد؟ اگر بگویند در یک فضای دو سه متری فوتبال بازی کنید، مگر میشود؟ وقتی توی یک شعر دقیقا بیت شاهکارش در ارشاد حذف میشود، خب شعر به هم میریزد. کار خراب میشود.یداللهی: به نظرم، مساله مهمتر این است که در مورد شعر، تصمیمگیریها یکدست و مشخص نیست. سلیقهای است. وقتی در یک شعر، تمام خط قرمزها و اصولی که باید رعایت میشده، رعایت شده ولی باز به چیزهای دیگر شعر به صورت سلیقهای اشکال میگیرند، خب تمام ذوق آدم از بین میرود. معمولا هم دست گذاشته میشود روی نقطه عطف شعر. به خیلی از کلمات و عباراتی حساسیت نشان داده میشود که مصادیق تصویریاش را در همان فیلم یا سریال میتوانید بارها و بارها ببینید اما همان مفهوم یا همان کلمات را در شعر، اشکال میگیرند.خواجهامیری: این حرف من و دکتر البته شخصی نیست. ما خودمان، خودمان را بارها و بارها ادیت میکنیم و حتی بیشتر از خط قرمزهای معمول، برای خودمان خط قرمز قایلیم. بحث ما برای بقیه هنرمندان است. اگر هیچ نظارت و هیچ وزارت ارشادی هم در میان نبود، باز هم نه من هر شعری را میخواندم و نه دکتر هر شعری را میسرود. ولی میخواهم بگویم چنین فضایی، دست آدم را برای خلق کارهای ماندگار میبندد.یداللهی: بله، اینها در واقع درد دل ما با مسوولان امر است، به عنوان هموطنانی که دغدغههایشان از جنس دغدغههای فرهنگی خودمان است. ما خودمان عمیقا پایبند همان اصولی هستیم که مورد توجه این مسوولان است اما من تصور میکنم همیشه لزومی نیست که کسی بالای سر قشر هنری بایستد و مصلحتها را به این قشر گوشزد کند. هنرمندان مملکت ما بیشترشان توی سالهای انقلاب و جنگ و محاصره اقتصادی در همین مملکت زندگی کردهاند و با استانداردهای جامعه آشنایی دارند. از آن طرف هم میبینیم خیلی از کارهایی که مجوز میگیرد و بیرون میآید، اصلا بیارزش است و مشکل دارد. هم مشکل ساختاری و فنی دارد، هم مشکل محتوایی. حرف من این است که اینطوری ملاک ارزشگذاری معلوم نمیشود. من فقط دلم میخواهد مسئولان مربوطه، این نقصها و مسایل و مشکلات را بدانند و برایش قرار و قانونی بگذارند. به هر حال، برای قانونگذاری باید همه جوانب را سنجید و آخرش هم، هر قانونی که وضع شود، همه باید تابع باشیم.خواجهامیری:من به این مساله اعتقاد دارم که کار خوب، بالاخره خودش را معرفی میکند اما وقتی یک هنرمند یک کار را تولید میکند و آن کار 5 ماه منتظر میماند تا مجوز بگیرد. . .
سوال : 5 ماه؟ واقعا اینقدر طول میکشد؟خواجهامیری: خب، مدت قانونیاش 3 ماه است. حالا اگر 2 تا ایراد و اشکال هم روی کار داشته باشند، دو ماه دیگر عقب میافتد: میشود 5 ماه. الآن کاستهایی هست که سه چهار سال است منتظر مجوز ماندهاند و . . .یداللهی: و در همین شرایط، کسانی را میشنویم که میگویند از بس کاستمان در ارشاد مانده، میخواهیم کارمان را غیرمجاز بدهیم بیرون. یعنی از راه غیرمجاز، معروف میشوند و بعد، کار مجازشان را میدهند بیرون و با اسمشان میفروشند.خواجهامیری: اصلا این قضیه دارد به شکل یک سیستم درمیآید. یعنی بعضیها با این طرز فکر که اگر مارک غیرمجاز به کارشان بخورد، فروشش تضمین میشود؛ میآیند کارشان را بدون مجوز و غیر قانونی مثلا با واسطه سایتهای اینترنتی پخش میکنند و وقتی که توی مردم جا باز کردند و شناخته شدند، آنوقت میآیند مجوز میگیرند روی همان کار یا یک کار دیگر. آنطور که من شنیدهام، حتی تهیهکنندگانی هم الآن هستند که کاستی که قیمتش در شرایط مجاز 10 میلیون است، در وضعیت غیرمجاز حول و حوش 600 هزار تومان میخرند و آن کار را غیر مجاز پخش میکنند و این چرخه معیوب را راه میاندازند.یداللهی: یک مشکل دیگر، مساله کپی رایت است. وقتی به کپی رایت قایل نباشیم، هر آلبومی که بیرون بیاید، بلافاصله رایت میشود و به جای قیمت 2500 تومان، با قیمت 800 تومان به فروش میرسد. این سیستم غیرمجازی هم که احسان اشاره کرد و تا حالا چند نمونهاش را داشتهایم، اگر جلویش گرفته نشود به زودی خودش یک شبکه میشود و . . .خواجهامیری: این خطرات دارد موسیقی ما را واقعا تهدید میکند. شما نگاه کنید، الآن وضعیت به نحوی شده که در مملکت 70 میلیونی ما حتی 100 هزار تا را برای یک کار موسیقی، تیراژ زیادی میدانند. این در حالی است که 4 سال پیش، تیراژها روی یک میلیون بود. توی این شرایط، به سختی میشود کار درخوری تولید کرد. در چنین شرایطی فقط پولدارها میتوانند کار کنند و راه بر بقیه بسته میشود. اگر این امکان، یعنی موسیقی، از جوانان گرفته شود؛ خیلی از این جوانان علاقهمند میروند انرژیشان را در مسیر دیگری که شاید مسیر درستی هم نباشد تخلیه میکنند. ضمن این که توی مسیر موسیقی هم دوباره عقب میافتیم، کما این که الآن از موسیقی ترک و عرب عقب افتادهایم. به نظر من فقط کافی است یک فضایی به وجود بیاید که کارها به دست مخاطب برسد و مخاطب هم قدرت انتخاب داشته باشد. این باعث یک رقابت سالم خواهد شد.یداللهی: بله، همانطور که ما میتوانیم سینمای خوب و قابل توجهی داشته باشیم حتما میتوانیم موسیقی خوب و قابل توجهی هم داشته باشیم اما این، برنامهریزی میخواهد و حمایت.سوال :یعنی هنرمندان در ضعف کارهای امروزی کاملا بیتقصیرند؟یداللهی: نه، به هیچوجه. قبلا هم اشاره کردم که آنها بیتقصیر نیستند. هنرمند باید زمان و زبان جامعهاش را بشناسد. کلامی که مثلا 5 سال پیش جواب میداده الآن شاید دیگر جواب ندهد. من در زمینه کلام می گویم اما شما مطمئن باشید که در سایر زمینهها هم همین طور است. خیلیها میخواهند همان مسیری که موسیقی روز دنیا مطابق آن پیش رفته، در ایران به اجرا در بیاورند. من به آنها میگویم که لزوما نباید این اتفاق بیفتد. ما میتوانیم مستقلا مسیر خودمان را پیدا کنیم و همان مسیر را برویم. شاید نیاز باشد که سرعت تحولات در جامعه هنری ما حتی از دنیا هم بیشتر باشد. ما به عنوان کسانی که در این زمینه کار کردهایم، باید درست و دقیق حرکت کنیم. باید فضای موجود را درک کنیم و برای مخاطبان فعلیمان خوراک فکری مناسبی تدارک ببینیم، بدون این که ذرهای از عمق کارها کم کنیم. اما از آن طرف هم اگر قرار باشد شما کارتان را امروز تولید کنید ولی فروشش دو سال بعد شروع شود، آنوقت از نظر حرفهای و اقتصادی جواب نخواهید گرفت.
سوال : خب، حالا با همه این مسایل و مشکلات باید چه کار کرد؟یداللهی: باید ادامه داد. یک زمانی ما اصلا موسیقی پاپ نداشتیم. اگر ترانهای در مورد بلبل هم گفته میشود، تبدیل میشد به سرود (نه ترانه). ولی الآن به زحمت خیلیها از جمله خشایار اعتمادی و حمایتهای خوب علی معلم دامغانی، این موسیقی در این مملکت ایجاد شده و حالا موسیقی پاپ داریم. تا یک مدتی هم این موسیقی داشت خیلی خوب پیش میرفت. الآن هم اگر یک سری ضوابط و محدودیتهای دست و پا گیر نباشد، موسیقی بهتری خواهیم داشت. ما این همه منفذ داریم: ماهواره، نوار غیرمجاز و . . . من میگویم وقتی همه این پنجرهها باز است، نباید فقط به بستن درها اکتفا کنیم. ما با این کارهایمان فقط داخلیها را تضعیف میکنیم و گرنه مردم آن چیزی را که بخواهند گوش کنند، گوش میکنند حتی اگر اشتباه باشد. مگر ماهواره و نوارهای غیرمجاز در دسترس نیستند؟ آنوقت در همین شرایط، شما میبینید که تولیدات موسیقی صدا و سیما 90 درصدش اتلاف وقت و هزینه است و مردم هم آن را گوش نمیدهند. ما احتیاج به برنامهریزی و قانونگرایی داریم. باید از برخوردهای سلیقهای دور شویم. وقتی با ویدئو یک برخورد مدون و قانونی شد، نتیجهاش این شد که هم ویدئو آزاد شد، هم موسسههای تصویری و جامعه توانستند از مزایایش بهره ببرند. ما الآن با جولان دادن به موسیقیهای پاپ و سنتی درجه سه و هنرمندان درجه سه، داریم زمینه تکرار مکررات را فراهم میکنیم و نتیجهای هم که در داخل جامعه و بین مردم اتفاق میافتد، مشخص و معلوم است. باید ادامه داد، اما سنجیده و فکر شده و قانونمند.
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
استاد کوروش یغمایی در سال 1323 در شاهرود و در خانواده ای به دنیا آمد که بیش از یک سده به ادب و هنر در منطقه کویر مشهور بودند، از جمله این بزرگان یغمای جندقی و حبیب یغمایی از شاعران بنام ایران زمین هستند.زادگاه پدری استاد شهری کویری و زیبا در استان اصفهان بنام خور و بیابانک است که شهری است با مردمانی با فرهنگ که اکثر آنها با شعر و شاعری پیوندی ناگسستنی دارند.خانواده یغمایی در همان سالهای کودکی استاد به تهران آمدند تا کوروش دوران طلایی عمر خود را تا به حال در این شهر سپری کند. پدر استاد وقتی او تنها 8 سال داشت برایش سنتور خرید و کوروش نیز برای احترام به انتخاب خانواده شروع به یادگیری سنتور نمود و حتی به مراحل حرفه ای هم رسید. او در 12 سالگی شروع به نواختن گیتار که همواره علاقه خاصی به آن داشت کرد. نکته جالب در مورد سلطان راک این است که او در هیچ زمینه ای استاد نداشت و خود به تنهایی نواختن را آموخت.استاد دارای مدرک لیسانس جامعه شناسی از دانشگاه ملی است. او در 20 سالگی ازدواج کرد که حاصل این ازدواج 3 فرزند بنام های کاوه، کامیل و ساتگین است که هر 3 قدم در راه پدر گذاشتند و امروز از بهترین های موسیقی ایران هستند
شاهکار کامیل
اولین آلبوم کامیل یغمایی فرزند دوم استاد بتازگی به بازار اومده. این آلبوم که " بر فراز ابرها " نام دارد حاوی قطعاتی چون " شبی دیگر "، " ریشه های پائیز "، " آبی "، "تلاش برای ماندن "، " پانیک "، " آنسوی ابدیت " و " روکسی ------ دات کام " است. در این آلبوم کاوه ( برادر کامیل )، فؤاد حجازی، کسری سبکتکین و آرش رادان به عنوان نوازندگان میهمان کامیل رو همراهی کرده اند. البته این آلبوم یکی دو سالی هست که آماده شده اما بدلایلی که خودم هم نمی دونم تا حالا منتشر نشده بود.
این دومین کاری است که در یک ماه اخیر از کامیل می شنویم. از او چند هفته پیش و در آلبوم جدید محمد اصفهانی بنام " برکت " دو آهنگ با نام های " پرنده " و " شب تار " شنیده بودیم که کامیل کار تنظیم و نوازندگی گیتار این دو آهنگ رو بر عهده داشته که اتفاقا هر دوی این آهنگ ها و مخصوصا " شب تار " از بی نظیرترین آثار محمد اصفهانی تا به امروز است.
آغاز دفتر با .....
گل یخ
غم میون دو تا چشمون قشنگت لونه کرده
شب تو موهای سیاهت خونه کرده
دو تا چشمون سیاهت مثه شبهای منه
سیاهی های دو چشمت مثه غمهای منه
وقتی بغض از مژه هام پایین میاد،
بارون میشه سیل غم آبادیمو ویرونه کرده
وقتی با من میمونی تنهاییمو باد می بره
دو تا چشمام بارون شبونه کرده
بهار از دستای من پر زد و رفت
گل یخ توی دلم جوونه کرده
تو اطاقم دارم از تنهایی آتیش می گیرم
ای شکوفه توی این زمونه کرده
چی بخونم جوونیم رفته صدام رفته دیگه
گل یخ توی دلم جوونه کرده
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
محمد اصفهانی
محمد مهدي واعظي در روز چهاردهم تيرماه سال 1345 در تهران و در خيابان 17 شهريور بدنيا آمد . پدربزرگ وي صداي خوبي داشت و به واعظ اصفهاني معروف بود ، بهمين خاطر وي نام هنري اصفهاني را براي خود انتخاب کرد .
تحصيلات
تحصيلات ابتدايي و متوسطه خود را در مدرسه علوي تهران به پايان رساند . سپس با شرکت در کنکور سراسري و اخذ رتبه 178 به دانشکده پزشکي دانشگاه علوم پزشکي ايران راه يافت و در سال 1376 در رشته پزشکي موفق به اخذ دکترا شد . وي همزمان با تحصيل علم به کسب هنر نيز اهتمام ورزيد .
قرائت قرآن
وي از اوان کودکي قرائت قرآن کريم را به سه روايت نزد اساتيد وقت آموخته و از شيوه هاي مختلف اين فن به ويژه شيوه استاد "مصطفي اسماعيل" بهره مند شده است . تاکنون در محافل مهم بسياري از حضور دکتر اصفهاني برا ي قرائت قرآن استفاده شده است .
اساتيد او
محمد اصفهاني موسيقي ايراني را با بهره مندي از مکتب استاد محمدرضا شجريان خواننده شهير و با رهنمودهاي اين استاد آواز ايران و شاگرد مبرزش علي جهاندار آموخت . نزد استاد شجريان رديف و موسيقي آوازي را فراگرفت . استاد ديگر او فريدون شهبازيان بود که نزد او تلفيق و تحديد فني در موسيقي کلامي و زيبايي شناسي در الحان موسيقي ملي ايران را آموخت . از ديگر اساتيد او مي توان به همايون خرم و بابک بيات اشاره کرد . او همواره از اساتيد ارجمندش در زمينه موسيقي بخصوص فريدون شهبازيان با تواضع و مهر ياد مي کند .
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
يادي از خالق مرغ سحر
موسيقيدانان سنتي ايران كه در فاصله جنبش مشروطيت و نخستين دهه از قرن جاري سر برآورده اند، همه پيش از هر چيز نوازنده بوده اند، هر چند كه گه گاه به سراغ آهنگسازي نيز رفته اند. مهارت هاي فني و گاه شگفتي آور اين نوازندگان، آنچنان جمع شنوندگان را مجذوب خود مي ساخته كه آهنگسازي آنها را غالبا از ياد مي برد ه اند. درويش خان، ارسلان درگاهي، موسي معروفي و حبيب سماعي از اين گونه موسيقيدانان به شمار مي روند. در كنار اينان به چهره برجسته ديگري بر مي خوريم كه استثنايي را پديد آورد ه است: مرتضي خان ني داود. از يك سو رغبت به آهنگسازي در او همپاي شوق نواختن در غليان بوده و از سوي ديگر در ميان پيش درآمدها، چهار مضراب ها، رنگ ها و تصنيف هاي او كه به گفته خودش به دويست فقره بالغ مي شود، يكي از فراگيرترين و پر آوازه ترين تصنيف هاي قرن، مي درخشد، تصنيف برانگيزاننده مرغ سحر كه نام او را براي هميشه در تاريخ موسيقي ايران نگاه خواهد داشت.
اگر چه مي توان شعر مرغ سحر سروده محمد تقي بهار - ملك الشعرا - و سازگاري آن را با آرمان ملي و آزادي جويي مردم، پشتوانه شهرت و ماندگاري آن به شمار آورد، ولي از كاركرد زيبايي آهنگ ني داوود نيز نمي توان و نبايد غافل ماند. كما اينكه بهار متن هاي زيباي ديگري نيز براي پيوند با موسيقي سروده ولي هيچكدام شهرت و تاثير مرغ سحر را پيدا نكرده است.
شعر و آهنگ، در مرغ سحر توانايي بياني همانندي دارند و با دقتي هنرمندانه به هم پيوند خورده اند. موسيقي روان ني داود، زبان كمابيش روشنفكرانه بهار را حتي براي مردم عادي دلپذير و دريافتني ساخته است. جاذبه ماندگار مرغ سحر سبب شده كه پس از نخستين اجرا با صداي ملوك ضرابي و نه آنگونه كه مي گويند، قمرالملوك وزيري، خوانندگان ديگري نيز آن را در بازسازي هاي تازه بخوانند.
كشف بزرگ
مرتضي ني داود در سال ۱۲۷۹ و به روايتي ديگر ۱۲۸۰ خورشيدي در تهران و در خانواد ه اي اهل موسيقي زاده شد. پدرش بالاخان با تار و تنبك آشنايي داشت. مرتضي ابتدا در مدرسه به تحصيل دروس همگاني پرداخت، ولي ده يازده ساله بود كه پدر با دريافت ذوق و علاقه به موسيقي در فرزند، او را به دست استاد معروف زمانه آقاحسينقلي سپرد.
مرتضي خان دو سال نزد آقاحسينقلي و سه سال نزد برجسته ترين شاگرد او، درويش خان، رديف موسيقي سنتي و شيوه تارنوازي را آموخت و آنچنان پيش رفت كه در ختم كلاس درويش توانست تبرزين طلايي، يعني نشاني را كه به شاگردان ممتاز داده مي شد، به دست آورد.
مرتضي خان هنوز بيست سالي بيش نداشت كه خود كلاسي براي آموزش تار و رديف موسيقي بنياد كرد و كلاسي كه پس از مرگ نابهنگام درويش خان توانست ادامه آموزش همه شاگردان او را نيز برعهده بگيرد.
ني داود از سال، ۱۳۱۹ سال بنياد راديو ايران، به اين سازمان پيوست و در برنامه هاي مختلف موسيقي آن به همكاري و همنوازي با هنرمندان برجسته اي چون رضا محجوبي، علي اكبر شهنازي، حبيب سماعي، ابوالحسن صبا و موسي معروفي پرداخت.
او طي ده سال همكاري تنگاتنگ با راديو، براي خوانندگان معروفي چون اديب خوانساري، جواد بديع زاده و غلامحسين بنان تصنيف ساخته يا پا به پاي آوازشان تار نواخته است. مرتضي ني داود در سال ۱۳۴۸ كار مهم ديگري را به انجام رسانيده و آن نواختن و ضبط نزديك به ۳۰۰ گوشه از مجموعه رديف موسيقي سنتي ايران است كه البته به دلايل نا روشن هنوز انتشار نيافته است.
از ميان آفريده هاي او علاوه بر مرغ سحر، مي توان از تصنيف هايي چون شاه من، ماه من، مرغ حق و آتش دل، و نيز پيش درآمد اصفهان ياد كرد كه هنوز جاذبه خود را حفظ كرد ه است. گفتني است كه در سال هاي پس از انقلاب، مرتضي حنانه، اين پيش درآمد او را به شيو ه اي نو، براي اركستر بزرگ تنظيم كرده كه موسيقي اصلي سريال هزار دستان ساخته علي حاتمي است.
مرتضي ني داود در سال، ۱۳۵۹ يكي دو سالي پس از انقلاب اسلامي رهسپار ايالات متحده آمريكا شد و ده سال پس از آن، يعني در دوم مرداد ماه سال ۱۳۶۹ در سن نودسالگي و در ديار غربت چشم از جهان فروبست.
منبع: همشهری 13مرداد 84
عطش اولین ترانه ای بود که با صدای ابی به گوش مردم رسید
اولین ترانه ای که با صدای ابی به گوش مردم رسید ترانه ای بود با نام عطش از ساخته های حسین واثقی که برای فیلمی به همین عنوان ساخته شده بود، دومین ترانه ابی، ترانه ای ست اعتراضی با نام چرا با شعری از مسعود هوشمند و آهنگ حسین واثقی، اما سومین آهنگی که ابی اجرا کرد و به گفته خودش باعث معروفیت او شد ترانه ای بود با نام شب با شعر بسیار زیبایی از اردلان سرفراز و آهنگ منصور ایران نژاد که در شوی میخک نقره ای زنده یاد فریدون فرخ زاد پخش شد و باعث شد تا مردم ایران برای اولین بار چهره ی ابی را از تلویزیون ببینند! ابی در همین دوران با شهرام و شهبال شب پره آشنا شد و به همراه آنها در گروه همکاری کرد و به گفته خود ابی این همکاری باعث شد که وی تجربیات گران بها و نوینی را از زنده یاد فرهاد کسب کند، حاصل همکاری دو خوانندهُ جوان ابی و شهرام ترانه های بسیاری به زبان های مختلف دنیا بود که از نامدار ترین آنها میتوان به ترانه ی چلی پوم اشاره نمود.
بعد از حدود چهار سال ابی از گروه جدا شد و به تنهایی، با سبک و سیاق منحصر به فرد خویش کار خوانندگی را به صورت حرفه ای شروع کرد.
ابی در این سال ها بر روی تعداد زیادی از فیلم ها ترانه خواند که از آن جمله می توان به فیلم های زیر اشاره کرد: عطش، هياهو ، تپش، کندو، ذبيح، قاصدک، بت شکن، گل هاي کاغذي، شب زخمي، خاکستري، باغ بلور، تهمت، بر فراز آسمانها و بوي گندم. وی همچنین در فیلم بوی گندم، ساخته ی فرزان دلجو به عنوان بازیگر حضور داشت.
ترانه های اجرا شده ی ابی در قبل از انقلاب در قالب چهار آلبوم بعد از انقلاب منتشر گردید که به ترتیب شامل: تپش، پیر، نازی نازکن و شب زده است.
ابی در حدود دو سال پیش از انقلاب به خاطر اجرای کنسرت در آمریکا از ایران خارج شد و به دلیل شکل گرفتن انقلاب در همان جا ماندگار شد.
او هیچگاه مسوولیت خویش مبنی بر احترام به هوش و گوش شنوندگان آثار هنری را از یاد نبرده و با انتخاب وسواس گونه ی کلام و آهنگ، آثار ماندگار و ارزشمند بسیاری را به ثبت رسانیده است. ابي در اجراي کنسرت نيز به موفقيت هاي بسياري دست يافته و درهاي سالن هاي بزرگ و مشهور در جهان را به روي ايرانيان باز کرده و با اتکا بر توان بالاي صدايش در اجراهاي زنده و همچنين ترانه هاي خاطره ساز و محبوبش سالانه هزاران ايراني را در اين سالن ها در اقصي نقاط جهان گرد هم مي آورد، از جمله سالن های نامداری که ابی در آنان برنامه اجرا کرده عبارتند از: يونيورسال آمفي تياتر (لوس آنجلس)، شراين آدوتوريوم (محل برگزاري مراسم اسکار)، گريک تياتر (لوس آنجلس)، کندي سنتر (واشنگتن)، اپراي سيدني (همراه با ارکستر سمفوني سيدني )، سالن سلطنتي نوبل (استکهلم)، کويين آمفي تياتر (ونکوور)، گلوين (سالن بين المللي سويد)، فيلارمونيک برلن (برلين)، گلف دبي (سالن بين المللي دبي)، اويشن کلاب (سالن بين المللي دبي)، کنسرت هاوس (يوتبوري) و ...
شايد از اصلي ترين دلايل موفقيت ابی و ماندگار شدن آثار او در طول بيش از سي سال، همکاری با بهترین آهنگ سازان و ترانه سرایان ایران بوده است، که حاصلش خلق ترانه هايي ماندگار در ترانه نوين ايران مي باشد. از جمله بزرگاني که ابي با آنها همکاري داشته است مي توان به ترانه سراياني چون: ايرج جنتي عطايي، اردلان سرفراز، شهيار قنبري، ليلا کسري (هديه)، منصور تهراني، زويا زاکاريان، هما مير افشار و غيره اشاره کرد و از آهنگسازاني چون زنده ياد واروژان، زنده یاد بابک بيات، فريد زلاند، سياوش قميشي، محمد شمس، اسفنديار منفرد زاده و غيره نام برد.
ابی در سن 25 سالگی ازدواج کرد و از همسر اول خود، فیروزه، سه دختر به نام های خاتون (وکیل)، سایه (لیسانس کامپیوتر) و عسل (دانشجوی موسیقی) و یک پسر بنام فرشید به یادگار دارد و هم اکنون در کنار همسر دوم خود (مهشید) به دور از فضای مسموم لوس آنجلس، در اسپانیا (شهر مالاگا) زندگی می کند.
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
استاد صبا اغلب سازها را به خوبي مينواخت و در نواختن ويلن و سه تار متبحر بود
استاد ابوالحسن صبا را با زحمات طاقت فرسا در موسيقي ايراني اعم از پژوهش، آهنگسازي، نواختن سازهاي مختلف و تربيت شاگرداني كه هر كدام در قله رفيع اين هنر جاي گرفتند، به جرات ميتوان شخصيت بيبديل موسيقي ايران و از افتخارات فرهنگي اين مرز و بوم دانست. استاد صبا در سحر گاه بيست و نهم آذر ماه سال ۱۳۳۶ به دليل پارگي يكي از شريانهاي قلبش درگذشت. ابوالحسن صبا كه اغلب موسيقيدانان او را پدرموسيقي ايراني مينامند در سال ۱۲۸۱ شمسي در تهران متولد و از همان كودكي به موسيقي علاقهمند شد. پدر صبا كمالالسلطنه مردي اديب، فاضل و آشنا با موسيقي بود و تمايل داشت پسرانش نيز با اين هنر آشنا شوند. به اين ترتيب ابوالحسن خردسال با تشويق پدر و ذوق و علاقه خويش، مباني موسيقي را نزد ربابه خانم نديمه عمهاش آموخت. پس از آن نواختن سه تار را نزد پدر آغاز و تمرين كرد شد و بعدها براي تكميل آموزش اين ساز اصيل ايراني در محضر ميرزا عبدالله حاضر شد.
ابوالحسن راه فراگيري موسيقي اصيل ايراني را در شاگردي استادان بنام اين هنر ميدانست و براي همين از محضر درس استادان ديگري در اين زمينه مانند: علينقي وزيري، غلامحسين درويش خان، نايب اسدالله، حسين خان هنگآفرين، حسين خان اسماعيلزاده، حاجي خان ضربيو اكبرخان فلوتي بهره برد.
صبا معتقد بود ريشهي همهي موسيقيها يكي بوده كه عقيده افراطي برخي موجب جدايي آنها شده و وضع كنوني را به وجود آورده است.
وي همچنين اعتقاد داشت كساني كه ميخواهند به موسيقي صورت مقبول، دنياپسند و جامعي ببخشند بايد موسيقي علمي و عملي را به نحو اكمل دانسته ادبيات ايراني به خوبي بشناسند، آكوستيك و صدا شناسي را بدانند و با نواختن اغلب سازها آشنايي داشته باشند. استاد روحالله خالقي موسيقيدان ميگويد: صبا اغلب سازها را به خوبي مينواخت بويژه در نواختن ويلن و سه تار متبحر بود.
وي ميافزايد: صبا با استفاده از سبك و تكنيك وزيري و آشنايي با روش صحيح نواختن ويلن، سبكي نو برگزيده بود و از آنحا كه در موسيقي ايراني سوابق فراواني داشت توانست اين شيوه را متداول كند.
به گفته استاد خالقي ويلن زماني كه به ايران آمد، بيشتر به دليل شباهت در فواصل پردهها و تعداد سيم هايش با كمانچه، به شيوه كمانچهنوازان آموزش داده ميشد، در حالي كه صبا با دريافت صحيح از روش نوازندگي اين سبك را در هنرستان آموخت و ترويج داد. استاد حسين دهلوي از موسيقيدان بزرگ كشور ميگويد: مرحوم صبا در تمام دوران زندگي هنري خود همواره كوشش در حفظ اصالت داشت.
وي ميافزايد: علاقه او به آموزش و درك صحيح و دقت او در رعايت حدود هنر خود و خارج نشدن از اين محدوده از ويژگيهاي استاد صبا بود. كارشناسان موسيقي معتقدند استاد صبا مجتهدي تمام عيار در عالم موسيقي بود كه مانند او در قرن اخير از بسيار اندك و انگشت شمار هستند.
علي دهباشي پژوهشگر موسيقي در اين خصوص ميگويد: هنر صبا تنها در نواختن ويلن و سه تار نبود، بلكه گذشته از تسلط بر عموم سازهاي ايراني، تربيت شاگردان برجسته، سبك خاص در نوازندگي و صداي سحرانگيز سازش او را از سايرين متمايز كرده بود.
وي افزود: صبا نسلي را پرورش داد كه رويكرد متفاوتي به موسيقي دارند بطوري كه عمق زحمات استاد در آثارشان مشهود است. دهباشي، مطالعه و پژوهش گسترده صبا در زمينه موسيقي را از جمله فعاليتهاي وي خواند و اضافه كرد: نزديك به دو دهه مطالعات منسجم توسط صبا درباره موسيقي ايران، دستاوردهاي ارزندهاي براي اين هنر بشمار ميرود. از جمله فعاليتهاي ديگر هنري صبا، ميتوان به همكاري وي با انجمن موسيقي ايران اشاره كرد.
صبا با همكاري انجمن موسيقي، قطعه ديلمان را ساخت و جواد معروفي نيز آنرا براي اركستر تنظيم كرد كه اين كار با آواز بنان اجرا شد. او معتقد بود كه موسيقي ايراني ساخته روح، محيط و عواطف ايراني است و چيزي نيست كه دور ريخته يا عوض شود بلكه فقط بايد براساس پايههاي صحيح و علمي استوار شود و از تقليدهاي ناروا مصون بماند.
از آثار صبا ميتوان به زنگ شتر، بهارمست، به زندان، زرد مليجه، بياد گذشته، در قفس، رقص چوبي قاسمآبادي، كوهستاني و چهار مضرابهاي مختلف نام برد. صبا همچنين آثار مكتوبي را نيز از خود به يادگار نهاده است كه از آن جمله ميتوان به آثاري همچون دوره اول، دوم و سوم ويلن، دوره اول، دوم، سوم و چهارم سنتور و دوره اول سه تار اشاره كرد.
اغلب شاگردان صبا از هنرمندان برجسته و از استادان به نام كشور هستند كه ازآن ميان ميتوان به شادروان علي تجويدي، زنده ياد حبيبالله بديعي، رحمتالله بديعي، پرويز ياحقي، اسدالله ملك، فرامرز پايور، حسين دهلوي، حسين تهراني، مجيد وفادار و مهدي خالدي نام برد.
استاد بزرگ لشکری: صدای گلپا صدائی رسا و زیبا و پر تحریر و بی نظیر است
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
استاد بزرگ لشکری موسیقیدان و آهنگساز بزرگ ایرانی درباره ویژگی های اکبر گلپایگانی می گویند: سال ها پیش در نزدیکی پل رومی رادیو را روشن کردم. صدای عجیبی شنیدم که با سبکی تازه آواز می خواند. این صدا مرا به طوری مجذوب کرد که اتومبیل را متوقف کردم تا ان صدای جالب را به دقت گوش کنم. در کار این آوازه خوان چیز تازه ای یافتم که تا ان زمان نشنیده بودم. تحریرها و حالات ویژه ای در این اواز وجود داشت که هر شندنده ای را جذب می کرد. در این روزگار خواننده ها از استادان خود تقلید می کردند و هیچکس کار تازه ای نیاورده بود و تازگی و شور و شوریدگی گلپا به همین دلیل بسیار چشمگیر بود. جذابیت کار گلپا به قدری بود که من به محض رسیدن به منزل جویای نام او شدم و چندی بعد با هم آشنا شدیم و سابقه این آشنائی سر به چهل سال زده است. در طول این سال ها همکاری هائی هم با یکدیگر داشته ایم از جمله آهنگی از من با شعر شادروان رضا جنتی عطائی (خدایا خدایا چرا از من او را گرفتی که ماتم بگیرم) اجرا کرده اند که در زمان خود بسیار موفق بوده است.
در زمانی که گلپا شروع به خواندن کرد آهنگها ریتمیک و ضربی نبودند و شنیدن تصانیف و آوازهای سنگین که همه با صدای خوانندگان درجه اول اجرا می شد مردم را از موسیقی سنگین ایرانی دور کرده بود و بیشتر جوانان حاضر نبودند سراغ اواز ایرانی بروند یا حتی به آن گوش کنند. با سبک گلپا سنگینی فضای موسیقی اصیل در هم شکست و با استقبال شدید مردم مواجه شد و به این ترنیب آواز روی صحنه ها رفت و چون مردم تا آن زمان ان نوع آواز را اصلا نشنیده بودند موفقیت زیادی پیدا کرد. گلپا نه تنها با برنامه گل ها همکاری داشت با ارکسترهای دیگر هم کار می کرد و پیشرفت و محبوبیتش به حدی رسیده بود که در خارج از ایران هم مردم مشتاق و شیفته صدای او بودند. در این رابطه اشاره به خاطره ای را بی مناسبت نمی بینم: زمانی سرپرست گروهی بودم و معمولا در ایان عید از طریق رادیو و تلویزیون برای ایرانیان مقیم خارج از کشور برنامه هایی را داشتیم. در یکی از سفرها که با گروه به امریکا رفته بودیم گلپا هم آنجا کنسرت داشت و با این که عضو گروه ما نبود به ما ملحق شد و روزی برای دیدن یکی از دوستانش به شیکاگو رفت و دو سه روز بعد برگشت. با توجه به این که گلپا اصلا در کادر ما نبود و از روی لطف به ما پیوسته بود نباید مشکلی از نظر نبود ایشان داشته باشیم. اما به خاطر نبودن ایشان در کنسرت آن شب با مشکل مواجه شدیم به این معنا که مردم او را می خواستند تا حدی که روی سن رفتند و شلوغ کردند و نام گلپا از زبانشان نمی افتاد و وضعی پیش اوردند که وقتی گلپا برگشت گفتم: دیگر تا تهران از ما جدا نشود چون مردم به شدت مریدت هستند.
اما در مورد دیگر ویژگی های گلپا به موارد زیر اشاره می کنم: صدای گلپا صدائی رسا و زیبا و پرتحریر و بی نظیر است. در انتخاب شعر سلیقه خاصی دارد و نیز در ادای واژه های شعری و تلفیق شعر و موسیقی تبحر دارد. شعر شناسی فوق العاده گلپا از ویژگی های برجسته اوست. گلپا مخاطبان خود را دقیق می شناسد و تشخیص می دهد که در هر جمعی چه نوع شعرهایی را باید بخواند. گلپا انسانی خوب و وارسته و مردم دار و دوستدار جوانان به ویژه علاقه مندان به موسیقی است و مردم نیز متقابلا او را دوست دارند و با نامه و تلفن محبت خود را به او ابراز می دارند.
به نظر من اقای گلپایگانی هنوز باید بخوانند چون می توانند الگوی خوبی برای جوانان علاقه مند به موسیقی ایرانی باشند. هنرمند مال مردم است و باید تا زنده است برای مردم و به خاطر آنان کار کند.
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
حسین علیزاده
استاد حسین علیزاده در سال 1330 در تهران به دنیا آمد. در هنرستان موسیقی ملی نزد هوشنگ ظریف، علی اکبر شهنازی و حبیب الله صالحی به فراگیری تار پرداخت . پس از دریافت دیپلم از هنرستان در سال 1349 به گروه موسیقی دانشکده هنرهای زیبا دانشگاه تهران راه یافت و نزد اساتیدی همچون اکبر شهنازى، نورعلى برومند، یوسف فروتن، عبدالله دوامى، هوشنگ ظریف و ... فراگیری موسیقی ایرانی را ادامه داد.
در دوران تحصیل با ارکستر ایرانی تالار رودکی همکاری داشت. و از فصل هنری 1352-51 با گروه های مرکز حفظ و اشاعه موسیقی در جشن هنر شیراز به اجرای برنامه پرداخت. در سال 1355 به اتفاق پرویز مشکاتیان گروه عارف را تشکیل داد و برنامه های متعددی را در داخل و خارج از کشور به اجرا درآورد.
او خود نیز همیشه در جست و جوى راههاى دیگرى بوده که دیگران نرفته اند در این سالها علیزاده استعداد خود را محدود به تقلید و تکرار فرم هاى گذشتگان نکرده و در جست و جوى راههاى تازه تر بوده است استاد علیزاده بر خلاف بسیاری دیگر از هنرمندان که فقط به اجرای موسیقی به شکل کاملا" سنتی آن می پردازند، نوآوری هایی داشته است. مانند ابداع مقام داد وبیداد ( گوشه داد از ماهور و بیداد از همایون، آلبوم های راز نو با همکاری گروه هم آوایان و زمستان است با صدای استادشجریان) همچنین اجرای پلی فونیک آواز ایرانی ( رازنو، آوای مهر و ...)
استاد علیزاده در سال های اخیر در آلبوم های "زمستان است" ، " بی تو به سر نمی شود" و "فریاد" با استادشجریان ،کیهان کلهر و همایون شجریان به عنوان سرپرست گروه و آهنگساز همکاری داشته است.
فعالیت های هنری استاد:
سرپرستی گروه های همنوازی مرکز حفظ و اشاعه موسیقی ، سرپرستی گروه شیدا، گروه عارف و گروه سازهای ملی، شرکت در چهار دوره هنر شیراز، شرکت در اجرای باله گلستان اثر موریس بژار کنسرت ها: کنسرت نوا ( جشن هنر شیراز)، شورانگیز ( تالار وحدت)، کنسرت به نفع زلزله زدگان گیلان( تالار وحدت)، کنسرت به نفع شورای کتاب کودک ( تالار وحدت، فرهنگسرای بهمن)
خارج از کشور:
فستیوال لوس آنجلس، فستیوال هنرهای شرق بولونیا ( ایتالیا)، کنسرت در مراسم افتتاح شهر موسیقی ( پاریس)، کنسرت در موزه واشنگتن، کنسرت به دعوت موسسه جهانی موسیقی( نیویورک) کنسرت های گوناگون در رادیو فرانسه، بلژیک، سوئد، کنسرت در دانشگاه سیاتل (آمریکا) ، دانشگاه ییل (آمریکا)، آلبرت هال لندن، کنسرت با هنرمندان هندی در لوس آنجلس و سانفرانسیسکو.
فعالیتهای آمورشی :
تدریس در کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان، مرکز حفظ و اشاعه موسیقی، کانون فرهنگی- هنری چاووش، هنرستان موسیقی، و کلاسهای خصوصی، عضویت در هیات علمی دانشکده هنرهای زیبای دانشگاه تهران، ریاست هنرستان موسیقی(پسران)
خارج از کشور:
تجزیه و تحلیل موسیقی ایران در مراکز آموزشی و هنری آلمان و فرانسه، شرکت در سمینار شرق شناسی دانشگاه یو. سی. ال. ای. (آمریکا)، دانشگاه سیاتل (آمریکا).
آثار آموزشی:
ده قطعه برای تار( کتاب، چهار جلد)، ردیف میرزا عبدالله ( اجرا با تار و سه تار)، دستور سه تار( کتاب)، آموزش سه تار ( اجرای کتاب اول و دوم هنرستان)، ردیف مقدماتی ( کتاب سوم هنرستان).
هم نوایی برای سازهای ایرانی:
نوا، سواران دشت امید، حصار، سرودهای آذربایجان، شورانگیز، راز و نیاز. صبحگاهی، نوبانگ کهن و آوای مهر.
تکنوازی(شیوه سنتی):
ماهور(تار) و سه گاه ( هجرانی) "تار"
تکنوازی ( شیوه ابداعی):
ترکمن ( سه تار)، پایکوبی (سه تار)، هم نوایی ( تار)، نوا (تار)، همایون( سه تار)، راست پنجگاه(تار) و چهارگاه و بیات ترک.
ارکسترال:
نی نوا، عصیان، واریاسیون های کردی.
موسیقی فیلم:
چوپانان کویر ( حسین مجوب)، دلشدگان ( علی حاتمی) ، گبه ( محسن مخملباف)، زمانی برای مستی اسب ها و لاک پشت ها هم پرواز می کنند ( بهمن قبادی)، میراث کهن، زشت و زیبا( احمد رضا معتمدی)
آثار :
به تماشای آبهای سپید، ۱۳۸۳
فریاد
بی تو به سر نمیشود
زمستان است
سلانه، ۱۳۸۱
رازنو، ۱۳۷۷
پریا، و قصهٔ دخترای ننه دریا
پایکوبی، تک نوازی ابداعی با سهتار، ۱۳۷۲
صبحگاهی
نو بانگ کهن
شورانگیز، ۱۳۶۷
ترکمن، تک نوازی ابداعی با سهتار، ۱۳۶۷
نوروز، ۱۳۶۲
نینوا، ۱۳۶۲
سهگاه، تک نوازی با تار، ۱۳۶۲
ماهور، تک نوازی با تار، ۱۳۶۱
راز و نیاز
حصار
سرودهای آذربایجان
همنوایی، تک نوازی ابداعی با تار
نوا، تک نوازی ابداعی با تار
راست پنجگاه، تک نوازی ابداعی با تار
همایون، تک نوازی ابداعی با سه تار
حصار، ۱۳۵۶
سواران دشت امید، ۱۳۵۶
عصیان، ارکسترال
واریاسونهای کردی، ارکسترال
موسیقی فیلم
علیزاده در زمینه موسیقی فیلم نیز فعال بوده است،
از جمله مهمترین کارهای او در این زمینه عبارتاند از:
لاکپشتها هم پرواز میکنند، ۱۳۸۲
ابجد، ۱۳۸۱
زمانی برای مستی اسبها، ۱۳۷۸
عشق طاهر، ۱۳۷۸
دختران خورشید، ۱۳۷۸
زشت و زیبا، ۱۳۷۷
ایران سرای من است، ۱۳۷۷
مدرسهای که باد برد، ۱۳۷۶
ابر و آفتاب، ۱۳۷۵
گبه، ۱۳۷۴
دلشدگان، ۱۳۷۰
از اعصار
میراث کهن
چوپانان کویر، ۱۳۵۹
کتابها:
ده قطعه برای تار ۱
ده قطعه برای تار ۲
ده قطعه برای تار ۳
ده قطعه برای تار ۴
آموزش سهتار، دوره مقدماتی
آموزش تار و سهتار، دوره متوسطه
بوسههای باران
ردیف مقدماتی تار و سهتار (کتاب سوم هنرستان)
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
» رضا صادقي : دوست دارم با معين همصدا شوم
رضا صادقی، خواننده پاپ در ایران که در روزهای گذشته در دوبی کنسرتی داشت، به پرسش
هایی که شما فرستاده بودید پاسخ داده است. پرسش و پاسخ با رضا صادقی را در زیر
بخوانید:
کنسرتت (در دوبی) با استقال خوبی روبرو شد.... خیلی موفق بودی در جلب همراهی شرکت
کنندگان. این ریشه در عشق به صحنه دارد؟
من صحنه را دوست دارم و سعی می کنم که این احساس را منتقل کنم و به من هم این اجازه
را می دهد که به مردم نزدیکتر بشوم.
پیش از این کنسرت، کنسرت دیگری داشتی؟
بله در مالزی در دانشگاه "ام ام یو" کنسرت داشتم.... برای دانشجویان و گروهی از
ایرانی ها.
آیا برنامه ای برای کنسرت های دیگری هم داری؟
برای کنسرت هایی در قطر، سوئد و کانادا برنامه ریزیهایی شده است.
تعداد زیادی تک آهنگ داری و فقط دو آلبوم، دلیلش چیست؟
با درست کردن تک آهنگها بیشتر به دنبال آزمایش کردن بودم تا بفهم که آیا سبک خاصی
مورد پسند قرار می گیرد یا نه. من صاحب سبک نیستم و لی می توانم صاحب روش باشم.
تعدادی از آهنگهایت را چند تا از خوانندگان دیگر خوانده اند، مثل مهرشاد و شهرام
صولتی...
من معتقدم که تا زمانی که آهنگی ساخته نشده من صاحبش هستم وقتی که آهنگ بیرون می
آید دیگه متعلق به مردم است. خیلی از خوانندگان لطف می کنند و اسمی از من می برند،
آنهایی که اسم نمی برند این حس را ایجاد می کند که چیزی که متعلق به خلوت خودت است
را از تو می گیرند، رنگ می زنند و دوباره به مردم ارایه می کنند.
جریان لباس مشکی پوشیدن چیه؟
ترانه دوصدایی می خوانید؟
قرار است در ایران با محمد علیزاده کاری مشترک بکنیم و در خوانندگان خارج از کشور
خیلی دوست دارم که با معین همصدا بشوم. خیلی شیفته بزرگمردی او هستم.
مشکی فلسفه خاص خودش را داره. از آنجایی که خدا محیط است و بر جهان احاطه دارد می
شود گفت که چون در کهکشانها مشکی رنگ غالب است پس مشکی رنگ خدا و رنگ عشق است.
مشکی باعث افسردگی نمی شود؟
افسردگی، شادی و غم از رنگها از قانونی می آید که خود ما وضع کردیم، در کشورهای
دیگر مثلا از رنگهای سفید یا زرد در هنگام عزاداری استفاده می کنند. رنگ ها خودشان
بد نیستند، تعبیر ما از آنها بد است.
تصمیم داری آهنگی دو صدایی اجرا کنی؟
قرار است در ایران با محمد علیزاده کاری مشترک بکنیم و در خوانندگان خارج از کشور
خیلی دوست دارم که با معین همصدا بشوم. خیلی شیفته بزرگمردی او هستم. در بین
خوانندگان غیر ایرانی هم آرزو دارم که یک روز با آندره بوچلی همصدا شوم.
پرسیده اند که همیشه یک غم و سوزی در صدای شما هست...
نمی دانم ریشه آن چیست، در جنوب کلا اینطوری است. مرحوم ناصر عبداللهی هم همینطور
بود.
به خاطر آن نیست که شکست عشقی داشته اید؟
نه. من به شکست عشقی معتقد نیستم. اگر کسی بچه بازی های آدم را تحمل نکند، من نام
آن را "با صورت خوردن به دیوار" می نامم، نه شکست عشقی.
آبی هستی یا قرمز؟
نه قرمز، نه آبی، فقط مشکی.... ولی قرمزته.
غیر از گیتار چه ساز دیگری می نوازید؟
پیانو.
قصد داری در ایران بمانی؟
من قطعا کارم در ایران است و دوست دارم برای همیشه کارم را در ایران ادامه دهم. ولی
شاید برای زندگی از ایران خارج شوم.
برای انتشار آلبومهایت مشکلی در ایران داشتید؟
نه مشکلی نداشتم.
همه آهنگهایی که می خواستی در آلبومهایت گذاشته ای؟
یکی دوتایی را نشد که در آلبوم بگذاریم...
آیا قبلا مداحی می کردی؟
این عصاها -- به تعبیر خودم "همسفرهایم" -- طرح خودم بوده اند چون می خواستم هر کجا
که خوستم بروم مثلا اگر کسی بالای کوه می رود، من هم بتوانم با کمک اینها آنجا بروم.
من تا بالای "دربند" رفته ام. دوست دارم یک روزی بدون اینها باشم، هر چند دلم
برایشان تنگ می شود...
نه، ولی در مدح ائمه خوانده ام. قبل از خواننده شدن، قرآن می خواندم. البته از
تکنیک اثر گذاری روی شنونده که در مداحی استفاده می شود می توان در ترانه هم
استفاده کرد.
شیوه ترانه هایت خیلی ویژه خودت است...
من دوست ندارم "خواندنی" باشم، بلکه دوست دارم "ماندنی" شوم. مرحوم هایده و خیلی از
بزرگان دیگر، ماندنی بودند، نه خواندی.
چرا با آهنگ ساز های دیگر کار نمی کنی و خودت آهنگهایت را می سازی؟
فضای فکری مرا خودم بهتر می دانم. شاید در تنظیم از کسی کمک بگیرم ولی در آهنگ سازی
فکر نمی کنم.
بعضی ها فکر می کنند تو قبلا در جبهه بودی که الان با چوبدستی راه می روی؟
یک سال و نیمم بود که پزشکی، در حالی که من تب شدید داشتم، پنی سیلین را در عصب
پایم تزریق کرد. تمام بدنم از کار افتاد... اولین پسر عباس صادقی (پدرم) در حال
رفتن بود. از همه فامیل خواستند که بیایند و مرا ببینند... ولی من بالاخره زنده
ماندم و بدنم یکی دو سال بعد خوب شد، ولی زانوهایم ضعیف ماند.
خیلی سالهاست که خودم دنبالش (دنبال درمان) نرفتم، ولی شاید در آینده بروم. اگر
استراحت سه، چهار ساله ای به خودم بدهم شاید در آن فرصت اینکار را بکنم. خیلی هم
هوس کردم که یک کوچولویی به من "بابا" بگوید... الان یکی از پاهایم قدرتش از دیگری
بیشتر است.... من در جبهه نبودم و متولد 1358 هستم.
شاید دلیل این سئوال این است که تو ریش داری و مشکی می پوشی.
در باره لباس سیاهم باید بگویم که این پرچم من است و شاخص من کلا این است و در مورد
ریشم باید بگویم که ریش من کاملا ایرانی است. اگر در تخت جمشید هم تمثال ها را
ببینید، ایرانیان قدیم ریش داشتند. من دوست دارم اصالتم را مد نظر داشته باشم.
از پنجره اتاق هتلت (در دوبی) خلیج فارس پیداست. نگاه تو به عنوان یک بندرعباسی به
خلیج فارس چگونه است؟
برای یک جنوبی، دریا "بابا" ست... یک رسمی هست که می گویند اگر چهارشنبه به دریا
بزنی تمام بدی های اطراف ازت دور می شود. من با دریا بزرگ شده ام.
الان در کجا زندگی می کنی؟
برای کار موسیقی الان در تهران زندگی می کنم.
اهل ورزش هم هستی؟
قبلا طرفدار دو آتشه فوتبال و تیم پرسپولیس بودم ولی الان دیگر طرفدار دو آتشه
نیستم.
آیا چوبدستی هایت طراحی خودت است، چون اینها خیلی سنگین است؟
این عصاها -- یا به تعبیر خودم "همسفرهایم" -- طرح خودم بوده اند چون می خواستم هر
کجا که خوستم بروم مثلا اگر کسی بالای کوه می رود، من هم بتوانم با کمک اینها آنجا
بروم. من تا بالای "دربند" رفته ام. دوست دارم یک روزی بدون اینها باشم، هر چند دلم
برایشان تنگ می شود...
از همه خواهشم می کنم که اگر روزی رضا صادقی را دور از این حرف هایی که زده ام
دیدند به من بگویند، قبل از اینکه من بیفتم به من بگویند....
و حرف آخرم این است:
قصد و غرض هوا نیست، قصه ادعا نیست
نقل ِ یک اعتقاده، عشقه، یک جور ادا نیست
حکم نگاه تازه ست، رمزی که رمز شب بود
فهم یک عشق بی مرز، نهایت طلب بود
تو رسم مکتب دل، رهایی شرط عشقه
مشکی فقط یک رمزه، یه رنگیش رنگ عشقه
بعضی می گن که حرفه، بعضی می گن که وهمه
اونی که مبتلا نیست نمی تونه بفهمه...
منبع : بي بي سي
ویگن در بین خوانندگان مرد رتبه اول را در اجرای ترانه های دوصدایی با خوانندگان بنام زن در ایران دارد و در رتبه های بعدی عارف، ایرج، فرخزاد، هوشمند عقیلی قرار دارند. ویگن یکی از خوانندگانی است که درزمان خود خیلی به شهرت رسید و دارای ترانه های بسیاری است که جمع کردن همه آنها غیر ممکن است. زیرا ویگن هر شب درجاهای مختلف برنامه داشته و در بسیاری از فیلم های فارسی ترانه خوانده است. ویگن بیشترین دو صدایی های خود را با پوران اجرا کرده و در یکدوره هم زوج هنری شده بودند و اجرای برنامه هایشان همیشه با هم بوده است. الهه یکی از خوانندگان بزرگ ایران است که بیش از 100 شماره برنامه ی گلها را اجرا کرده است.
ولی متاسفانه هم اکنون بسیار کم کار شده و صدایی زیبایش خیلی وقته به گوش طرفداران بسیارش نرسیده است
گیتی پس از انقلاب به کار آهنگ سازی به طور جدی پرداخت
ترانه های شب من شب تو، دل بوالهوس، گل مریم، از جمله ترانه هایی است که او در آن زمان خوانده بود. در سال 1354 ه.ش. به عرفان و تصوف روی آورد و سپس بر روی شعرهای شاعران معاصر چون مهدی اخوان ثالث، احمدرضا احمدی و محمدعلی سپانلو آهنگسازی کرد. در سال 1356 ه.ش. در فیلم سفر سنگ به کارگردانی همسرش مسعود کیمیایی، به عنوان بازیگر حضور یافت اما پس از آن دیگر به بازیگری نپرداخت. در سال 1368 ه.ش. به آلمان رفت و در هامبورگ یک دوره موسیقی کلیسایی و ترانه های مذهبی را در نوریک هوخ شوله گذراند. گیتی پاشایی پس از انقلاب به کار آهنگ سازی به طور جدی پرداخت و با سه فیلم تیغ و ابریشم (1365 ه.ش.)، سرب (1367 ه.ش.) و گروهبان (1369 ه.ش.) هر سه به کارگردانی مسعود کیمیایی به عنوان آهنگساز فیلم شناخته شد. وی عاقبت در هفدهم اردیبهشت 1374 هجری شمسی بر اثر بیماری سرطان در تهران زندگی را وداع گفت.
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
تعريف سارا رو از خواننده هايی که از ايران ميان خيلی شنيدم. هر کسی هم که ازش حرفی زده، داستان هايی گفته که آدم شاخ در مياره! ميگن ... "سارا قهرمان ژيمناستيک بوده ولی حالا ديگه قهرمان صداست" ... .
سارا حسن نائينی، متولد دوم تيرماه ۱۳۶۰ در شهر شيراز، فارغ التحصيل دوره کاردانی در رشته گرافيک از دانشکده دکترشريعتی تهران هست.
بهزاد: ميدونم که ۲۳ سالت هست و بعد از انقلاب به دنيا اومدی. به نظرت تهران جای اشتباهی برای خواننده شدن يک دختر نيست چون موقعيتی نيست که بتونی آواز بخونی؟
موقعيت که هست. خانم ها برای خانم ها می تونند برنامه اجرا کنند. مدتی پيش هم خانم ها می تونستند به صورت هم خوان حضور داشته باشند که من با همين گروه راما که کار کردم به صورت همخوان بودم. البته مدتی هست که ديگه اين امکان رو نداريم که به اميد خدا اميدواريم درست بشه!
چرا اين امکان ديگه نيست؟
مدتی هست که خانم ها فقط برای خانم ها اجازه دارند بخونند!
گفتی که با خواننده های ديگه هم خوندی. با چه کسی اجرا داشتی؟
با آقای "نادر مسچی". در واقع توی آلبومش با نام "زندگی عروسکی" باهاشون همکاری کردم.
اتفاقاً نادر آْهنگی داره به اسم "باربی" که خيلی ها فکر می کنند اون رو منصور در آلبوم جديد "فراری" خونده که اينطور نيست! ... تو چطوری تعليم صدا ديدی؟
مادر من خانم "هوروش خليلی"، از خوانندگان خيلی خوب سنتی کشور هستند. در واقع از موقعی که من به دنيا اومدم، با موسيقی بودم و مامان می خوندند، من در خانواده ای بودم که همه موسيقی کار می کردند. اولين استاد من هم مادرم بود که خيلی کمک کرد که من وارد اين جريان بشم و اصلاً بدونم که چه جوری بايد بخونم، قبل از اينکه بخوام سبک خودم رو انتخاب کنم.
الان فکر کنم که مامانت پشيمون شدن چون کاملاً برعکس سبک مامات رفتی!
اتفاقاً مادرم خيلی منو تشويق می کنه! همه هم ميگن که چه جوری شده دختر يک خواننده سنتی به اين سبک می خونه! مادرم و پدرم هر دو اين سبک خوندن من رو خيلی دوست دارند.
سبک کارت چيه؟
سبکی که من خودم دوست دارم گوش بدم و برای خودم بخونم Jazz است. ولی خوب سبکی که بخوام باهاش کار بکنم و برای مردم بخونم، پاپ است. چون فکر می کنم دوست دارم با تعداد خيلی زيادی از مردم در ارتباط باشم و تعداد زيادی از مردم موزيک های منو گوش کنند.
رضا تاجبخش و جواد سفری
ما حدود دو ماه پيش ارتباطمون با سارا برقرار شد اونموقه سارا دو تا آهنگ ضبط کرده بود که کاملا حالت jazz داشت. خيلی با موسيقی و سبک کارشون حال کردم و وقتی که قرار مصاحبه گذاشتيم ديدم که با فقط با دو تا آهنگ نمی شه مصاحبه راديوئی کرد. اين بود که سارا با رضا تاج بخش ( آهنگساز و تنظيم کننده ) و جواد سفری ( مدير گروه) فوری يک گروه نوازنده رو جمع کردن و به سرعت برق و باد آهنگهای جديدی رو ضبط کردن.
شبهای زيادی رو بی خوابی کشيدن تا که آهنگها برای مصاحبه سارا با بی بی سی ضبط شد. و وقتی آهنگها دستم رسيد و با بعضی از تکنسينهای بی بی سی شنيديمشون و واقعأ تعجب کرديم که چقدر ضبط و تنظيم آهنگها کيفيت بالائی داره و ضبط اينها تو يک استوديوی کوچيک (استوديوی کرگدن) کار حضرت فيله!
يک آهنگ لاتين داری به نام "فانوس". اين آهنگ ساخت کيه؟
اين آهنگ ساخت پيمان، يکی از دوستان عزيزمه که چند وقت پيش رفت ايتاليا برای درس خوندن.
فانوس رو با چه کسانی ضبط کردی؟
تنظيم کننده کارهای من يکی از بچه ها هست که شخصيت خيلی جالبی داره و يک مقدار هم شيطونه و البته ما خيلی دوستش داريم! آقای "رضا تاجبخش"
فانوس رو با چه کسانی ضبط کردی؟
تنظيم کننده کارهای من يکی از بچه ها هست که شخصيت خيلی جالبی داره و يک مقدار هم شيطونه و البته ما خيلی دوستش داريم! آقای "رضا تاجبخش"
خوب پس يک مقدار با رضا هم صحبت کنيم ببينيم ما هم دوستش داريم يا نه! دروود رضا ...
رضا: حال شما چطوره، خوبين؟
توی صحنه ضبط آهنگ ها تو روی مبل خوابيدی! جريان چيه؟
آخ آخ! از من اونجا عکس گرفتن!؟؟ معمولاً حدود ساعت ده شب سازهای مختلف و نوازنده ها می اومدند و شروع می کرديم به ضبط تا ساعت ۲ و ۳ صبح! بعد يک مقداری با هم گپ می زديم و می رفتيم سراغ کله پاچه! خيلی هم طاقت فرسا کارمی کرديم که آهنگ برای مصاحبه آماده بشه. من خودم آخرسر باورم نمی شد که سه تا آهنگ برای مصاحبه آماده بشه.
يکی از آهنگ ها تم Funk Rock هست ولی ملودی پاپ هست. يکی ديگه از آهنگ ها کاملاً سبک Jazz هست. يکی ديگه از آهنگ ها به اسم فانوس هم به سبک لاتين کار شده. چون خودم موزيک Jazz رو دوست دارم و فعلاً خواننده ای در ايران با اين سبک وجود نداره، بهتره اين سبک با کلام فارسی مطرح بشه.
سارا: موسيقی Jazz يک سبکيه که برای من مثل معلم می مونه و می تونم خيلی چيزا ازش ياد بگيرم. اين سبک رو دوست دارم برای خودم کار کنم و اون رو بفهمم. ولی دوست دارم وقتی برای مردم می خونم، موزيکی بخونم که اون ها بيشتر متوجه بشن و بيشتر دوست داشته باشند که فکر می کنم سبک پاپ برای اين کار بهترين باشه.
درباره اولين کنسرت خودت برامون بگو ...
سارا: کنسرت اول من خيلی جالب بود. من قبلاً فقط برای خودم می خوندم. تا اينکه آقايی که استاد پيانو و آواز بودند صدای منو در يک مهمونی شنيدند و به مادرم گفتند که اين خيلی خوب می خونه و صدای خوبی داره. اين گذشت و هيچ اتفاقی نيافتاد تا اينکه اين آقا منو با خودش به يک مهمونی برد و من اونجا خوندم.
بعد يک خانمی اونجا بود و اومد و گفت که من می خوام توی خونه ام برات کنسرت بزارم! قبول می کنی؟ من هم گفتم باشه! اصلاً نظری هم نداشتم که چه اتفاقی می خواد بيافته و اصلاً کنسرت يعنی چی!
من حتی با هيچ نوازنده ای تا اون موقع کار نکرده بودم، فوقش يک گيتار با صدای من همراهی کرده بود! بيشتر هم انگليسی می خوندم و کارهای فارسی زياد بلد نبودم! خلاصه دو روزه يک گروه تشکيل داديم و کنسرت رو اجرا کرديم! کنسرت به مدت سه شب، و هر شب دو اجرا، بود. يعنی اولين کنسرت من به اين شکل که گفتم توی يک خونه برگزار شد! من خودم شوکه شدم که چقدر مردم از کنسرت خوششون اومد!! خودم هم باورم نمی شد، از اونجا بود که با اهل موسيقی آشنا شدم و يواش يواش خودم رو جدی گرفتم.
از اون به بعد يک سری کلاس رفتم و کارم رو توی دنيای موسيقی شروع کردم. بعد از مدتی خواننده های مختلف به من پيشنهاد کار دادند و من هم کنسرت های مختلفی گذاشتم و به همين ترتيب رفت جلو ...
اين موضوع ازچند وقت پيشه؟
تقريباً چند ماه پيش. توی تابستون.
بعد مثل اينکه جاهای ديگه هم کنسرت دادی، درسته؟
بله. توی خونه سفير پاکستان يک کنسرت خيريه انجام دادم. اين کار خيلی تجربه خوبی برای من بود. بيشتر کارها هم به زبان انگليسی بود و يک سری هم کارهای فارسی انجام دادم که ساخت خودمون بود. بعد از اون هم يک کنسرت در سفارت يونان برگزار کرديم که تمام کارها به صورت انگليسی بود. اون کنسرت خيلی عالی بود و به من خيلی خوش گذشت. اميدوارم که باز هم از اين کنسرت ها باشه!
اين کنسرت هايی که تا حالا دادی برات دردسر ساز که نشده؟
متاسفانه صدای خواننده زن ممنوع هست. اما من اميدوارم که به اميد خدا اين مشکل درست ميشه! دومين کنسرت من توی کيش بود که اون يک جنجالی به پا کرد! اول قرار بود اون کنسرت برای بانوان باشه. ما رفتيم و دو شب برای خانم ها کنسرت داديم.
اما بعدش ديديم که چه فايده داره آقايون نباشن و نبينن! اين بود که کنسرت عمومی شد اما من به اسم همخوان! اما چهار نفر که در کنسرت وايساده بودند و در واقع نمی خوندند و من خواننده اصلی بودم! اين کار رو کرديم که فقط بتونيم کنسرت رو برای عموم اجرا کنيم! بعد از اون خيلی سخت اجازه می دادند که گروه ها کنسرت بدن!
يک سوال دارم ... شايعه های زيادی درباره تو هست که ميگن تو کار ژيمناستيک می کردی و از يک پشت بوم می پريدی روی پشت بوم ديگه برای اينکه بری خونه خالت! موضوع چيه؟
آره من خودم هم يکی از عجيب ترين اونها رو خودم شنيدم! سياوش، داداشم يک جايی بود که می گفتن اين دختره می خواسته بره خارج خواننده بشه، ميرفته اونور خيلی معروف می شده، بعد می خواسته از مرز خارج بشه تير خورده !!! هاهاها ... قهرمان شدم!
حالا واقعيت چی بوده؟ شايد دوست نداشته باشی بگی. اما خوب ما هم خبرنگار هستيم و وظيفمون حرص دادن ملت هست ...
من از اونجايی که خيلی شيطون بودم ( البته الانش هم هستم! ) از مدرسه که تعطيل شدم می خواستم برم خونه و کليد نداشتم. از پشت بوم می خواستم بپرم توی تراس خونمون که طبقه سوم بود، همچين يک ذره اشتباه پريدم و من افتادم توی حياط!
قبلاً هم از اين کارها می کردی؟
آره آره! زياد! الان هم اگه بتونم می کنم! اما فعلاً نمی تونم.
خيلی ممنون هستم سارا که اين اجازه رو به ما دادی که برای اولين بار از طريق راديو بی بی سی باهات صحبت کنيم. خيلی زحمت کشيدی، هم خودت و هم رضا تاجبخش که تنظيم کننده گروهه. همين طور مدير برنامه ها و گروه، جواد سفری که خيلی در اين راه ما رو کمک کرد که صدای تو و آهنگ هات از طريق برنامه ما به مردم برسه. دوست دارم آخر سری با رضا صحبت کنم و اون هم گروه رو معرفی بکنه و اشک همه رو در بياره!
سارا: حتماً. من هم خيلی خوشحال شدم که با شما صحبت کردم.
حالا رضا شروع کن به حرص دادن ...
رضا: اول از همه از کسی تشکر می کنم که داشت می رفت کانادا و ما پدرشو توی اين چند روز در آورديم "رضا مقدس". استوديو بم که برای ميکس و مسترينگ خيلی زحمت کشيدند و همين طور تشکر می کنم از نوازنده های گروه، ايمان جعفری که ساکسيفون می زنه، حسين شريفی ترمبون، اميد حاجيلی ترمپت، عليرضا ميرآقا ترمپت، آيدن احمدی نژاد ويلون سل، همايون نصيری پرکاشن، اميد حجت عزيزم گيتار الکتريک و ماهان ميرعرب که گيتار کلاسيک برای ما زد.
مرا ببوس
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
در سرنوشت هر ملت و در تاريخ هنر، گاه اثري چنان روح زمانه را تصوير ميکند، و چنان بيانگر حس و جان مردمان است که بهعنوان جزئي پايدار از فرهنگ و تاريخ يک ملت، همواره برجا ميماند. ترانۀ مرا ببوس چنين بود. دو نسل از جامعۀ ما، درد و حزن و اندوه، و شکست و مرگ خود را با ترانۀ مرا ببوس و با صداي حسن گلنراقي گريستند. از سال 1332 و ضربۀ کودتايي که به نهضت ملي، و اميد ملتي براي راهايي پايان داد، چيزي نگذشته بود که براي نخستين بار از راديو ايران آن زمان، و در برنامۀ شما و راديو، آهنگي پخش شد که سالهاي و سال، ذهن و زبان جوانان آن روزگاران را به زمزمۀ مکرر خود وا داشت. ترانۀ مرا ببوس، اثري با صداي حسن گلنراقي، با آهنگي از ساختههاي مجيد وفادار، همراه با ويلون پرويز ياحقي و پيانوي مشير همايون شهردار. پيش از پخش ترانه، گويندۀ برنامه، کمال مستجابالدعوه اعلام کرد: اين تصنيف در يک محفل خصوصي ضبط شده، که بهدليل جذابيت خاص آن به پخش آن مبادرت ميورزيم.
امروزه ميدانيم که منظور از محفل خصوصي، همان جلسۀ ضبط تست صداي گلنراقي در استوديوي شماره 8 راديو تهران است که بدون آمادگي کامل نوازندگان و خواننده انجام شده بود.
پرويز خطيبى نمايشنامهنويس، طنز پردار و برنامهساز معروف راديو ايران، در مجموعه خاطرات خود از جمع هنرمندان که در کتابي با عنوان خاطراتي از هنرمندان بهچاپ رسيده، درباره ضبط ترانۀ مرا ببوس مىنويسد: يك روز كه اعضاى اركستر بزرگ راديو در استوديو شماره 8 جمع شده بودند و انتظار روحالله خالقى را مىكشيدند، حسن گلنراقى به ديدار پرويز ياحقى آمد. حسن فرزند يكى از تجار معتبر بازار بود كه با اكثر هنرمندان دوستى و رفاقت داشت. او را به استوديو راهنمايى مىكنند، در آنجا پرويز ياحقى با ويولن و يكى از نوازندگان با پيانو مشغول نواختن آهنگ مرا ببوس بودند.
پرويز كه چشمش به گلنراقي ميافتد، ميگويد: به اين آهنگ گوش بده! گلنراقي يكى دو بار به آهنگ گوش ميدهد و آن را زير لب زمزمه ميكند و در اين ضمن مسئول ضبط برنامه موسيقي كه پشت دستگاه نشسته بود، دستگاه را به راه مياندازد و اين قطعه را بيآنكه كسي متوجه شود، ضبط ميكند. [خاطراتي از هنرمندن، پرويز خطيبي، به کوشش فيروزه خطيبي، صفحۀ 77]
از چگونگي ضبط اين ترانه، در کتاب خاطرات هنري اسماعيل نواب صفا ترانهسراي معاصر، که با نام قصۀ شمع انتشار يافته روايت ديگري ميخوانيم. او به نقل از عباس فروتن که در سال 1336، تنظيم برنامۀ شما و راديو که روزهاي جمعه از راديو پخش ميشد را به عهده داشت، مينويسد: روزي آقاي مهدي سهيلي که با آقاي گلنراقي دوست بود، ايشان را نزد من آورد و اظهار داشت، آهنگ جالبي آقاي مجيد وفادار ساخته که شعر آن از آقاي حيدر رقابي ميباشد و آقاي گلنراقي آنرا بهخوبي اجرا ميکند، وقتي آن را خواندند، متوجه شدم که کار تازه و بسيار جالبي است و براي پخش در برنامه شما و راديو خيلي تناسب دارد. آقاي وفادار حضور نداشت. ولي آقايان مشير همايون و پرويز ياحقي حاضر بودند. پس از تمرين، آقاي گلنراقي همراه با پيانوي مشير همايون، و ويولن ياحقي براي نخستين بار اجرا کرد و روز جمعه از راديو پخش شد و مورد استقبال فراوان قرار گرفت. [قصۀ شمع، خاطرات هنري اسماعيل نواب صفا، صفحۀ 105]
باري، ترانۀ مرا ببوس با صداي گلنراقي، ضبط و اجرائي دوباره نشد. هر چه بود و هست، همه از همان نسخهاي است که در استوديوي شماره 8 راديو ايران، در ميدان ارک تهران ضبط شده. مرا ببوس با همان شکل و کيفيت، هنوز هم محبوبترين آهنگ جوانان دهۀ چهل و پنجاه بهشمار ميرود.
در همان ايام، مردمان گفتند و باور کردند که شعر اين ترانۀ غمگين و درعين حال شورانگيز را سرهنگ ژاندارمرى عزت الله سيامک، از رهبران سازمان نظامي حزب توده ايران، پيش از اعدام در 27 مهر ماه 1333 در زندان و در وصف سرنوشت غمانگيز افسراني که اعدام ميشدند، سروده است. عدهاي نيز بر اين تصور بودند که اين ترانه را سرهنگ دوم توپخانه محمدعلى مبشري عضو ديگري از رهبري اين سازمان، در وصف سرهنگ سيامک در آخرين ديدار خود با دخترش در شب قبل از اعدام سروده است.
گرچه بعدها گلنراقي خوانندۀ اين ترانه، در مصاحبهاي با ايرج طيبي در مجلۀ روشنفکر، در پي تکذيب اين موضوع، براي اولين بار اعلام کرد که شاعر اين ترانه دکتر حيدر رقابياز استادان رشتۀ ادبيات دانشگاه تهران است، اما آن باور هنوز هم با بسياري از ما هست و اي بسا که خواهد ماند.
سرايندۀ شعر ترانۀ مرا ببوس که بود؟
خلق به بانگ مرا ببوس تو برخاست
شهر به ساز مرا ببوس تو رقصيد
هر که به هر کس رسيد نام تو پرسيد
هر که دلي داشت بوسه داد و ببوسيد
آنچنان که از زندگي ديگر شاعران معاصر نوشتهاند و خوانده و ميدانيم، از زندگي حيدر رقابي متخلص به هاله، اطلاعات و جزئيات چنداني در دسترس عموم نيست. آنچه که بنا به مکتوبات موجود مسلم است، اين است که او از نظر گرايش و بينش سياسي، فردي مليگرا و در عينحال فعال بوده.
در خواندن تعريفي که بيژن ترقي از حيدر رقابي دارد، نوع فعاليت سياسي او را بيشتر به شکل بههم ريختن بساط مخالفين و به دفعات مکرر، مجروح و راهي بيمارستان شدن ميبينيم.
بيژن ترقى دربارۀ نسبت خود با حيدر رقابى ميگويد: ما دو كودك همسن و سال بوديم كه از آغاز طفوليت اكثرا در خانۀ پدربزرگ، يكديگر را ملاقات ميكرديم. مادرانمان دخترعمو بودند. او از آنجا كه طبعى حماسى و مبارزهجو داشت، بهزودى در رديف طرفداران دكتر مصدق و حزب جبهه ملى درآمد.
او جوانى شجاع و رشيد و موجودى پاک و بىشائبه بود، چنان كه بارها به علت احساسات تند، يكه و تنها درصدد بههم ريختن بساط مخالفين برمىآمد. بههمين جهت به دفعات مكرر، مجروح و خونين راهى بيمارستان مىشد، ولى دست از مبارزه نمىكشيد. بالاخره با بروز وقايع 28 مرداد از آنجا كه در جستوجو و دستگيرى او بودند، به ناگزير ما او را از تهران دور كرده، در حالى كه بيش از ۲۰ سال نداشت مخفيانه راهى كشور آلمان شد.
در کارنامۀ فعاليتهاي هنري او به مجموعه اشعار آسمان اشک برميخوريم که اول بار در سال 1329، [سه سالي قبل از وقوع شروع اعدام افسران سازمان نظامي حزب توده] و توسط انتشارات اميرکبير چاپ و منتشر شد.
از عبدالرحيم جعفرى، مدير وقت انتشارات اميركبير و ناشر كتاب نقل است که: اوايل سال 1329 در كوران مبارزات مردم و دولت و احزاب چپ و راست، با جوان پرشورى آشنا شدم به نام حيدرعلى رقابى که از خويشان بيژن ترقى مدير كتابفروشى خيام بود. مليگرايى بود شوريده و شيفته دكتر محمد مصدق. جوانى بود فروتن و مومن و معتقد، و در مبارزات ملى سخت فعال.
دفتر شعرى داشت كه آن را در هزار نسخه به نام آسمان اشك چاپ كردم. در اين دفتر قطعه شعرى بود با عنوان مرا ببوس كه بعد ها مجيد وفادار، ويولنيست معروف براى اين شعر آهنگى ساخت. اجراي اين ترانه از راديو ايران اقبال عام يافت و برحسب خواهش شنوندگان به دفعات از راديو ايران پخش شد.
ناصر انقطاع در معرفي خود از حيدر رقابي مينويسد: او در سال 1334 از ايران رفت و در کشور آمريکا سرگرم تحصيل در دانشگاه کلمبيا شد و در رشتۀ حقوق بينالملل از اين مرکز عملي ليسانس و فوقليسانس خود را گرفت. ولي چون دست از ستيز با رژيم پس از 28 مرداد برنميداشت، با سفارت ايران در آمريکا درگير شد و زماني که کارشکنيهاي سفارت عرصه را بر او تنگ کرد، بهناچار به آلمان رفت و دورۀ دکتراي فلسفه را در دانشگاه برلين گذرانيد. و در برلين هم خاموش نماند و سازمان دانشجويان ملي را پايهريزي و هفتهنامهاي بهنام پيشوا را منتشر کرد. (اين پيشنامي بود که دکتر حسين فاطمي به مصدق داده بود.)
پاياننامهاي را که رقابي براي گذرانيدن آزمايش دکتراي خود نوشت مکتب انقلابي ملتها نام داشت و در آن پيشبيني کرده بود که سرانجام دو آلمان خاوري و باختري دوباره بههم خواهند پيوست. ويلي برانت صدراعظم آلمان، اين پاياننامه را بهصورت کتابي با هزينۀ خود چاپ کرد.
دکتر حيدر رقابي سپس از آلمان، دوباره به آمريکا بازگشت و در دانشگاههاي اين کشور با سمت استادي به تدريس حقوق بينالملل پرداخت.
حيدر رقابي پس از انقلاب بهمن 1357، بعد از بيست و چهار سال دوري از ميهن، با اين اميد که بتواند خدمات سياسي و اجتماعياش را از سر بگيرد، به ايران بازميگردد. ولي چندان توجهي به او نميشود و بهناچار دوباره به آمريکا برميگردد. ده سال بعد از اين بازگشت، به بيماري سرطان طحال در بيمارستاني در کاليفرنيا بستري ميشود. با وخامت حالش، و با توسل به برادرش جهانگير رقابي، در آخرين روزهاي زندگي دوباره به ايران بازميگردد، و 19 آذر ماه سال 1367 در تهران، رخت از جهان برميچيند.
او در گورستان ابن بابويه در شهر ري دفن است و از آنجايي که هرگز ازدواج نکرد و زندگي زناشوئي نداشت، از خود بازماندهاي ندارد.
[ پنجاه سال تاريخ با پانايرانيستها، آرمانخواهان و آرمان فروشان نوشتۀ ناصر انقطاع.]
حسن گلنراقي و ترانۀ مرا ببوس
در همه عالم کسي به ياد ندارد
نغمهسرائي که يک ترانه بخواند
تنها با يک ترانه، در همۀ عمر
نامش اينگونه جاودانه بماند
حرفۀ حيدر رقابي ترانهسرائي نبود. گو اينکه بر مبناي يکي از سرودههاي او آن ترانۀ معروف ساخته شد. و حسن گلنراقي خوانندهاي رسمي نبود و نشد. گرچه ترانۀ مرا ببوس، فقط با صداي اوست که به دل مينشيند و جاودانه شده.
حسن گلنراقي در سال 1300 خورشيدي در کوچۀ آبشار خيابان ري در تهران به دنيا آمد. بعد از تحصيلات متوسطه، به کار پدري خود که خريد و فروش بلور و چيني عتيقه بود پرداخت. نوشتهاند که او کمکم در رشتۀ عتيقهشناسي کارشناسي ارزنده شد و دست اندر کاران اين رشته نظر او را قبول داشتند. در کار و کاسبي قانع و درستکار بود و تا آخر عمر مورد احترام بازرگانان و صنف بلور و چيني بود.
اگر بخواهيم از چگونگي علاقهمندي او به بازخواني ترانۀ مراببوس بگوئيم، اول بايد از پروانه گفته باشيم که قبلا و اول بار اين ترانه را براي استفاده در فيلمي سينمايي اجرا کرد. پرويز خطيبي در صفحۀ 76 از کتاب خاطراتي از هنرمندان در بارۀ اين خواننده نوشته: پروانه، خوانندهاي بود از آذربايجان که صدائي گرم و مطبوع داشت. آهنگ معروف افغاني آن بام بلند که ميبيني بام من است را او سر زبانها انداخت و براي مدتي جزو نامداران آواز آن زمان بود. مجيد وفادار بهترين آهنگهايش را در اختيار پروانه گذاشت. از جمله شعر و آهنگ مرا ببوس که هيچکس را را نگرفت و صدائي به تحسين بلند نشد و آهنگ با آن زيبائي و تازگي ميرفت تا بپوسد و خاک شود.
آنچه که او روي آهنگ مجيد وفادار، خوانده، در واقع يک بند، و در اصل همان شعر مرا ببوس چاپ شده در کتاب آسمان اشک سروده حيدر رقابي است. آهنگ ترانۀ مرا ببوس براي موسيقي متن فيلم اتهام ساخته شاپور ياسمي كه در ارديبهشت ماه سال 1335 روي پرده رفت، ساخته شد.
مجيد وفادار آهنگساز اين ترانه، در مصاحبهاي که در شماره 1418 هفتهنامه تهران مصور به تاريخ 11 آذر ماه 1349 بهچاپ رسيده، ميگويد: در اين دوره من گاهگاهي براي فيلمها هم، آهنگ ميساختم. يادم ميآيد يکي از اين فيلمها اتهام نام داشت. تهيهکنندگان فيلم از من يک آهنگ نو خواستند، و من براي اين فيلم، آهنگي ساختم که بعدها بهنام مرا ببوس معروف شد. بهياد ميآورم روزهايي را که اين آهنگ سر زبانها افتاده بود و داستانهايي را که براي آن ساخته بودند. اين آهنگ شايد نقطه عطف موسيقي جاز ايران بود. چرا که بعد از آن خوانندههاي ديگري به راديو آمدند، و موسيقي جاز نضج پيدا کرد.
ترانۀ مرا ببوس در يکي از صحنههاي فيلم با صداي پروانه و با لبخواني ژاله علو خوانده ميشود. در آن فيلم ژاله علو نقش زني را داشت كه شوهر سابقش را به سزاي خيانتي که به او کرده رسانده و حالا پس از ماجراهاي بعدي عاقبت خود را به پليس معرفي كرده است. در صحنهاي كه زن با دختر كوچك خود وداع ميكند و به سوي زندان و مجازات روانه ميشود، اين ترانه را ميخواند.
از ژاله علو بازيگر نقش زن در اين فيلم، نقل است که: خانم پروانه خواننده ترکزباني بود که آن روزها با ترانه آن بام بلند معروف شد، و در فيلم اتهام که من به اتفاق ناصر ملکمطيعي در آن ايفاي نقش ميکردم، به جاي من خواند. من در شب جدايي با دخترم کوچکم اين ترانه را در متن فيلم لبخواني ميکردم.
فيلم اتهام در خرداد ماه سال 1335، روي اکران ميرود. جدا از قصه مردمپسند فيلم، آهنگ و شعري که در صحنۀ وداع مادر با خود اجرا ميشود، به دلها مينشيند. اما اين تمام ماجرا نيست. ترانۀ مرا ببوس با صداي حسن گلنراقي خود حکايت ديگري دارد که گرچه کمتر گفته شده، ولي در جاي خود بسيار خواندني و روشنگر است.
پوران وفادار برادر زادۀ مجيد وفادار، که دستي در موسيقي داشت و يکي دو سالي نيز با نام هنري فيروزه از خوانندگان راديو بود، درباره خاطرات خود از ترانۀ مرا ببوس ميگويد: هاله [حيدر رقابي] شاعر اين ترانه، به دليل فعاليتهاي سياسي و طرفداري از مليگراها تحت تعقيب بود و ميخواست از کشور خارج شود. عمويم شعر نيمهکارهاي از او داشت که ميخواست برايش آهنگي بسازد. [منظور همان يک بندي شعري است که پروانه براي فيلم خوانده] شبي که به ديدار عمويم آمده بود تا خداحافظي کند، عمويم او را به داخل خانه ميکشاند و از او ميخواهد که اين ترانۀ نيمهکاره را تمام کند. او هم که تحت جدايي از نامزدش و وطنش بود اين ترانه را به تمام ميکند. اما ديگر آن شب نميتواند تهران را ترک کند و شب را همانجا ميگذراند. هفته بعد با کمک دوستان و خانواده از تهران خارج، و به سمت آلمان حرکت ميکند.
در بارۀ اين ديدار شبانه و خداحافظي شتابزده، روايت ديگري به نقل از بيژن وفادار پسر مجيد وفادار که خود شاهد و ناظر بر آن بوده و نواب صفا آن را عينا در کتاب خاطرات هنري خود آورده: بعد از وقايع بيست و هشتم مرداد، به آقاي رقابي بيست و چهار ساعت مهلت داده بودند که از ايران خارج شود. ايشان عضو جبهۀ ملي بود و در دبيرستان دارالفنون تحصيل ميکرد و سني در حدود بيست سال داشت.
روزي ساعت سه و نيم بعد از ظهر براي خداحافظي به خانۀ ما آمدند. وقتي براي توديع، دست در گردن يکديگر انداختند، پدرم به آقاي رقابي گفت: با شما کار دارم.
به اتاقي رفتند و صداي ويولن پدرم که آهنگي را بهتدريج مينواخت، شنيده ميشد. در حدود سهربع ساعت اين ديدار طول کشيد. معلوم شد که پدر قطعات آهنگ را مينوازد و آقاي رقابي سيلاب برميدارد. شعر قسمت اول آهنگ را شاعر ساخته بود [همان يک بندي که پروانه براي فيلم خوانده] و چون براي رفتن شتاب داشت، وقت رفتن تعهد کرد که من پيش از مسافرت شعر را تمام ميکنم و منزل ما را ترک کرد. در حدود ساعت ده شب بود که تلفن کردند و بقيۀ شعر را تلفني براي من گفتند و نوشتم و به پدرم دادم و آقاي رقابي به آمريکا رفت. [صفحه 104، کتاب قصه شمع، خاطرات هنري اسماعيل نواب صفا]
حقيقت و خاطره
ياد تو در خاطرم هميشه شکفتهست
کودک من با مرا ببوس تو خفتهست
ملت من با مرا ببوس تو بيدار
خاطرهها در ترانۀ تو نهفته است
يکي از محسنات ياد نگاري و خاطرهنويسي آن است که بعدها با جمع و فراهم کردن آنها ميتوان رخداد واقعهاي را هم از چند منظر متفاوت، و هم در ترتيب و توالي وقوع آن اتفاق ديد و بررسي کرد.
از وجود يادداشتهاي موجودي که در بارۀ سابقه ترانۀ مراببوس در دست هست حتي امروز ميتوان دانست که حيدر رقابي در فاصلۀ زماني بين ديدارش با مجيد وفادار تا ساعت تکميل ادامۀ شعر ترانۀ مرا ببوس کجا بوده و در چه حال و هوايي به سر برده!
از خواندن اين روايتها به نظر ميرسد حيدر رقابي جوان به ذوق و طبعي که داشته، مجموعهاي از سرودههاي خود را با عنوان آسمان اشک در انتشارات اميرکبير بهچاپ ميرساند [سال 1329]. سرودهاي با نام مرا ببوس در اين دفتر شعر هست که مورد توجه آهنگساز معروف آن دوران مجيد وفادار قرار ميگيرد. او در سفارشي که از شاپور ياسمي براي ساختن موسيقي فيلم اتهام گرفته، آهنگي بر اين قطعه ميگذارد و آن را در صحنۀ وداع مادر از دخترش، با صداي پروانه استفاده ميکنند. در جايي اشارهاي به اينکه حيدر رقابي خود از اين موضوع اطلاع داشته باشد، و يا اينکه از طرف کارگردان فيلم و آهنگساز، اجازۀ اين استفاده از شعر چاپ شدۀ او را خواسته و گرفته باشند، نوشته يا گفته نشده. از قرار معلوم حيدر رقابي جواني با شور انقلابي و سخت فعال در مسائل و اتفاقات سياسي آن سالها، فرصت رسيدگي و يا در مرام و نگرش سياسي ـ اجتماعي او جايي براي پرداختن به اين مقوله وجود نداشته. ولي چرخ چنان گرديده که حالا او بايد بهناچار از کشور خارج شود [سال 1332 سه سالي بعد از چاپ کتاب]. فيلم مراحل پاياني خود را ميگذراند و قرار است که دو سال بعد [خرداد سال 1335] به نمايش عمومي در بيايد. درهم ريختگي و آشفتهبازار ايام بعد از کودتا، آنقدر بوده که کسي به اجراي صحيح قانون مولف و ناشر وقعي نگذارد و نگران پيگيري قانوني سراينده شعر يا ناشر از استفاده آن سروده در اين فيلم نباشد. (تازه اگر چنين قانوني در آن سالهاي وجود داشت و سرايندۀ آن به لحاظ جرم سياسي! تحت تعقيب نميبود) ولي جايي در اين چرخۀ، وجدان هنري ـ انساني مجيد وفادار دخيل بوده تا به هر شکل و صورتي که بر ما معلوم نيست، به حيدر رقابي جوان و تحت تعقيب برسد و برساند که حتما او را ببيند.
با کنار هم گذاشتن روايتهايي که از اين ديدار شتابزده و فوري، و تقريبا نيمهپنهان حاصل ميشود، ميتوان حدس زد که در آن خلوت سهربع ساعته! مجيد وفادار آهنگساز، به حيدر رقابي گفته که: ما از اين شعر چاپ شدۀ شما استفاده کردهايم و چون هنوز فيلم اکران نشده، شما آن را نشنيده و خبر نداريد. بعد ويلون را برداشته و ملودي آهنگي که ساخته را براي شاعر نواخته. و بعد اينکه: چه خوب ميشد اگر شما بر همين تم و مولودي، مي توانستيد بقيۀ اين شعر را هم بگوئيد تا در جاي خود به عنوان کاري مستقل ارائه شود.
شاعر بيست سالۀ جوان و ملتهب که حيدر رقابي باشد هم البته در موقعيتي نبوده که همانجا بتواند کار را تمام کند. و چون براي رفتن شتاب داشته، پس سيلابها را برداشته و ميرود با قول اينکه قبل از خارج شدن از ايران، آن را تمام کند.
و اما اينکه چگونه اين ترانه با صداي حسن گلنراقي خوانده و پخش ميشود،ا مسئلهاي است که در عين سادگي، باز به دست و قلم دوستان دور و نزديک ـ شايد به حرمت دوستي و يا حفظ نام حسن گلنراقي که خواسته بود يکبار و براي هميشه، پاسخي به ذوق و ميل خواندن خود داده باشد ـ و يا بههر دليل و نيت ديگر، به ماجرايي پيچيده و مرموز، و در نهايت به تاريخ ترانهاي تحريف شده و مخدوش تبديل شده است.
قبلا به نقل از بيژن وفادار پسر مجيد وفادار در کتاب خاطرات هنري اسماعيل نواب صفا خوانديم که چگونه حيدر رقابي به ديدار پدر ميآيد و آن دو در خلوتي سهربع ساعته، به توافق ساختن ادامه آن شعر و آهنگ ميرسند و همانشب حدود ساعت ده، رقابي تلفني ادامۀ شعر را ميخواند و بيژن خود آن را يادداشت ميکند و به پدر ميدهد. مجيد وفادار بر مبناي بندهاي تازه سروده شده، شروع به ساختن دنبالۀ آهنگي که قبلا براي فيلم اتهام تهيه کرده ميکند. در ادامه همين نقل و در همان کتاب، باز ميخوانيم: من و پوران دختر عمويم، [پوران وفادار، دختر حميد وفادار] شعر و آهنگ را ياد گرفته بوديم. پوران در فراگيري آهنگ، استعداد عجيبي داشت و اين امر را بهخوبي و بهزودي فرا گرفته بود. ديگر پدرم از سرگذشت اجراي آن بيخبر بود و قصدش اين بود که اجراي آن را بر عهدۀ خوانندۀ مناسبي بگذارد. تا اينکه روز جمعهاي ناگهان شنيديم که آهنگ مرا ببوس را خوانندهاي بهنام آقاي گلنراقي با ويولن آقاي ياحقي و پيانوي مشير همايون اجرا ميکند. پدرم متحير، از من پرسيد: شما اين شعر و آهنگ را براي کسي خواندهايد؟ گفتم نه. بعد معلوم شد پوران دختر عمو حميد آنرا در يک مهماني خصوصي خوانده و صاحبخانه، بدون اينکه قصدش را به او بگويد، شعر را ميگيرد. ولي اينکه چگونه بهدست مرحوم گلنراقي رسيده بيخبرم. [صفحۀ 104 و 105 کتاب قصۀ شمع، خاطرات هنري اسماعيل نوابصفا]
گفتيم که فيلم اتهام در خرداد ماه سال 1335، به نمايش عمومي در آمد. اما ترانۀ مرا ببوس با صداي پروانه در آن فيلم، چندان مطرح نشد. اما نوشتهاند که آهنگ و شعرش بسيار مورد توجه موسيقيدانها، و از آنجمله پرويز ياحقي قرار گرفت. پوران وفادار با اشاره به همين موضوع، در روايت خود از چگونگي اجراي اين ترانه با صداي حسن گلنراقي ميگويد: حدود يکسال بعد از اکران فيلم، اين ترانه از راديو با صداي گلنراقي پخش شد. که در واقع بهنوعي من مسبب آن بودم. وقتي عمو مجيد ادامۀ آن آهنگ را ميساخت، من هم با قطعهها ميخواندم. و چون خواننده بودم، گاهي آن را اينجا و آنجا هم زمزمه ميکردم. يکروز در يک ميهماني خصوصي که آقاي گلنراقي هم آنجا حضور داشت، به اصرار دوستان اين ترانه را خواندم. آنشب چند بار به خواست حاضران اين ترانه اجرا شد. گلنراقي هم از آن خيلي استقبال کرد.
فرداي آن روز، خانم صاحبخانه پيش من آمد و به اصرار شعر مرا ببوس را خواست. هر چه گفتم که اين شعر هنوز جايي خوانده نشده، و من نميتوانم آن را بدون اجازه به شما بدهم قبول نکرد، و دليل آورد که ما که خواننده نيستيم، فقط ميخواهيم شعر را داشته باشيم. من هم شعر را دادم. همان جمعه داشتم راديو گوش ميدادم که شنيدم مجري راديو مي گويد: ترانهاي پخش ميکنيم، و نام شاعر و آهنگساز آن را به مسابقه ميگذاريم. وقتي گلنراقي شروع کرد به خواندن، سر جايم خشک شدم. نميدانيد چه حالي شدم، چون نميدانستم جواب عمويم را چه بدهم.؟! بعد از تمام شدن ترانه عمويم زنگ زد و پرسيد که تو اين کار را به کسي دادي.؟ من انکار کردم. اما هفته بعد آن، اسم گلنراقي که خواننده آن بود فاش شد. او هم در مصاحبهاي که در اطلاعات هفتگي انجام داده بود، گفت که اين ترانه را برادر زاده آقاي وفادار به من داده است. عمويم خيلي از دستم ناراحت شد و گفت که ديگر هيچ کاري را به من نشان نخواهد داد.
دنبالۀ ماجرا را هم که قبلا نوشتهايم و همه ميدانيم. يکسالي است که فيلم اتهام اکران شده. شعر و آهنگ آن مورد توجه آهنگسازان، از جمله پرويز ياحقي قرار گرفته. گلنراقي که مراودت و مجالستي هم با اهل موسيقي دارد، از سر اتفاق، شعر کامل اين ترانه را بهدست آورده. با رفاقتي که از قديم نيز با پرويز ياحقي داشته، قرار ميگذارند آن را ضبط کنند. آن ايام مسلما استوديوهاي خصوصي ضبط صدا وجود نداشته. تنها امکان موجود، استفاده از تجهيزات فني استوديوي راديو تهران در ميدان ارک، و نوازندگان آنجا بوده. وجه مشترک پرويز ياحقي با مجيد وفادار البته در نواختن ساز ويلون است و رفت و آمدي که بهعنوان آهنگساز به اداره و ساختمان راديو دارند. پس عشق آواز خواندن گلنراقي و وسوسۀ انجام اين تجربه، و علاقۀ پرويز ياحقي به اين شعر و آهنگ، و شرايط مساعدي که براي استفاده از امکانات استوديو و راديو داشته، دست بهدست هم ميدهند تا ما امروز دو روايت از جلسۀ ضبط اين ترانه را بخوانيم و خودمان تشخيص بدهيم که کدامشان درستتر است!
حسن گلنراقي در پايان عمر خود، گرفتار بيماري فراموشى [آلزايمر] و تومور مغزى شد، و بهرغم تلاش پزشكان، در مهر ماه سال 1372 در تهران درگذشت و در گورستان قديمي امامزاده طاهر واقع در مهرشهر کرج به خاک سپرده شد.
گلنراقى نيز مانند حيدر رقابي سرايندۀ ترانۀ مرا ببوس، هرگز ازدواج نكرد. بخشى از اموال او، از جمله ساختمان اهدايي او در ابتداي خيابان بهار شيراز منشعب از ميدان هفتم تير، به صورت موقوفه در اختيار آسايشگاه معلولين و سالمندان كهريزک قرار گرفت.
روي تو را بوسه دادهايم چه بسيار
خاک تو را بوسه ميدهيم دگر بار
ما همگي سوي سرنوشت روانيم
زود رسيدي، برو، خدات نگهدار
و سر آخر اينکه دست من بنده که راوي اين حکايت باشم البته کوتاه و خود به اينجاي دوري، پرت افتادهام. چه خوب ميشد اما اگر آنها که دستشان ميرسد و نزديک هستند، در فرصتي ـ نه آنهمه که زياد هم دير بشود ـ روايت اين ترانه را از استاد پرويز ياحقي که عمرشان به عزت دراز باد هم ميپرسيدند و مينوشتند، تا آيندگان و آنها که پس از ما آيند، شناسنامۀ اين ترانۀ يادگار را مخدوش نبينند و نخوانند.
برای بانو مهستی دعا کنید
مدیر سایت: سلام دوستان والا نمی دونم خانم مهستی درگذشته یا نه. خدا کنه که این خبر یه شایعه بیشتر نباشه. بیماری خانم مهستی همه طرفداران این خواننده خوب دهه چهل و پنجاه که در اوج خوانندگی خود بود و تا کنون پا به پای جوانان در شهر فرشتگان آمده، نگران کرده است. این دگرگونی در دو سه سال قبل تاکنون در وضعیت روحی، روانی و جسمانی این خواننده محبوب مشاهده می شد، اما این زن همیشه به خود متکی و با تمام توان وجودش کار کرده است. در دبی کسانی که رفته بودند تا او را ببیند از حالات رنجور او می گفتند. سرطان در چهره این خانم که زندگی اش را در راه هنر این سرزمین گذاشت و به خاطر این هنر بود که جلای وطن نمود، نمایان بود. خانم مهستی را هیچ چیزی دگرگون نکرد مگر مرگ خواهرش هایده که محبوب میلون ها ایرانی بود وقتی هایده رفت قلب مستی شکست و دیگر این قلب شکسته جوش نخورد.
قبل از این که این دو خواهر به عرصه هنر بیایند، در دربار شاهنشاهی خدمت می کردند. اینطور که در خاطرات دیگران آمده است در محافل دربار وقتی بزمی بر پا می شد این دو خواهر سرا پا عشق و شور می شدند و در عالم خوانندگی می رفتند به خاطر صدای خوب و رسای این دو خواهر کم کم هنرمندان پا در میانی کرده و آنان را به عالم خوانندگی وارد کردند. خانم مهستی زمانی در گل های رنگارنگ خوانندگی را به نحو احسن اجرا می نمودند. حیف که بانو مهستی در امریکا پشتیبانی نداشت که این برنامه را ادمه دهد. گل های مهستی از بهترین برنامه های آن زمان بودند.
در فلیم های سینمایی که مهستی در آنها به خوانندگی پرداخت می توان به فیلم های میوه گناه، شیرین و فرهاد و بر آسمان نوشته اشاره. در پایان انشاالله که ایشان حالاشان خوب بشود و دوباره به عالم هنر ایران که از بودن این چنین هنرمندانی در فقر کامل بسر می برد برگردد.
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
» مصاحبه با زدبازي ، مخفي ترين گروه رپ فارسي
گروه رپ ایرانی زدبازی یکی از مخفی ترین گروه های زیر زمینی ایرانیه که توی دو سال گذشته از راه اینترنت بین بچه ها طرفداران افراطی پیدا کرده. هویت بچه ها کاملا مخفی هستش و حتی هیچ عکسی ازشون دیده نشده.
زدبازی (سهراب) وارد می شود
رپ بچه ها نه تنها خوب روی ریتم می شینه بلکه زبون روزمره شون ( که فحش هم شاملش می شه) نقطه نورانی آهنگهاشونه. برخلاف خیلی ها که زندگی واقعیشون با حرفهاشون فرق می کنه، بین آهنگهای زدبازی و زندگیشون فاصله ای نیست. بچه ها از زندگی حاشیه ای تهران و لندن حرف می زنن ( اوخ اوخ لوشون دادم).
بالاخره بعد از یکی دو ماه تلفن بازی و قایم موشک بازی ، زدبازی راضی شد که اولین مصاحبه رسمیشو با بی بی سی انچام بده .این گفتگو در خونه یکی از بچه ها و موقع ضبط جدیدترین آهنگشون " بی حس " انجام شده.
سهراب، سیاوش معروف به sijal که یکی دیگه از بچه ها ی گروه و سامان موقع ضبط در لندن.
- من سامان ويلسون ( Wilson ) هستم.
- مهراد هيدن ( Hidden )
- سهراب ام-جی ( MJ ) هستم.
(سیاوش sijal در فرانسه دانشجو هستش و از بچگی با زدبازی رفیق شده و صداش تو آهنگها شنیده می شه ولی موقع این مصاحبه تو اتاق نبود !)
شما توی لندن درس می خونين؟
بعضی هامون آره، بعضی هامون نه! کنارش کار هم می کنيم.
آهنگ های زدبازی رو کجا ضبط کردين؟
مهراد: آهنگ ها خونه من ضبط شده به جز بعضی از اونها که از موسيقی امينم ( Eminem ) استفاده شده.
چرا اسم های مستعار انتخاب کردين و معنی اونها چيه؟
سامان (ويلسون): اين مسئله از دبيرستان شروع شد. من با يکی از رفيقام به نام ممد ( محمد ) خيلی با هم جور بوديم. اون موهاش و قيافش شبيه بارت سيمپسون ( Bart Simpson ) بود. همه اين رو سوژه می کردن و ما هم انقدر با هم جور بوديم که تصميم گرفتيم دوتايی بشيم "ويلسون" ( به جای سیمپسون )
جريان "هيدن" چيه؟
مهراد: جريان خاصی نداره!
چرا اسم های فارسی انتخاب نکردين!؟ می خواستين ما رو حرص بدين؟ مثلاً جريان "ام-جی" چيه؟
سهراب: ام-جی مخفف کلمات Master Joint هستش! از اونجايی هم که خيلی ها می دونن من "سلطان دود" هستم این اسم رو انتخاب کردم. اسم ها رو هم خارجی انتخاب کرديم چون خارج از ايران هستيم ديگه!
شعر آهنگ ها رو خودتون تک تک می نويسين؟
مهراد: آره. خيلی ها فکر می کنن يک نفر از ما شعرها رو ميگه. اما هر کدوم از ما هز قسمتی رو که قراره بخونه، خودش شعرش رو هم میگه.
ايده آهنگ "خليج فارس" مال کی بوده؟
سامان: ايده من بوده. اما دوباره هر کسی شعر قسمت خودش رو گفته.
مهراد: ما اصولاً برای آهنگ ها اسم نمی ذاريم و اينها اسم هايی هستن که برای خودمون درست کرديم.
سهراب: اين آهنگ ربطی به خليج فارس نداره. فقط چون من توش ميگم "زدبازی يدونست از خزر تا خليج فارس" بهش می گیم "خلیج فارس". البته منظورم اينه که تو کل ايران ما یدونه ( تک ) هستيم!
يکی از خصوصيت های رپ ايرانی "رجز خونی" هست. جريان اين چيه؟
سامان: رجز خونی کلاً قسمتی از موسيقی رپه. فرقی هم نداره ايرانی باشه يا خارجی. هر کسی توی اين بازی سعی می کنه بگه که بهترينه. ما هم باور داريم که بهترينيم و هميشه اينو ميگيم.
سهراب: رجز خونی اخطاری هست قبل از اينکه اتفاق بدی صورت بگيره. البته می تونه دروغ يا يه دستی هم باشه. ولی مال ما راست بوده!
مهراد: ما هيچ وقت نقشه نمی کشيم که چی بخونيم. اکثراً "زدبازی" عقيده های خودمونه و حرف هايی هست که خودمون دوست داريم بگيم. از روزی هم که شروع کرديم فقط برای خودمون می خونيم.
پس چرا آهنگ هاتون رو می ذارين روی اينترنت؟
سهراب: که بقيه هم گوش کنن!
مهراد: ما آهنگ رو روی اينترنت نذاشتيم!
سامان: قرار نبود از اول آهنگی روی اينترنت بره. روزی که اين موضوع رو به خود من گفتن کلی تعجب کرده بودم!
"زدبازی" چطور شروع شد؟
مهراد: اول هر کسی توی برنامه خودش بود. من با سامان، در تهران توی دبيرستان آشنا شدم. اون موقع سامان شروع کرد به زبان فارسی متن آهنگ گفتن و بعد از يه مدت چند تا شعر روی آهنگ های ( ۵۰Cent ) خونديم که خيلی جالب شد. بعد از يک مدت "زدبازی-۱" رو بيرون داديم که روی آهنگ های ( D12 ) خونده بوديم. اين آلبوم بود که توی اينترنت رفت و کلی دانلود شد.
سامان: ما اصلاً به خاطر دانلود و اين چيزا کار نمی کنيم. چون دوست داريم اين کار رو انجام می ديم و دانلود يک نوع آزمايشه تا بفهميم از آهنگ هامون چقدر استقبال ميشه.
گروه سنی شما چيه؟
سامان: تازه دارم ميشم ۲۱ ساله.
مهراد: من تازه دارم ميشم ۲۲.
سهراب: من تازه شدم ۲۰ ساله!
جريان اين نسل و گروه سنی شما چيه؟ چون رپ ايرانی توی همين گروه سنی شما به وجود اومد.
مهراد: سبک اصلی من راک بود و ساز اصليمم پيانو! ما هر کدوم سبک های خودمون رو داشتيم اما وقتی به هم رسيديم تصميم گرفتيم تا اين سبک موسيقی رو ادامه بديم.
معنی "زدبازی" چيه و از کجا ريشه گرفته؟
سامان: سال اولی که من به انگلستان اومدم زندگی سختی داشتم. اون موقع من بودم و يکی از رفيقام به نام سهراب (البته نه سهراب خودمون!) توی اون يه سال من و سهراب انقدر با هم بوديم که جريان زاخار (به معنی رفيق) پيش اومد. ما هر دفعه حال نداشتيم که اين کلمه رو بگيم و به جاش می گفتيم "زد". مثلاً می گفتيم "چطوری زد؟"، "کجايی زد؟" خلاصه "زد بازی" بين من و اين رفيقم بود.
شما اولين گروهی بودين که فحش رو توی آهنگ های رپ ايرانی آوردين. چطور شد که اين کار رو کردين؟
مهراد: فحش جزو فرهنگ موسيقی رپه! وقتی شما با کسی دعوات ميشه ديگه بر نميگردی بگی "بی ادب چرا اين کار رو ميکنی؟ ديگه دوستت ندارم" !!! اينجوری که نميشه! فحش يک جور رو راست بودنه. به نظر من همه بايد ياد بگيرن که خودشون باشن.
سهراب: من خودم اينکاره هستم! به نظر من فحش در ايران فقط توی محيط خانواده بده! ولی هر کسی توی محيط مدرسه بره و ببينه، متوجه ميشه که فحش مثل نقل و نبات از دهن بچه ها مياد بيرون و کسی براش مهم نيست و ديگه اون زشتی قرن پيش رو هم از دست ميده. جدا از فرهنگ رپ غربی، توی فرهنگ خود ما، "ايرج ميرزا" توی شعرهاش خيلی حرفهای رکيکی می زد و فحش می داد. پس نشون می ده فحش توی ادبيات ما با وجود اينکه زشته و همه جا نبايد به کار برده بشه، وقتی با هنر آميخته بشه جلوه بهتری پيدا بکنه.
سامان: رپ اصلاً درباره صحبت عاميانه است. يعنی همون صحبت هايی که تو روز آدم با دوستاش می کنه و فحش یک قسمت از اونه!
بچه ها در کل چند تا آهنگ با هم ضبط کردين؟
سامان: دقيق نمی دونم. تقريباً ۱۰ تا آهنگ اومده بيرون. چند تا هم ضبط کرديم که توی اينترنت نيست.
شما با هم چطور آشنا شدين؟
سامان: من و مهراد هم کلاسی بوديم. با سهراب هم توی يک مهمونی آشنا شديم.
منبع : بي بي سي
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ] [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
نسرین و ضیا ء
نسرین و ضیا ء دو خواننده معروف دهه 1350 هستند که هر دو هم در شوهای رنگارنگ حضور فعال داشتند. نسرین قبل از خوانندگی کارمند دولتی بوده که پس از پا گذاشتن به عرصه هنر بدلیل مشغله زیاد از کار خود استعفا داد و چند سال بعد ازدواج کرد. تاریخ ازدواجش درست چند ماه بعد از آن مصاحبه معروفش در شو میخک نقرهای با فرخزاد بود. نسرین پس از انقلاب به اروپا رفت و دو تا بچه دارد. ضیا از یک پدر و مادر گرجی کهبه خاطر اکتشاف نفت در خوزستان برای کار به خوزستان آمده بودند در شهر مسجد سلیمان به دنیا آمد و از 9 سالگی به تهران آمد و از 24 سالگی کار خوانندگی را آغاز کرد و خیلی مورد استقبال جوانان آن روز قرار گرفت و یک دفتر هنری ایجاد کرد که بسیاری از خوانندگان خوب معروف مثل خانم بتی از طریق ایشان وارد عرصه خوانندگی شدند.
ضیا بعد از انقلاب وارد عرصه سیاست شد و یک شبکه تلویزیونی مشترکا با حمید شبخیز راه اندازی کرد که برنامه های آن فقط در شرق امریکا قابل دریافت بود و پس از مدتی با هم اختلاف پیدا کردند و هر کدام برای خودشان یک شبکه زدند که هر دو از دنیای هنر خداحافظی کردند.
"مجید اخشابی" در بیمارستان بستری شد [ April 25, 2007 ]
وی تصریح کرد: در کمتر از یک ساعت در جاده زیرآ ب به شیرگاه در منطقه سوادکوه از مقابل با خودروی پیکان برخورد کرده و مصدوم شدیم.
هنرمند و خواننده معروف کشور پس از اجرا در جشن روز رادیو در صداو سیمای مرکز مازندران شب سه شنبه در حالیکه به سمت تهران در حرکت بود تصادف کرد و مصدوم شد.
مجید اخشابی که در حال حاضر در بیمارستان شفا ساری در بخش داخلی بستری شده است در گفتگو با مهر اظهار داشت : ساعت 10 و 30 دقیقه شب سه شنبه پس از حضور در جشن رادیو در صداو سیمای مازندران به همراه خودرو سازمان صدا و سیما به اتفاق راننده آن عازم تهران شدیم.
وی تصریح کرد: در کمتر از یک ساعت در جاده زیرآ ب به شیرگاه در منطقه سوادکوه از مقابل با خودروی پیکان برخورد کرده و مصدوم شدیم.
مجید اخشابی در حال حاضر در بیمارستان شفا ساری به سر می برد و حال عمومی وی رضایت بخش است ولی به گفته پزشکان از ناحیه ریه شکستگی دنده دارد و نیاز به استراحت دارد.
دیگر سرنشین خودروی سازمان صداو سیما که راننده است نیز از ناحیه دست و پا دچار شکستگی شده است.
به گزارش مهر، دو سرنشین خودروی پیکان نیز مصدوم بوده و همسر راننده پیکان که باردار بوده وضع نامناسبی دارد .
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
گفتگو با مجید اخشابی، خواننده و آهنگساز
کتاب «پیامبر» جبران خلیل جبران و یک عدد شربت دیفن هیدرامین کامپاند. روی میز کار مجید اخشابی چیزهای دیگری هم هست اما این دوتا بیشتر از بقیه، توجهم را جلب میکند ـ بگذریم ـ او تا دلتان بخواهد، مودب است و بیشتر از آنچه ما دلمان بخواهد، محافظهکار. هر کاری میکنیم، اسمی از بقیه اهالی موسیقی کشورمان به میان نمیآورد که نمیآورد ـ نه به خوبی و نه به بدی ـ آنقدر سیاستمدارانه جواب میدهد که آدم مجبور میشود برای گرفتن جواب سوالاتش با او شطرنج بازی کند. مجید اخشابی به معرفی احتیاج ندارد. صدای او را در تلویزیون کم نشنیدهایم: تیتراژ سریالهای گمگشته، همراز، عروج، ا مثبت، مسابقه ستارهها، مسافری از هند، مهتاب و همین تازگیها هم محله بندهنواز.
جم جمک برگ خزون یعنی چی؟
ای بابا!
راستش، این سوال را پرسیدم که جواب یک سوال دیگرم را بگیرم. میخواهم بدانم قبل از خواندن یک شعر، درباره مفاهیمش با شاعرت حرف میزنی یا نه؟
خب، بله. البته! مثلا همین ترانه مهتاب که «جم جمک برگ خزون» هم تکهای از همین ترانه است، مفاهیم بسیار بلندی دارد. البته تمام شعرهای استاد معلم اینطوریاند. من بارها به ایشان گفتهام که واقعا حیفم میآید مفاهیم این ترانهها توسط مخاطبانمان کشف نشود. مثلا همین ترانهای که مثال زدید، از همان شروعش تکاندهنده بود.
میدرخشن توی ماه دوتا خورشید سیاه؟
بله، یعنی صورت انسان به یک قرص ماه تشبیه شده که دوتا چشم مثل خورشید توی آن میدرخشند و البته این درخشش هم از سیاهی است که باز این هم خودش معانی متعددی دارد.
و بعد ادامه پیدا میکند تا میرسد به اینجا که: جم جمک برگ خزون اینه بخت بیگناه.
یعنی برگ سرگردانی که در پاییز از شاخه جدا شده، مخاطب قرار گرفته است و . . .
تا حالا شده است که در ترانههای علی معلم، معنای یکی دو تا کلمه را ندانید یا مفهوم یکی دوتا بیت را درک نکرده باشید و از ایشان پرسیده باشید که مثلا فلان قسمت یعنی چه؟
بله، زیاد اتفاق افتاده.
مثلا؟
مثلا ایشان در شعر «حکمت مطهر» گفته بودند که: «کشتهست سروی برشَمَر» و من معنای شَمَر را نمیدانستم. از ایشان پرسیدم و ایشان گفتند که شَمَر یعنی جوی.
شما قبول دارید که مخاطب ترانه، عامه مردماند؟
خب، بله.
و این را هم قبول دارید که عامه مردم نمیتوانند خیلی از این مفاهیم زیبا و بلند را در یک ترانه پیچیده و رازآلود کشف کنند؟
ببینید. این چیزی که شما دارید میگویید، من هم اولش به آقای معلم میگفتم. همیشه از ایشان تقاضا میکردم که ترانههایشان را برای من و مخاطبانم آسانتر کنند. ولی ایشان اعتقاد دارند آدم از وقتی که صرف شنیدن یک ترانه میکند، باید استفاده مفید کند. مخاطب از شنیدن یک ترانه باید مفاهیم جدیدی را یاد بگیرد و به کشف و شهود تازهای برسد. این که همه ترانهها از مفاهیم ثابتی حرف بزنند و از دویست سیصد کلمه محدود استفاده کنند، خسته کننده است. قبول ندارید؟
چرا. درست است. باید سطح سلیق مخاطب را بالا برد. اما راهش چیست؟ چطوری باید این کار را کرد؟
من فکر میکنم باید برویم سراغ ترانههایی که شنونده را به تفکر وادار میکنند. خصوصا ترانه تیتراژ یک سریال که قرار است بارها و بارها از تلویزیون پخش شود، باید این قابلیت را داشته باشد. باید هر باری که شنیده می شود، مفاهیم تازهای را برای شنونده در معرض کشف و شهود بگذارد.
اما خودتان هم احتمالا قبول دارید که مخاطب عام، خیلی از این مفاهیم را تا پایان یک سریال هم کشف نمیکند.
به نظر من، مهم این است که در یک اثر هنری، فرم و محتوا به گونهای انتخاب شود که در ذهنها باقی بماند. شما مثلا به ترانه تیتراژ سریال گمشده نگاه کنید. ملودی و کلامش تا مدتها در ذهن مردم مانده بود، حتی در ذهن مخاطب عام ـ و همین مهم است ـ چون بعدا سر فرصت، مخاطب مینشیند و به معنای ترانه بیشتر فکر میکند. اینطوری میشود سطح سلیقه مخاطب را هم بالا برد.
و شاید اگر جلساتی مشابه جلسات نقد فیلم و نقد سریالهای تلویزیونی، برای ترانهها هم برگزار شود، بد نباشد.
بله، البته. این هم پیشنهاد خوبی است. میشود روی آن کار کرد. اینطوری، ترانهسراها و آهنگسازان و خوانندهها میتوانند برای مخاطبانشان از زوایای پنهان کارشان حرف بزنند.
اسم مجید اخشابی، آدم را یاد علی معلم میاندازد. نمیدانم چرا، ولی من همیشه حس میکنم که ارتباط شما با همدیگر، فراتر از ارتباط یک آهنگساز/خواننده با یک شاعر است. درست است؟
بله، همین طور است. آقای معلم همیشه برای من، سه وجه داشتهاند: اداری، هنری و شخصیتی. از نظر اداری، خب، ایشان ریاست مرکز موسیقی سازمان صدا و سیما را به عهده داشتند و من هم آنجا فعالیت داشتم. از نظر هنری هم که همه ایشان را به عنوان یک شاعر موفق میشناسند. اما تاثیر عمده آقای معلم بر روی من، تاثیر شخصیتی بود.
یعنی شما تحت تاثیر شخصیت علی معلم قرار گرفتید؟
بله. من خیلی چیزها از ایشان یاد گرفتم.
مثلا؟
مثلا یاد گرفتم که یک هنرمند باید چه راهی را طی کند (از لحاظ شخصیتی و معیشتی) تا همیشه به عنوان یک هنرمند در چشم جامعه باقی بماند. و همین چیزها باعث شد که هر وقت، کاری را به من سفارش میدهند، از ایشان میخواهم تا زحمت کلامش را بکشند. ضمن این که جنس کلام ایشان با جنس موسیقی من کاملا جور است و من به این همخوانی و همفکری هم اعتقاد دارم.
و اما یک سوال صریح: بعضی از همکارانتان میگویند که عده خاصی از هنرمندان دارند صداوسیما را انحصاری میکنند. یعنی به سایر هنرمندان موسیقی، مجال هنرنمایی نمیدهند. شما هم یکی از آنهایی هستید که در معرض چنین انتقادی قرار دارید. نمیخواهید به این انتقاد پاسخ بدهید؟
این انتقاد، خیلی غیرحرفهای است و از سوی غیرحرف?هایها هم مطرح میشود. مثل این میماند که یک ورزشکار اعتراض کند که چرا امسال هم مثل پارسال از حسین رضازاده در یک برنامه تلویزیونی دعوت کردند؟ خب، شما بیایید وزنه بالاتر بزنید تا از شما دعوت کنند! وقتی من یک کاری را میخوانم که مورد رضایت عمومی قرار میگید و مدیران صدا و سیما هم آن را میپسندند، چرا نباید سال بعد، این موفقیت تکرار شود؟
یعنی ناراضیها . . .
ناراضیها باید به خودشان نظر کنند. «گمگشته» که نقطه عطف ترانهخوانی من بود، یک موسیقی مذهبی و شاد امروزی داشت و کلامش هم کلام دلنشینی بود. طبیعتا مورد استقبال قرار گرفت و سال بعد هم این روند ادامه پیدا کرد. ضمن این که تعداد کارهای پخش شده من از صدا و سیما در طی این ده دوازده سال خیلی محدود است. حتی کمتر از انگشتان دست.
یک دست یا دو دست؟
دو دست. اما این هم خیلی کم است. من اتفاقا جزو کمکارترینها هستم و از سال 78 به این طرف، فقط یکی دوتا قطعه کار کردهام. سهم من فقط همین بوده ولی خیلیهای دیگر، آثارشان به 30 قطعه و 50 قطعه هم میرسد.
کسانی هستند که در طی یک سال، به اندازه کل کارهای من کار کردهاند.
خب، مسیر بحث را عوض کنیم! شما وبلاگ داری؟
نه.
سایت؟
بله: مجید اخشابی دات کام.
چیزهایی که توی سایتت نوشته، راست است؟
کدام چیزها؟
مثلا نوشته که تو وقتی 9 سالهت بوده، یک سازی را خودت ابداع کردهای و خودت هم توانستهای کوکش کنی و صدایش را دربیاوری؟
خب، بله. راست است.
چه جور سازی بوده آن ساز؟ یادت هست؟
همین سنتور خودمان بود یا یک چیزی شبیه سنتور. ما آن موقع، توی تنکابن زندگی میکردیم و خانهمان نزدیک دریا بود. به همین دلیل با استفاده از وسایل اولیهای که دم دستم بود، مثل نخ و نایلون ماهیگیری و میخ و تخته توانستم یک ساز درست کنم و . . .
فایدهای هم داشت؟
بله، حداقل فایدهاش این بود که پدر و مادرم، شدت علاقهام را به سنتور فهمیدند و رفتند برایم سنتور تهیه کردند. جالب بود که وقتی آن سنتور را هم برایم خریدند، به راحتی توانستم کوکش کنم و این کار، کار خیلی سختی است و خیلیها باورشان نمیشد اصلا.
وقتی برایت سنتور خریدند، باز هم از آن سازها ساختی؟
بله، حوالی 14 سالگی یک چیزی شبیه تار ساختم. بعدش هم سه تار و سنتورهای متعدد. بله، باز هم آن ماجرا ادامه داشت.
بسیار خوب. گفتی میزان تحصیلاتت؟
کارشناسی مهندسی عمران و کارشناسی موسیقی. عمرانام را دانشگاه آزاد چالوس خواندم. کارشناسی موسیقی را هم در دانشکده هنر و موسیقی تهران آزاد.
فکر میکنی داشتن تحصیلات آکادمیک، برای کسانی که میخواهند در موسیقی، فعالیت حرفهای داشته باشند، ضرورت دارد؟
به هر حال موسیقی یک علم است. طبیعتا هر کسی که تکنیک و قواعد این علم را یاد بگیرد، موفقتر است. اما علم موسیقی، کافی نیست. باید جوهرهاش را هم داشت. خودتان هم لابد خیلیها را میشناسید که تحصیلاتش را دارند اما ذوقش را ندارند و کارشان هم لاجرم کار دلنشینی نیست. در هر صورت، اول باید آن جوهره اصلی را داشت و بعدش هم باید آن جوهره را با علم و اطلاعات بیشتر، تقویت کرد.
اولین کاری که ازت پخش شد، یادت هست؟
بله: «بهار آمد، بهار آمد، که گل ریزد، گل افشاند . . .»
آن موقع چند سالت بود؟
19 سال.
الآن که به آن آهنگ گوش میدهی، از آن خوشت میآَید؟
خب، الآن میدانم که میتوانم همان کار را با کیفیت خیلی بالاتری ارائه بدهم اما وقتی این نکته را در نظر میگیرم که من آن موقع فقط 19 سال داشتهام و سطح علم و اطلاعاتم را هم در نظر میگیرم، طبیعتا از آن کار رضایت پیدا میکنم.
میگویند نشاط اصفهانی میگفته که حاضر است همه ابیاتش را با یک بیت سعدی عوض کند. تو کاری را در عالم موسیقی (البته موسیقی خودمان) سراغ داری که دلت بخواهد چنین معاوضهای با آن داشته باشی؟
خوشبختانه، نه!
خوشبختانه؟
ببینید، یک وقتی در یک عصری ممکن است یک نابغهای ظهور کند که چنین قدرت و چنین فاصلهای نسبت به بقیه همقطارانش داشته باشد. آن وقت داستان فرق میکند. سعدی و حافظ و مولانا در کار خودشان (شعر) نابغه بودند. ولی ما در موسیقی خودمان چنین شرایطی نداریم. شاید هم عصر ظهور چنین نابغههایی گذشته باشد. الآن همه یک نیمچه نابغهاند.
پس به نظر شما، ما الآن چنین نابغههایی در موسیقی خودمان نداریم؟
نه، ما هم نابغه داریم!
داریم؟ چه کسانی؟
خیلیها.
خب، اسم ببرید.
نه، دیگر. قرار نبود درباره اسمها حرف بزنیم.
بسیار خوب. بگذریم. چرا ترانههای این روز و روزگار ماندگار نمیشود؟
من این حرف را قبول ندارم. ترانههای این روز و روزگار هم ماندگار میشود منتها به دلیل تغییر شرایط زندگی، مدت این ماندگاری کوتاهتر شده. مثلا ممکن است یک ترانه را 6 ماه زمزمه کنند و بعد، فراموشش کنند. ولی آن هم به هر حال در نوع خودش یک جور ماندگاری است. ضمن این که الآن داریم به سمتی میرویم که موسیقی خوب و قابل دفاع، خیلی کمتر تولید میشود.
چرا؟
خب، علاقه مردم به موسیقی زیاد است و همین باعث میشود که همه دلشان بخواهد به نوعی، دستی بر این آتش داشته باشند. بخوانند و بنوازند و به هر حال، کاری بکنند. اغلبشان هم غیرحرفهای هستند و موسیقی، تخصصشان نیست. همین میشود که این همه کار در طی یک سال به بازار میآید اما هیچکدامش فروش نمیرود. یک هنرمند خوب اگر در حرفه موسیقی، خیلی تلاش کند، نمیتواند بیشتر از یک کاست در سال و یا حتی یک کاست در طی دو سال بیرون بدهد. اما این روزها بعضی اوقات میشنویم که در یک روز 100 کاست به بازار میآید. اینها نتیجهاش این میشود که . . .
شما خودتان کار چه کسانی را در موسیقی خودمان میپسدندید؟
همه کسانی که دارند حرفهای کار میکنند.
باز هم نمی خواهید اسم ببرید؟
نه. اجازه بدهید اسم نبرم. مردم خودشان خوبها را میشناسند و دوستشان دارند.
آریان خوب است؟ خیلی از مردم، آریان را دوست دارند.
(سکوت میکند.)
چرا از آریان استقبال شد؟
خدا بهشان لطف کرد.
یعنی کارشان از نظر موسیقی و کلام، قابل دفاع نبود؟
راستش من خیلی به کارهای آریان گوش نکردهام.
چطور؟ مگر شما به کارهای همکارانتان گوش نمیدهید؟
خب، سبک من هیچ ربطی به آریان ندارد. البته من معتقدم که آریان خوب شروع کرد و لااقل در یکی دو قطعه (مثلا قطعات ستاره و پرواز) ملودی و تنظیمش خوب بود. البته حالا به تکرار رسیده و دیگر چیز تازهای ندارد.
اهل سینما هم هستید؟
نه، زیاد. فرصتش را ندارم. بیشتر فیلمها را از تلویزیون میبینم، یا این که تهیه میکنم و در منزل تماشا میکنم.
و فیلمی که تازگیها دیده باشید و خوشتان آمده باشد؟
دیگران، تروی، گلادیاتور.
لااقل فقط در همین سوال آخر، ذهنتان را فیلتر نکیند و بلافاصله بعد از هر اسمی که من میگویم، هرچه به ذهنتان آمد بگویید.
محمد اصفهانی: یک دوست خواننده
علیرضا عصار: کاروان
فواد حجازی: ساکسیفون
بابک بیات: پهلوانان
بامداد بیات: تصادف
علی معلم: استاد محبوب
فریدون شهبازیان: استاد محجوب
حامی: فقط یه نیمه رویا
مانی رهنما: پرنده
سعید شهروز: غزلک
بهنام ابطحی: درام
ناصر عبداللهی: بکآپ.
بکآپ؟
خودش میداند چه میگویم.
خسته نباشید. ممنون!