نقل قول:
نوشته شده توسط entezar
با تشكر از تو دوست عزيز از اين پسسعي مي كنم بيشتر بنويسم
Printable View
نقل قول:
نوشته شده توسط entezar
با تشكر از تو دوست عزيز از اين پسسعي مي كنم بيشتر بنويسم
تن فروش
تواي تن خستۀ مرداب ظلمت**واي غرقابِ گرداب مذلّت
تنت هر لحظه در دست غريبي ست**سرت هر دم به پندار ِفريبي ست
تنت بازيچۀ دستان شهوت**دلت دریاچۀ رنج و مرارت
چرا بخشيده اي اين دُرّ تن را؟**چرا حراج كردي اين بدن را؟
به هر گاهي هوسبازي تو را ديد **زباغ هستي تو غنچه اي چيد
گل باغت كنون پژمرده گشته**شرافت در وجودت مرده گشته
رهان كن گوهر تن را زمرداب**كه تا گردد دوباره باغت آباد
بزن بر سينۀ مرد هوسباز**جدا كن از تنت دستان پر آز
به لطف بي كران آن يگانه**بكن در وادي عصمت تو خانه
بُوَد درياي لطف او به غايت**خطا پوش است تاحد نهايت
بكن تن را ز عفت آبياري**مرو در وادی حِرمان و خواری
مددكار تو باشد حيّ‹‹ جاويد››**خداوند زمين و مهر و ناهيد
سلام
آيا شعري در مورد "مادر زن خوب" نگفتيد ؟
ممنون
موضوع جالبی است روش کار می کنمنقل قول:
نوشته شده توسط entezar
دانشگاه آزاد
همان روزي كه فرزندم بشد وارد به دانشگاه// برآمد از درون سينه ام از غصّه وغم آه
بشد دانشجوي آزاد ومن دربند وبيچاره// چرا كه نيك مي دانم هزينه ساز و سرباره
ازاين پس الوداعي بايدم با خنده و شادي// وباهرچه پس اندازوحقوق و پول وآزادي
شروع گرديد دوران رياضت ، سختي و حرمان// هرآن چيزي بنا كردم بشد درلحظه اي ويران
زدم چوب حراج بر فرش و تخت و تي وي رنگي // همه چيزم بشد قرباني اين كار فرهنگي
به خون دل نمودم جور، پول ثبت نام او// حديث و داستان و قصّه بود، موضوع وام او
از آن ترسم كه تا پايان تحصيلات فرزندم// وتاگيرد ليسانس خويش اين دردانه دلبندم
نه سقفي روي سر باشد نه فرشي زير پاي من// به جاي خانه گردد محبس و زندان سراي من
شود او فارغ التحصيل و ساقط گردد از من حال// شود« جاويد» دراو حسرت شغل و زمن هم مال
سلام
اشعارتون به مشکلات روز اشاره میکنه و خیلی جالبه .
این اخریه که دیگه درد هر دانشگاه ازاد رفته ایه که شما به زیبایی اونو به تصویر کشیدید.کیفیت و اموزش زیر صفر اما پول خدا تومن
مرسی
نقل قول:
نوشته شده توسط PayPal
متشكرم دوست عزيز
هرهربخند
گر گران گردیده مَهر دختران هرهر بخند// گرگرفتی قرض و وام از دیگران هرهر بخند
گر اجاره خانه روزانه به بالا می رود// یا گران شد قیمت آپارتمان هرهر بخند
گر که خالی کرد دانشگاه حساب بانکی ات// یا گران شد قیمت یک قرص نان هرهر بخند
گرکه ارج اسکناس هرروز پایین می رود// یا که بالا می رود قرب ژیان هرهر بخند
گر فشار خون تو هر روز بالا می رود// از ویزیت دکتروخرج کلان هرهر بخند
گر زنت با لنگه کفش کوبد به مغز تو مدام// تا به تو ثابت کند نقش زنان هرهر بخند
گرپسریا دخترت هرروز می خواهند زتو// کیف وکاپشن،مانتوو کفش گران هرهر بخند
گرپیاز و سیب زمینی درزمستان شد عزیز// یا که همچون کیمیا شد زعفران هرهر بخند
گر که در جهرم شده کمیاب لیمو ورطب// یا شده نایاب گز در اصفهان هرهر بخند
گر نخندی می کنی دق از فشار زندگی// پس به ریش بنده و هم این و آن هرهر بخند
گر نخندیدی و رفتی تو به دیدار اجل // چون تورا بُردند با تخت روان هرهر بخند
با چنین اشعار یک من غاز لوس و آبکی// گر شده «جاوید» جزء شاعران هرهر بخند
بابا اي والله
خيلي قشنگ بود
"""یا شده نایاب گز در اصفهان هرهر بخند"""
هر گزي خواستيد بگيد من براتون گير ميارم
ديگه اين يکي را هرهر نخند . يه Pm به من بزن
مردن آدمّیت
زمانی که حضرت آدم زجنت رانده شد ازجهل// زفرمان خدا برتافت سرازمکرآن نا اهل
ازآن هنگام که هابیل را قابیل خونین کرد// واز خون برادر دستهای خویش رنگین کرد
از آن روزی که یوسف را به چاهی سرنگون کردند// ویعقوب نبی را راهی دشت جنون کردند
وشُد موسی اسیر کینۀ فرعون بی پروا// به دشت ماریه آن سان به نیزه برده شد سرها
آدمیت گشت مدفون،گرچه آدم زنده بود
در قمارزندگانی آدمی بازنده بود
از زمانی که صلیبی بهر عیسی ساختند// برمسیح پیروِ حق آن زبونان تاختند
بهر ابراهیم آتش از جفا افروختند// هرلب حق گوی را با رشتۀ کین دوختند
سنگ کفر و جهل بر دندان احمد کوفتند// زاتش ظلم سکندر بیگناهان سوختند
پیلهای ابرهه برشهرمکه تاختند// جنگ را با خفت و خواری به مرغان باختند
آدمیت گشت مدفون،گرچه آدم زنده بود
در قمارزندگانی آدمی بازنده بود
آن زمان کز جهل ونخوت فرق مولا شد دوتا // شد سر پاک حسین در نینوا از تن جدا
آن زمانی که نظام برده داری شد بپا // سهم آن بی چیز و دارا در طبیعت شد سِوا
زنده در گور جهالت گشت جسم دختری// گشت نیلی صورتی از سیلی نامادری
دشنۀ نامردمان قلب عدالت را درید// مرغ عشق و معرفت از بام انسانها پرید
آدمیت گشت مدفون،گرچه آدم زنده بود
در قمارزندگانی آدمی بازنده بود
گرچه آدم بود لیکن راه شیطانی گرفت// ظاهرش انسان ولیکن خوی حیوانی گرفت
حسرتی «جاوید » شد از بهر او مهرووفا// دور شد هرلحظه او از پاکی و عشق وصفا
این شعر با الهام از شعر «اشکی در گذرگاه تاریخ» زنده یاد فریدون مشیری سروده ام
محمد ، جالب بود
گهَر عمر
عمر مانند ِ آب رفته زجوي// بازگشتش زهي خيال بُوَد
اين گُهر مايه چون زكف دادي//دستيابي به آن محال بُوَد
اي جوان قدر دان نعمت باش// تا براي تو اين مجال بُوَد
ازجواني خود ببر بهره// او چويخ تابع زوال بُوَد
خوب يا بد به سر شود عمرت// چون طبيعت بدين روال بُوَد
گر بري از جواني خود سود// اين عمل موجب كمال بُوَد
دل به دنياي عشوه گر مَسپار// گرچه خوش صورت و جمال بُوَد
سيرت خويش را نكو گردان// سيرت نيك بي زوال بُوَد
نام «جاويد» بِه زعمر دراز// عمر خوبست به اعتدال بُوَد
تقدیم به زنده یاد فریدون مشیری و به یاد اثر جاودانه اش «بی تومهتاب شبی باز از آن کوچه گذشتم........»
به ياد كوچۀ فريدون
تو نيز چو خورشيد دلت زنده به او بود//آن عشق كه بس شور به قلب تو بپا كرد×
باعشق سرودي و به آن ختم نمودي// هرواژه زاشعار تو با عشق چه ها كرد
تو باز ازآن كوچه گذشتي زپي او// در آن شب مهتاب كه يادش بدرخشيد
آن شب كه تنت چشم شد و خيره به دنبال// گشتي و به باغ دلت آن خاطره پيچيد
صد راز جهان ريخته در چشم وي و گفت:// چون آب زعشق گذران نيك حذر كن
بسپار مرا دست فراموشي و اين بار// بي من تو به اين كوچۀ دلگير سفر كن
گفتي كه تو هيچت گذرازعشق نشايد// رفتي چوكبوتر لب بامش بنشستي
صد سنگ به بالت زد ،اما نپريدي// از او نرميدي دلت از او نگسستي
چون آب نبودي گذران عشق تو زيرا // درروح و تنت عشق وي احساس نمودي
چون آينه بود عشق تو در پاكي و صافي // در بند فريب دل معشوق نبودي
« جاويد» شد آن خاطره در ياد فريدون// مهتاب شب و كوچه و صحرا و گل و سنگ
رفت از بَرَش آن يارودرآن كوچۀ دلگير// ديگر نَبُود چهچه و آواز شباهنگ
*اشاره به اين بيت در شعر پرواز با خورشيد فريدون مشيري:
من نيز چو خورشيد دلم زنده به عشق است// راه دل خود را نتوانم كه بپويم
شعرات و خودت می گی ؟ خیلی قشنگن . افرین . یه زحمتی برات داشتم اگه اشکال نداره . این ارایه هایی که تو اشعار بکار می ره رو هم یه تو ضیحی بده (مثلا استعاره و ....) افرین . موفق باشی . راستی چند سالته ؟
نقل قول:
نوشته شده توسط Master
باتشکر از تو دوست عزیز بله این شعرها از خودم است /دزخصوص آرایه های ادبی بطور مفصل در یک تایپیک جداگانه مطلب می نویسم.از نظر سن هم فکر کنم من پیرمرد انجمن هستم که بین جوانان بُر خورده ام البته دلم جوان است.
تک بیت ها
خانه ی خالی زعشق ومهر را**بهتر آن باشد که زندان گویی اش
***
لحظه ای چند کنارم ننشستی و گذشت**دیده برهر چه بدی بود نبستی و گذشت
***
رفتی، دلم برای تو دلتنگ می شود**بین من و تو فاصله فرسنگ می شود
***
آنگه که غنچه ی لب تو نو شکفته شد**طومار زندگانی زنبور بسته شد
***
شهد لبت زکندوی زنبور خوشتر است**آوای تو زنغمه ی بلبل رساتر است
***
منی که با نگاهی سوختم زار**مروت بود با آتش بسوزم؟
***
گرچه نزدیکان زهم دوری کنند، غم دور نیست**تا بُوَد غم همدمم ،دیگر به این دل شور نیست
***
بوی گل می دهد آغوش تو ای گلشن عشق**لطف فرما و کَرَم کن دُری از معدن عشق
***
صد جام می شفای دلِ زار من نبود**دوری او قرار دلِ زار من ربود
***
گر که سوزم از غمت چون شمع ، خاموشم مکن**یک تمنّا دارمَت هرگز فراموشم مکن
آی آدمـــــــهــــا
***************
آی آدمها که آسوده غنودید
دارد امشب یکنفر در گوشه ای از شهر
می سپارد جان
هیچکس آیا به فکر اوست ؟
او که وامانده ست در مرداب ظلمت
ناله هایش سرد، دل پر از غوغا
سر به روی سنگفرش یک خیابان
زَهر افیون در رگش جاری است
او یکی از صد هزاران خیل قربانی است
چهره اش پائیزی وبی روح
چشمها خیره به ره مانده
همنشینش یک سگ ولگرد
مانده از خود رانده از منزل
لحظه ها در انتظار مرگ
قلب سردش از تپش مانده
نعره آژیر
می شکافد سینه شب را
می برد این خسته مرداب
سوی گورستان
لحظه آرامش او زین سپس باشد
(بر اساس شعر زنده یاد نیما یوشیج سروده ام)
مرا چو زاد مادر
**************************
« گويند مرا چو زاد مادر»**آنگاه كه آمدم به اينور
پستان به دهان گذاشت اما**چون شير نداشت كرد غوغا
رو كرد به شوهر نگون بخت**برخيز و سريع كن به تن رخت
بستان تو كنون ز اين حوالي**يك قوطي شير و شيشه خالي
« لبخند نهاد بر لب من»**دايم بگرفت او تب من
گر سرخ شدم ز تب به ناگاه**پاشويه نمود با دوصد آه
چون پول نداشت بهر دكتر**ميكرد براي شوي غُرغُر
« دستم بگرفت و پا به پا بُرد»**از بهر سواد من چه ها بُرد
درخرج كتاب و دفترم ماند**اين نكته به زير گوش من خواند
از بهرکتاب و کیف و کفشت **شهريه و پول درس و مشقت
بايد كه زبانك وام گيرم**تا وام مرا دهند پيرم
« يك حرف و دو حرف بر زبانم»**بنهاد كه معني اش ندانم
معني چك و وام و حواله**تضمين و وثيقه و قباله
هم آخر برج و قسط ِمسكن**گشته ست زبان من چو الكن
« چون هستي من ز هستي اوست»**تا آخر عمر دارمش دوست
دانم كه زبهر من چه ها كرد**تا عيش و عروسي ام به پا كرد
افسوس زنم، زنی ست بُنجُل** یک لحظه زرنگ و لحظه ای خُل
از صبح به شام با قِر و فِر ** آهسته بسانِ چرخ پنچر
افتاده به گوشه اي زخانه**هر لحظه، مُدام يك بهانه
خود کردم ونیست راه تدبیر**من ساده واو خدای تزویر
دانم كه اگر بزاد فرزند**برزندگي ام زند همي گند
شبها برِگاهواره ي پور**من هستم و زن ز تخت اودور
او نيست چو مادر فداكار**جرثومه نكبت است و ادبار
يارب تو خداي حي« ِجاويد»**اي خالق مهر و ماه و ناهيد
يا شر و بدي بكن زاو دور**يا هديه فِرست بهر او گور
مصرع های داخل«» از زنده یاد ایرج میرزا است.
سفره هفت سین
*****************************
بــاز مـــی آیــــد بــــهـــار دلـنشین// بــاز بــلـبــل مــی شــود با گل قرین
بــاز صـــحــرا پـر شقایق می شود// بــاز روشــن قــلب عـاشق می شود
فــصــل ســـرد از هــیــبت باد بـهار// مــی کــنـــد از پــیـش روی او فـرار
ســفــره هــا بــا هـفت سین آراسته// بــا گـــل مـــهـــر و صــفـــا پیراسته
بــر ســر سفره جـوان و خُرد و پیر// ســبزه و آئــیــنـه و مــاهـی و سـیر
سـیـب و سـنـبـل در کـنـار یــاسـمـن// عطربــیــد مـِشک چــون مُشک خُتَن
سرکه و سنجد، سماق و شمع و گل// عـــیـــد آمــد بـــا دف و ســاز و دُهُل
ســال نــوتـحـویل و سال کهنه رفـت// هــم دل مــا تـازه شد هم شال و رخت
یــا مــُقــلّب،قــلب مـــارا شـــاد کــن// یـــا مـــُدبّـــر خـــانــــه را آبـــاد کـــن
یـــا مـــُحـــول ،اَحســــنُ الــّحالم نما// از بـــدیـــهــــا فـــارغُ الـــبـــالــم نـما
ایـــن دل «جـــاویــد» را پـاک از ریـا//کُــن خــــدا ،ای قـــادر بـــی مــنـتــها
اي واالله
دستتون درد نکنه خيلي قشنگ بود
انشالله سال خوب و پر برکتي داشته باشيد و هميشه شعرهاي قشنگتون online به ما برسه
نقل قول:
نوشته شده توسط ENTEZAR
منهم اين سال جديد را به شما تبريك مي گم ممنونم از لطفتون
شب وصل
یــار بـــــود و ستــــاره بـــــود و خــــدا** شــب وصــل و امــیــد و مــهــر و صـفـا
گوشــه ای دنــج فــارغ از کــم و بــیـش** در کــنــارم نـشـــســتـه، نــیـســت جـــدا
نـــــوش خــنــدی قــشنـــگ بـــر لــب او** دردلـــم بس خــروش و بــس غــــوغــا
اخــتــر بـــخــت مــن در آن شــب خـوش** شــــد درخـــــشان در آســمــــان وفـــــا
جـــامــــه ای از حـــریــر بـر تــن داشـت** تـــــن ســــیـــمــیـــن ز زیـــر او پــیـــدا
گــوشــــۀ مـــوی او دو یـــاس ســپـید** بــــا شــــمـیـمـی کـــه بــــود روح افــزا
آســـمـــان هـــم حســـودیـــش مــی شـــد** از چــنــیـن اخــتـــری کــــه بـــُد آنــجــا
او پـــر از عـــشوه بـــود و مـــن پـر شور** در جــمـــال و خـــصـــال بـــی هـــمــتــا
او بـــه مـــاه هـــم کـــرشــمـــه مـی فرمود** گـــــویــــیـــــا مـــــاه آمــــــده آنــــجــــا
گـــفـــتـــه هـــایـــش وزیـــن و خوش آهنگ** نــغـــمـــه ای دلــنــشـیـن و هــوش رُبـا
گـــرچــــــه روی زمــــیـــن مـــکانــــم بـــود** لـــــیـــــــک در اوج بــــــــودم و بـــــالا
کاش امـــشـــب ســــپــــیــــده بــــر نــــدَمَـــد** چـــون کــــه دانــــم کـــــه او رود فــردا
یا که «جـــاویـــد» مـــی شــد ایــن شب وصل** تـــا نـــگـــــردم دوبــــاره مــــن تــنـهــا
سلام
آقای جاوید میگم که این عیدیه که بیکارید پس یه دوتا شعر از اون شعر قشنگاتون بگید
موفق باشید
ممنون
راز و نیاز
پیرزنی کوربُد و گوژپشت// هستی او یک بز و مرغ و خروس
کلبۀ کوچک زگِل و خشت خام//کهنه حصیری زبرای جلوس
شیربز و بیضۀ مرغش خوراک// حرفۀ او رشتن نخ بود و بس
فصل زمستان که هوا سرد بود// گرمی کاشانه اش از خار و خس
در سحری سرد به درگاه حق// رازو نیازی بنمودی چنین :
شاکر لطف و کرمت ای خدا// نیست مرا جز توپناهی یقین
نسیتمی لایق این لطف تو// من چکنم این همه شرمندگی
نیست زبانی که بگویم ثنا // چون منم و این همه درماندگی
چشم ندادی که کنم بس گناه// مال ندادی که منیّت کنم
قدرت آزار ندادی به من// تا که جفا یا که اذیّت کنم
سیر نخفتم که شوم بی خبر// ازغم بی نانی طفل یتیم
گرم نَبُد کلبۀ محزون من// تا که نشوم با غم آنها ندیم
کس نَبُوَد در برِ من تاکنُم//غیبت ونمّامی این یا که آن
پای ندارم که نِهَم بر خطا // یا که شوم دردسر دیگران
همدم من این بز و مرغ و خروس// بسته زبانند وهمه هستی ام
قوت من از جانب آنان بُوَد// موجب دلگرمی و سرمستی ام
خانۀ من مأمن ابليس نيست// چون كه در آن معرفت كبرياست
او نتواند كه فريبم دهد// چون دلم آكنده زمهر خداست
مهر تو« جاويد» و منم ناسپاس// بنده شرمنده ام و بي پناه
ساتر اعمال سخيفم تويي// عفو نما آن چه كه كردم گناه
گهَر عمر
عمر مانند ِ آب رفته زجوي// بازگشتش زهي خيال بُوَد
اين گُهر مايه چون زكف دادي//دستيابي به آن محال بُوَد
اي جوان قدر دان نعمت باش// تا براي تو اين مجال بُوَد
ازجواني خود ببر بهره// او چويخ تابع زوال بُوَد
خوب يا بد به سر شود عمرت// چون طبيعت بدين روال بُوَد
گر بري از جواني خود سود// اين عمل موجب كمال بُوَد
دل به دنياي عشوه گر مَسپار// گرچه خوش صورت و جمال بُوَد
سيرت خويش را نكو گردان// سيرت نيك بي زوال بُوَد
نام «جاويد» بِه زعمر دراز// عمر خوبست به اعتدال بُوَد
سيزده به در
ايرانيان به سنّت ديرين خويشتن// ازكوچك و بزرگ،خرد و كلان پيرمرد و زن
درصبح سيزده زماه دل انگيز فرودين // روز نشاط و خرّمي و شادي زمين
در دامن طبيعت سرسبز نوبهار// روزي به سركنند كه مانَد به يادگار
هرسو نظر كني همه سبز است و لاله زار// شادي به دل جوانه زده با قدرت بهار
سبزه گره زنند به امّيد سال نيك// يا بند ازبراي خود امسال يك شريك
باکی نیست
اگه می خوای تو منو تنها بذاری ، باکی نیست// روی قلبم کوهی از غمها بذاری، باکی نیست
تو برو ولی بدون خدایی هم اون بالا هست// گرچه می دونم تو با اون کارنداری،باکی نیست
دل من دریای بی کرون مهره حالیته// اگه تو قلبت گُل کینه می کاری، باکی نیست
روز اوّل سخن از مهر و وفا گفتی به من// چی شده حالا ایجور زمن بیزاری،باکی نیست
تو پروندی مرغ عشقم از روی بوم دِلِت// جای اون جغد فراق اگه می ذاری، باکی نیست
یادته اون روزا که ذلیل یه نگام بودی// اگه امروز برخرِ ِمراد سواری، باکی نیست
اومدی دشنۀ مژگونت فرو کردی به دل// حالا یکی یکی اونو درمی آری،باکی نیست
از کمون ابروهات تیر نگات خورد به دلم // اگه صد تیر جفا رومن بباری ، باکی نیست
می خوام «جاوید» بمونه عهدی که ما بسته بودیم// اگه تو وفا به این عهد نداری، باکی نیست
حسرت به دل
***********************************
بعد یکسال که در نوبت ماشین بودم// بس بدهکار به مادرزن و رامین بودم
مُنشی شرکت مذکور تلفن فرمود// ماشینت آمده برخیز و بیا خیلی زود
صبحدم سرخوش و شاداب شدم من راهی// بسکه خوشحال بُدم لب نزدم بر چایی
الغرض رفتم ودادند به من تحویلش// عذرخواهی بنمودند ازاین تأخیرش
هرچه کردند که در باز شود، باز نشد// کوفتند چند عدد مشت و لگد ، بازنشد
شیشه اش را بشکستند و شدم داخل آن// باد در غبغب و خوشحال به دستم فرمان
تا که استارت زدم بانگ غریبی برخاست// مانده بودم که چنین بانگ و صداها زکجاست
سعی کردم بزنم دنده تکانش بدهم// تا از آنجا کمی تغییر مکانش بدهم
سعی من بی خود وگویی موتورش جام شده// عین اسبی که پس از سرکشی اش رام شده
دکمه بوق زدم صندلی اش گردان شد // کولرش را که زدم آینه اش چرخان شد
دنده قاطی شد و دررفت دوچرخش از جا // گیج بودم که چه حادث شده است در اینجا
مات و مبهوت ازاین چیزعجیب الخلقه// عصبانی شدم از اینکه بخوردم حُقه
عرض کردند به من چون که گارانتی بُوَد این// جای غم نیست ، مبادا که شوی تو غمگین
بهر تعمیر به تهران ببیرمش اکنون // بعد شش ماه دگر باز بیاید بیرون
دست خالی به سوی خانه سرازیر شدم// دیگراز خودرو وما شین و اوتول سیر شدم
ماند «جاوید» به دل حسرت ماشین قشنگ // خورد بر قلب من از غصّه بسی تیر خَدَنگ
نیّت خیر!!
***************************
دیروز وزین نامه ای یک آگهی داشت//تخم هوسی به این دل زارم کاشت
اعلامیه راخواندم ، با شوروولع// یک لحظه مرا بُرد سوی آز و طمع
یک شرکت نو ظهور با نیّت خیر//وامی بدهد به شاغل و کاسب و غیر
پول تو اگر بماند اینجا یکسال// دوبله کندو به تو دهد در هر حال
بی بهره و بی رباست این وام ، بدان//خالی زهمه ریاست این وام، بدان
این وام بلا عوض بود درهرحال// پولت به امانت است نزدش یکسال
دادم خبرش به مادر فرزندم // آن همسرمهربان و آن دلبندم
گفتم که دگر دوره عُسرت بگذشت//هنگامۀ درد و رنج و محنت بگذشت
از آنچه دراین جریده آورده شده// آرام و قرار این دلم بُرده شده
هرچیزکه داشتم زنقدینگی ام//از پول و طلا لوازم زندگی ام
تقدیم نمودمش به شرکت فی الفور// بی آنکه برم به کاراندیشه وغور
چون قدری ازاین قضیّه وحال گذشت// از دادن پول قدر یکسال گذشت
با شادی و شور نزد شرکت رفتم// روجانب آن خیر و برکت رفتم
افسوس نه شرکتی به جا بود و نه کَس// آن مرغ رمیده بود از قید قفس
جا تر شده بود و بچّه ای نیز نبود// آن زیرک دزد پولها را برِبود
یک چند چو من زار و پریشان آنجا//بودند به صد آه و فغان وغوغا
او بُرد همه دار وندار مارا// هم زندگی و هم اعتبار ما را
از حرص و طمع بود دراین دام شدم//از دولت آزاین چنین خام شدم
« جاوید» بکُن برون توآزاز دل خویش// تا آنکه نباشدت غمی از کم و بیش
نوکردولت
نوکر دولت شدم دستم دراز است پیش او// تارسد پایان ماه عمرم به پایان می رسد
با دویست و ده تومن پولی که می گیرم کنون// گرشوم بیمار کی پولم به درمان می رسد
درخوراک و خرج منزل هم بسی در مانده ام// با چنین اوضاع کی کارم به سامان می رسد
یک طرف بقّال گوید چوب خطّت پرشده// موجرم زان سو دگر چون شیر غرّان می رسد
پول آب و برق و گاز قوزی بُوَد بالای قوز// از تلفن ناله ام آن سوی ایران می رسد
میوه را باید نگاهی کرد واز پیشش گذشت// حال کی دستم به ران مرغ بریان می رسد؟
بهر دانشگاه ، مهران پول می خواهد زمن// بهر کیف و کفش خود مهرانه گریان می رسد
والدۀ آقا مصطفی ازبهرخرج و بَرج خود // گاه با ناز و ادا گاهی شتابان می رسد
غم مخور «جاوید» گر حسرت به دل داری بسی// چون در آن دنیا غم و حسرت به پایان می رسد
سلام به شما. اولا خسته نباشی و شعرهاتون عالیه. دوم یه سوال. آیا تا حالا کسی کارهای شما رو خونده. اگه این طوره لطفن بگید. و اگه کسی بخواد این کار رو بکنه چطوری باید با شما کنار بیاد. ممنون
ضمن تشکر از تو دوست عزیز منظورت از خواندن کارهایم و کنار آمدن با من را نفهمیدم لطفا واضح تر بگویید تا پاسخ دهم
دوست من منظورم آهنگسازی با شعرهاتون بود و کنار اومدن هم که حق خوندن شعرها و اجازه شماست.
نقل قول:
نوشته شده توسط signal
دوست عزیز شعر مورد نظر را اعلام کن بالاخره باهم کنار می آییم
[b] کارمند نمونه[/b
دیشب به خواب دیدم ،گردیده ام نمونه// دربین کارمندان اندر ادارۀ خود
تشویق می نمودند ،کف می زدند مرتب//در آسمان بختم دیدم ستارۀ خود
آمد مدیرنزدیک ،با چهره ای گشاده// در دست او دو سکّه با یک سوییچ پیکان
من را به پیش خود خواند ،از بهر اخذ آنها // رفتم گرفتم هردو با دستهای لرزان
با حسرتی فراوان ،در من نظاره می شد// ازسوی هم قطاران حتی مدیر بنده
من غرق شادی و شور، اشک از دو دیده جاری// از اینکه گشته بودم در این میان برنده
از شدّت مسّرت، از خواب خوش پریدم// دیدم که ظهر نزدیک من توی رختخوابم
با سرعتی فراوان ،سوی اداره رفتم// در طول راه بودم دائم به فکر خوابم
وارد شدم اداره ،دیدم به روی میزم// بنهاده آبدارچی یک نامۀ از مدیرم
توبیخ نامه ای بود ،امضای او به زیرش// خواندم چو نامه برخاست صد آه از ضمیرم
تاخیرها و غیبت ،شد موجب نکوهش// رویای دیشب من گردید نقش بر آب
گفتم دوباره «جاوید» ، وارونه گشت خوابت// مانند دفعۀ پیش خیری ندیدی از خواب
خر سواري
دلم هواي درشكه ،هواي خركرده// زبس ترافيك ماشين مرا پكركرده
به هركجانگري بوق و دود و ويراژ است// چرا چنين بشراز بهر خود خطر كرده؟
هواي سالم خود را نموده آلوده // ببين كه گوش خودش را چگونه كر كرده
گرفته میگرن و سردردهای جوراجور// دوباره دکتر و اورژانس را خبر کرده
نشسته توي اوتول تخته گاز رانده چو باد // هر آن زمان كه تمايل به يك سفركرده
پياده رفتن وورزش به پيش او مرگ است// وقطر اشكم خود را اضافه تر كرده
به زير چانۀ خود غبغبي در آورده// و شانس سكته و غمباد، بيشتر كرده
براي رفتن حتّي مسافتي كوتاه// ازاستفادۀ پاهاي خود حذر كرده
از آن زمان كه اتول شد بلاي جان بشر// هزاردرد ومرض سوي او نظركرده
به زير پاي همه رفته يك مدل از آن// هواي راندن آن هرننه قمر كرده
شده چه تنبل و تن پروراين جناب بشر// ولی زتنبلی اش همواره او ضرر کرده
چه خوش بُوَد که سوار خری شود « جاويد»// وبی خیال زدشت و دمن گذر کرده
این بهارهم بگذشت
تا به خود بجنبیدیم ،این بهار هم بگذشت// خوب و بد نسنجیدیم ،این بهارهم بگذشت
گل خمود و پژمرده ،عندلیب آزرده// قدرگل نفهمیدیم ،این بهار هم بگذشت
نی دلی به دست آمد ،نی سری به سامان شد// با زمانه جنگیدیم ،این بهار هم بگذشت
دستهایمان خالی ،از گل محبّت بود // لحظه ای نخندیدیم ،این بهار هم بگذشت
عندلیب بستان خواند ،نغمه های شور انگیز// نغمه هاش نشنیدیم ،این بهار هم بگذشت
پنجره چو بگشودیم، با سلام داخل شد// یک نظر فقط دیدیم ،این بهار هم بگذشت
موکب بهارآمد،لیک بی خبرماندیم // رفتنش نمی دیدیم ،این بهار هم بگذشت
چون روال ِ«جاوید » است آمد و شدن هایش// از زمانه رنجیدیم ،این بهار هم بگذشت
آقاي جاويد پس ديگه تعطيلش کرديد انگار؟؟؟؟؟؟؟؟!!!!!!!!!
نه حالا حالا در خدمتيمنقل قول:
نوشته شده توسط entezar
بداقبال
من نمي دانم چرا شادي زمن رَم مي كند؟// زندگي در قلب من بس غصّه و غم مي كند
من نمي دانم چرا بختم كج افتاد از ازل؟// چون مرتب دردسربهرم فراهم مي كند
دوست نارو مي زند ،همسر عذابم مي دهد// دخترم هرشب برايم چهره درهم مي كند
چون كه از شلغم بدم آيد خصوصاً آش آن// درغذاها همسرم همواره شلغم مي كند
انتظار مهرورزي دارداز بنده زنم// ليك برمن مهرخود را نم نمَك كم مي كند
شكوه دارم من زدست روزگار كج مدار// ظلم ِ بي حد بر من ِ اولاد آدم مي كند
همچو باران ياري ام بردوست جاري مي كنم // ليك او ياري به من در حد شبنم مي كند
در اداره مثل خرجان مي كنم امّا مدير// گر كه تاخيري كنم ازمزد من كم مي كند
هرزمان گويم به «جاويد» حال و روز خويش را// جاي ياري فوراً او طنزي سرهم مي كند
گويدم بنشين و بشنو طنزهاي بنده را // چون كه طنزم بردل ِريش تو مرهم مي كند