منادی ندا کرد در شهر خوبان
دلی کرده ام گم کسی دیده باشد
Printable View
منادی ندا کرد در شهر خوبان
دلی کرده ام گم کسی دیده باشد
خوبان جهان صید توان کرد به زر
خوش خوش بر از ایشان بتوان خورد به زر
نرگس که کله دار جهان است ببین
کاو نیز چگونه سر درآورد به زر
( حافظ )
خبر بلبل این باغ بپرسید که من
نالهای میشنوم کز قفسی میآید
یار دارد سر صید دل حافظ یاران
شاهبازی به شکار مگسی میآید
من نگــویم که مــرا از قفــس آزاد کنید
قفسم برده به باغــی و دلم شاد کنید
«بهار»
آن که هلاک من همیخواهد و من سلامتشهر چه کند ز شاهدی کس نکند ملامتش
میوه نمیدهد به کس باغ تفرجست و بس
جز به نظر نمیرسد سیب درخت قامتش
سعدی دیوان اشعار غزلیات غزل ۳۲۱
دیده ما چو به امید تو دریاست چرا
به تفرج گذری بر لب دریا نکنی
دارم امیــد عاطفـتی از جانب دوست
کردم جنایتی و امیدم به عفــو اوست
«حــافـظ»
دوست را گر سر پرسیدن بیمار غم است
گو بران خوش که هنوزش نفسی میآید
محتوای مخفی: صفحه
چو باد عزم سر کوی یار خواهم کرد
نفس به بوی خوشش مشکبار خواهم کرد
یار من پاک تر از برگ گل است
یار من جاذبه لطف و وفاست
تو با شکستگی پا قدم به راه گذار
که ما به جــاذبه امداد میکنیم ترا
با تشکر مهران...
بی تـو اشـک و غـم و حسـرت همه مهمـان مننـد
قدمـی رنجـه کـن از مهـر، به مهمـانی مـن
صفــــحـهٔ روی ز انــظــار، نهـــــان میــــــدارم
تا نخـوانند بــر ایـن صفـحه، پریشــانی مـن
دهــر، بسیـار چــو مــن سربگریبـان دیــده است
چه تفــاوت کنــدش، سـر به گریبــانی مـن
پروین اعتصامی
آن چنان سخت نیاید سر من گر برود
نازنینا که پریشانی مویی ز سرت
- "سعدی"
سرت سبز و دلت خوش باد جاوید
که خوش نقشی نمودی از خط یار
- حافــــــــــــظـ
افسوس که شد دلبر و در دیده گریان
تحریر خیال خط او نقش بر آب است
" حافظ "
خیال خال تو با خود به خاک خواهم برد
که تا ز خال تو خاکم شود عبیرآمیز
شهــره شهــر مشــو تا ننهــم سر در کــوه
شــور شیـریــن منمــا تا نکنـی فرهــادم
رحــم کن بر من مسکیــن و به فریــادم رس
تــا بــه خــاک در آصـــف نرســد فریــادم
حافــظ از جــور تو حاشــا که بگردانــد روی
مــن از آن روز که دربنـــــد تـــــوام آزادم
"حافظ"
من کی آزاد شوم از غم دل چون هر دم
هندوی زلف بتی حلقه کند در گوشم
- حافظ
دوش در حـلقه ی ما قصه ی گیســوی تو بود............................تا دل شب سخن از سلســله ی موی تو بود
حافظ
گفت که دیوانه نهای لایق این خانه نهای
رفتم دیوانه شدم سلسله بندنده شدم
گفت که سرمست نهای رو که از این دست نهای
رفتم و سرمست شدم وز طرب آکنده شدم
" حافظ "
باید که جمله جان شوی تا لایق جانان شوی
گر سوی مستان میروی مستانه شو مستانه شو
اندک اندک جمع مستان میرسند..................................................اندک اندک می پرستان میرسند
دلــنوازان، نــــاز نـــازان در رهـنــد..................................................گل عذاران از گلستان می رسند
.................................................. .................................................. ...................مولــــــــــوی
مسند به گلستان بر تا شاهد و ساقی را
لب گیری و رخ بوسی می نوشی و گل بویی
- حافظ
نه وصلت دیده بودم کاشکی ای گل نه هجرانت
که جانم در جوانی سوخت ای جانم به قربانت
" شهریار "
افسوس که نامه ی جوانی طی شد..................................و آن تازه بهـــــــار زندگـانی دی شد
آن مرغ طــــــرب که نام او بود شباب...................................افسوس ندانم که کی آمد کی شد
.................................................. .................................................. ..................خـــــیام
دوش مرغی به صبح می نالید
عقل و صبرم ببرد و طاقت و هوش
فکرم به همه جهان بگردید
وز گوشهی صبر بهترم نیست
با بخت جدل نمیتوان کرد
اکنون که طریق دیگرم نیست
بنشینم و ...
سعدی
از در در امدی و من از خود به در شدم
گویی کز این جهان به جهان دگر شدم
سیزده را هــمه عـالم به در امروز از شهر
من خود آن سیزدهم کز همه عالم به درم
با تشکر مهران...
هفت شهر عشق را عطار گشت
ما هنوز اندر خم یک کوچه ایم
بی تو مهتاب شبی باز از آن کوچه گذشتم...........................همه تن چشم شدم، خیره به دنبال تو گشتم
.................................................. .................................................. ......................فریدون مشیری
محتوای مخفی: پ.ن:
شب صحبت غنیمت دان و داد خوشدلی بستان
که مهتابی دل افروز است و طرف لاله زاری خوش
" حافظ"
دل داده ام به یاری شوخی کَشی نگاری
مرضیه السجایا محموده الخصائل
یکی گاو دیدم چو خرم بهار
سراپای نیرنگ و رنگ و نگار
- فردوسی
- روز شعر و ادب گرامی
تا بهار دلنشـیـלּ آمدہ سوے چمـלּ
اے بهار آرزو بر سرم سایـہ فکــלּ
محتوای مخفی: پاسخ mojtabaivi عزیز
پریشان سایه ای آشفته آهنگ
ز مغزم می تراود گیج و گمراه
چو روح خوابگردی مات و مدهوش
که بی سامان به ره افتد شبانگاه
ای عشق مدد کن که به سامان برسیم
یا من رسم به یار
یا یار به من
یا هردو بمیریم و به پایان برسیم
درد ما را نیست درمان الغیاث
هجر ما را نیست پایان الغیاث
سـاقی چمن گل را بی روی تو رنگی نیست
شمــــشاد خــــرامان کــن تا بـــاغ بیارایــی
ای درد تـوام درمــــان در بستـــر نــاکــامـی
و ای یـــاد توام مـــونس در گوشــه تنهایی
با تشکر مهران...
بازآی و دل تنگ مرا مونس جان باش
وین سوخته را محرم اسرار نهان باش
زان باده که در میکده عشق فروشند
ما را دو سه ساغر بده و گو رمضان باش