نقل قول:
شما میگین که رویای صادقه بوسیله سفر روح به مناطق مختلف و زمان های مختلف صورت میگیره .
ولی همین روح رو عامل حیات انسان میدونین و انسانی رو که روح نداشته باشه مرده و بی جان فرض میکنین . حالا چطور میشه که با خروج روح از بدن و سفر اون به مناطق دیگه انسان حیاتش از بین نمیره و همچنان زنده است ؟!
بعد از تناقضات مکرر دوستان در تاپیک روح حالا بدون برطرف کردن اون تعاریف متناقض بحث رو در جنبه های دیگه دنبال میکنین که همچنان تناقض در هر دو مورد موج میزنه .
اونجا هم بارها گفته شد ولی شما توجّهی نمیکنید یعنی نمیخواهید توجّه کنید، روح یک موجود مادّی نیست که مثل مادّه از بدن خارج بشه، و حرکاتش از سنخ حرکات مادّی نیست،
مفهوم حرکت در هر چیزی متناسب با وجود همان چیز است، در مورد روح هم همینطور،
و منظور از حرکت در مورد روح، ارتباطش با جهانهای دیگر است.
و اگر احیانا گفته بشه که روح خارج شد منظور قطع ارتباطش از بدن است، ورود و خروج و حرکت در مورد روح که غیر مادّی است با ورود و خروج و حرکت مادّیّات فرق داره.
و نکته دیگه اینکه: در موقع مرگ، روح به کلّی از بدن مادّیش قطع ارتباط میکنه ولی در موقع خواب قطع ارتباطش به صورت جزئی است نه کلّی.
تحلیلی که علاّمه سیّد علی خان شیرازی در شرح صحیفه سجّادیّه در خصوص رؤیا داره این چنینه:
{{بدان که روح حیوانی که گوهری بخاری و لطیف است و از اغذیهی لطیف حاصل میشود و در اعضاء و رگها منتشر میگردد و اعضا به سبب آن، نیروی حس و حرکت پیدا میکنند،
و این روح حیوانی، مَرکبِ روح انسانی است که هرگاه در تمام ظاهر و باطن بدن منتشر شود حس و حرکت حاصل میشود که این همان بیداری است،
و اگر در باطن باقی بماند و به ظاهر متّصل نشود حواسّ ظاهری تعطیل میگردد که این همان خواب است؛ و علّت باقی ماندنش در باطن، به چند سبب است:
1- استراحت جستن به خاطر تحرّکات زیادش،
2- تحلیل رفتنش به سبب فعّالیّتهای فکری،
3- انسداد مجاری، برای مثال اگر شخصی باده بنوشد بخارهای آن از معده به دماغ متصاعد گشته و به اعصاب فرود میآید و در نتیجه، مجراها پُر و منسدّ میگردد و
روح آنچنان که باید نمیتواند نفوذ کند، و چه بسا خوابی که از خوردن غذا عارض میشود به همین سبب باشد.
پس زمانی که روح[حیوانی] در باطن باقی ماند و حواس به رکود میرسد، نفْس[انسانی] از مشغولیّت به حواس، آسوده و فارغ میشود،
زیرا نفْس در آنچه که حواس بر آن وارد میکند دائماً مشغول به تفکّر است،
پس زمانی که فرصت فراغ یافت و موانع از آن برطرف شد به گوهرهای شریف روحانی جهان ملکوت متّصل میشود که
در آن جهان، نقش و نگارهای جمیع موجودات کلّی و جزئی -اعم از آنچه در گذشته بود یا الآن هست یا در آینده خواهند بود- هست،
که این جهان «کتاب مبین» و «امّ الکتاب» و «لوح محفوظ» نام دارد،
و نفْس در نتیجهی این اتّصال، نقش و نگار صورتهای آن چیزها را به حسب استعدادش دریافت میکند، مخصوصاً آن چیزهایی را که با اغراضش همجهت بوده یا برایش مهم باشند،
چرا که نفْس همانند آینه ای است که با فراهم بودن اسباب و منتفی بودن حجاب، آنچه که در آینهی مقابل خود هست در آن پدیدار میشود،
و حجابی که اینجا هست عبارت است از اشتغال نفْس به آنچه که حواس بر آن وارد میکند،
پس زمانی که این حجاب مرتفع شود، از آن دیدنیها هرچه که مناسبش باشد و جذبش کند، در آن آشکار میگردد،
و این است سببِ رؤیای صادقه،
و این رؤیا گاهی صریح است و گاهی خفی،
در نوع صریح، بینیاز از تأویل و تعبیر است، و این همان است که قوّهی مخیّله با شکل دادن خود، در آن دخل و تصرّفی نکرده است،
و نوع خفی آنست که قوّه مخیّله با دخل و تصرّفش از آن حکایت کرده است،
زیرا هرگاه نقشی در نفْس پدیدار شود قوّهی مخیّله آن معنی را با صورتی که مناسب خودش است ترکیب میکند و
آن را به حسّ مشترک میفرستد تا قابل مشاهده گردد، و این رؤیایی است که نیازمند تأویل و تعبیر است،
و بسیار میشود که قوّه مخیّله یک حکایتی دیگر را از آن صورت ترکیب داده و به صورتهای بیشتری منتقل میکند به حدّی که تعبیرکننده از درک آن انتقالات، ناتوان میشود،
و علّت این امر هم مستولی شدن قوّهی تخیّل و عادت داشتنش به ترکیباتی است که اصلی ندارد، و
به همین جهت به رؤیای شخص دروغگو یا شاعر اعتماد نمیشود، زیرا قوّهی مخیّلهی این دو، به تخیّل و اختراع صورتهایی که وجود خارجی ندارد عادت کرده است،
البته گاهی رؤیا علّتهای دیگری هم دارد:
1- ممکن است صورتهای محفوظ در خزانهی خیال در هنگام خواب بر لوح حسّ مشترک، به خاطر فراغتش در هنگام خواب، پدیدار گردد،
زیرا در هنگام بیداری مشغول به صورتهایی است که حواس مختلف به آن وارد میکنند،
2- ممکن است قوّهی فکریّه صورتهایی را در هنگام بیداری ترکیب کند حال یا به سبب اشتیاقش به چیزی و یا به سبب غمگین گشتنش برای از دست رفتن چیزی یا توقّع داشتن امری ناخوشایند،
و در نتیجه، این صورتها در هنگام خواب در حسّ مشترک پدیدار میگردد.
3- هرگاه مزاج قوّهی مخیّله تغییر کند کارهایی را به حسب این تغییر مزاج، خیالگری میکند، برای مثال هرگاه حرارت و تب بر آن چیره شود آتش میبیند،
و هرگاه سرما بر آن چیره شود یخ میبیند و اگر رطوبت بر آن چیره شود باران و مانند آنرا میبیند،
و هرگاه خشکی بر آن چیره شود میبیند که گویی در هوا پرواز میکند،
و هرگاه بخار سوداوی بر آن مستولی شود تاریکی میبیند.
و هر رؤیایی که سببش یکی از این چیزها باشد «اضغاث احلام» (خوابهای پریشان) نامیده میشود،
(که در تعبیر خواب عزیز مصر هم گفتند: «أضغاث أحلام و ما نحن بتأویل الأحلام بعالِمین» (یوسف: 44)}}(ترجمه از: ریاض السّالکین فی شرح صحیفة سیّد السّاجدین(ع)، 153/1)
***
و امّا این سؤال قدیمی که: رؤیای صادقه با اختیار انسان منافات دارد؟
این اشکال به بحث رؤیای صادقه اختصاص نداره بلکه به همه علوم غیبی مربوط است،
و در نظر کسانی که به علم غیب اعتقاد دارند هیچ منافاتی بین اختیار و علم غیب نیست،
الآن شما چند ساعت بعد ناهار یا شام خواهید خورد، و اگه کسی دقیقاً بداند که شما در چه لحظهای مشغول غذا خواهید شد آیا با دانستن او، از شما سلب اختیار میشه؟
مثالی دیگر: یک استاد با توجّه به وضعیّت درسی یک دانشجو، یقین دارد که این دانشجو در امتحان پایان ترم مردود خواهد شد، آیا علم این استاد، از دانشجوی مذکور سلب اختیار میکند؟
در مورد علم غیب خداوند و علم غیبی هم که از راهی مثل رؤیای صادقه به دست آید به همین نحو است؛
البته ممکن است رؤیای صادقه اصلا در مورد آینده چیزی نگوید بلکه فقط راه حل برخورد با مسأله را پیش روی شما بگذارد،
همانند رؤیای صادقهی عزیز مصر که راه حلّ مقابله با قحطی را برایش نشان داد.
***
و در پایان گفتنی است: علاّمه طباطبایی در ذیل آیه 102 سوره مبارکه یوسف بحثی راجع به رؤیای صادقه در چند فصل دارد مطالعه بفرمایید.
خداوند همه ما را به درک حقایق موفّق بدارد.