ناكرده گناه در جهان كيست؟ بگوي
وآنكس كه گنه نكرد چون زيست؟ بگوي
من بد كنم و تو بد مكافات دهي
پس فرق ميان من و تو چيست؟ بگوي
Printable View
ناكرده گناه در جهان كيست؟ بگوي
وآنكس كه گنه نكرد چون زيست؟ بگوي
من بد كنم و تو بد مكافات دهي
پس فرق ميان من و تو چيست؟ بگوي
سير آمدم اي خداي از هستي خويش
وز تنگدلي و از تهيدستي خويش
از نيست تو هست مي كني، بيرون آر
زين نيستيم به حرمت هستي خويش
خالق تويي و مرا چنين ساخته اي
هستم به مي و ترانه دلباخته اي
چون روز ازل مرا چنين ساخته اي
پس بهر چه در دوزخم انداخته اي؟
جاتون خالی عید رفتم نیشابور به دیدار مجدد مقبره این دانشمند بزرگ. بازدید از مقبره حکیم عمر خیام را به همه ی دوستان توصیه می کنم. بسیار زیباست
از آز همي بكاه و مي زي خرسند
وز نيك و بد زمانه بگسل پيوند
مي در كف و زلف دلبري گير، كه زود
مي بگسلد و نماند اين روزي چند
چون كار نه بر مراد ما خواهد رفت
انديشه و جهد ما كجا خواهد رفت؟
پيوسته نشسته ايم در حسرت آنك
دير آمده ايم و زود مي بايد رفت
اين يك دو سه روزه نوبت عمر گذشت
چون آب به جويبار و چون باد به دشتهرگز غم دو روز مرا ياد نگشت
روزي كه نيامدست و روزي كه گذشت
ما خرقه ي زهد بر سر خُم كرديم
وز خاكِ خرابات تيمّم كرديم
باشد كه ز خاكِ ميكده دريابيم
آن عمر كه در ميكده ها گم كرديم
گردون ز زمين هيچ گلي برنارد
كش نشكند وهم به زمين نسپارد
گر ابر چو خاك آب را بردارد
تا حشر همه خون عزيزان بارد
گر يك نفست ز زندگاني گذرد
مگذار كه جز به شادماني گذرد
هشدار كه سرمايه سوداي جهان
عمر است چنان كش گذراني گذرد
از سرّ نهفته ات خبر خواهم كرد
وآنرا به دو حرف مختصر خواهم كرد
با عشقِ تو در خاك فرو خواهم شد
با مهرِ تو سر ز خاك بر خواهم كرد
اين گونه كه من كارِ جهان مي بينم
عالم همه رايگان بر آن مي بينم
سبحان الله به هر چه در مي نگرم
ناكاميِ خويشتن در آن مي بينم
در عالم جان بهوش مي بايد بود
در كار جهان خموش مي بايد بود
تا چشم و زبان و گوش بر جا باشند
بي چشم و زبان و گوش مي بايد بود
یک دست به مصحفیم و یک دست به جام
گه مرد حلالیم و گهی مرد حرام
مائیم در این گنبد فیروزه رخام
نه کافر مطلق، نه مسلمان تمام
گر چه غم و رنج من درازي دارد
عيش و طرب تو سرفرازي دارد
بر هر دو مكن تكيه كه دوران فلك
در پرده هزار گونه بازي دارد
هرگز دل من ز علم محروم نشد / کم ماند ز اسرار که معلوم نشد
هفتاد و دو سال فکر کردم شب و روز / معلومم شد که هیچ معلوم نشد
آنان که بکار عقل در میکوشند
هیهات که جمله گاو نر میدوشند
آن به که لباس ابلهی در پوشند
کامروز بعقل تره می نفروشند
---------- Post added at 04:48 PM ---------- Previous post was at 04:48 PM ----------
آنانکه خلاصه جهان ایشانند
بر اوج فلک یراق فکرت رانند
در معرفت ذات تو مانند فلک
سرگشته و سرنگون و سرگردانند
---------- Post added at 04:49 PM ---------- Previous post was at 04:48 PM ----------
آن قوم که سجاده پرستند خرند
زیرا که بزیر بار سالوس درند
وین از همه طرفه تر که در پرده زهد
اسلام فروشند و ز کافر بترند
---------- Post added at 04:49 PM ---------- Previous post was at 04:49 PM ----------
آن بیخبران که در معنی سفتند
در چرخ به انواع سخنها گفتند
آگه چو نگشتند بر اسرار جهان
اول زنخی زدند و آخر خفتند
---------- Post added at 04:49 PM ---------- Previous post was at 04:49 PM ----------
به مسجد اگر چه با شتاب آمده ام
آمده ام اما نه بهر نیاز آمده ام
اینجا روزی سجاده دزدیده ام
آن کهنه شدست و من باز آمده ام
اي چرخ دلم هميشه غمناك كني
پيراهنِ فرّخيِ من چاك كني
بادي كه به من وزد، تو آتش كنيش
آبي كه خورم، در دهنم خاك كني
گويند: مخور مي كه بلا كش باشي
در روزِ مكافات در آتش باشي
حقّست ولي به هر دو عالم ارزد
يك دم كه تو از شراب سر خَوش باشي
گويند كه: دوزخي بود مردمِ مست
حرفي ست خلاف و دل در آن نتوان بست
گر عاشق و مست دوزخي خواهد بود
فردا نگري بهشت را چون كف دست
اين عقل كه در ره سعادت پويد
روزي صد هزار بار خود ترا مي گويد
درياب تو اين يك دم وقتت كه نه اي
آن تره كه بدروند و ديگر رويد
گر گوهرِ طاعتت نسُفتم هرگز
گردِ گنه از چهره نرُفتم هرگز
نوميد نيم ز بارگاهِ كرمت
زيرا كه يكي را دو نگفتم هرگز
افسوس كه عمر رفت بر بيهوده
هم لقمه حرام و هم نفس آلوده
فرموده ي ناكرده، سيه رويم كرد
فرياد ز كرده هاي نا فرموده ...
بر پشت من از زمانه تو مي آيد
وز من همه كار نا نكومي آيد
جان عزم رحيل كرد و گفتم بمرو
گفتا چه كنم خانه فرو مي آيد
ماييـــــــــــــــم خريدارِ ميِ كهـــــــنه و نو
و آنگاه فروشــــــــــــــنده ي عالم به دو جو
گفتي كه: پس از مرگ كـجا خواهي رفت؟
مي پيشِ من آر، هر كـــــــــجا خواهي رو
راز از همه مردمــــــــــان نهان بايد داشت
واسرار نهان ز ناكســــــــــــان بايد داشت
بنگر كه چه مي كنــــي تو با خلق خداي
چشم از همه مردمـان همان بايد داشت
در دهر چو آواز گل تازه دهند
فرمای بتا که می به اندازه دهند
از حور و قصور و ز بهشت و دوزخ
فارغ بنشین که آن هر آوازه دهند
خوش باش كه غصه بي كران خواهد بود
در چرخ قرانِ اختــــــــــــــــران خواهد بود
خشـــــــــــتي كه ز خاكِ تو بخواهند زدن
ديوارِ سراي دگــــــــــــــــــران خواهد بود
با نفس هميـــــــــشه در نبردم، چه كنم؟
وز كرده ي خويشــــــــتن بدردم، چه كنم؟
گيرم كه ز مــــــــــــــــن درگذراني به كرم
زين شرم كه ديده اي چه كردم، چه كنم؟
تا چند اسير رنگ و بو خواهي شد
چند از پي هر زشت و نكو خواهي شد
گر چشمه زمزمي و گر آب حيات
آخر به دل خاك فرو خواهي شد
---------- Post added at 10:34 AM ---------- Previous post was at 10:34 AM ----------
تا راه قلندري نپويي نشود
رخساره به خون دل نشويي نشود
سودا چه پزي تا كه چو دلسوختگان
آزاد به ترك خود نگويي نشود
---------- Post added at 10:34 AM ---------- Previous post was at 10:34 AM ----------
تا زهره و مه در آسمان گشت پديد
بهتر ز مي ناب كسي هيچ نديد
من در عجبم كه مي فروشان كيشان
به زان كه فروشند چه خواهند خريد
بر خود ستـــــــــم و رنج نهادن بيجاست
از سهميِ خود فزون نمي بايد خواست
آنچ از ازلـــــت به نام بنوشته شده ست
آنســـــــــــــت ترا بهره بدون كم و كاست
چون آگهي اي دوســــــــت ز هر اسراري
چندين چه خوري به بيـــــــــــهده تيماري؟
چون مي نرود به اختيـــــــــــــــــارت كاري
خوش باش در اين دمي كه هستي باري
از جمله رفتگان اين راه دراز
باز آمده كيست تا به ما گويد باز
پس بر سر اين دوراهه ي آز ونياز
تا هيچ نماني كه نمي آيي باز
---------- Post added at 10:56 AM ---------- Previous post was at 10:56 AM ----------
اي پير خردمند پگه تر برخيز
وان كودك خاك بيز را بنگر تيز
پندش ده و گو كه نرم نرمك مي بيز
مغز سر كيقباد وچشم پرويز
---------- Post added at 10:57 AM ---------- Previous post was at 10:56 AM ----------
وقت سحر است خيز اي مايه ي ناز
نرمك نرمك باده خورو چنگ نواز
كان ها كه به جايند نپايند بسي
وان ها كه شدند كس نمي آيد باز
اين چرخ كه با كســـــــي نمي گويد راز
كشته به ستم هـــــــــــزار محمود و اياز
مي خور، كه نبخشند به كس عمرِ دراز
وآن كس كه شد از جـــــهان نمي آيد باز
زان باده كه عمر را حيـــــــات دگرست
پر كن قدحي گرچه تو را دردِ سرست
بر نه به كفم كه كارِ عالــم سمرست
بشتاب كه عمر هر دمــي در گذرست
حيي كه به قدرت سر و رو مي سازد
همواره همو كار عدو مي سازد
گويند قرابه گر مسلمان نبود
او را تو چه گويي كه كدو مي سازد
آنان كه جهــان زيرِ قدم فرسودند
واندر طلبش هر دو جهان پيمودند
آگاه نيم از آنكه آنان زين بيــــــش
از كار چنان كه هســـت آگه بودند
دهقان قضا بسي چو ما كشت و درود
غم خوردن بيهوده نمي دارد سود
پر كن قدح مي به كفم ور نه رود
تا باز خورم كه بودنيها همه بود
---------- Post added at 09:44 AM ---------- Previous post was at 09:44 AM ----------
روزيست خوش وهوا نه گرم است و نه سرد
ابر از رخ گلزار همي شويد گرد
بلبل به زبان حال خود با گل زرد
فرياد همي كند كه مي بايد خورد
تا چند حدیث پنج و چار ای ساقی
مشکل چه یکی چه صد هزار ای ساقی
خاکیم همه چنگ بساز ای ساقی
بادیم همه باده بیار ای ساقی
گردِ دگري چگــــــــــــونه پرواز كنيم؟
يا عشقِ نويي چگــــونه آغاز كنيم؟
يك لحظه سرشكِ ديده مي نگذارد
تا چشم به روي دگـــــــري باز كنيم
خوش آن كه در ايـــن زمانه آزاده بزيست
خرسند به هر چش كه خدا داده بزيست
و ين يك دمِ عمــــــــر را غنيمت بشمرد
آزاده و با ساده و با بـــــــــــــــاده بزيست