در نمازم خم ابروی تو با یاد آمد
حالتی رفت که محراب به فریاد آمد
Printable View
در نمازم خم ابروی تو با یاد آمد
حالتی رفت که محراب به فریاد آمد
دلفریبان نباتی همه زیور بستند
دلبر ماست که با حسنِ خداداد آمد
دلم بجو که قدرت همچو سرو دلجوی است
سخن بگو که کلامت لطیف و موزون است
تا به گیسوی تو دست ناسزایان کم رسد
هر دلی از حلقه ای در ذکر یا رب یا رب است
دل دادمش به مژده و خجلت همیبرم
زین نقد قلب خویش که کردم نثار دوست
---------- Post added at 05:28 PM ---------- Previous post was at 05:28 PM ----------
دل دادمش به مژده و خجلت همیبرم
زین نقد قلب خویش که کردم نثار دوست
مست است یار و یاد حریفان نمی کند
ذکرش به خیر ساقی مسکین نواز من
نماز در خم آن ابروان محرابی
کسی کند که به خون جگر طهارت کرد
دل می رود ز دستم صاحب دلان خدا را
دردا که راز پنهان خواهد شد آشکارا
از حیای لب شیرین تو ای چشمه نوش
غرق آب و عرق اکنون شکری نیست که نیست
ترسم اين قوم كه بر دردكشان مي خندند
در سر كار خرابات كنند ايمان را
این چه عیب است کز آن عیب خلل خواهد بود
ور بود نیز چه شد مردم بیعیب کجاست
تویی که خوبتری ز آفتاب و شکر خدا
که نیستم ز تو در روی آفتاب خجل
لب و دندانت را حقوق نمک
هست بر جان و سینه های کباب
بیا که با سر زلفت قرار خواهم کرد
که گر سرم برود بر ندارم از قدمت
تنم از واسطه دوری دلبر بگداخت
جانم از آتش مهر رخ جانانه بسوخت
تاب بنفشه میدهد طره مشک سای تو
پرنده غنچه می درد خنده دلگشای نو
وگر باور نمی داری رو از صورتگر چین پرس
که مانی نسخه می خواهد ز نوک کلک مشکینم
مباش در پی آزار و هر چه خواهی کن
که در شریعت ما غیر از این گناهی نیست
تا مگر جرعه فشاند لب جانان بر من
سالها تا شده ام بر در میخانه مقیم
در میان آب و آتش هم چنان سرگرمتست
این دل زار و نزار، اشک بارانم چو شمع
عاشقی را که چنین باده شبگیر دهند
کافر عشق بود گر نشود باده پرست
تا مگر جرعه فشاند لب جانان بر من
سالها تا شده ام بر در میخانه مقیم
محرم راز دل شیدای خود
کس نمی بینم ز خاص و عام را
دوش دیدم که ملایک در میخانه زدند
گل آدم بسرشتند و به پیمانه زدند
ساکنان حرم ستر و عفاف ملکوت
با من راه نشین باده ی مستانه زدند
دیدن روی تو را دیده جان می باید
وین کجا مرتبه چشم جهان بین من است
تاب بنفشه میدهد طره مشک سای تو
پرده غنچه میدرد خنده دلگشای تو
وصل تو اجل را از سرم دور همي داشت
از دولت هجر تو كنون دور نمانست
تیری که زدی بر دلم از غمزه خطا رفت
تا باز چه اندیشه کند رای صوابت
هر ناله و فریاد که کردم نشنیدی
پیداست نگارا که بلند است جنابت
تاب بنفشه میدهد طرخ مشک سای تو
پرده غنچه می درد خنده دلگشای تو
کی بود در زمانه وفا جام می بیار
تا من حکایت جم و کاووس کی کنم
من از بازوی خود دارم بسی شکر
که زور مردم آزاری ندارم
اگر گفتم دعای می فروشان
چه باشد حق نعمت می گزارم
مژدگانی بده ای خلوتی نافه گشای
که ز صحرای ختن آهوی مشکین آمد
دلیل راه شو ای طایر خجسته لقا
که دیده آب شد از شوق خاک این درگاه
هر آن که راز دو عالم ز خط ساغر خواند
رموز جام جم از نقش خاک ره دانست
آزمودم دل خود را به هزاران شیوه هیچ چیزش بجز از وصف تو خشنود نکرد
در راه عشق وسوسه اهريمن بسيست
پيش آي و گوش دل به پيام سروش كن
نه راه است این که بگذاری مرا بر خاک و بگریزی
گذاری آر و بازم پرس تا خاک رهت گردم
دوستان قبل از ادامه مشاعره ببینید که آیا نفر قبلی درست گفته یا نه.
بیت قبلیش با ت تموم شده بود پس این اشتباهه و شما هم همینجوری ادامه میدید؟نقل قول:
آزمودم دل خود را به هزاران شیوه هیچ چیزش بجز از وصف تو خشنود نکرد
مرا مي بيني و هردم زيادت مي كني دردم
تو را مي بينم و ميلم زيادت مي شود هر دم
مقام اصلی ما گوشه ی خرابات است
خداش خیر دهاد آن که این عمارت کرد