من دارم کتاب کیمیاگر رو میخونم.به نظر من یه کم بد ترجمه شده.عبارت هایی مثل افسانه ی شخصی و چند تا عبارت دیگه معنی واضحی نمیدن...
Printable View
من دارم کتاب کیمیاگر رو میخونم.به نظر من یه کم بد ترجمه شده.عبارت هایی مثل افسانه ی شخصی و چند تا عبارت دیگه معنی واضحی نمیدن...
زاهد پيري به بارگاه قدرتمند ترين پادشاه دوران دعوتشد.
پادشه گفت : به مرد مقدسي كه با اندك چيزي راضي مي شود غبطه ميبرم.
زاهد پاسخ داد : اعلي حضرتا ،من به شما غبطه مي برم كه زودتر از من راضي مي شويد.
پادشاه ، با آزردگي گفت : منظورت چيست ؟تمام اين سرزمين از آن من است.
زاهد گفت : دقيقا" .م آهنگ كرات را دارم ، رودها و كوهسارهاي سراسر جهان را دارم . ماه و خورشيد ر دارم ، چون درروان خود خدا را دارم . اما اعلي حضرتا شما فقط همين قلمرو را داريد .
برگرفته شده از کتاب : مکتوب
دقیقا چند بار اقدام کردم اما ...نقل قول:
آيا مي توان تمرين هاي ذكر شده در "خاطرات يك مغ" را انجام داد؟
به فرد بستگي دارد. اما فقط يك قانون وجود دارد: تحت هيچ شرايطي، تمرين "احضار پيام آور" را انجام ندهيد. اين تمرين در كتاب ناقص است و هيچ نتيجه مثبتي به بارنخواهد آورد.
«پائولو كوئليو» نويسنده برزيلي رمان پرفروش «كيمياگر» قصد دارد به مناسبت فروش ميليوني كتابهايش در نمايشگاه بينالمللي كتاب فرانكفورت حضور يابد.
اين نويسنده خوشاقبال برزيلي قصد دارد به خاطر فروش صد ميليوني كتابهايش در نمايشگاه بينالمللي كتاب فرانكفورت كه پانزدهم ماه اكتبر سال ميلادي جاري در كشور آلمان برگزار ميشود، حضور پيدا كند.
رمان «كيمياگر» اين نويسنده برزيلي به تنهايي نزديك به سي ميليون نسخه در سراسر جهان فروش كرده است و در كل كتابهاي پائولو كوئليو در جهان نزديك به صد ميليون نسخه فروش داشته است.
همچنين «لارنس فيشبرن» بازيگر مشهور فيلم ماتريكس امتياز ساخت فيلم «كيمياگر» پائولو كوئليو را سال گذشته از كمپاني برادران وارنر خريداري كرد و به زودي ميخواهد فيلمي بر اساس آن بسازد.
برادران وارنر امتياز اين فيلم را خريده اما هيچ اقدامي براي ساخت فيلم نكرده بودند. «فيشبرن» براي ساخت اين فيلم به سراغ «بري آزبرن» يكي از تهيهكنندگان فيلم «ارباب حلقهها» رفته و به او پيشنهاد همكاري داده است.
«پائولو كوئليو» از معدود نويسندگان خوش اقبال برزيلي است كه در ايران هم به خصوص پس از سفرش به تهران با اقبال خوبي روبهرو بوده است.
بسياري از منتقدان ادبي جهان آثار اين نويسنده را به ساده انديشي و سطحي نگري متهم ميكنند و «كوئليو» را نويسنده مخاطبان جدي ادبيات نميدانند.
«كوئليو» تا به حال نزديك به بيست رمان نوشته است و «شيطان و دوشيزه پريم» و «كيمياگر»اش در صدر پرفروشهاي بسياري از كشورهاي دنيا قرار دارد.
«كوئليو» هم اكنون به همراه همسرش «كريستينا» در ريودوژانيرو برزيل زندگي ميكند.
رمان «جادوگر پورتوبللو» از جديدترين آثار اين نويسنده برزيلي است كه سال گذشته راهي بازار كتاب جهان شده است.
مکتوب یعنی نوشته شده. به نظر اعراب نوشته شده به راستی برگردان مناسبی نیست، چون با این که همه چیز پیشاپیش نوشته شده، اما خداوند مهربان است و فقط برای آن همه چیز را پیشاپیش نوشت تا ما را یاری کند.
سرگردان در نیویورک است. با این که قرار ملاقاتی دارد،دیر از خواب بیدار می شود؛ و وقتی هتل را ترک می کند، می فهمد که پلیس اتومبیلش را با جرثقیل برده. دیر سر قرارش می رسد، ناهار بیش از اندازه طول می کشد،و به مبلغ جریمه اش می اندیشد. پول زیادی است.
ناگهان، به یاد اسکناسی میافتد که دیروز در خیابان پیدا کرده.بین آن اسکناس و حوادثی که آن روز صبح بر سرش آمده،رابطۀ غریبی می بیند.
- که می داند؟ شاید این پول را پیش از کسی یافتم که بنا بود پیدایش کند! شاید این اسکناس را از سر راه کسی برداشتم که واقعاً به آن نیاز داشته. که می داند؟ شاید در آن چه پیشاپیش رقم خورده، دخالت کرده ام!
احساس می کنم باید از شر این اسکناس راحت بشود، و در همان لحظه چشمش به گدایی می افتد که در پیاده رو نشسته.
بی درنگ اسکناس را به او می دهد و احساس می کند میان پدیده ها تعادلی برقرار کرده است.
گدا می گوید: یک لحظه صبر کنید، من دنبال صدقه نیستم. من یک شاعرم و میخواهم در ازای این پول شعری برایتان بخوانم.
سرگردان می گوید: خوب، پس کوتاه باشد، من عجله دارم.
گدا می گوید: « اگر هنوز زنده ای ، به خاطر آن است که هنوز به آن جا که باید باشی ، نرسیده ای.»
مردی در نمایشگاهی گلدان می فروشد.زنی نزدیک می شود و کالاهایش را بررسی می کند.بعضی از گلدان ها بسیار ساده اند و برخی هم تراش های ظریفی دارند.زن قیمت گلدان ها رامی پرسد.اما با کمال شگفتی می فهمد که قیمت همه شان یکی است.می پرسد:چه طور می شود گلدان های تراش خورده و ساده به یک قیمت باشند؟تراش خوردهها وقت و زحمت بیشتری برده اند!فروشنده می گوید:من هنر مندم.می توانم پول گلدان را بگیرم نه پول زیباییشان را.زیبایی رایگان است.
است.گاهی روزها و هفته ها می گذرند بی آنکه هیچ حرکت لطف آمیزی از دیگران ببینیم.این دوره هاکه گویی عطوفت انسانی از میان رفته است دشوارند و زندگی فقط به تنازع بقاع می نماید.استاد می گوید:باید اجاق خود را بررسی کنیم.باید نور بیشتری به آن ببخشیم و بکوشیم اتاق تاریک زندگیمان را روشن کنیم.هنگامی که صدای جرقه های آتش و ترکیدن هیزم را می شنویم و آنگاه که قصه های شعله ها را می خوانیم امید به سوی ما باز می گردد.اگر قادر به عشق ورزیدن باشیم قادر به دوست داشته شدن نیز خواهیم بود.فقط زمان مطرح
هرگز بداند از چه چیزی گریخته است.شیطانی به شیطان دیگر گفت:به آن مرد مقدس متواضع نگاه کن که در جاده راه می رود.دراین فکرم که به سراغش بروم و روحش را در اختیار بگیرم.رفیقش گفت:به حرفت گوش نمی دهد.تنها به چیزهای مقدس می اندیشد.اما شیطان به همان شیوه ی مشتاق و متعصب همیشگی اش خود را به شکل ملک مقربجبراییل در آورد و در برابر مرد ظاهر شد.گفت:آمده ام به تو کمک کنم.مرد مقدس گفت:باید من را با شخص دیگری اشتباه گرفته باشی.من در زندگی ام کاری نکرده ام که سزاوار توجه یک فرشته باشم.و به راه خود ادامه داد بی آنکه
شنبه 27 مهر 1387
پائولو كوئليو يك ركورد جهاني گينس ديگر را از آن خود كرد
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
روز چهارشنبه 15 اكتبر سال 2008، پائولو كوئليو ديپلم ركورد جهاني گينس را به عنوان نويسنده ي زنده اي كه يك اثر او به بيشترين تعداد زبان ها منتشر شده است، دريافت كرد.
كيمياگر پائولو كوئليو تا كنون به 67 زبان و در 160 كشور منتشر شده است.
كوئليو در سال 2003 نيز يك ركورد جهاني ديگر را به نام خود رقم زد: او در يك نشست، كتاب هايش را به 53 زبان براي خوانندگانش از سراسر جهان امضا كرد.
وقتي ما کسي را مي بينيم و عاشق مي شويم، احساس مي کنيم که همه ي دنيا با ما است. من امروز اين اتفاق را حس کردم، وقتي خورشيد غروب مي کرد. ولي اگر چيز اشتباهي اتفاق بيافتد، هيچ چيزي باقي نمي ماند! هيچ مرغ ماهي خواري! هيچ موسيقي از راه دور، نه حتي مزه ي لب هاي او. چگونه ممکن است اين همه زيبايي در يک آن ناپديد بشوند؟زندگي خيلي سريع حرکت مي کند.با يک ماجرا در يک ثانيه ما را از بهشت به جهنم مي رساند
11 دقيقه - پائولو کوئليو
زاهدی یک سال تمام روزه گرفت و هر هفته تنها یک بار غذا خورد . پس از این زیاضت از درگاه خداوند خواست که معنای حقیقی یک بند
از کتاب مقدس را به او بنمایاند.
هیچ پاسخی نگرفت.به خود گفت : چه وقت تلف کردنی! این همه از خود گذشتگی کردم و خداوند حتی پاسخم را نداد! بهتر است از این منطقه بروم و راهبی را بیابم که معنای این بند را بداند.
در آن لحظه فرشته ای ظاهر شد و گفت:
این دوازده ماه روزه داری تنها برای این بود که به خودت بباورانی که بهتر از دیگرانی و خداوند به انسانی مغرور پاسخ نیم دهد . اما
وقتی فزوتن شدی و از دیگران کمک خواستی خداوند مرا فرستاد و سپس آنچه را که می خواست بداند برایش توضیح داد .
بازرگانی که می خواست به سفری طولانی برود با همسرش وداع می کرد.
همسرش گفت:تو هرگز برایم هدیه ای نخریده ای که سزاوارم باشد.
مرد پاسخ داد:زن ناسپاس! به خاطر هر چیزی که برایت خریده ام سالها کار کرده ام...دیگر چه می خواهی؟
چیزی به زیبایی خودم!
زن دو سال تمام منتظر سوغاتش ماند . سر انجام شوهرش برگشت و گفت:
توانستم چیزی به زیبایی تو پیدا کنم . قدر نشناسی تو دلم را شکسته بود اما تصمیم گرفتم مطابق میلت رفتار کنم. همیشه فکر می کردم نمی توانم هدیه ای به زیبایی تو پیدا کنم....اما پیدا کردم!
و آینه ای به زنش داد .
مرشدی بودایی پیاده با مریدانش سفر می کرد.متوجه شد شاگردانش با هم بحث می کردند که کدامشان بهترند.
یکی گفت:من پانزده سال تمام مراقبه کرده ام.
دیگری می گفت:از وقتی پدر و مادرم را ترک کردم سخاوتمند بوده ام.
سومی گفت:من همیشه از دستورات بودا پیروی کرده ام.
ظهر برای استراحت زیر درخت سیبی توقف کردند.
شاخه های درخت پر از میوه بود.آنچنان که شاخه هایش تا زمین پایین افتاده بود.
درخت هر چه پربار تر شاخه هایش افتاده تر.خردمنترین شما فروتن ترین شماست.اگر درخت هیچ باری نداشته باشد شاخه هایش مغرور و سر افرازند.ابلهان همواره گمان می کنند از دیگران بهترنند.
اين متن، متن سخنراني پائولو کوئيلو در مراسم افتتاحيه نمايشگاه کتاب فرانکفورت به تاريخ 14 اکتبر امسال است. اين متن به درخواست موسسه سنت جوردي، ناشر آثار کوئيلو به فارسي ترجمه شده و در اختيار روزنامه اعتماد قرار گرفته است.
-------------------------------------
چند ماه قبل فيلمي را مي ديدم به اسم «جوردانو برونو»، قصه «بدعت گذار»ي که واتيکان محکومش کرد و در سال 1600 به خاطر عقايدش به ديرک چوبي بست و سوزاند. دليل نقل من از فيلم به اين برمي گردد؛ در يک سکانس از فيلم جوردانو برونو اشاره مي کند که او تازگي ها از نمايشگاه کتاب فرانکفورت بازديد کرده تا ناشرً بعضي از کارهايش را ببيند. و حالا ما اينجا، چهار قرن بعدتر، جمع شده ايم و ناشرهاي جديد را مي بينيم که هيچ؛ در مورد جهت گيري هاي جديدي هم حرف مي زنيم.
از زمان بازديد جوردانو برونو تا امروز، چندين و چند مهمل جديد براي اشتراک ايده ها به منصه ظهور رسيده. براي مثال، اولين نمايشگاه کتاب فرانکفورت نتيجه اختراعي جديد بود؛ چاپ سربي. در واقع، وقتي گوتنبرگ در شهر ماينتز که چند کيلومتر بيشتر با اينجا فاصله ندارد، چاپ سربي را اختراع کرد، کتابفروش هاي محلي اينجا از کارش الهام گرفتند و اين نمايشگاه را ترتيب دادند. همه ما مي دانيم اختراع گوتنبرگ گامي بزرگ (احتمالاً برجسته ترين گام) در ايجاد جنبش موسوم به رنسانس بود؛ جنبشي که به ايده ها امکان حرکتً آزادانه تر داد. به لطف اين فرآيند چاپ جديد، ايده ها را مي توان به اشتراک گذاشت و جهان را طبق اين ايده ها شکلي ديگر داد.
برخلاف ديگر مهمل ها، مثل رقص يا نقاشي يا تئاتر، که به حضور جسماني خالقً اثر نيز نياز است، کتاب (و به تبع آن مطبوعات) في الفور بر بقيه روش هاي اشتراک ايده ها غلبه کرد، چراکه در مقياس صنعتي قابليت توليد داشت. کتاب ها، به مثابه ظرف ايده ها، تا چندين قرن ايده آل بودند تا آنکه مونوپولي شان قافيه را به رسانه هاي ديگر مثل راديو و سينما و تلويزيون باخت.
پس لب لباب بحث اين است؛ اشتراک ايده ها. مثال هاي بالا هم تماماً به اين اشاره دارند؛ تکنولوژي هايي موفق مي شوند که اجازه مي دهند ايده ها به گردش در بيايند و به دست بيشترين تعداد مخاطب برسند. متعاقباً قوانين هم خودشان را با اين موقعيت جديد وفق دادند (و نه بر ضد آن،)؛ مفهومً حقوقي کپي رايت گام به گام عصر صنعتي جديد رشد کرد که هزينه هاي توزيع و توليدش نسبتاً بالا بود.
با اين همه در 10 سال گذشته، شاهد ظهور وب بوديم؛ ماشيني محيرالعقول که شيوه تازه يي در اشتراک ايده ها و به زير کشيدنً الگوهاي اقتصادي کهنه درانداخته. کوين کلي، سردبير نشريه وايرد، در سخنراني خود در TED در دسامبر 2007 نکته يي را به اين مضمون مطرح کرد که به زبان داده ها، اين ماشين جديد در هر دو ثانيه برابر با کتابخانه کنگره اطلاعات «پخش و پلا» مي کند.
با اين همه تفاوتي با ديگر محمل ها دارد؛ وب شامل بر هزينه توليد و توزيع نيست. و به همين دليل، شاهد تغيير در پارادايم هستيم. از اين لحظه به بعد، دموکراتيزاسيون ايده که اول به لطفً چاپ گوتنبرگي ممکن شد کم کم به اشلي تماماً جديد دست مي يابد. اندک اندک، مردم مي فهمند که الف- عملاً مي توانند هر چيزي را منتشر کنند و در وب بگذارند تا هر کسي که دلش مي خواهد ببيند و ب- خود آنها پخش کنندگان آثارشان هستند، يعني شبکه تلويزيوني خودشان را دارند مثل YouTube و نمايش هاي راديويي خودشان را هم دارند مثل BlogTalkRadio. از اين رهگذر، آنها ديگر ناظران منفعل دگرديسي هاي جامعه نيستند، بلکه در اين فرآيند جمعي دخالت مي کنند. متعاقباً از آنجا که هر کسي اتصال به اينترنت دارد، مخلوق خالق مي شود. کاربر کسي مي شود که نه فقط حرفي براي گفتن دارد بلکه قادر است چيزهايي را که دوست دارد و چيزهايي را که دوست ندارد به اشتراک بگذارد.
مولفه يي مهم در اين ميان است که بيشتر آدم ها چندان از آن مطلع نيستند؛ آدم ها دارند چيزهايي را آزادانه به اشتراک مي گذارند که شايسته و مقتضي مي دانند و انتظار دارند همان نيز در تمام سيستم هاي ارتباط جمعي رخ بدهد.
شبکه هاي ارتباط جمعي معمول دوران ناخوشايندي را گذراندند تا اين نکته را درک کنند؛ نخستين «قرباني» صنعت موسيقي بود. مديران کمپاني هاي موسيقي چندمليتي به عوض درک ظهورً گونه جديدي از اشتراک ترجيح دادند وکيل استخدام کردند و به کاهش قيمت توليد موسيقي نپرداختند. تصميم گرفتند نپستر و ديگر سايت هاي موسيقي را در سال 2001 ببندند و موفق شدند. يک نبرد را برنده شدند اما تمام جنگ را نه. در واقع اين جنبش از پس ديگر سايت هاي P2P غاشتراک فايلف که سر برآوردند و مشعل محتواي اشتراکي و رايگان را روشن نگه داشتند، بر نيامد. حالا تصور کنيد چه مي شد اگر به عوض فرستادن وکيل، آنها به ازاي هر آهنگ 05/0 سنت مي گرفتند؟ آن موقع در سال 2000 هيچ کس مشکلي در اين امر نمي ديد؛ به ويژه از اين لحاظ که اين قيمت بسيار کمتر از قيمت متعارف سي دي بود. نپستر بزرگ و پيش رو را در سال 2001 بستند و بعدها بًرتًلزمان آن را خريد - اما اين کار خيلي دير انجام شد. از آن به بعد، ديگر سايت هاي P2P ديگري راه افتادند و هنوز هم که هنوز است حتي بچه هاي کم سن و سال مي توانند هر آهنگي را که بخواهند از سايت هاي تورًنت به رايگان دانلود کنند.
تازه صنعت موسيقي دارد از اشتباهاتش درس مي گيرد و شيوه هايش را اصلاح مي کند. يک مثال؛ آي تيونز اوضاع روزگار را درک کرده و به کاربرانش اجازه مي دهد هر آهنگي را با قيمت 09/0 سنت دانلود کنند. نتيجه اش اين شده که حالا نخستين موزه آنلاين موسيقي در دنياست. نتيجه منطقي ديگر در تغييرات اين عصر اين است که همين چند ماه قبل انجمن اجتماعي ماي اسپيس قرارداد سرمايه گذاري مشترکي را با يونيورسال ميوزيک و سوني بي ام جي و گروه وارنر ميوزيک امضا کرد. آنها در حال ساخت سايتي هستند که بازديدکنندگانش بتوانند به موسيقي رايگان استريمينگ به صورت آنلاين گوش بدهند و پولش را از تبليغات سايت در بياورند و هر کاربري فهرست آهنگ هاي محبوبش را با دوستانش در ميان بگذارد.
«قرباني» دوم وب، صنعت فيلم است. سريال هاي تلويزيوني نيز به همين ترتيب. به لطف کامپيوترهاي بهتر و سريع تر و پهناهاي باند بيشتر فيلم ها را مي توان با کيفيت بسيار خوب در عرض چند ساعت براي هر کامپيوتري دانلود کرد.
اما اين صنعت هم راه هاي تازه يي براي رفع مساله مي جويد. تهيه کننده ها به کاربران اجازه مي دهند سريال هاي تلويزيوني را در پورتال هاي تحت حمايت شان ببينند (براي مثال ساوت پارک در وب سايت کمدي سنترال). تاکتيک هاي ديگر شامل اتخاذ راه هاي جديد تبليغ فيلم ها از طريق بازاريابي ويروسي (براي مثال کينگ کونگ يا فيلم برزيلي تروپا دً اليت) و ايجاد انجمن در حاشيه نمايش ها و برنامه هاست (براي مثال برنامه هاي اپرا وينفري روي وب انجمن دارد).
همان طور که مي بينيم از عينيت افتادنً فرم هاي سنتي موسيقي و همين طور هم فيلم (سي دي و دي وي دي)، در کنار اشتراک گذاري فوري فايل ها توليدکنندگانً اين صنعت را واداشته تا به دنبال راه هايي جايگزين براي ساخت و فروش و تبليغ توليداتشان باشند.
تا وقتي که توليدکنندگان به آنها که مصرف کنندگان منفعل مي دانندشان اجازه صحبت ندهند کماکان مخاطب خود را از دست خواهند داد.
و در مورد صنعت نشر چه؟ علي الظاهر اين صنعت در مقايسه با موسيقي و فيلم، مقابل جهت گيري هاي وب «حفاظت شده» تر هستند. در واقع فکرش را که بکنيد تا الان جان سالم به در برده چراکه در مقايسه با ديگر رسانه ها فوايد بيشتري در اين محيط تکنولوژيک جديد از آن خود کرده.
نخست اينکه هزينه هاي توليد بسيار پايين تر از هزينه هاي متناظر در صنعت فيلم و موسيقي است. دوم آنکه اينترنت رسانه يي است که سخت به خواندن و نوشتن اتکا دارد و از دهه 1990 شاهد بوده ايم که به لطف اين ذائقه مجدداً کسب شده براي نگارش، نشر واقعاً جهش عظيمي کرده. نه فقط اين، بلکه نويسنده نيز کاتاليزور اين جنبش شده. نويسنده تا مقام ستاره پاپ بالا آمده، همان طور که موزيسين ها در دهه 60 چنين ارتقايي را تجربه کردند.
از آن مهم تر اين که هنوز کتاب به مثابه ظرفً ايده ها از عينيت نيفتاده.
کتاب، پانزده قرن مدام غ؟ف، خود را به مثابه رسانه يي بي رقيب نمايانده. البته اي بوک ها هم اندک اندک اعتباري مي يابند و بعيد نيست که با گذر زمان فرم ديجيتال بر کاغذ غلبه کند. اما کماکان سال ها وقوع اين اتفاق به درازا خواهد کشيد و همين به ما ناشرها و کتابفروش ها و نويسنده ها فرصتي طلايي براي استفاده خواهد داد.
اما چيزي که من به عنوان نويسنده ديدم شگفتي آور بود و همين طور هم نشانه يي از عدم درک وب از جانب بخشي از صنعت نشر. ناشران به عوض اينکه در اين رسانه جديد فرصتي براي خلق راه هاي جديد تبليغي ببينند، بر ايجاد سايت هاي کوچک تمرکز کردند که تماماً از رده خارج بايد تلقي شان کرد و معدودي از ناشرها هم از «بدبياري ها»ي ديگر صنايع فرهنگي شکايت مي کنند و وب را «دشمن» مي دانند. اين وضعيت، احتمالاً همان وضعيتي است که راهبان نسخه بردار با مقوله چاپ در قرن شانزدهم داشتند.
با اين همه در شرايطي که کتاب ها هنوز هم رسانه هايي وسيعاً در حال استفاده هستند، چرا تمام محتواي ديجيتال کتاب ها را به رايگان به اشتراک نگذاشت؟ يعني دقيقاً برخلاف آنچه عقل سليم به ما مي گويد - و عقل سليم هميشه راهنماي خوبي نيست وگرنه ناشرها و کتابفروش ها و نويسنده ها دنبال کار پرمنفعت تري مي رفتند. هرچه بيشتر بدهيد بيشتر خواهيد گرفت.
آن قدر خوش شانس بودم که ببينم اين اتفاق سال 1999 براي کتابم در روسيه رخ داد؛ آنجا شروع ناخوشايندي داشتم. با توجه به فواصل زياد شهرها در روسيه کتابم بد توزيع شد و فروش بسيار پايين بود. اما با ظهور يک نسخه ديجيتال دزدي از کيمياگر - هماني که بعدها خودم روي سايت شخصي ام گذاشتم - فروش کتاب به طرز شگفت انگيزي جهش کرد. در سال اول، از هزار نسخه به 10 هزار نسخه رسيد. در سال دوم از مرز 100هزار هم گذشتند و سال بعد يک ميليون نسخه فروختم. تا به امروز، در اين سرزمين به مرز فروش 10 ميليون نسخه رسيدم.
تجربه من با روسيه تحريکم کرد تا يک سايت ايجاد کنم؛ کوئيلوي دزدي. طبق ويکي پديا، دايره المعارف آزاد اينترنتي، کلمه انگليسي راهزن يعني «پايرت» از عبارت لاتين پيراتا مشتق شده و خود آن نيز از واژه يوناني پًيرا به معناي «تلاش و تجربه»؛ تلويحاً «مواجهه با اقبال در دريا». البته بعدها حقايق معناي اين کلمه را تغيير داد، اما همه ما مي دانيم دست کم يکي از بزرگ ترين امپراتوري هاي زمين تا حد زيادي مديون دزد دريايي اش است که بعدها لقب «سًر» و «شواليه» گرفتند.
سايت کوئيلوي دزدي سه سال کار کرد و خوانندگان سرتاسر دنيا تغذيه اش مي کردند و هيچ کس هم در صنعت نشر متوجهش نشد چراکه فروش آثارم مدام بالاتر مي رفت. با اين همه از همان لحظه که اوايل امسال من در کنفرانس تکنولوژي به آن اشاره کردم از اين ور و آن ور صداي غرولندها بلند شد. با وجود اين براي مثال عاقبت ناشر امريکايي من، هارپر کالينز، تمام احتمالات ممکن را درک کرد. به همين خاطر در سال 2008 يک بار در ماه يکي از عناوينم را خلاصه نشده در سايتم مي گذارم تا همه آنلاين بخوانند. به عوض آنکه دچار کاهش فروش بشوم، خوشحالم که بگويم کيمياگر، يکي از نخستين عناوين آنلاين من، سپتامبر امسال که بيايد يک سال کامل حضور مداوم در فهرست پرفروش هاي نيويورک تايمز را از سر گذرانده.
اين مثال شاهد زنده يي بود بر وضعيت صنعت ما؛ از وب براي تبليغ استفاده کنيد و نتايج آن را در زندگي واقعي خواهيد ديد. دست کم ايده من در راه اندازي سايت کوئيلوي دزدي که لينک تورنت دانلود تمام کتاب هايم را در آن داده بودم، همين بود. مردم خودشان بعداً تصميم خواهند گرفت کتاب واقعي را بخرند يا نه. تا اينجاي کار که نه فقط باعث شده من مستقيم تر با خواننده هايم ارتباط برقرار کنم، بلکه باعث انجام چند پروژه دوجانبه هم شده؛ براي مثال پروژه من براي ساخت فيلم از رمان «ساحره پورتوبلو» با مردم عادي که به پروژه «ساحره تجربي» مشهور شد.
در پروژه ساحره تجربي خوانندگانم را دعوت کردم تا رمانم را براي فيلم اقتباس کنند. اين تجربه، که سال قبل با اسپانسري ايچ پي و ماي اسپيس و مديا گروپز (شامل برتلزمان، بوردا، پريزما پرس، او گلوبو) راه افتاد بازخورد حيرت انگيزي داشت. فيلمسازهاي تمام دنيا آفريده هايشان را در تلويزيون ماي اسپيس آپلود کردند و آگوست پارسال که برنده ها اعلام شدند من صاحب 14 فيلم کوتاه حرفه يي با کيفيت خيره کننده بودم. ضمن آنکه، متعاقب آن، در اينترنت توفاني در مورد کتاب ساحره پورتوبلو به پا شد که به محض پخش قطع رقعي آن در بازار امريکا از فهرست پرفروش هاي نيويورک تايمز سر درآورد.
اين موضوع نشان مي دهد حتي در زمينه يي ناسازگار مثل صنعت فيلم که هزينه هاي توليدش به شدت بالاست اين نوع اقدامات ممکن است. در ضمن نمايانگر تغيير عمده ديگري در توزيع و توليد فرهنگي هم هست؛ تعامل. خواننده ديگر دريافت کننده يي منفعل نيست، بلکه فرصت دارد نقش فعال تري ايفا کند. و بفهمد ممکن است موجب چه تفاوت هايي شود.
اما آيا همه چيز اينجا تمام مي شود؟ لازم است به آينده کتاب هم فکر کنيم؛ آن هم در شرايطي که توليد فيزيکي ندارد. و من اعتقاد دارم آنچه در اين مرحله رخ مي دهد امري حياتي است؛ خوانندگان بايد درگير شوند. همه ما داستان هايي داريم، همه ما ايده هايمان را به اشتراک مي گذاريم، ناشرها و نويسنده ها هم هميشه به تضارب آرا دامن زده اند. پس چرا از انجام دادن اين کارها روي وب پا پس بکشيم؟
من وبلاگي راه انداخته ام که در آن به طور هفتگي محتواي مولتي مديا مي گذارم و خوانندگان را دعوت مي کنم نظراتشان را بدهند و قصه هايشان را بشنوم. حتي از آنها خواستم با روح خود در اين مراسم و همراه با ما شرکت کنند. براي مثال از آنها خواستم عکس شان را برايم بفرستند و کتاب محبوب شان را که اثر من باشد در دست بگيرند و فردا در برنامه مهماني اين عکس ها را نشان خواهم داد. تا سپتامبر 600 عکس به دستم رسيد. به لطف وب، خوانندگان و نويسندگان بيشتر از گذشته به هم نزديکند.
اما کماکان بايد بر دو مشکل غلبه کرد؛ کپي رايت و حفظ صنعت نشر. من راه حلي ندارم اما مي دانم با دوراني جديد رودررو هستيم و به همين دليل يا تطبيق پيدا مي کنيم يا مي ميريم. به هرحال، من نيامدم اينجا تا راه حل بدهم، بلکه تجربه خودم را در مقام نويسنده. البته چرخ زندگي من با حق تاليفم مي چرخد، اما در اين لحظه کاري به کار اين موضوع ندارم. من هم بايد خودم را تطبيق بدهم. نه فقط بايد با خوانندگانم مستقيم تر ارتباط برقرار کنم (مساله يي که تا چند سال قبل اساساً قابل طرح هم نبود) بلکه بايد زبان جديدي بر مبناي اينترنت داشته باشم که زبان آينده خواهد بود؛ بي پرده، ساده، فارغ از سطحي نگري. زمان به من خواهد گفت چطور پولي را که خودم به تنهايي در محافل اجتماعي سرمايه گذاري کرده ام احيا کنم. اما دارم روي چيزي سرمايه گذاري مي کنم که هر نويسنده يي در دنيا ممنون آن خواهد بود؛ خوانده شدن متنش براي بيشترين تعداد آدم ها.
اينترنت اين را به من آموخته؛ از اشتراک ايده ها نترس. نترس که ديگران هم ايده هايشان را به آواز بلند بگويند. و مهم تر از همه در نظر نگير که چه کسي خالق است و چه کسي نيست چراکه همه مان هستيم.
براي تصوير کردن آنچه در اين سخنراني به آن اشاره کردم به محض اتمام صحبتم متن کامل اين سخنراني را در وبلاگم قرار خواهم داد. وب مستر من صرفاً منتظر يک تماس تلفني است تا چراغ سبز بگيرد. مطبوعات سنتي نمي توانند تمام آنچه در اينجا رخ داده نقل کنند، اما اينترنت امکان اين را به ما مي دهد که مستقل از برنامه هاي صوري ايده هايمان را تسهيم کنيم.
از طرفي در تمام اين چيزها کنايه يي نهفته؛ جوردانو برونو را به خاطر پخش ايده هايش مجازات کردند. در دنياي امروز؛ اگر ايده هايتان را منتشر نکنيد مجازات مي شويد.
روز چهارشنبه 15 اكتبر سال 2008، پائولو كوئليو ديپلم ركورد جهاني گينس را به عنوان نويسنده ي زنده اي كه يك اثر او به بيشترين تعداد زبان ها منتشر شده است، دريافت كرد.
كيمياگر پائولو كوئليو تا كنون به 67 زبان و در 160 كشور منتشر شده است.
كوئليو در سال 2003 نيز يك ركورد جهاني ديگر را به نام خود رقم زد: او در يك نشست، كتاب هايش را به 53 زبان براي خوانندگانش از سراسر جهان امضا كرد.
براي مشاهده عكس هاي اين مهماني، به این آدرس مراجعه كنيد
براي مشاهده فيلم اين مراسم، به اين آدرس مراجعه كنيدکد:
http://www.flickr.com/photos/paulo_coelho/2946883404/in/set-72157608084096601/
کد:
http://www.dailymotion.com/video/x73pwm_paulo-coelho-guinness-world-record_webcam
سلوک
آنتو نیو ماچادو می گوید:
ای سالک ...یکی یکی ... قدم به قدم ...راهی نیست.
راه با پیمودن پدید می آید . با پیمودن است که راه را می سازی و اگر واپس را بنگری هر آنچه می بینی فقط رد گام هایی است
که روزی پاهایت دوباره آن را می پیماید.ای سالک راهی نیست . راه با پیودن پدید می آید.
کوتاه از پائولو کوئلیو
در زندگی عشق باید ممکن باشد حتی اگر بازتاب و اسخی آنی ندارد .
عشق تنها در صورتی زنده می ماند که امیدی برای فتح معشوق باشد .
(کنار رود پیدرا نشستم و گریستم)
هر کس فکر می کند دقیقا می داند ما باید چه طور زندگی کنیم اما هرگز نمی دانند
چگونه باید زندگی خود را بگذرانند.
(کیمیاگر)
وقتی همه ی روز ها یکسان باشد معنایش آن است که آدم دیگر نمی تواند حوادث نیکی را که با هر بار
گردش خورشید در آسمان در زندگیش رخ می دهد درک کند .
(کیمیاگر)
کشتی در ساحل بسیار امن تر است اما به این خاطر ساخته نشده است .
(خاطرات یک مغ)
خداوند دعای آنانی را می شنود که می خواهند نفرت از آنان گرفته شود اما به دعای آنان که می خواهند
از عشق بگریزند نا شنواست .
(کوه پنجم)
سنت ترز آویلا می گوید:
به یاد داشته باشید پروردگار همه ی ما را به سوی خود خواند و از آنجا که او حقیقت ناب است نمی توانیم در دعوت او شک کنیم .
گفت : تمام تشنگان به سوی من آیند و من سیرابتان خواهم کرد .اگر دعوت او متوجه تک تک ما نبود می گفت:
هر کس دلش می خواهد به سوی من بیاید چون شما چیزی برای از دست دادن ندارید اما من فقط کسانی را سیراب می کنم که آماده باشند .
اما او شرطی نمی گذارد . کافی است حرکت کنیم و بخواهیم و همه از آب حیات عشقش خواهیم نوشید .
چند یهودی در کنیسه ای دعا می خواندند ناگهان صدای کودکی را شنیدند که می گفت :
الف . ب . جیم .دال
سعی کردند ذهنشان را بر کتاب مقدس متمرکز کنند اما صدا تکرار می کرد: الف . ب. جیم . دال .
سر انجام دست از دعا کشیدند و وقتی به اطراف نگریستند پسری را دیدند که مدام همین حروف را می خواند .
خاخام به پسرک گفت : چرا این کار را می کنی؟
پسرک گفت : چون من دعاهای مقدس را بلد نیستم .فکر کردم اگر حروف الفبا را بخوانم خدا خودش از این حروف استفاده می کند تا کلمات درست را بسازد .
خاخام گفت :به خاطر این درس متشکرم و امیدوارم من هم بتوانم روز های زندگی ام بر روی زمین را همین طور که تو حروف را دادی به خدا بدهم .
شوالیه ای به دوستش گفت :
بیا به کوهستانی برویم که خداوند در آنجا سکنا دارد .می خواهم ثابت کنم که خدا فقط بلذ است از ما چیزی بخواهد
در حالی که خودش برای سبک کردن بار ما کاری نمی کند .
دیگری گفت خب من هم می آیم تا ایمانم را نشان بدهم .
همان شب به قله ی کوه رسیدند و از درون تاریکی آوایی را شنیدند :
سنگ های روی زمین را بر پشت اسبانتان بگذارید .
شوالیه اول گفت : دیدی .... بعد از این کوه نوردی از ما می خواهد بار سنگین تری هم با خود حمل کنیم ...من که اطاعت نمی کنم .
شوالیه ی دوم به دستور آوا عمل کرد ..وقتی پای کوه رسید سپیده دم بود و نخستین پرتوهای آفتاب بر سنگ های شوالیه ی پارسا تابید ...الماس ناب بودند ....
استاد می گوید: تصمیم های خداوند اسرار آمیز اما همواره به سود ماست .
کوتاه از پائولو کوئلیو
میل به جست و جوی کوه های بلندتر و بلندتر نباید از میان برود .
اما باید خود را از این فکر رها کنیم که کوهای فتح شده بسیار کوچکند .
(والکیری ها)
سکوت همیشه به معنای رضا نیست ...
معمولا فقط ناتوانی ردم را د رواکنش به موقع نشان می دهد .
(شیطان و دوشیزه پریم)
عشق می تواند ما را به دوزخ یا به بهشت ببرد .اما همیشه ما را به جایی می برد .
باید آن را پذیرفت ....چون عشق خوراک هستی ماست .
(کنار رود پیدرا نشستم و گریستم)
پیش از آنکه دستت بتواند شمشیرت را بگیرد باید کشف کنی که دشمنت کجاست و
چه طور باید با آن برخورد کنی . شمشیر تنها ضربه می زند .اما دستت حتی پیش از فرود آوردن ضربه پیروز می شود یا شکست می خورد.
(خاطرات یک مغ)
کافی است به یک دانه ی شن بنگری و تمام شگفتی های خلقت را در آن ببنی .
(کیمیاگر)
راه بهشت
مردي با اسب و سگش در جادهاي راه ميرفتند. هنگام عبور از کنار درخت عظيمي، صاعقهاي فرود آمد و آنها را کشت. اما مرد نفهميد که ديگر اين دنيا را ترک کرده است و همچنان با دو جانورش پيش رفت. گاهي مدتها طول ميکشد تا مردهها به شرايط جديد خودشان پي ببرند.
پيادهروي درازي بود، تپه بلندي بود، آفتاب تندي بود، عرق ميريختند و به شدت تشنه بودند. در يک پيچ جاده دروازه تمام مرمري عظيمي ديدند که به ميداني با سنگفرش طلا باز ميشد و در وسط آن چشمهاي بود که آب زلالي از آن جاري بود. رهگذر رو به مرد دروازهبان کرد: «روز به خير، اينجا کجاست که اينقدر قشنگ است؟»
دروازهبان: «روز به خير، اينجا بهشت است.»
- «چه خوب که به بهشت رسيديم، خيلي تشنهايم.»
دروازهبان به چشمه اشاره کرد و گفت: «ميتوانيد وارد شويد و هر چه قدر دلتان ميخواهد بوشيد.»
- اسب و سگم هم تشنهاند.
نگهبان: واقعأ متأسفم. ورود حيوانات به بهشت ممنوع است.
مرد خيلي نااميد شد، چون خيلي تشنه بود، اما حاضر نبود تنهايي آب بنوشد. از نگهبان تشکر کرد و به راهش ادامه داد. پس از اينکه مدت درازي از تپه بالا رفتند، به مزرعهاي رسيدند. راه ورود به اين مزرعه، دروازهاي قديمي بود که به يک جاده خاکي با درختاني در دو طرفش باز ميشد. مردي در زير سايه درختها دراز کشيده بود و صورتش را با کلاهي پوشانده بود، احتمالأ خوابيده بود.
مسافر گفت: روز به خير
مرد با سرش جواب داد.
- ما خيلي تشنهايم.، من، اسبم و سگم.
مرد به جايي اشاره کرد و گفت: ميان آن سنگها چشمهاي است. هرقدر که ميخواهيد بنوشيد.
مرد، اسب و سگ، به کنار چشمه رفتند و تشنگيشان را فرو نشاندند.
مسافر از مرد تشکر کرد. مرد گفت: هر وقت که دوست داشتيد، ميتوانيد برگرديد.
مسافر پرسيد: فقط ميخواهم بدانم نام اينجا چيست؟
- بهشت
- بهشت؟ اما نگهبان دروازه مرمري هم گفت آنجا بهشت است!
- آنجا بهشت نيست، دوزخ است.
مسافر حيران ماند: بايد جلوی دیگران را بگیرید تا از نام شما استفاده نکنند! این اطلاعات غلط باعث سردرگمی زیادی میشود!
- کاملأ برعکس؛ در حقیقت لطف بزرگی به ما میکنند. چون تمام آنهایی که حاضرند بهترین دوستانشان را ترک کنند، همانجا میمانند...
بخشی از کتاب «شیطان و دوشیزه پریم»، پائولو کوئیلو
حیف نیست این تاپیک اینقدر پایین باشه؟1 ساعت نمیشه که کیمیاگر کوئلیو رو تموم کردم...بسیار جالب بود...و عزممان را جزم کردیم که باقی کتابهای این نویسنده رو هم بخونیم :دی می خوام از رمان ورونیکا شروع کنم...
(خواستم بگم رمان های مزخرف مودب پور رو با کوئلیو مقایسه کن...دیدم به شعور کوئلیو توهین میشه و احتمالا خودشو توی نیل(می دونم برزیلیه بابا) غرق می کنه :دی)
نقل قول:
به نظر من "ورونیکا تصمیم می گیرد بمیرد" بهترین اثرشه."کیمیاگر" یه برداشت از یکی از کارای مولاناس در نتیجه یه کم تو ذوق می زنه
به نظر من کیمیاگر قشنگ بود.اما طبق گفته ی شما و اونطور که من شنیدم ؛ رمان ورونیکا یه چیز دیگس...نقل قول:
من كيمياگر رو ترجيه ميدم،هميشه ته نظراتش استارت كارمه،رسيدن به روياهاي شخصيم هيچوقت واسم سخت نبوده،تقريبا مثل چوپان اسپانيايي هستن!ولي نظرات كوويليو در مورد اسلام خيلي كامل و قشنگتر و دقيقتر از مسلمونا هست
نقل قول:
کوئیلیو کی و کجا راجع به اسلام حرف زدن؟
میشه بگید ما هم مطلع بشیم!!!!!!!!!
تو كتاب شيطان و دوشيزه پريم يه قسمتش هست كه داره در مورد عقايد بعد از مرگ ميگه،اونجاش از همه مذاهب ميگه و آخرش ميگه عقيده اسلام از همه كامل تر هست،چون بعد مرگ به جهان ديگه ميرن واونجا بنا به كردار اين دياشون محاكمه ميشن و...نقل قول:
تو خود كتاب كيميا گر هم در مورد جنگ قبائل عرب يه قسمتيش هست كه سردار يه قبيله ميكه چون هر دو قبيله مسلمون هستن پس خدا همراه هر دو قبيله هست،پس نتيجه جنگ مشخص نميشه چون خدا ياور هر دو قبيله هست.
تو قسمتي كه چوپان ميره پيش عرب بلور فروش كار مي كنه بزرگترين آرزوي بلور فروش رفتن مكه هست و از فلسفه مكه به چوپان ميگه ....
نقل قول:
ببینید این نویسنده بزرگ بیشتر حرفهاش رو در قالب نماد و نشانه ها میزنه یعنی برای بیان موضوع یا نکته ای که در ذهن داره از نماد که ممکنه شهر ، کشور، مذهب ، حتی اسامی انسانهای مختلف و... استفاده کنه.این به این معنا نیست که داره تبلیغ اونها رو میکنه یا اونها رو تایید یا رد میکنه.تو کتابهای کوئلیو از مکانها و زمانها و مذاهب زیادی صحبت میشه مثلا کتاب عطیه برتر پر از آموزه های مسیح و یهود هست ولی اینها دلیل بر تبلیغ یا تایید این ادیان نیست.
کتابهای این نویسنده نتیجه برداشتهای ذهن نویسنده از جهان هستی و راه های بهتر زندگی کردن هست و این برداشتها رو به صورت استادانه ای با استفاده از نمادهای مختلف بیان میکنه.
به همین دلیل هست که کتابهای ایشون به بیش از 50 زبان زنده دنیا ترجمه شده و تقریبا در بیشتر کشورها(حدودا120 کشور) مورد استفاده انسانهای آزاداندیش قرار می گیره.
مطمئن باشید که اگه کوئلیو از یک عقیده یا باور دفاع می کرد هیچوقت دومین نویسنده پرفروش در سال1998 نمیشد.
موفق باشید
خداوندا ،از شک های ما مراقبت کن ، زیرا شک ، شیوه ای برای نیایش است وشک است که
ما را بهرشد وا می دارد ، چرا که وا می داردمان که بی ترس ، به پاسخ های بی شماریک
پرسشبنگریم .و تا این امر ممکن باشد،
خداوندا،از تصمیم های ما مراقبت کن ، زیراکه تصمیم شیوه ای برای نیایش است .به ما شهامت
ببخش ، تاپس از شک بتوانیم میان دو راه یکی را برگزینیم . که " آری " ما همواره " آری "
باشد و " نه " ما همواره " نه ".که وقتی راهی را برگزیدیم ، دیگر به پشت سر ننگریم و نگذاریم
پشیمانی ،روح ما را ویران کند. و تا این امر ممکن باشد،
خداوندا،از اعمال ما مراقبت کن ،زیرا عمل ، شیوه ای برای نیایش است . کاری کن تا نان
روزانه یما ، بهترین ثمری باشد که درون خویش داریم .که بتوانیم ، پس از کار و عمل ، اندکی
از عشقیرا که دریافت می کنیم ، نثار کنیم . و تا این امر ممکن باشد ،
خداوندا،از رویاهای ما مراقبت کن ، چرا که رویا داشتن شیوه ای برای نیایش است .کاری کن
تا فارغاز سن و سال و شرایط ، شعله ی مقدس امید و پایداری را در قلب خود روشن نگاه
داریم . وتااین امر ممکن باشد ،
خداوندا ،همواره به ما شیفتگی ببخش ، زیرا شیفتگی ، شیوه ای برای نیایش است .شیفتگی است
که ما رابه آسمان و زمین می پیوندد ، به بزرگسالان و کودکان ، و به ما می گوید آرزومهم
است وسزاوار تلاش ما . شیفتگی است که به ما می باوراند همه چیز ممکن است ، اگر به
آنچه میکنیم ، کاملا متعهد باشیم . و تا این امر ممکن باشد ،
پروردگارا، از زندگی ما مراقبت کن ، زیرا زندگی یگانه راهی است که برای تجلی معجزه ی
تو داریم .باشد که زمین ، همچنان بذررا گندم کند و ما همچنان گندم را نان کنیم . و این ممکن
است ،تنها اگر عشق بورزیم ، هرگز تنها نمانیم . همراهی ات را همواره ارزانی ما کن و
همراهی کنمردان و زنانی را که شک دارند ، عمل می کنند ، رویا می بینند ، شیفته اند و
زندگی میکنند ، به گونه ای که انگار هر روزشان ، سراسر وقف جلال توست .
آمین
پائولوکوئلیو- چون رود جاری باش
چه حقیر است این عشق،
گر بماند به میان من و تو،
خود بمیرد در خود،
گر ببندد در خود،
و بماند به میان من و تو .
عشق در بسته ،
ناسزایی ست به عشق همگان .
او که سیبی را دوست می دارد،
به همه مهر می ورزد.
که همه از گوهریکتایند.
من به خوبی می دانم،
که ورای من و تو ،
هستی هست ،
عشق ما می میرد،مگر آزادشود..
رفتنت رنج من است ،
رنج من عشق من است ،
پس رهایت خواهم کرد ،
که تو را آزاد دوست می دارم ...
پائولو کوئلیو
من کتاب " کنار رود پیدرا نشستم و گریستم " رو میخواستم.
کسی میتونه کمکم کنه؟
ممنون
سلام
اینجا کسی بریدا رو خونده.....؟
من لینکش رو میخوام...کسی میتونه کمکم کنه؟
من فکر کنم دوره راهنمایی یا حداکثر اول دبیرستان بودم خوندمش خیلی قشنگه....نقل قول:
لطفا خاطرات یک مغ رو بذارید.