راویم من, راویم آری,
...
راوی افسانههای رفته از یادم.
( خوان هشتم – در حیاط كوچك پاییز ... )
به جرأت میتوان گفت, در میان شاعران هم روزگار ما, اخوان بیش از هر شاعری از شیوه روایت و داستانسرایی در شعر خود بهره برده است؛ به گونهای كه میتوان « روایت » را یكی از ویژگیهای سبكی و ساختاری شعر اخوان دانست؛ به همین سبب بسیاری او را شاعری روایتگر و داستانسرا نامیدهاند.
او خود نیز به این نكته اشاره دارد و میگوید: « اصولاً من راوی هستم و در این كار هم هیچ ایرادی نمیبینم. » (1)
او بارها در خلال شعرش نیز, خود را راوی و داستانسرا نامیده است؛ چنانكه در شعر « آخر شاهنامه » و از زبان چنگی كه قصه شعر را روایت میكند, میگوید:
ما
راویان قصّههای شاد و شیرینیم ...
ما ...
راویان قصههای رفته از یادیم.
او در شعر « خوان هشتم » نیز در قالب نقالی كه قصه مرگ رستم را روایت میكند, چنین میگوید:
خوان هشتم را
من روایت میكنم اكنون,
من كه نامم ماث
[ آری خوان هشتم را ]
ماث
راوی طوسی روایت میكند اینك ...
« قصه است این, قصه, آری قصه دردست.
شعر نیست,
این عیار مهر و كین مرد و نامرد است.
اخوان كه خود را « ماث » ( = مهدی اخوان ثالث ) مینامد, این گونه ادامه میدهد:
راویم من, راویم آری...
راوی افسانههای رفته از یادم.
او در مؤخّره « از این اوستا » نیز خود را « راوی قصههای از یاد رفته و آرزوهای برباد رفته » (2) مینامد.
در حقیقت قصه و روایت ابزاری است كه اخوان اندیشههای اجتماعی و فلسفی خود را به یاری آن بیان میكند.
از آنجا كه ساختار بسیاری از شعرهای اخوان بر قصه استوار است, برای بیان داستان شعر خویش, شیوه روایی را برمیگزیند؛ كه یا خود راوی داستان است – مانند شعر « كتیبه » و « سترون » - و یا مانند شعر « آخر شاهنامه » آن را از زبان دیگری نقل میكند.
شاعر با بهكارگیری «روایت» تلاش میكند تا با بهرهگیری از عناصر داستانی, وقایع و رویدادهای سیاسی – اجتماعی, و همچنین دریافت و شناخت خود از آنها را در قالب داستان, و با زبانی نمادین و تمثیلی بیان كند. در چنین شعرهای تمثیلی و نمادینی, داستان دارای یك رویه و معنای ظاهری است كه روایت براساس آن شكل میگیرد؛ و مفاهیم اجتماعی و ایدههای فلسفی در پس نمادها و رمزهای شعر پنهان است.
به باور اخوان, در شعر اجتماعی شاعر باید به وقایع زمانه و روایتی كه از رویدادهای سیاسی و اجتماعی میكند, جلوهای شاعرانه دهد, نه اینكه آن را گزارش كند و یا به آن پوشش خبری دهد ( نقل به مضمون ).
از سوی دیگر بسیاری از شعرهای اخوان محتوایی اسطورهای و حماسی دارند؛ و بنا بر ماهیت داستانی اسطوره, روایت بهترین شیوه برای بیان چنین قصههایی است.
در شیوه روایی, تصویر و توصیف نقش بهسزایی در شكلگیری روایت دارد؛ چرا كه خواننده به یاری تصویرهای زنده و توصیفهای گویاست كه در فضای داستان قرار میگیرد, و وقایع و رویدادهای قصّه را به درستی درمییابد. بنابراین راوی برای به دست دادن روایت دقیق و درستی از وقایع و واقعیات, به تصویرها و توصیفهای بسیار نیاز دارد, كه این خود سبب پرگویی راوی میشود.
اخوان نیز در روایتهای خود از تصویر و به ویژه توصیف بهره میگیرد. او نخست چون بینندهای تیزبین, پدیدهها و رویدادها را مینگرد, و آنگاه كه وقایع را با تمام جزئیات و جنبههای گوناگونشان دید و كاوید, با تصویرهای روشن و توصیفهای دقیق, روایت كامل و مفصّلی در برابر خواننده شعرش مینهد.
توصیفهای بسیار شاعر برای فضاسازی و زمینهسازی بیان داستان, گاه موجب اِطناب و تفصیل در شعر او میشود؛ به گونهای كه این پرگوییها و اِطنابهای توصیفی از ویژگیهای شعر روایی اخوان است.
یاد آوری این نكته ضروری است كه روایت همواره با تفصیل همراه نیست, و گاه همچون روایتی كه شاملو در شعر «مرگ ناصری» و بسیاری شعرهای دیگر به دست میدهد, بر ایجاز و اختصار استوار است.
روایتهای اخوان موضوع و محتوای یكسانی ندارند.
روایتهای او گاه محتوا و شكل تمثیلی دارند؛ مانند شعرهای «میراث», «سترون» و «آنگاه پس از تندر».
گاه داستانی اسطورهای را روایت میكند؛ همچون «كتیبه», « قصه شهر سنگستان» و «خوان هشتم».
و گاه نیز روایتهای او بیان سرگذشت و خاطرهای است؛ مانند «طلوع», «دستهای خان امیر» و شعرهای مجموعه «زندگی میگوید: اما باز باید زیست...».
اكنون برخی از شعرهای روایی اخوان را از این منظر مینگریم.
«كتیبه» از شعرهای روایی شاعر است كه شكلی نمایشی و دراماتیك دارد. شیوه روایت و داستان پردازی در این شعر به گونهای است كه شاعر با توصیفهای خود, فضایی میآفریند كه خواننده از زاویه دید دلخواه او به اجزا و عناصر داستان بنگرد.
«كتیبه» با تصویر و توصیف تخته سنگی آغاز میشود كه چون كوه استوار و پا برجا مینماید؛ تا خواننده از آغاز بداند كه محور و مركز داستان تخته سنگ است. اشاره شاعر به كوهوار بودن آن هم از این روست كه بدانیم جابهجا كردن آن به دشواری تكان دادن كوهی است.
در تصویر بعدی, قومی در بند را میبینیم كه یكایك آنها پای در زنجیر دارند و اخوانِ راوی, خود یكی از زنجیریان است.
شاعر, این تبار در بند را كه «این سو» نشستهاند, نه تنها از نظر قرارگیری و موقعیتشان در برابر تخته سنگی كه « آن سو» افتاده است, قرار میدهد؛ بلكه بدین ترتیب رویارویی و چالش میان زنجیریان و تخته سنگ را نیز نمایان میسازد.
بند دوم شعر نیز – كه توصیف آوایی است كه به گوش زنجیریان رسیده – با توصیف تخته سنگ پایان مییابد, تا همچنان آن را در كانون توجه خواننده نگاه دارد.
او در ادامه روایت, تلاش زنجیریان را برای تكان دادن تخته سنگ با شمارش آنها نشان میدهد و برای آنكه خواننده دشواری و كندی كار آنها را در یابد, در میان شمارش آنها, نقطهچین قرار میدهد:
« هلا, یك ... دو ... سه ... دیگر بار. »
اما هنگامی كه سنگ كمكم تكان میخورد و كارشان سرعت میگیرد, دیگر خبری از نقطه چینها نیست و اعداد را پیاپی میآورد:
« هلا, یك, دو, سه, دیگر بار. »
شاعر برای آنكه نشان دهد كه زنجیریان بارها و بارها برای جابهجا كردن و چرخاندن تخته سنگ تلاش كردهاند, در پایان هر شمارش، عبارت « دیگر بار» را تكرار میكند و سرانجام هم تأكید میكند كه:
« ... زینسان بارها بسیار..»
پس از تمام تلاشها و دشواریها برای چرخاندن تخته سنگ, اخوان تصویر و توصیفی از لحظه پیروزی زنجیریان به دست نمیدهد, و تنها با آوردن واژه «پیروزی» و «شیرینی» آن, به پیروزی آنها بر تخته سنگ اشاره میكند و از زیر و رو شدن صخره خبر میدهد.
« چه سنگین بود اما سخت شیرین بود پیروزی »
هنگامی كه راوی (= شاعر) از تلاش زنجیریان برای خواندن راز تخته سنگ سخن میگوید, یكایك رفتارهای آنان را بیان میكند و با توصیف تمامی حالات و گفتههای آنان, هم اشتیاق و بیتابی آنها را برای دانستن راز تختهسنگ نشان میدهد و هم خواننده را چشم انتظار و تشنه راز صخره میگذارد.
شاعر در این بخش – بر خلاف بخشی كه با ضربآهنگی تند, تلاش بندیان را برای چرخاندن تخته سنگ نشان میدهد- روایت را به كندی و آهستگی پیش میبرد تا انتظار و التهاب زنجیریان را برای خواندن و دانستن راز صخره, در ما نیز برانگیزد.
سرانجامِ داستان, آشكار شدن سنگ نوشته و راز تخته سنگ است؛ رازی كه پوچ از آب در میآید و راوی این گونه ضربه نهایی خود را فرود میآورد.
بند پایانی داستان – هوشمندانه – از ضربآهنگ (ریتم ) بسیار كندی برخوردار است, كه با سكون و سكوت مرگ بار حاكم بر زنجیریان همگونی دارد.
روند قصه در سطرهای پایانی شعر چنان كند است كه « نشستیم» در یك سطر و حتی «و» نیز به تنهایی در یك سطر مینشیند و به آن همه جوش و خروش, و امید و انتظار پایانی تلخ میدهد.
آنچه در « كتیبه» و دیگر شعرهای روایی اخوان دیده میشود, تفاوت لحن راوی(= شاعر) در توصیفها و گفتگوهاست.
در شعر «كتیبه» هنگامی كه شاعر, تخته سنگ و اسیرانِ در بند و تلاش آنان را توصیف میكند, با زبانی فخیم و فاخر و كهنگونه سخن میگوید؛ و از عبارتهایی همچون « فتاده, اوفتاده, رخصت, خیل و ...» بهره میگیرد. اما آنگاه كه گفتگوی میان زنجیریان را روایت میكند, به زبان گفتار روزمره نزدیك میشود تا فضایی واقعیتر و ملموستر بیافریند؛ و عباراتی چون: « هان, نگا میكرد, تر كرد و ...» را به كار میگیرد.
شعر« قصه شهر سنگستان » نیز شعری داستانی با ساختاری روایی است.
نام شعرهم - كه عنوان « قصه » بر خود دارد – بیانگر داستانگونگی آن است.
شاعر داستان را به شیوه افسانهها و قصههای عامیانه آغاز میكند. درخت كهنسال, كبوترانی كه بر شاخههای درخت نشستهاند, با یكدیگر سخن میگویند و درماندهای را یاری میكنند؛ در افسانهها و قصهها پیشینه داشته و برگرفته از ادبیات عامه ( فولكلور ) است.
پس از توصیف آغازین داستان, راوی گفتگوی كبوتران را نقل میكند؛ كه بخش بزرگی از شعر را شامل میشود و میتوان گفت كه داستان در خلال این گفتگوهاست كه شكل میگیرد و پیش میرود.
بخش نخست داستان, گفتگوی بلند كبوترهاست, كه شاعر در طی آن, شهزاده را به ما میشناساند و آنچه بر او و سرزمینش گذشته, روایت میكند. به عبارتی اخوانِ راوی, داستان شهزاده و آنچه را كه میخواهد بگوید بطور مستقیم روایت نكرده و آن را از زبان كبوترها بیان میكند.
با پایان یافتن گفتگوی كبوترها و پرواز آنها به سوی آشیانهشان, بخش نخست روایت پایان مییابد.
بخش دوم قصه از آنجا آغاز میشود كه شهزاده خود وارد داستان میشود.
شهزادهای كه تا كنون تنها در لابهلای گفتوگوی كبوترها هویت و شخصیت یافته و معرفی شده بود, اینك به راه میافتد تا آنچه را كبوتران به او آموختهاند, انجام دهد.
این بخش شعر نیز در گفتوگو مفهوم مییابد. چرا كه بخش بزرگی از آن تك گویی شهزاده با غار است؛ شهزادهای كه مناسك دینی و آیین مقدسی را كه از كبوتران آموخته, به جا آورده است؛ اما پاسخی نگرفته و اینك درمانده و پریشان با غار سخن میگوید.
پایان داستان كه شكلی دوگانه و رمزآمیز دارد؛ ابتدا توصیفی از شهزاده و سپس نقل گفتوگوی او با غار است. گفتگویی كه در میان پرسش و تكرار (پژواك) پرسش, و نیز پرسش و پاسخ در رفتوآمد است؛ به گونهای كه از یك سو, پژواك پرسش شهزاده و بیپاسخ ماندن آن را تداعی میكند؛ و از سوی دیگر, پاسخی تلخ را به گوش ما میرساند كه : « آری, راه نجاتی نیست. »
- « ... غم دل با تو گویم, غار !
بگو آیا مرا دیگر امید رستگاری نیست؟»
صدا نالنده پاسخ داد:
«آری نیست؟»
نمونه دیگر بهرهگیری از افسانهها و قصههای عامیانه, سرآغاز شعر «چاووشی» است. اخوان در بند نخست این شعر, ره نوردانی را توصیف میكند كه با كوله بار و چوبدست خود, در خلوتی افسانهای راه میپویند:
« بسان رهنوردانی كه در افسانهها گویند,
گرفته كولبار زاد ره بر دوش,
فشرده چوبدست خیزران در مشت
گهی پرگوی و گه خاموش,
در آن مهگون فضای خلوت افسانگیشان راه میپویند...»
چنانكه میبینیم شاعر در سطر نخست شعر, خود به ریشه افسانهای آنچه میگوید, اشاره میكند.
بند دوم شعر نیز توصیف یك « سه راهی », است كه هر راه آن به مقصد و سرنوشتی میانجامد؛ و راهروان و سالكان تنها باید یك راه را برگزینند.
« سه ره پیداست.
نوشته بر سر هر یك به سنگ اندر,
حدیثی كهش نمیخوانی بر آن دیگر. »
این مضمون نیز در قصهها و افسانهها پیشینه دارد و برگرفته از ادبیات عامه است.
شعر «هنگام» - از مجموعه «از این اوستا» - نیز به گونهای برگرفته از افسانهها و قصههاست. اخوان در این شعر از سرزمین طلسم شدهای سخن میگوید كه جنگلی جادویی و ترسناك گرداگرد آن روییده و آن را در ترس و هراس فرو برده است. مردم آن دیار جادو شده نیز در آرزوی شكستن طلسم جنگل, چشم انتظار پرندهای هستند كه بناست با خواندن او طلسم جنگل بشكند و جادوی آن باطل شود.
چنانكه میبینیم, گذشته از كاركرد نمادین و رمزآمیز شعر- كه جنبههای سیاسی و اجتماعی نیز مییابد – مضمون آن ریشه در فرهنگ عامیانه و افسانهها دارد.
به این ترتیب شاعر با روایت و بازآفرینی قصههای عامیانه, و با بهرهگیری از عناصر این داستانها, و آمیختن آنها با اسطورهها و نمادهای اساطیری ایران باستان, بافت و ساخت یكپارچهای فراهم میسازد كه در قالب آن, به موقعیت و وضعیت سیاسی– اجتماعی امروز ایران اشاراتی تمثیلی و نمادین میكند.
شیوه دیگری كه اخوان در روایتهای خود به كار میگیرد, شیوه گفت و گوست؛ كه در طی آن – بی هیچ توصیفی – گفتگوی میان افراد داستان نقل میشود.
در شعرهایی چون « گفت و گو» ( از دفتر آخر شاهنامه ) , « آواز كرك » ( از دفتر زمستان ) و «ندانستن» ( از دفتر از این اوستا) شاعر از این شیوه بهره میگیرد.
در چنین شعرهایی كه گفتگو ابزار اصلی روایت است؛ فضا سازی, شخصیت پردازی و پیشبرد روند داستان در خلال گفتگوها انجام میشود.
شاعر در شعر« گفتوگو», بیهیچ توضیح و توصیفی, مكالمه میان دو فرد را نقل میكند؛ كه یكی برای دیگری از شهری آرمانی سخن میگوید. روایت تنها شامل جملههایی است كه این دو نفر به یكدیگر میگویند, و ما در حقیقت خواننده گفتگوی آنان هستیم.
در شعر «گفت و گو», پیش از آنكه شنونده هم سخنی بگوید و به طور فعال وارد شعر شود, از كلام گوینده به رفتارها و واكنشهای او پیمیبریم.
« ... و همچنین شنیدهام آنجا ...
چی؟
لبخند میزنی؟
من روستائیم, نفسم پاك و راستین,
باور نمیكنم كه تو باور نمیكنی.»
چنانكه دیدیم, از گفته گوینده درمییابیم كه شنونده به نشانه ناباوری و ریشخند, لبخندی تمسخرآمیز زده است.
در شعر « گفتوگو» و «آواز كرك», با بهرهگیری از نشانههایی چون باز و بسته شدن گیومه, ناتمام گذاشتن جملهها و بازتاب رفتارها و واكنشهای دو سوی گفتگو در خلال جملههایی كه گفته میشود, جای خالی راوی پر شده, و روایتی را بدون حضور محسوس راوی میخوانیم.
در شعر «آواز كرك», اخوان راوی گفتگوی خود با پرندهای اسیر قفس است؛ و از درون این گفتوگوست كه روایت جان میگیرد و خواننده بهگونهای غیرمستقیم درمییابد كه پرنده چگونه به دام افتاده و اكنون چه میاندیشد.
در بسیاری از روایتهای اخوان, شیوه « توصیف و گفتگو» به كار رفته است. دراین شیوه روایت شامل توصیفهای راوی و نقل گفتگوهایی است كه میان افراد داستان درمیگیرد؛ و این توصیفها و گفتگوها در طول داستان بهطور متناوب تكرار میشوند.
برای نمونه در شعر « قصه شهر سنگستان », شاعر ابتدا درختی كهنسال و كبوتران و حالات و حركات آنان را توصیف میكند, و سپس گفتوگوی میان آنها را نقل میكند. مكالمه كبوترها با یكدیگر, گفتگوی بسیار بلندی است؛ به گونهای كه گاه فراموش میكنیم كه آنچه میخوانیم حرفهایی است كه كبوترها به هم میگویند.
پس از پایان گفتگوی كبوتران, نوبت به تكگویی طولانی شهزاده با غار میرسد. و سرانجام در پایان شعر, ابتدا توصیفی از چگونگی سخن گفتن شهزاده میخوانیم و در آخر نیز گفتوگوی رمزآمیز شهریار با غار است؛ كه پرسش و پاسخ پایانی شعر چیزی جز پرسش شهریار و پژواك صدای او نیست.
در شعر « هنگام » نیز شیوه تناوب توصیف و گفتگو به كار رفته, و در طی روایت, بارها توصیف راوی و سپس نقل گفتههای افراد قبیله را – كه درون گیومه آمده – میخوانیم.
در شعر «سترون» ( از مجموعه زمستان ) نیز شاعر همین شیوه را به زیبایی به كار برده است.
شیوه دیگری كه در شعر «گفت و گو» و «آواز كرك» به چشم میخورد, آغاز شعر (= روایت) از میانههای گفتگوست. بدین معنا كه خواننده از نشانهگذاریها و سیاق جمله درمییابد كه گفتگو پیش از این آغاز شده و بخشی از آن در شعر نیامده است.
شعر «گفت و گو» چنین آغاز میشود:
«... باری, حكایتی است.
حتی شنیدهام
بارانی آمدهست و براه اوفتاده سیل. »
نقطهچین آغاز جمله, و واژههای «حتی» و «باری» نشانگر این است كه شعر تمامی گفتگو را از آغاز روایت نمیكند, و شعر از میانههای گفتگو شروع شده است.
در شعر «آواز كرك» نیز خواننده از نخستین جمله درمییابد كه گفتگو پیش از این نیز جریان داشته؛ اما آغاز آن در شعر نیامده, تا شاید خیال خواننده را به بازی گیرد:
« بده... بدبد... چه امیدی؟ چه ایمانی؟ »
گویی كرك در پاسخ خود – كه به امید و ایمان میاندیشد – و یا در پاسخ كسی – كه او را به ایمان و امیدواری فرا میخواند – چنین میگوید.
اخوان در شعر « آنگاه پس از تندر» (از مجموعه از این اوستا) و « خوان هشتم » ( از مجموعه در حیاط كوچك پاییز در زندان ) نیز داستان را از میانههای آن آغاز میكند.
در آغاز شعر«آنگاه پس از تندر» شاعر میگوید:
« ... اما نمیدانی چه شبهایی سحر كردم. »
جای گرفتن « اما » در ابتدای جمله نشانگر این است كه آنچه در شعر میخوانیم, تمام گفتههای راوی نیست و پیش از این هم سخن میگفته است.
چنین شیوهای – كه گفتوگو از میانههای آن روایت میشود – زمینه برداشتی دوگانه را فراهم میسازد:
نخست اینكه, گفتگو پیش از این آغاز شده بوده و ما به میانه آن رسیدهایم؛ و دیگر اینكه, گوینده پیش از این, در درون خود و با خود گفتگویی داشته؛ و شعر از آنجا آغاز شده است, كه گوینده به سخن آمده و آنچه را كه میاندیشیده, به زبان آورده است.
این شیوه سبب میشود كه شعر گستره زمانی بیشتری یافته و به آغاز و پایان شعر محدود نشود؛ و خواننده احساس كند كه درونمایه شعر و موضوع گفتگو دیر زمانی است كه مطرح بوده و مدتهاست كه درباره آن سخن میگویند.
اما درباره شعر «خوان هشتم» به ذكر چند نكته بسنده میكنیم؛ چرا كه در آینده به طور كامل درباره آن سخن میگوییم.
نخست اینكه, این شعر نیز از میانه كلام آغاز میشود:
« ... یادم آمد, هان,
داشتم میگفتم: آنشب نیز
سورت سرمای دی بیدادها میكرد.»
نقطهچین آغاز شعر و عبارتهای « یادم آمد » و « داشتم میگفتم » بهروشنی نشانگر این است كه آنچه میخوانیم ادامه یك گفتگوست.
نكته دیگر اینكه راوی از نقالی سخن میگوید كه خود را « ماث » ( = مهدی اخوان ثالث ) مینامد. اخوان در این شعر, در قامت نقالی چهره مینماید كه سوگ نامه مرگ رستم را در قهوهخانهای نقل میكند.
در حقیقت آنچه در این شعر میخوانیم, نقل نقال است كه راوی برایمان بازگو میكند؛ به عبارتی «خوان هشتم» روایتی است در روایت دیگر؛ و نقلی در دل نقل دیگر.
و سرانجام اینكه, این شعر همان گونه كه با نقطهچین آغاز میشود, با نقطه چین نیز پایان مییابد:
« میتوانست او اگر میخواست.
لیك ... »
شاعر به این ترتیب خواننده را به اندیشیدن فرا میخواند تا با پایان شعر, داستان را پایان یافته نپندارد؛ و بداند كه گرچه شعر پایان یافته, همچنان «رستم» و «رستمها» در ته چاه نیرنگ ناجوانمردان جان میبازند؛ و ما نیز در این تقدیر و شكست با آنان همزاد و همراهیم.
بسیاری دیگر از شعرهای اخوان نیز ساختار روایـی دارند؛ كه در بخش «تفسیر و خوانش شعر» به آنها نیز خواهیم پرداخت.
این گفتار را با كلامی از او به پایان میبریم:
« اصولاً قصه یكی از پراهمیتترین قسمتهای زندگی است؛ اصلاً خود زندگی است.
قصه یكی از زیباترین آفرینشهای هنر انسانی است؛ زیرا در آن انسان هست, حركت و زندگی انسان هست و كار و كلمات انسان ...
... من شعر را به حد روایت [ و قصه ] تنزل ندادهام بلكه روایت [ و قصه ] را تا حد شعر اوج دادهام. » (1)
1- مرتضی كاخی ( گرد آورنده), صدای حیرت بیدار ( گفت و گوهای مهدی اخوان ثالث ), چاپ اول, انتشارات زمستان, تهران 1369, «شعر من با دل مردم سر و كار دارد», ص 200 .
2- مهدی اخوان ثالث, از این اوستا, چاپ هشتم, انتشارات مروارید, تهران 1369, «مؤخره» , ص 110 .