-
کوچیکتر که بودیم همه بچه های فامیل مجرد بودن و سیزده رو با هم میرفتیم اما الان همشون متاهل شدن و هر کی باب خانواده همسرش میره و دیگه اون صفا رو نداره
13 امسال ما بیرون نرفتیم اما تو حیاط خونمون با باجناقمون سیزده رو بدر کریدیم . سفره گذاشتیم و کاهو با ترشی خوردیم
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
بعدش یهویی تصمیم گرفتیم آش ترش درست کنیم .
جاتون خالی ، حدود 4 ساعت طول کشید تا اماده بشه . خیلی خوشمزه شده بود .
اینم عکسش : ( البته هنوز نپخته )
اما فرداش خبری رو شنیدم که هیچوقت از یادم نمیره :n27:
پدر و مادرم هیچ جا نرفته بودن . از شب قبلش مادرم همه وسایل رو اماده کرده بود و اما کسی نبود باهاشون بره بیرون .
هیچ وقت خودم رو نمی بخشم :n35: بقول پدرم وقتی ازدواج کردیم 2 نفر بودیم و حالا بعد این همه سال باز هم 2 نفر شدیم :n37:
انشالله سال بعد جبران میکنم :n40:
-
اینکه به زور بابام ساعت11 بلندشدم ،مامانم دو روز قبلش پسر خالش فوت شد همه برنامه ریزیامون بهم ریخت به زور بابام ساعت 12 بیرون رفتیم با یکی ازآشناهامون، ساعت 2 وقتی که نهارخوردیم مامان بابام برگشتند که برند خونه پدر بزرگم ماهم همون اطرافی که نشسته بودیم یه دور زدیم وچند تا عکس گرفتیم بعدش ساعت 4 خبر فوت دختردختر دایی بابام دادند برگشتیم خونه وبعدش رفتیم خونه پدر بزرگم :n03: