گاهی وقتها
پيش میآيد
مـــن و تــــو
پيش آمدهايم
-آرزو نوری-
پ.ن: اين شعر را بسيار دوست میدارم...
Printable View
گاهی وقتها
پيش میآيد
مـــن و تــــو
پيش آمدهايم
-آرزو نوری-
پ.ن: اين شعر را بسيار دوست میدارم...
پیوست شده ام آقا
به سرخی لبهایت
پیوست شده ام
حصارها
از سیاهی چشمانت شروع می شود
به تلخی لب هایت...
شهر بزرگ است آقا
آدمها کوچک
آدمها بزرگ
شهر کوچک
من اما
از هر طرف نرفته
به تو محدود می شوم
-آرزو نوری-
از خاکستر سیگارهای تو هم
دورافتاده ترم
آنقدر به حاشیهها رانده میشوم
که حاشیهها
سفید نمیشوند از من
صبور باش دنیای من
تو سیگارهای خودت را پک بزن
من حاشیههای خودم را
اینقدر نگو:
«زمستان تمامی ندارد»
زمستانتمامیندارد.
-آرزو نوری-
بگذار نگاهت کنم
پیشانی تو بلند است
دست من کوتاه
-آرزو نوری-
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
و قــتــی قــطــا ر هــســت كــســی هــمقــطــا ر نــيــســت
حــا لــا كــه هــمســفــر شــد ه پــيـــد ا قـطــا ر نــيــســت
-آرزو نوری-
آن سوی این خطوط بلند
بلند نامعلوم
سرفه ای است
صدای گرفتۀ مردی
که «دوست دارم ات»!
بغض می کنم
-لطفا بخند
می خندم
-مواظب خودت باش
-هستم
-به دیدن ام بیا
-می آیم
آنسوی این خطوط بلند
بلند نامعلوم
سرفه ای است
صدای گرفتۀ مردی
که دوست دارم اش
-آرزو نوری-
ناگزیرم تو را
مثل نفس
دم و بازدم را
چونان سه تار زن
زخمه زدن را
من در هر کدامتان
زیستن را به تماشا نشستم
بیآنکه بدانم
در بارقه چشمانتان
زخم تازیانهای
به ریاضت نشسته
بی آن که بدانم
در آستینهای رنگارنگتان
مار سرخی
نهان گشته
در امتداد ستون فقراتام
و بر دیواره رگهایم
جار میزنند جارچیها
اندوه مرا
- زن بودن-
تا بدانی همیشه
انسان بودن را
مرد بودن
کفایت نمیکند
بهمن 81
-آرزو نوری-
جهانی در من است
و من
در جهانی تنها
امتداد کدام خیابان
ما را به هم می رساند؟
-آرزو نوری-
چگونه دورت بگردم؟
وقتی از مدار تو
بیرون افتاده ام؟
-آرزو نوری-
هنوز
سرم روی شانه توست
در قاب عکس کوچکی
که به دیوار آویخته
-آرزو نوری-