-
قدري لگد نزن گوش بده
پسرم
گلم
بابايي
بعد نه سال عذاب و حسرت
مادر اين بار دگر حامله است
نبض بودن تو را مي شنوم
زهره امروز كمي زودتر خوابيده
و من فرصتي يافته ام تا با تو، تنها پسرم
حرف هايي بزنم
راستش را بخواهي
دو روز قبل از اين خبر كه مادرت، تو را حامله است...
خبردار شدم
سرطان لاعلاجي دارم
هيس...
قدري لگد نزن فقط گوش بده
خبردار شدم سرطان لاعلاجي دارم
وقت ماندنم فقط شش ماه است
يعني درست كمي قبل تر از آمدنت مي ميرم
حواست باشد
بعد مرگ تلخ و بي جاي من
يعني هنوز به دنيا نيامده
مرد اين خانه تويي
-
کودکم
بيشتر از هر اسباببازي ديگهاي برایت بادکنک ميخرم.
بازي با بادکنک خيلي چيزا رو به ما ياد ميدهد.
ياد میدهد که بايد بزرگ باشی اما سبک، تا بتونی بالاتر بری …
ياد میدهد که چيزاي دوست داشتني ميتونند توي يه لحظه، حتي بدون هيچ دليلي و بدون هيچ مقصري از بين بروند،
پس نبايد زياد بهشون وابسته بشی…
و مهمتر از همه:
ياد میدهد که وقتي چيزي رو دوست داری نبايد اونقدر بهش نزديک بشی و بهش فشار بياری که راه نفس کشيدنش رو ببندی،
چون ممکنه براي هميشه از دستش بدی .......
-
کودک من
آسوده بخواب
پرستوهادرحال کوچ
به سمت زمستان
ومن
لالای پاییز را
برای تو
میخوانم.
شاعر: امين شنبدی
-
یـــــک روز. . .
دخــــ♥ـــــتری خواهـــــم داشـــــت
شبـــــیه خـــــودم . . .
با چشـــــم هایـــــی کـه
همـــــه دنیایـــــش از پشتـــــش دیده می شـــــود
خـــــودم فدای صـــــورت ماهـــــش میـــــشوم
کـــــاش . . .
روحـــــش به پدرش بـــــرود.
مثـــــل مـــــردها شـــــود
و همیـــــشه از پس هر زمـــــین خوردنـــــی بر خـــــیزد
مهـــــربانی را یادش می دهـــــم
اعتــــــماد را
اما . . .
یادش می دهـــــم
همه دنیایـــــش را با مادرش قســـــمت کند
حتی خطاهایـــــش را . . .
آن وقـــــت دیگر هیـــــچگـــــاه تنها نمی مـــــاند
نمی گویم دخترم بترس از مردها
می گـــــویم بـــــترس از گرگـــــ ها
مـــــردها که گرگ نیســـــتند
پـــــدرت فرشـــــته ای اســـــت
که روزی روح تنـــــهای مرا لمـــــس کـــــرد
و خواســـــتم راه را
تنهـــــا نروم
روزی دخـــ♥ـــتری خواهـــــم داشـــــت
شبـــــیه خـــــودم . . .
اما . . .
بســـــیار قوی تر . . .
بســـــیار بخشـــــنده تر . . .