سر می روم از خویش
از گوشه گوشه فرو می ریزم
و عطر تو
رسوایم می کند.
Printable View
سر می روم از خویش
از گوشه گوشه فرو می ریزم
و عطر تو
رسوایم می کند.
بگذار تا جهان به زیبایی خود دل ببندد
بهار
در مقدم تو قربانی میشود
تا از قطرات گلویش
شقایقی بروید
...
بی حضور تو
هیچ دفتری گشوده نمیماند
بی گذار تو
معبری را پایان نیست
تو الفبای جهان را دیگر کردهای
پرندگان شوریده در نفست ره گم می کنند
شوریدگان هوایت را دریاب!
نگاه کن
دو پرنده روحم را میبرند
و جهان در عبور پرندگان
شکل تو را میگیرد!ش
به حرفــــــــــ تو رسیده ام
به حروفِـــــــ نام تو
باقی حرفــــــــــــ ها را برای چه اختراع کرده اند
ترکیبــــــــ شان
جز دروغی برای ادامه زندگی نیستــــــــــ!
نمیدانم باران چیست
اندوه آبهای سیاه را ندیدهام که به دریا میریزند
عطر شبانهی ماه را نشنیدهام
که یانیس ریتسوس
در آتش شعرهایش میبویید
و زخم شانهی بایرون
که شعله کشان
از کرانهی استانبول میگذشت
نمیدانم سیبری تا کجاست
سوراخ تلخ سر انگشت فرانکو را ندیدهام
که در قطرات خون لورکا میسوخت
برهی عیسا را اما دیدهام
که از دهان تو شیر مینوشید
برق ستارهی ترس خورده را که از تب و تابت فرو میپاشید
لبخندت را دیدهام
که مرا متولد میکند
بر کرانهی بادها از من
مجسمهای از شن میسازد
و به آبها فرمان پراکندن میدهد
ای شکوفهی خاموش
در برف آخر اسفند
در پیراهن نازکت گرمم کن
امشبـــ دریاها سیاه اند
باد زمزمه گــر سیآهـ استـــــــ
پرنده و گیلاس ها سیاهـ اند
دل من روشن استــــــ
تـو خواهی آمــد
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
باران
ببار
ببار و خیابان ها را غرق كن
بر سر این چهار راه
در انتظار نوحیم.
باران ببار و تنگ حوصلگی مكن
آب، اگر از سر نگذشته باشد
كشتی نوح
نخواهد رسید.
/ شمس لنگرودی . باغبان جهنم /
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
.دور از تو
رودی کوچکم
قفل اسکله را میبوسم
توقع دریایی ندارم.
دور از تو
... فوارۀ بیقرارم
پرپر میزنم
که از آسمان تهی
به خانۀ اولم برگردم.
میخواهم دوباره به دنیا بیایم
بیرون در، تو منتظرم بوده باشیو بیآنکه کسی بفهمدجای بیداری و خواب رابه رسم خودمان درآریمچه بود بیداریکه زندگیاش نام کرده بودند.
چمدانت را که میبستــــی
مرگـــــ ایستــــاده بود و نفــــــس هــایم را می شمرد
.
در انتظار توام
در چنان هوایی بیا
که گریز از تو ممکن نباشد ..
تو
تمام تنهاییهایم را
از من گرفتهای
خیابانها
بی حضور تو
راههای آشکار جهنماند …
/ شمس لنگرودی /