1 پيوست (پيوستها)
نگاهی به نامه نگاری های «ارنست همینگوی» با «جان دوس پاسوس».
نگاهی به نامه نگاری های «ارنست همینگوی» با «جان دوس پاسوس»
ارنست همینگوی آدم تنوع طلب و ماجراجویی بوده و مدام پی جار و جنجال. به قول معروف به این راحتی ها سر جایش بند نمی شده. در جنگ جهانی اول شرکت کرده، راننده آمبولانس صلیب سرخ بوده و بر اثر جراحات وارده چند وقتی در بیمارستان بستری شده؛ چند سال بعد وقتی به اسپانیا رفته، گاوبازی کرده و زخمی شده، به سوئیس رفته و اسکی کرده، یا اگر واقعاً ماجرای دندان گیری گیرش نمی آمده، می رفته سراغ تفریح همیشگی و مورد علاقه اش، صید قزل آلا یا شکار حیوانات. به همین خاطر، با آنکه در طول شصت و دو سال زندگی پر هیاهو، آدم های زیادی را دیده، اما کمتر آدمی را تا پایان عمر برای خودش نگه داشته است. چهار بار ازدواج کرده، مدام خانه اش را تغییر داده و دوستانش را عوض کرده. وقتی هنوز امریکا بوده، با شروود اندرسون آشنا شده و با او گرم گرفته، وقتی رفته پاریس با نویسندگان «نسل گمشده»۱ یعنی گرترود استاین، اسکات فیتزجرالد، ازرا پاوند، تی.اس. الیوت و جان دوس پاسوس صمیمی شده و بعد کم کم همه شان را به مرور گذاشته کنار. شاید به همین خاطر است که همینگوی با چنین روحیه ماجراجویی پایان عمر و پس از جدایی از همسر چهارمش «ماری ولش» و خانه نشینی، افسردگی گرفته و در نهایت خودکشی کرده است. هم از سر ماجراجویی و هم از سر تنهایی. با تمام این حرف ها، «جان دوس پاسوس» یکی از قدیمی ترین دوستانش بوده؛ هر چند نه مثل «اسکات فیتزجرالد» صمیمی ترین آنها. رفاقتی قدیمی که در سال های پایانی دهه سی و در دوران جنگ داخلی اسپانیا شکراب شد.
همینگوی و دوس پاسوس اولین بار همدیگر را در سال ۱۹۱۸ در ایتالیا دیدند، هر دو راننده آمبولانس بودند و جوان. ارنست نوزده سالش بود و جان سه سال از او بزرگتر، بیست و دو سال. با این همه، در بحبوحه جنگ فرصتی برای دوستی نبود، تنها آشنایی مختصری با هم پیدا کردند. چند سال بعد وقتی همینگوی با توصیه شروود اندرسون راهی پاریس شد؛ دوس پاسوس را بار دیگر در سال ۱۹۲۲ در فرانسه دید و با هم دوست شدند. کافه می رفتند و گپ می زدند و همدیگر را زیاد می دیدند. جان اولین کتابش را در سال ۱۹۱۹ به نام «صحنه جنگ» منتشر کرده بود و پس از آن تا دیدار دوباره ارنست، چندتایی رمان نوشته بود اما همینگوی تازه شروع کرده بود به داستان نویسی و چند سال بعد از دیدار دوباره «سه داستان و ده شعر» و پس از آن «در زمان ما» را منتشر کرد. تا این جای کار، تجربه دوس پاسوس از همینگوی بیشتر بود. دوستی آنها ادامه پیدا کرد، هر از چند گاهی داستان هایشان را برای همدیگر می فرستادند و نظر یکدیگر را جویا می شدند. حتی ارنست همینگوی و همسر دومش پولین فایفر بودند که باعث آشنایی دوس پاسوس با همسر اولش کاترین شدند، چرا که کاترین یکی از همکلاسی های پولین بود. جان دوس پاسوس کم کم شروع کرد به نوشتن شاهکارش یعنی سه گانه «یو.اس.ای» یا آن طور که به فارسی ترجمه شده، «ینگه دنیا»، مجموعه ای که شامل سه کتاب «مدار ۴۲ درجه» (۱۹۳۰)، «۱۹۱۹» (۱۹۳۲) و «پول کلان» (۱۹۳۶) می شود. در همین اثنا، همینگوی پس از خواندن جلد دوم سه گانه «یو.اس.ای» با لحنی طعنه آمیز و کمی تلافی جویانه به خاطر ایراداتی که دوس پاسوس در نامه پیشین خود به کتاب «مرگ در عصرگاه» گرفته بود و با همان سبک نامه نگاری پر از غلط و عجولانه اش به دوس پاسوس می نویسد؛
به جان دوس پاسوس، کی وست؛ ۲۶ مارس ۱۹۳۲، دوس، رفیق قدیمی عزیز
کتاب غ۱۹۱۹ف واقعاً شاهکار بود. چهار برابر بهتر از کتاب غمدارف ۴۲ درجه بود و آن لعنتی غمدار ۴۲ درجهف هم واقعاً خوب بود. واقعاً خوب تمامش کرده ای؛ توی لعنتی آنقدر داری خوب می نویسی که آدم فکر می کند واقعاً یک خبرهایی هست انگار. بهتر است از این به بعد، میوه ها را قبل از خوردن بشوری و پوست بکنی.
اما مراقب یک چیز باش. توی جلد سوم مراقب باش که نلغزی و فقط شخصیت های کامل را واردش بکن - بی خیال استفن دیدودلئوسز و امثالهم - حواست باشد که بلوم و خانم بلوم بودند که جویس را نجات دادند وگرنه به جای اینکه یک متن ادبی بنویسی، همه چیز را خراب می کنی... آدم ها را همان طور آدم نگه دار و تو را به خدا به نماد تبدیل شان نکن...
چیز دیگری هم هست که باید به تو گوشزد کنم، هر چند که خودت بهتر از من می دانی. تو الان در نقطه حساسی هستی و کلی فشار رویت هست که این برای نویسنده ای که مثل ویتنی ها می نویسد، خیلی بد است. من به عنوان یک نویسنده و نه به عنوان یک انسان، مطمئنم که پرجربزه تر از آن هستی که تحت تاثیر کسی قرار بگیری اما حواست جمع باشد که نویسندگی هم کار خیلی مشکلی است... تو بهتر از هر لعنتی دیگری که الان دارد می نویسد، هستی و همیشه هم بوده ای. اما به خاطر خدا این قدر تلاش نکن که خوب به نظر برسی. اگر بخواهی تلاش کنی که خوب باشی، مطمئن باش که خوب نخواهی بود و خوب هم نمی شوی. به همین خاطر هم هست که کتابت کلی غلو کرده، چون رفته ای و از زاویه دید دوربین کلی چیز نشان داده ای، تکه های خبری و پرتره ها، اما حواست باشد که به خاطر این همه چیز مختلف روایت را بر باد ندهی. ببخش که این قدر چرت و پرت گفتم و همه اش هم مزخرف بود. من خودم حسابی دارم روی دست نوشته هایم کار می کنم تا آن قسمت های به درد نخوری را که گفتی حذف کنم. با گفتن آنها کلی کار گذاشتی روی دستم. هِم [همینگوی]
دوستی همینگوی و دوس پاسوس نزدیک بیست سال ادامه پیدا کرده بود که ماجرایی میانه شان را شکراب کرد. همه چیز تقصیر «جنگ داخلی اسپانیا» بود. جنگی که با کودتای نظامیان علیه دولت شروع شد و از سال ۱۹۳۶ به مدت سه سال طول کشید و در نهایت با پیروزی شورشیان نظامی و با استقرار دیکتاتوری ژنرال فرانکو به اتمام رسید. شوروی کمونیست و مکزیک حامی دولت و انقلابیون بودند و فاشیست های آلمانی و ایتالیایی از شورشیان نظامی حمایت می کردند. امریکا هم به ظاهر بی طرف بود و به انقلابیون هواپیما می فروخت و به نظامی ها بنزین. در این میان، همینگوی برای تهیه گزارش و دوس پاسوس برای تهیه مستندی درباره جنگ به نام «خاک اسپانیایی» به اسپانیا رفته بودند. دوس پاسوس به خاطر سه گانه «یو.اس. ای» مشهور شده بود و بیشتر از همینگوی شهرت داشت. هر دو از طرفداران دولت و انقلابیون بودند و تا حدی از چپ ها دفاع می کردند. اما ماجرایی همه چیز را تغییر داد. «خوزه روبلس» از دوستان نزدیک و صمیمی دوس پاسوس که همچون همینگوی و دوس پاسوس از طرفداران دولت بود از طرف کمونیست ها متهم به جاسوسی برای فاشیست ها شد و به قتل رسید. دوس پاسوس که مرگ خوزه او را بسیار آزرده بود، مواضعش را تغییر داد و معتقد بود که کمونیست ها اشتباه کرده اند، در حالی که همینگوی این طور فکر نمی کرد و او را جاسوس می دانست. دوس پاسوس کم کم به راستی ها تمایل نشان داد و ضد کمونیست ها مطلب نوشت و با این کار شهرت ادبی و هنری اش را به مخاطره انداخت، طوری که پس از جنگ داخلی اسپانیا دوس پاسوس در سراشیبی فراموشی قرار گرفت و آثارش دیده نشد. اختلاف نظر رفقای قدیمی بر سر ماجرای «خوزه روبلس» ارتباط همینگوی و دوس پاسوس را سرد کرد، هر چند ارتباط آنها چندی قبل و بر سر چاپ جلد سوم سه گانه «یو.اس.ای» به هم خورده بود چرا که همینگوی زیاد از «پول کلان» خوشش نیامده بود و نظرش را بی پرده به دوس پاسوس گفته بود. پس از اتمام جنگ داخلی هر دو نویسنده درباره جنگ کتاب نوشتند؛ دوس پاسوس «ماجراهای مرد جوان» را در سال۱۹۳۹ نوشت و همینگوی سال بعد از آن «زنگ ها برای که به صدا
در می آیند» را منتشر کرد. با این حال، کتاب همینگوی رمان جنگی به حساب نمی آمد و حقایق جنگ را به درستی نشان نداده بود، اما با این همه، پس از گذشت نیم قرن از ماجرا، کتاب همینگوی در مدارس خیلی از کشورها تدریس می شود و کتاب دوس پاسوس به فراموشی سپرده شده است.۲ ارنست همینگوی در زمان جنگ داخلی اسپانیا و پس از ماجرای مرگ خوزه روبلس به دوس پاسوس می نویسد؛
به جان دوس پاسوس، پاریس؛ ۲۶ مارس ۱۹۳۸، دوس عزیز
از اینکه از کشتی برایت تلگراف زدم، متاسفم. کارم مضحک بود. بعد فرستادنش، کفرم هم درآمد. اما می خواهم درباره چیز جدی ای با تو صحبت کنم. جنگ در اسپانیا بین مردمی که زمانی خودت هم با آنها بودی و فاشیست ها هنوز ادامه دارد. اگر با تمام نفرتت به کمونیست ها خودت را به خاطر پول در حمله کردن به مردمی که هنوز دارند می جنگند بحق می دانی، فکر می کنم که باید کمی لااقل با خودت روراست تر باشی. توی مقاله ای که تازگی ها در «رد بوک» خواندم، اسمی از غگوستاوف دوران نبردی، در حالی که جایش بود این کار را می کردی. اما از والتر اسم بردی و ژنرالی روس خطابش کردی. می خواهی القا کنی که جنگ به خاطر گسترش کمونیسم است و انگار از ژنرال روسی اسم برده ای که تازگی ملاقات کرده ای.
دوس، تنها مشکلی که وجود دارد اینجا است که والتر لهستانی است. درست مثل لوکاژ که مجارستانی، پتروف که بلغاری، هانس که آلمانی و کوپیک که یوگسلاو بود و خیلی های دیگر. دوس، من متاسفم، اما تو اصلاً با ژنرال های روس ملاقات نکرده ای. تنها دلیلی که وجود دارد تا تو به خاطر پول به جناحی حمله کنی که همیشه تصور می شد خودت هم جزیی از آن باشی، میل شدیدی است به بازگو کردن حقیقت. پس چرا حقیقت را نمی گویی؟ واقعیت اینجا است که نمی توانی در ده روز و سه هفته حقیقت را کشف کنی و این جنگ هم هیچ وقت به خاطر گسترش کمونیسم نبوده. وقتی مردم مقالات این چنینی را که شش ماه است دارد چاپ می شود، می خوانند و بیشترشان را هم تو نوشته ای، نمی فهمند که چقدر کم در اسپانیا بوده ای و چقدر کم دیده ای. همین موضوع باعث شد که به تو تلگراف بزنم اما باید رعایت می کردم و این قدر چرت و پرت نمی نوشتم. موضوع بعدی درباره نین است. می دانی نین الان کجاست؟ قبل از آنکه درباره مرگش بنویسی باید ببینی که کجاست. اما چه فرقی می کند. کلی روس خوب تو اسپانیا بود که هیچ کدام را ندیدی و الان دیگر آنجا نیستند. وقتی در یورش روز پنجم جنگ، پشت سر شش گروه پیاده نظام و گروه دینامیت کار ها، من و غهربرتف متیوز به تروئل رفتیم همه مردم شهر فکر می کردند که ما روسیم. کلی ماجرای خنده دار پیش آمد که باید برایت تعریف کنم. اما توی تمام ماجرا من تنها یک افسر تانک روسی دیدم و یک مربی افسر بلغاری که عضو تیپ چهل و سوم بود غو نه روس دیگریف. ما همراه گروه محشر پیریه تو کارابینیه رس حمله کردیم، گروهی که از نظر چپ بودن، درست مثل سناتور کارتر گلاس بودند. همه آدم ها که ترسو نیستند؛ خیلی آدم ها می جنگند و صدایشان هم درنمی آید که دارند برای نجات کشورشان از دست تجاوز بیگانه می میرند و حرفی درباره اینکه جنگ را کمونیست ها یا فاشیست ها از خودشان درآورده اند، نمی زنند و تو آنجا مدام می خواهی از این سر دربیاوری که دولت دارد علیه فاشیست های ایتالیا و آلمان های مغول می جنگد و همه اش سر کمونیست هاست که می خواهند با خواسته های مردم تجارت فاسد و ننگین شان را بکنند. پس چه کسی در جنگ داخلی جنگید؟ وقتی هنوز هیچ تجاوزی هم از سوی خارجی ها صورت نگرفته بود؟ الان خیلی راحت می توانم حمله کنم و تو به جای این که تکلیفت را با اسپانیا مشخص کنی می توانی به من بتازی. اما این کار برایت سودی ندارد. وقتی پول تمام فکر و ذکر آدم بشود، دیگر به چیز دیگری نمی شود فکر کرد. اما من آن قدر چیزهای دیگر فکر و ذهنم را مشغول کرده که به پول فکر نمی کنم. اما به هر حال منتظر ش هم هستم. خب، این هم از پایان نامه. اگر پولی درآوردی و خواستی بابت قرضت چیزی به من بدهی، (نه بابت پول عمو گاس که وقتی مریض بودی. منظورم آنهای دیگر است؛ پول های ناچیز)، بد نیست که اگر سیصد دلار گیرت آمد، سی یا بیست دلار یا هر قدر که خواستی بگذاری کنار و برایم بفرستی. خیلی به آن احتیاج دارم. الان نامه را نمی فرستم، می دانی چرا؟ به خاطر دوستی قدیمی مان. رفیق قدیمی خوب به خاطر بیست و پنج سنت تو را از پشت با چاقو می زند. اما آدم های عادی به خاطر پنجاه سنت این کار را می کنند. دوس، خیلی وقت است که تو را ندیده ام. امیدوارم که همیشه شاد باشی. تصورم این است که همیشه شاد خواهی بود.
عجب زندگی ای می شود به خدا. خودم هم زمانی شاد بودم. دوباره هم شاد می شوم. رفیق قدیمی خوب. آدم همیشه با رفقای قدیمی شاد است. حواست باشد که همین ها به خاطر ده سنت حاضرند به پشتت چاقو بزنند. البته قیمت معمول دو نفر بیست و پنج سنت است. دو نفر به خاطر بیست و پنج سنت لعنتی. خیالت تخت که جک پاسوس به خاطر سه برابر این قیمت حاضر می شود ترتیبت را بدهد و مجانی جیووانزا۳ بخواند. آره رفیق. خدا را شکر. باز هم دوست قدیمی مانده؟ بکشش بیرون، همه را باید ریخت بیرون. به منشی سردبیر بگو که یک چک دویست و پنجاه دلاری برای آقای پاسوس ردیف کند. ممنون آقای پاسوس، خیلی خیلی خوب بود. باز هم پیش ما بیایید. این جا همیشه برای آدم هایی که مثل شما فکر می کنند جا هست. همیشه به فکرت،هًم
با تمام دلخوری های به وجود آمده، ارتباط همینگوی و دوس پاسوس تا پایان قطع نشد، اما لااقل در نامه هایشان دیگر از آن لحن بذله گو و شوخ طبع خبری نبود. رفقای قدیمی کمتر همدیگر را می دیدند اما کدورت های گذشته مانع از نوشتن نامه نمی شد، طوری که دوس پاسوس برای مراسم ازدواج دومش با الیزابت هولدریج، همینگوی و همسرش را دعوت کرد. با این همه، کارت عروسی دیر به دستشان رسید و همینگوی در پاسخ دعوت برای دوست قدیمی اش نوشت؛
به جان دوس پاسوس، فینکا ویجیا؛ ۱۷ سپتامبر ۱۹۴۹، دوس عزیز
از دریافت کارت عروسی ات خوشحال شدیم و ببخش که به موقع به دستمان نرسید تا برای تو و همسرت تلگراف بزنیم.من هم دارم کار می کنم و بهتر از همیشه هستم. همیشه می شود بدون اینکه چماق بالا سر آدم باشد، کار کرد. این را وقتی فهمیدم که وقفه ای در کارم افتاد و در کار کردن کند شده بودم. الان توی یک سال هفت بار بهم شوک وارد می شود و فکر می کنم این مقدار برای همه نویسنده ها میزان متعادلی است، البته به غیر از آندره ژید.
وقتی این کارم تمام بشود می خواهم بروم اروپا و دلم می خواهد آن فرانک هایی را که ازشان حرف زدی خرج کنم، البته اگر برایت ممکن بود. می خواهم برای مری چند دست لباس بخرم و برای خودم هم تاول بگیرم. می توانی پول را توسط مدیر برنامه ات برای چارلی ریتز در هتل ریتز بفرستی و آنها برای من نگه اش دارند و حتی می توانی آن را به حسابم در شرکت گارانتی تراست نیویورک، میدان چهارم کونکورد بریزی. امیداورم که شما هم خوب باشید و همه چیز بر وفق مراد باشد. وقتی آدم با زن جدیدی ازدواج می کند کلی شاد است. من هم وقتی کارت عروسی قبلی ام را با مری پخش می کردم، شاد بودم. اما جداً، زن جدید بهترین چیزی است که یک پرتغالی می تواند نصیبش شود. از طرف من به زنت تبریک بگو. اگر برای هدیه عروسی خواستی چیزی برایش بخری با همسرت مشورت کن و ما برایت از این جا می گیریم، چون هر قدر چیز مزخرف تری بخری، بهتر است. از وقتی رفتم ایتالیا دارم درباره زندگی دانته می خوانم. واقعاً که یکی از آن لعنتی های روزگار بوده، اما واقعاً چقدر خوب می نوشته لامذهب. ماها باید ازش درس بگیریم.
ببخش این قدر مودب شدم، همه اش تقصیر این ماشین تحریر لعنتی است که بعد پنی سیلین بزرگترین کشف بشر بوده. به همه سلام برسان. دوست تو، ارنستو.
سعید کمالی دهقان
پی نوشت ها؛
۱- حقیقت مرگ «خوزه روبلس» تا به امروز مشخص نشده است. «Stephen Koch» در سال ۲۰۰۵ کتابی منتشر کرده به نام؛ The Breaking Point» Hemingway، Dos Passos، and the Murder «of Josژ Robles که به بررسی ارتباط همینگوی و دوس پاسوس پرداخته و به موضوع قتل «خوزه روبلس» هم اشاره کرده است. وی در این کتاب جان دوس پاسوس را در ماجرای مرگ روبلس بحق می داند. کتاب با استقبال خوبی روبه رو شد و «نیویورکر» در مقاله ای به تاریخ ۳۱ اکتبر ۲۰۰۵ به قلم «جورج پاکر» گزارش مفصلی درباره اش نوشت. ۲- سرودی که فاشیست های ایتالیایی می خواندند. ۳- همینگوی این عبارت را در نامه به ایتالیایی نوشته است.
روزنامه شرق
1 پيوست (پيوستها)
آگاتا کریستی، جنایی نویس سنت گرا
چنانچه بخواهیم درباره اندازه محبوبیت آثار آگاتا کریستی تحقیق کنیم مطمئناً به نکته غافلگیرکننده ای برمی خوریم. آنچه سرآرتور کانن دویل با کارآگاه فوق العاده اش شرلوک هولمز یا ادگار والاس با تعداد بی شمار کارآگاهانش، کمیسرها، قاتل های مجنون، قتل های زیرکانه و آلات قتاله بی نظیرش موفق به انجامش نشد، آگاتا کریستی بدان توفیق یافت: او از لحاظ بالا بودن شمارگان آثارش، از زمانی که ادگار آلن پو در سال ۱۸۴۱ این ژانر ادبی را با انتشار داستان «قتل های خیابان مورگ» بنیان گذارد، تاکنون بر قله ای بی رقیب ایستاده است. بر طبق بررسی که سازمان یونسکو در گذشته انجام داده و این بررسی در ارتباط با گستردگی آثار ادبیات جهان است ـ البته ادبیات به مفهوم مجموع آثار نوشتاری ملل، نه آنچه برخی از منتقدان ادبی به معنای برگزیده ای از آثار فراملی و جاودانه از آن سخن می گویند ـ آثار کریستی با ترجمه به ۱۰۹ زبان خارجی در مکان سوم جای دارد. در سال ،۱۹۵۰ هنگامی که او پنجاهمین رمانش را با نام «قتلی اعلام نشده» انتشار داد، مجموع کتاب های منتشر شده اش به زبان های مختلف را بیش از ۱۰۰ میلیون نسخه تخمین زده بودند. اما اخیراً طبق آنچه ماتیو پریچارد، نوه و وارث او در وب سایت رسمی آگاتا کریستی آورده براساس گمانه زنی ها تعداد آثار فروخته شده این بانوی نویسنده انگلیسی به رقم حیرت انگیز حدود ۲ میلیارد نسخه می رسد. این موفقیت به راحتی قابل درک نیست، چرا که آگاتا کریستی تقریباً هیچ چیز واقعاً جدیدی را به این ژانر ادبی نیفزوده است. او ـ به استثنای چند مورد ـ همان شکل های سنتی، قدیمی و کاملاً انگلیسی را در آثارش حفظ و رعایت کرده است.
قتل های داستان های وی غالباً در خانه هایی متروک با سبک و معماری ویکتوریایی اتفاق می افتند و قاتل که هویتش در طول داستان نباید لو برود، در انتها توسط کارآگاه پلیس، به عنوان حافظ قانون و نظم، فاش می شود. البته پیش از آن کارآگاه در یک استنتاج درخشان خواننده را از آنچه وی براساس شواهد پراکنده شده در سطور پیشین باید متوجه شده باشد آگاه می سازد.
گاه حتی هوش فوق العاده شرلوک هولمز نیز به خواننده در حل معما کمکی نمی کند، اگر نویسنده و کارآگاه عزمشان را برای به خطا انداختن خواننده جزم کرده باشند. راز محبوبیت آگاتا کریستی احتمالاً در این نکته نهفته است که وی مقوله قتل در ادبیات جنایی را به میان شهروندان عادی جامعه آورده، آن را از حالت جنایی زننده و هولناک بیرون آورده و با تخیل سرشار به آن شکلی زیبا بخشیده، بدون آن که از هیجان ضروری آن بکاهد.
اما عنصر «برانگیختن هیجان» ـ به آن مفهومی که مثلاً در آثار ادگار والاس دیده می شود ـ در رمان های کریستی به ندرت به چشم می خورد. یکی از همکاران جنایی نویس کریستی یک بار قاعده موفقیت او را با این جمله وصف کرده است: «آگاتا کریستی در آثارش مستقیماً کنجکاوی ذاتی و صادقانه ما انسان ها را مخاطب قرار می دهد.»
آگاتا ماری کلارسیا میلر در سال ۱۸۹۱ در شهر تورکی (Torquay)، که یک تفرجگاه ساحلی و نیز استراحتگاه درمانی در ساحل جنوبی انگلستان است و در منطقه سرسبز «دون» (Devon) قرار دارد، چشم به جهان گشود. آنگونه که خود او بعدها نوشت دوران کودکی را با سعادت و خوشبختی بسیار گذراند. او نیاز نداشت به مدرسه برود چون در خانه مادرش به او درس می داد، که این برای آگاتای کوچک بسیار مسرت بخش بود. از همان اوان کودکی داستان های عجیب و شگفت انگیزی ابداع و برای دیگران بازگو می کرد. مادرش که خیلی زود متوجه قریحه دخترش شد در انتخاب خواندنی های مناسب به او کمک می کرد و وی را به نوشتن برمی انگیخت و تشویق می کرد. یک بار که آگاتا دچار آنفلوآنزای شدیدی شده بود و مجبور بود در رختخواب بماند و این وضع برایش ملال آور بود، مادرش به او گفت: «بهترین کار این است که داستان بنویسی. فکر نکن از پس این کار برنمی آیی! مطمئناً می توانی!»
این کار به مذاق آگاتای کوچک خوش آمد. او پس از آن سال ها از سرودن اشعار احساساتی و نوشتن داستان های هراس آور تیره و تاریک ـ به پیروی از سنت درخشان و طولانی داستان های ارواح انگلیسی ـ لذت می برد. وقتی ۱۶ سالش شد مادرش او را به مدرسه ای در پاریس سپرد و او آنجا به جز فراگیری درس های اصلی به یادگیری آواز و پیانو نیز پرداخت. از بخت خوش طرفداران پر و پا قرص رمان های جنایی نسل های بعد، او خیلی زود دریافت که قریحه نویسندگی اش بسیار بر استعداد موسیقی اش می چربد، بنابراین به نوشتن داستان ها ادامه داد و هر از چندی یکی از آنها را منتشر می کرد.
در یک زمستان که با مادرش در شهر قاهره اقامت داشت نوشتن رمانی با تعداد بی شماری شخصیت های مختلف را شروع کرد، اما از آنجا که از پیشرفت کارش رضایت نداشت آن را ناتمام در کشوی میزش گذاشت. در سال ۱۹۱۴ با «آرکیبالد کریستی» که عضو ارتش سلطنتی بریتانیا و مردی خوش قیافه و خودساخته بود ازدواج کرد. حوالی پایان جنگ جهانی اول ـ که به عنوان پرستار در بیمارستان های نظامی صلیب سرخ در انگلستان و فرانسه سپری کرد ـ نوشتن نخستین رمان کارآگاهی اش را شروع کرد. در واقع حرف خواهرش ـ که مدعی بود هیچ رمان کارآگاهی نیست که او از همان ابتدا پایانش را حدس نزند ـ او را به نوشتن این رمان ترغیب کرده بود. رمان «رسوایی پررمز و راز استایلز» در سال ۱۹۲۱ منتشر شد و حاصل آن قرارداد کریستی با یکی از ناشران بزرگ لندن بود. درست در همان ابتدای پیشرفت نویسندگی اش کریستی شخصیت موسیو هرکول پوآرو را خلق کرد، کارآگاه قدکوتاه، چابک و خودپسند بلژیکی با ظاهر و قیافه ای خاص که راز تمام جنایت ها را به کمک «سلول های کوچک و خاکستری» مغزش برملا می کند و همزمان زبان انگلیسی را مورد سخت ترین حملات و انتقادها قرار می دهد. پوآرو شخصیت محوری بیش از ۵۰ رمان دیگر او قرار گرفت و به لحاظ شمارگان موفق ترین کارآگاه دنیا شد، اگرچه این توفیق نصیبش نشد که به شهرت افسانه ای شرلوک هولمز یا کارآگاه مگره دست یابد.
در سال های بعد ۵ رمان دیگر از وی منتشر شد و آگاتا کریستی کم کم احساس کرد به یک نویسنده واقعی تبدیل شده است. اما هنوز زمان موفقیت بزرگ فرانرسیده بود. در سال ۱۹۲۶ با انتشار «قتل راجر آکروید» این امر اتفاق افتاد. این رمان اثری درخشان بود با یک رمزگشایی حیرت آور که خواننده به علت فقدان شواهد و قرائن کافی در گشودن معمای داستان ناتوان می ماند. این تنها پوآرو است که به کمک سلول های کوچک خاکستری اش ـ و نیز با روشی که بیشتر متکی بر شم کارآگاهی اوست تا عقل و منطق ـ در کشف قاتل توفیق می یابد: قاتل همان دکتر شپارو، پزشک ساده لوح و قابل اعتماد دهکده است که خود راوی کل رمان می باشد. این کتاب نه تنها مورد استقبال گسترده مردم قرار گرفت، بلکه همکاران نویسنده نیز توجه خاصی به آن مبذول داشتند. در کافه «کریتریون» واقع در منطقه «پیکادلی» اعضای کلوپ تازه تأسیس «کارآگاه» گرد هم جمع شدند و به طور مفصل و پرشور موجه بودن ایده بانو کریستی را (این ایده که شخصیتی که کمترین سوء ظن را در رمان برمی انگیزد در واقع قاتل است!) مورد بحث و تبادل نظر قرار دادند، هرچند همه آنها به مهارت فوق العاده نویسنده در به کار بردن این ترفند اذعان داشتند. اعضای این کلوپ به مدیریت دوروتی سایرز، آوستین مزیمن، گیلبرت کیت چسترتن و پیتر رونالد کنوکس سرانجام در مورد قواعد رمان کارآگاهی به توافق رسیدند؛ قواعدی که هر نویسنده خواهان ورود به این کلوپ باید در مراسمی تشریفاتی تعهد می کرد که در حفظ و به کارگیری آنها تردیدی به خود راه ندهد. خلاصه ای از این قواعد به قرار زیر است:
▪ خواننده و کارآگاه باید در کشف و حل معما دارای امکاناتی برابر باشند. تمام وقایع باید به صورت آشکار تشریح شود!
▪ از به کار بردن سموم ناشناخته و یا خیلی مشخص و نیز آوردن چینی های عجیب و غریب در داستان باید خودداری شود.
▪ در هر رمان کارآگاهی نویسنده مجاز نیست بیش از یک پستو یا اتاق مخفی را مورد استفاده قرار دهد.
▪ فرد جنایتکار باید در نخستین بخش داستان ظاهر شود. اما او نباید افکار خواننده را بیش از حد معمول به خودش مشغول کند.
▪ جنایتکار نباید هیچ نوع استعداد مافوق طبیعی داشته باشد، این مسأله در مورد کارآگاه نیز صادق است.
▪ استفاده نویسنده از برادران دوقلو و همزاد ممنوع است، مگر این که آنها از چشم خواننده پنهان شوند یا این که نویسنده به طور آشکار آنها را معرفی کند.
▪ جنایتکار نباید از روی دیوانگی مرتکب جنایت شود. نویسنده باید بتواند جنایت را به گونه ای قابل باور برای خواننده توضیح بدهد.
▪ کارآگاه مجاز نیست خود دست به جنایت بزند.
متأسفانه تنها شمار کمی از این نویسندگان قواعد فوق را رعایت کردند. این قواعد برای خواننده شرکت کردن در بازی لذتبخش یافتن جنایتکار را در چاردیواری امن خانه اش ممکن می گرداند.
آگاتا کریستی در سال ۱۹۲۷ خود را در قضیه اسرارآمیزی گرفتار کرد و بدین تریب صحبت او در جاهای مختلفی بر سر زبان ها بود. اتومبیل او را در میان تپه هایی در نزدیکی ساحل ساسکس (Sussex) پیدا کردند. هیچ ردپا یا آثاری از اعمال خشونت و یا وسیله نقلیه دیگری که او برای تعویض وسیله نقلیه اش از آن استفاده کرده باشد دیده نمی شد. همه چیز از ناپدید شدن اسرارآمیز او حکایت داشت.
انگار یک دفعه آب شده و رفته بود زیر زمین. جست وجوی تب آلودی از طرف پلیس محلی و اسکاتلندیارد برای یافتن او به جریان افتاد، روزنامه ها پر بودند از شایعه ها و حدسیات بی حساب و کتاب، تا این که بالاخره یکی از کلانتری های منطقه نامه معماگونه ای با نشانه های رمزگونه دریافت کرد که دستخط آن شباهت بی چون و چرایی با دستخط گمشده شهیر داشت. ۱۱ روز بعد او را تحت نام زن دیگری ـ زنی که بعداً با آرکیبالد کریستی ازدواج کرد ـ در هتل کوچکی واقع در هاروگیت پیدا کردند. کسانی که حسن نیت داشتند آن را به حساب کاهش حافظه او گذاشتند، اما اشخاص وراج آن را تبلیغات ماهرانه و آگاهانه ای تلقی کردند که بانوی نویسنده برای افزایش شهرتش دست به انجامش زده است. احتمالاً تنها کسی که کل ماجرا را می دانست خود آگاتا کریستی بود. کریستی بعد از جدایی از همسر اولش به همراه دخترش روزالیند سفرهایی را شروع کرد و در ۱۹۳۰ هنگام دیدار از ویرانه های «اور» (Ur) در بین النهرین با شوهر دومش، باستان شناسی به نام ماکس مالوان، آشنا شد. آگاتا کریستی با او سفرهای تحقیقی و حفاری های بسیاری را در خاورمیانه و بویژه سوریه به انجام رساند. آگاتا کریستی در ۱۲ ژانویه ۱۹۷۶ در اثر سکته مغزی درگذشت. حدود یک سال پس از مرگش کتاب «یک اتوبیوگرافی»اش که زندگینامه خودنوشت وی بود منتشر شد.
آگاتا کریستی مجموعاً بیش از ۷۰ رمان جنایی و تعداد زیادی داستان کوتاه نوشت. همچنین چند نمایشنامه نیز منتشر کرد که «تله موش» معروف ترین آنهاست. این نمایشنامه رکورددار بیشترین اجرا در کل نمایشنامه های دنیاست.
از دیگر آثار آگاتا کریستی می توان به «مردی در آپارتمان قهوه ای»، «قتل در قطار سریع السیر شرق»، «کریسمس هرکول پوآرو»، «۱۰ سیاهپوست کوچولو»، «جسدی در کتابخانه»، «گریز از سرنوشت»، «کلوب سه شنبه شب ها» و... اشاره کرد.
مترجم: سهراب برازش
روزنامه ایران
1 پيوست (پيوستها)
مقايسه آثار شاعران زن از لحاظ فكر و محتوا با شاعران مرد
● مقدمه:
ادبیات فارسی حضور زنان را چگونه در خود پذیرفته است؟ زنان چه فعالیت و تأثیری در ادب پارسی داشتهاند؟ و بالاخره تأثیر زنان در پایهگذاری، پیشرفته و تحولات شعر فارسی، این مهمترین جلوهٔ ادبی زبان فارسی، چگونه بوده است؟
با یک دید کلی بعد از ناصرالدین شاه قاجار بروز تحولاتی چشمگیر در موقعیت و عملکرد زنان ایران پدید آمد به صورتی که هماکنون زن ایرانی امتیازات چشمگیری به دست آورده و از اعتبار و موقعیتی بسیار ممتازتر از گذشته برخوردار گردیده است و تقریباً همدوش و همراه مرد ایرانی در مراکز علمی، فرهنگی، هنری، اقتصادی، سیاسی و حتی گاه نظامی حضوری فعال دارد.
دخالت زنان و تأثیر آنان در آراستن صحنهها و ایجاد حوادث داستانهای عامیانه در قرون و اعصار مختلف به یک پایه نیست. در روزگاری که زنان در کارهای اجتماعی شرکت میجستند و در زندگی روزمره دخالتی قوی و فعالانه داشتند، طبعاً در داستانها اهمیت بیشتری مییافتند.
در هر عصری که زنان به پشت پردهٔ انزوا رانده میشدند و از دخالت در امور اجتماعی باز میمانند، از اهمیت و تأثیر آنها کاسته میشد. زنان در حوزه داستاننویسی حضور چشمگیری نداشتهاند مگر در زمان معاصر بنابراین تأثیر اصلی و بزرگ زنان در ادبیات بیشتر در عرصه شعر بوده است.
در این مقاله با بررسی شعر زنان (پروین اعتصامی، فروغ فرخزاد، طاهره صفارزاده) که هر کدام تقریباً به دورهای از تحولات اجتماعی ایران تعلق دارند، به وجوه افتراق و اشتراک آنان با شعر مردان معاصرشان (محمدتقی بهار، سهراب سپهری، علی موسویگرمارودی) پرداخته و از بررسی این مقایسه به سطح فکری شعر شاعران مرد میپردازیم. به عبارتی تفاوت شعر زن با شعر مرد که آیا احساسات خاصی مثلاً احساسات ملیگرایانه، مذهبی، اعتقادی و ... دارد. خوشبین است یا بدبین، تلقی او نسبت به مسائلی از قبیل مرگ، زندگی، عشق، صلح و جنگ ... چگونه است؟ آیا اثر او درونگرا و ذهنی است یا برونگرا و عینی، با بیرون و سطح پدیدهها تماس دارد یا به درون و عمق پرداخته است؟ فردگرا است یا عشقگرا ...
وجه تمایز تصویری و عاطفی شعر زنان با مردان
چه جنبهها و ابعادی شعر زنان را از شعر مردان جدا میسازد و آیا این ابعاد در شعر شاعر زن فارسی در تمام دورهها دیده میشود یا خیر؟
حقیقت مطلب این است که در موضوعات شعری از قبیل وصف، مدح، پند و اندرز شباهتهای زیادی بین شاعران زن با شاعران مرد دیده میشود؛ این شباهت ممکن است به خاطر تقلیدی بودن شعر زنان و یا اصلاً به خاطر ویژگی و خصوصیات خود این موضوعات باشد که تصویر و زبان و لحن و عاطفه مشابهی را میطلبد.
در این نوع اشعار شاید بتوان گفت «مهمترین عامل شناخت شعر زنانه از شعر مردانه را باید در نحوهٔ اندیشه و نگرش جستجو کرد» نه «تصاویر و زبان حتی اگر زبان صد در صد مردانه باشد.» غیر از نحوه تفکر، به نظر میرسد تنها حوزهای که میتوان در آن شعر زنانه را از شعر مردانه تشخیص داد حوزهٔ غزل و اشعار عاشقانه است؛ زیرا اینجاست که احساسات و عواطف در حیطه شخصی جلوه میکنند و میتوان جنس گویندهٔ آن را تعیین نمود.
چنان به نظر میرسد که زن از بین رشتههای مختلف ادبی فقط در قسمتهای مکاتبه، غزلسرایی و رماننویسی توانسته است به کمال هنرنمایی کند و در قسمت درامنویسی، انتقاد ادبی، مقالهنویسی و سرودن اشعار رزمی و هجایی ابداً نام مهمی از خود باقی نگذاشته است. زیرا همین صور ادبی هستند که احساسات شخصی انسان را نمایان میسازند و قسمت عمده زندگانی زن هم آمیخته به عشق و نتیجه احساسات است.
اما آیا عواطف مخصوص زنان در شعر فارسی انعکاس روشنی دارد؟ برای پاسخگویی به این سؤال بهتر است ابتدا به معنای عاطفه نظری بیفکنیم؛ منظور از عاطفه، اندوه یا حالت حماسی یا اعجابی است که شاعر از رویداد حادثهای در خویش احساس میکند و از خواننده یا شنونده میخواهد که با وی در این احساس شرکت داشته باشد.
نمیتوان به یقین پذیرفت که امکان آن باشد که هنرمندی حالتی عاطفی را به خواننده خویش منتقل کند؛ بیآنکه خود آن حالت را در جان خویش احساس کرده باشد. به استناد به همین موضوع مطلب را پیمیگیریم و در بخشهای بعدی به اجمال تفاوتهای شعری زن و مرد را بیان خواهیم نمود.
● پروین اعتصامی
از آن جا که تاریخچه زندگی پروین در این مقاله نمیگنجد لذا روند اصلی موضوعی را که همان محتوا و بنمایه اشعار او از لحاظ فکری است دنبال میکنیم.
پروین در قطعات خود، مهر مادری و لطافت روح خویش را از زبان طیور، از زبان مادران فقیر، از زبان بیچارگان بیان میکند. گاه مادری دلسوز و غمگسار است و گاه در اسرار زندگی یا ملای روم و عطار و جامی مقامی دارد.
او بیشتر نگران وظایف مادری است وقتی از اندیشهها خسته میشود، بیاد لطف خدا میافتد و قطعه لطف حق را مردانه میسراید و خواننده را با حقایق و افکاری بالاتر آشنا میسازد، و در همان حال نیز از وظیفه مادریش دست بر نمیدارد و باز هم مادری است نگران نفس، اهریمن را که روح آریایی با آن وجود دوزخی کینه دارد، همه جا در کمین جان پاک آدمی میداند، تشکیل خانوادهٔ مهربان و سعادت آرام و بیسر و صدا را نتیجه حیات میپندارد.
دکتر یوسفی مینویسد: «شعر پروین از لحاظ فکر و معنی بسیار پخته و متین است، گویی اندیشهگری توانا حاصل تأمل و تفکرات خود را درباره انسان و جنبههای گوناگون زندگی و نکات اخلاقی و اجتماعی به قلم آورده بیگمان او در این باب از سرچشمه افکار پیشنیان نیز بهرهمند شده است اما نه آن که سخنش رنگ تقلید و تکرار پذیرفته باشد بلکه در اندیشه و طرز بیان از اصالت برخوردار است.»
پروین زنی مطیع و فرمانبردار و عفیف و پاک و صمیمی است ولی در عین حال سخت دربند دوگانگی خیر و شر، قوی و ضعیف، غنی و فقیر و پادشاه و گداست.
تخیلش از طریق زبان اشیاء و حیوانات کار میکند. ولی هرگز به در هم ریختن یادهای مختلف حافظه و از میان برداشتن دیوارهای زمانی و مکانی یادها، توجهی ندارد. شعرش هیجانانگیز، پرشور و حال، اعجابانگیز و تکان دهنده نیست.
یکی از بارزترین ویژگیهای اشعار دیوان او این است که در آنها خبری از مسائل عیاشی و عاشقانه که شعر فارسی سرشار از آن است، نیست، او بیشتر به این مسائل پرداخته که به هم میهنان خود یاد بدهد تا به چه صورت یک زندگی پاک و عاقلانه و سعادتمندی را دنبال کنند. اشعار او بیشتر تعلیمی است.
مدار اندیشه پروین بر کار و کوشش، مذهب، رنج و غم مردم میچرخد هر چند که به اقتضای روح لطیف و خواهرانهای که داشته و چه اقتضای زمان، به سیاست و مسائل جاری آن نپرداخته است و قلمرو شعری او به مکان زمان و حوادث خاصی محدود نیست.
پروین در اشعارش چند باری بیشتر به عشق اشاره نکرده لکن نه آن عشقی که در مکتب لیلی و مجنون درس میدادند. عشقی که جور یار و زردی رخسار و ... آن نبود. منظور شاعر عشق الهی و به دور از عشقهای مادی است، به همین سبب در هیچ کجای آن، شعری که مصاحبت مردی در آن آرزو شده باشد نمیبینیم و این آرزوها برای پرنده و چرنده این دفتر هم مفهومی ندارد.
کتاب عشق را جز یک ورق نیست
در آن هم، نکتهای جز نام حق نیست
مقامی که پروین برای زن قائل است، و آنرا بارها در اشعارش مطرح میسازد، خیلی بالاتر از مقامی است که مدعیان تجدد برای زن مسلمان ایرانی در نظر داشته و پیشنهاد و تحمیل کردهاند، زن شعر پروین چون خود او موجودی قدسی، سازنده، مستحق و قادر به دانا شدن و آفرینش نیکیها و پروردن فرزندان برومندی است. وی حقوق زن و مرد را یکسان میداند در حالی که اکثر شاعران مرد این حق را یکسان بیان نکردهاند.
چه زن، چه مرد کسی شد بزرگ و کامروا
که داشت میوهای از باغ علم، در دامان
و یا در قطعه نهال آرزو تفاوت میان زن و مرد را در دانستن میداند:
به هر که دختر بداند قدر علم آموختن
تا نگوید کس، پس هشیار و دختر کودن است
لذا خلاصه موضوع تمام قصاید پروین با توجه به دستهبندی محتوا به صورت زیر ارائه میشود:
۱) خلاصه موضوع تمام قصاید پروین پند و اندرزهای اخلاقی، اعراض از دنیا، هوشیاری در مقابل فریبکاری جهان، زودگذر بودن عمر، نکوهش تن و در مقابل آن تجلیل از روح و روان و عقل و فضل و هنر میباشد و در همهٔ اینها پروین مانند حکیمی پیر و با تجربه به خوانندهٔ اشعار خود گفتگو میکند.
۲) در قسمت قطعات تمثیلی هم پیام پروین به این صورت است: داشتن قدرت شناخت ارزشها، یکرنگی با دیگران و دوری از نفاق و بدگویی نسبت به دیگران، کمک به بیچارگان و دوری از دنیا.
۳) در قسمت مثنویها هم این پیامها به چشم میخورد: رعایت حقوق دیگران و کمک به ناتوان، وقتشناسی، و تجلیل از علم و هنر.
۴) در تنها غزل دیوان نیز با اینکه دارای مضمونی اجتماعی است، بلافاصله بعد از چند بیت به مطالبی چون پند و اندرز و یا کشتن و درو برخورد میکنیم.
به تدریج در اشعار پروین، آثار مناشقات اجتماعی و عدم هماهنگی بین ثروت و فقر به چشم میخورد. از مسایل قابل توجه در مورد اشعار پروین این است که مضامین عاشقانه در اشعار نمودی آنچنانی ندارد و اگر از یک غزل آن هم در بینی آغازین و نیز ابیات آغازین و گذرای ۲ تا ۳ قطعه بگذریم که اشارتی گذرا به مسایل عاشقانه دارد دیگر هیچ نشانی از این موضوع در شعر پروین دیده نمیشود.
قضاوت درباره اینکه آیا عواطف عمیق زنانهٔ پرورش در اشعارش منعکس شده است یا خیر، مشکل است؛ زیرا اگر هر عنصر کلامی را ملاک انعکاس عواطف شاعر در شعرش بدانیم باید اذعان کنیم بسیاری از عناصر کلامی که نشانگر روح زنانگی یک شاعر باشند، از قبیل: نخ، سوزن، ماش، عدس و ... در شعر پروین وارد شده است.
از طرف دیگر بعضی نشانههای معنایی هم دیده میشوند که نشانگر روح زنانه و عاطفه مادرانهٔ اوست نظیر درد و اندوههایی که از زبان دختران یتیم بیان میدارد و یا صحنههای گفتگو و مراقبتی از حیوان به عنوان مادر به نمایش میگذارد.
اما اگر تمام جنبههای عاطفی انسان را ملاک قرار دهیم باید بگوییم در انعکاس عواطف خود ناتوان است و عاطفه عمیق زنانه شاعر در شعرش منعکس نشده است فقط به صورت غیرشخصی عاطفه مادری آن هم در هیأت دیگران و گذرا دیده میشود عاطفهای که هیچگاه خود شاعر آن را تجربه نکرد.
دایره لغات اشعار پروین متوسط است و در دیوان او به لغات تکراری، به کرات برخورد میکنیم. اما باید بدانیم که این تکرار حاکی از نظام خاص فکری اوست.
● پروین و بهار
اگر بخواهیم قیاسی داشته باشیم به شاعران مرد زمان پروین ملکالشعرای بهار بهترین انتخاب است.
شعر ملکالشعرا در عین دوری از هرگونه تکلف و تصنع زیباست و در عین زیبایی رسا و روان فصیح، معانی تازه و تشبیهات بدیع و توصیفات عالی و تمام، با استعمال الفاظ اصیل و فصیح و ترکیبات صحیح از مختصات شعری اوست. شعر بهار بیان و قالب شعر گذشتگان را دارد اما در معنی و لفظ او نوآوریهای ارزندهیی هست که روشنبینی او را در مسائل سیاسی و اجتماعی مینماید به قالب نوگرایشی محدود یافت و گاه شعر خود را با پیکره چهارپارههای امروز پدید آورده است.
شعر او را از نظر موضوع میتوان به سیاسی و انقلابی و اجتماعی و انتقادی و ادبیات شورانگیز عاشقانه تقسیم کرد. با این دستهبندی به چنین عناوینی میرسیم:
۱) منقبت پیامبر (ص) و ائمه اطهار:
اشعار زیادی از ملکالشعرا به این امر اختصاص داده شده است اما در دیوان پروین از اینگونه اشعار مذهبی خبری نیست.
زهرا آن اختر سپهر رسالت
کاو را فرمانبرند ثابت و سیار
فاطمه فرخنده ماه یازده سرور
آن بدو گیتی پدرش سید و سالار
۲) پند و اندرز به پادشاهان و حکام وقت:
در ترکیببند آئینه عبرت به یکی از این نمونههای بسیار مهم و جالب توجه کرده است پروین نیز چون بهار عمل کرده با این تفاوت که او به صورت تمثیل و حکایت پادشاهان را به باد انتقاد میگیرد و یا پند و اندرز میدهد.
۳) توصیف فصلهای سال:
توصیف فصلهای سال و جلوههای گوناگون طبیعت، یکی دیگر از موضوعهای مکرر در دیوان بهار است در حالیکه در دیوان پروین به توصیف فصلها و طبیعت کم پرداخته شده است قدرت خارقالعاده پروین در شرح عواطف قلب و عوالم معنی است و هر جا که به وصف منظرهای طبیعی پرداخته ضعف تخیل و فقد دید زیباشناسی خود را آشکار کرده است.
۴) شعرهای سیاسی و انقلابی:
از موضوعات مهم دیگر دیوان بهار است اما پروین که ۲۰ سال دوران خلاقیت شاعرانه او دقیقاً همان بیست سال فرمانروایی رضاشاه بود که در طی آن حق آزادی سخن پایمال گشت لذا جبراً از صحنه سیاست و اجتماع کشور بر کنار گشته است.
هر چند که از طرفی خود زنان تمایل به عنوان کردن مسائل سیاسی نداشتن از طرف دیگر نیر محیط اجتماعی ایران نیز برای شکوفایی استعداد زنی جوان مانند پروین که با تربیتی سنتی بزرگ شده بود چندان سازگاری نداشت.
۵) شعرهای عاشقانه:
اشعار عاشقانه در شعر بهار زیاد است اکثر غزلها و تغزلها او رنگ و بویی اینچنین دارد اما در دیوان پروین یک غزل و چند غزلگونه وجود دارد و به قول مرحوم بهار «چون غزلسازی ملایم طبع پروین نبوده آن پنج شش غزل را باید قصاید کوتاه خواند.»
۶) مفاخره
اکثر شاعران از قدیم تا امروز گاهی با دواعی و علل متفاوت شعر خود را با الفاظ و تعبیراتی ستودهاند که گاهی بجا و در خور پایگاه بلندشان در سخنرایی است و گاهی نیز به لاف و گزاف مدعیان کم مقدار نزدیکتر است.
پروین فقط در یک قطعه شعری که برای سنگ مزار خود ساخته، یعنی می خواسته پس از مرگش دیده شود، خود را «اختر چرخ ادب» نامیده است.
اما بهار، در اشعار متعدد، شعر و علم و اندیشه خویش را میستاید (البته ناگفته نماند هر جا از عظمت مقام و شهرت جهانگیر خویش یاد میکند در حقیقت به مقابه با سعادت، غمازان و حسد حاسدان برمیخیزد.)
ز شعر قدر و بها یافتند اگر شعرا
منم که شعر ز من یافته است قدر و بها
● فروغ فرخزاد
فروغ فرخزاد در سه کتاب اولش (اسیر، دیوان، عصیان)، بیشتر هوسهای زنانه را به نظم میکشید ولی با (تولدی دیگر) به سوی ایجاد تصاویر زنانه از زندگی خصوصی و اوضاع محیط خود گرائیده است. دیوار دومین اثر وی وضعی را میرساند که شخص میخواهد تمام محدودیتهای سنتی را درهم شکند. چرا که خود را در دنیایی از خود بیگانگی در مییابد که دور و برش را دیواری حصار کرده است.
در سومین اثرش (عصیان) سادهترین و عمیقترین مضمون کشف شده هویت انسانی هویت شیطانی را و مسأله بنیادی فلسفی اختیار و اجبار را عرضه کرده است.
نوع نوشتههای فروغ بسامد برخی واژهها و کاربرد آن در دید اول هر مخاطبی را بر آن میدارد که این احتمال را بدهد که شاعر این قطعات زن است، زنی که در چهار دیوار اسارت خانگی در برابر سنتها و اخلاقیات معمول خانوادگی میایستد و با جسارتی که خاص اوست، تنها احساسات و تمایلات غریزی خود را بر ملا میسازد که می توان گفت هم از نظر تصویر و هم از لحاظ فکر و محتوا، خاص اوست.
فکر و محتوا در سه کتاب اول از چهارچوب (من) زنی که درگیر با مسائل سطحی و ظاهری و پیش پا افتاده است فراتر نمیرود.
او به هیچ مسألهای عمیقاً نگاه نمیکند و نمیاندیشد. او چون گزارشگر پرشتابی میماند که عواطف و احساسات ابتدایی خویش را به سرعت و به راحتی منعکس میکند و در ابراز این احساسات سطحی، بیپرده و بیپروا سخن میراند، مثلاً در شعر شب هوس از دفتر شعر اسیر میخوانیم:
سرشار/ از تمامی خود سرشار/ میخواهمش که بفشردم بر خویش/ بر خویش بفشرد من شیدا را/ بر هستیم به پیچد، پیچد سخت/آن بازوان گرم و توانا را/ در لابه لای گردن و موهایم/ گردش کند نسیم نفسهایش/ چون شعلههای سرکش بازیگر/ در گیر دم به همهمه در گیرد/ خاکسترم بماند در بستر/ در بوسههای پر شررش جویم/ لذت آتشین هوسها را/...
شاید سادگی شعر فروغ، از این سرچشمه میگیرد که بین تجربیات روزمره زندگی و چیزی که او به صورت شعر در میآورد فاصلهای وجود ندارد.
بیان احساسات تند عاشقانه، گله از معشوق و سختیهای عشق، اشعاری خطاب به پسر یا شوهر ارائه تصویری از خانهای متروک و بیرونق که خانه خود شاعر بعد از طلاق است و نیز سطح گونههایی که نوعی عصیان و سرکشی در مقابل جامعه است از جمله محتواهای سه کتاب دوره اول شاعری فروغ است. محتوای کتابهای دوره دوم عبارت است از احساس مرگ، احساس تاریکی و شب اضطراب و پریشانی و عدم رابطهٔ با دیگران و تلاش برای ایجاد این رابطه، یادآوریهای دوران کودکی و آرزوی آمدن آن به خاطر صمیمیتی که در آن بود.
فروغ فرخزاد در زمینه انعکاس عواطف و روحیات عمیق زنانه پیشتاز زنان شاعر است. او هم در زمینه انعکاس عواطف یک زن صمیمیت و رکگویی خاص خود را دارد و هم در حوزهٔ بیان وجدانهای اجتماعی از دیدگاه یک زن بیانی روشن و آشکار دارد.
و «فروغ هیچگاه میل ندارد از پشت پرده سخن گوید و همیشه از روبرو با مسائل برخورد می کند»
فروغ در اشعارش آنچنان صمیمی و صریح حرف میزند که میتوان آن اشعار را نمونهای بارز از «ادبیات شخصی» دانست.
خود فروغ خوب به مسأله صمیمیت و عاطفه عمیق شاعرانه واقف است و میگوید:
«شاعر بودن یعنی انسان بودن.
بعضیها را میشناسم که رفتارشان هیچ ربطی به شعرشان ندارد. یعنی فقط وقتی شعر میگویند که شاعر هستند بعد تمام میشود؛ دو مرتبه میشوند یک آدم حریص شکموی تنگنظر بدبخت حسود حقیر. من حرفهای این آدم را قبول ندارم. من به زندگی بیشتر اهمیت میدهم.»
● سهراب سپهری و فروغ فرخزاد
سپهری شاعری است که از دورهٔ ابتدایی شعرش تا دورهٔ جستجو و از آن دوره تا دورهٔ یافتن خط فکری مشخص و زبان شعری مختص (که حتی بی امضاء هم شناخته میشود) جهانی آرمانی را میجوید. جهانی که در آن «عشق» پیدا باشد «دوستی» پیدا باشد و «کلمه»، «آب»، «عکس اشیا و آب»، «سمت مرطوب حیات» و «شرق اندوه نهاد بشری» پیدا باشد.
اما همانطور که گفته شد فرخزاد مسائل اجتماعی و سیاسی زمان خود را درک میکند و به صور گوناگون در اشعارش منعکس میسازد. ولی سپهری تا آخر، جهان آرمانی و ذهنی خود را حفظ میکند. و از جریانهای اجتماعی، سیاسی زمان دور میماند. و اگر احیاناً چشمش به «قطاری» میافتد که «سیاست» را میبرد، آن را خالی میبیند.
من قطاری دیدم ، که سیاست میبرد و چه خالی میرفت (صدای پای آب صفحه ۲۷۹)
سپهری و فرخزاد در بیان حالات و شدت احساسات تقریباً چون یکدیگر هستند با این تفاوت که «فرخزاد» در بیان خواستهها، آرزو و احساسات شخصی خویش بیپروا و بدون هیچگونه ملاحظهای سخن میگوید (مخصوصاً در سه کتاب دوره اول).
ولی سپهری بندرت تمایلات و خواستههایش را ابراز میکند. او به بیان نفسانیات صرفاً اکتفا نمیکند و تجربه خود را به عوالم نفسانی منحصر نمیکند. او به مرز جدیدی از صمیمیت شاعرانه دست یافته است؛ که در آن تصاویر شعریش، زلال، روشن، پاک و پر اشراق جلوه میکنند و گوئی قداست خاصی بر فضای شعر او حاکم است که او را از اندیشیدن به علائق و پسندهایش به جهان مادی باز میدارد.
طبیعت ستایی یکی دیگر از ویژگیهای شعر سهراب است، از آنجائیکه «پیشه شاعر نقاشی» است حساسیت و ظرافتهای خاصی را در ترسیم نمودن چهرههای مختلف طبیعت بکار میگیرد. در حالیکه فروغ کمتر به توصیف طبیعت پرداخته است. و در یکی دو جا، که به این امر پرداخته بسیار ضعیف و سطحی، سخن رانده است.
شیوه بیان مستقیم یکی دیگر از ویژگیهای مشترک برخی از اشعار سپهری و فرخزاد است و همچنین سطور ساده شعری هم از ویژگیهای مشترک هر دوی آنهاست.
اشاره به آئینها، اصطلاحات دینی و مذهبی، اشاره به اسمهای خاص تاریخی و جغرافیایی، از ویژگیهای شعر «سپهری» است.
ولی فرخزاد با اینکه مسافرتهای زیادی به داخل و خارج از کشور داشته است و با «تورات» هم آشنا بوده جز در آیههای زمینی به اطلاعات به دست آمده خویش که حاصل تجربههای فوق باید باشد، اشاره نمیکند.
دید سهراب عمدتاً مثبت بوده در حالی که نگرش فروغ به جهان از دریچه مخالف بوده است.
زندگی رسم خوشایندی است/ زندگی بال و پری دارد با وسعت مرگ/ پرشی دارد اندازهٔ عشق/ زندگی چیزی نیست، که لب طاقچه عادت از یاد من و تو برود/ زندگی جذبه دستی است که میچیند/ زندگی بعد درخت است به چشم حشره/ زندگی تجربه شب پره در تاریکی است... (سپهری صدای پای آب صفحه ۲۹۰)
زندگی شاید/ یک خیابان دراز است که هر روز زنی با زنبیلی از آن میگذرد/ زندگی شاید آن لحظه مسدودیست/ که نگاه من، در نی نی چشمان تو خود را ویران میسازد/ و در این حسی است/ که من آن را با ادراک ماه و با دریافت ظلمت خواهم آویخت... (فرخزاد تولدی دیگر صفحه ۱۵۱)
● طاهره صفارزاده
از ویژگیهای اشعار صفارزاده توجه به مسائل دینی مخصوصاً مذهب شیعه است.
صدای ناب اذان میآید/ صفیر دستهای مؤمن مردیست که حس دور شدن، گم شدن، جزیره شدن را/ ز ریشههای سالم من بر میچیند/ و من به سوی نمازی عظیم میآیم/ وضویم از هوای خیابان است و/ راهنمای تیره دود/ و قبلههای حوادث در امتداد زمان... (دفتر دوم صفحه ۹۱)
بیان مسائل سیاسی و اشاره به وقایع مهم جهان، دیگر ویژگی فکری او محسوب میشود. او معمولاً در تمام آثارش به جریانهای سیاسی ایران و جهان نظر دارد. و دیگر اینکه اشاره به تقابل عرفان و مذهب با قرن پلاستیک و عصر ماشین با طبیعت.
صفارزاده در خلال اشعارش به «زن بودن» خویش اشارههای متعدد دارد و غیر مستقیم دیدگاههای جامعه را نسبت به زنان منعکس میکند. مثلاً آنجائیکه که از تولد خویش یاد میکند چنین مینویسد:
من زادگاهم را ندیدهام/ جایی که مادرم/ بار سنگین بطنش را/ در زیر سقفی فرو نهاد/ هنوز زندهست/ نخستین تیک تاکهای قلب کوچکم/ در سوراخ بخاری/ و درز آجرهای کهنه/ و پیداست جای نگاهی شرمسار/ بر در و دیوار اتاق/ نگاه مادرم/ به پدرم/ و پدربزرگم/ صدای خفهیی گفت/ دخترست!...
صفارزاده معمولاً با استفاده از زبان محاوره، اصطلاحات عامیانه، حتی مطرح کردن شعارها، تلاش میکند به شعر و زبان مردمی نزدیکتر شود.
شاید به همین دلیل، از آوردن واژهها و اسامی، از زبانهای بیگانه خودداری میورزد. و از رمز و اشارههای دور و دراز چشم میپوشد.
● علی موسوی گرمارودی و طاهره صفارزاده
شعر صفارزاده، فقط در بکارگیری بسامد واژههایی که مبین «زن بودن» سراینده است با شعر زنان مشترک است. و از جنبههای مختلف دیگر، مخصوصاً فکر و محتوا، تفاوتهای آشکاری با آنان دارد. از دیگر سو، وجه تمایز خاص خود را با شعر مردان، همچنان حفظ میکند. اشعار وی با گرمارودی در یک خطوط فکری مشترک است.
گرمارودی در آثار خود، هم در قالبهای کهن شعر فارسی و هم در شعر نیمایی (بحور شکسته و چاره پاره) و هم در شعر سپید طبع آزمایی کرده است.
گرمارودی در بیشتر اشعارش به بیان عقاید مذهبی و گرایشهای دینی خویش پرداخته و به مناسبتهای مختلف مذهبی، شعرهای متنوعی سروده است. و از این نظر با اشعار خانم صفارزاده قابل مقایسه است. قطعات «بهار در خزان»، «سایهسار نخل ولایت»، «افراشته باد قامت غم» و «خاستگاه نور» از زیباترین اشعاری محسوب میشوند که به همین مناسبتها سروده است.
از دیگر ویژگیهای شعر او، توجه به مسائل سیاسی و وقایع روز است. که به گستردگی به آن پرداخته است. و دیگر آنکه توجه به طبیعت و جلوههای گوناگون آن از ویژگیهای شعری اوست در حالیکه صفارزاده به ندرت به طبیعت پرداخته است.
شعر صفارزاده و گرمارودی اندیشههای شکل یافته است که در قالب کلمات عرضه میشود. حال آنکه شعر واقعی کلماتی شکل یافته است که اندیشهای را عرضه میکند در اشعار آن دو، بیشتر اندیشه به معنای خاص خودش جریان دارد تا تصویر؛ یعنی شعرشان حاوی فکر و اندیشهای است که خواننده را به دانستنی جدیدی فرا میخواند و زمینه نوعی تأثر را در او بوجود میآورد.
در شعر صفارزاده، فرصتها گرانبهاترند و خواننده با شاعری مواجه میشود که اسلوب گرمارودی را در زبانی فشرده و موجزتر و با بار بیشتر از لحاظ اندیشه و تفکر میبیند هر دوی آنها، با استفاده از تعابیر مذهبی و قصص و آیات قرآن به صورت تلمیح و جهان مداری و سیاست محوری، رنگ و بوی خاص به اشعارشان بخشیدهاند.
سیاست محوری، در هر مجموعه آثار هر دو، آنها را به سمت صراحتگویی و بیان مستقیم متمایل میکند. با این حال اشعار صفارزاده و گرمارودی از نظر اسلوب زبانی جاذبهای برای نسل جوان نداشته است.
● جمعبندی و نتیجهگیری:
۱) معمولاً اکثر زنان و مردان شاعر معاصر واقعگرا (برونگرا) هستند. یعنی به رویدادهای جامعه و تحولات اجتماعی و سیاسی توجه دارند، با این تفاوت که: مردان شاعر، به علت حضور همه جانبه در اجتماع، با دیدی بازتر به طرح مسائل و وقایع مختلف میپردازند و زنان به فراخور حال و تا آنجا که محدودیتهای خانه و اجتماع اجازه دهد.
پروین که کمتر خوانندهای پیدا میشود که دیوانش را بخواند و تحت تأثیر همدردیهای او (با محرومان و ستمدیدگان جامعه) قرار نگیرد. او همچنین در قالب تمثیل چهره ستمکاران و زورگویان زمانه را ترسیم میکند. و به این ترتیب توجه مردم را به مصائب و مشکلاتشان جلب میکند.
فروغ نیز در دو کتاب «تولدی دیگر» و «ایمان بیاوریم به آغاز فصل سرد» از خود محوری بیرون میآید و با نگرشی تازه به اجتماع و مسائل متعدد آن نظر میکند. و طاهره صفارزاده هم از همان ابتدای شاعری و در اولین مجموعه اشعارش «رهگذر مهتاب» با قطعه « کودک قرن» به طرح مشکلات و رویدادهای اجتماعی و تا حدودی سیاسی میپردازد و در آثار دیگرش، تقریباً تمام قطعات شعری او را مضامین اجتماعی، سیاسی و بعدها مذهبی در برمی گیرد.
و اما شاعران مرد، به خاطر آزادی عمل بیشتر، به طرح عینیتر مسائل اجتماعی و سیاسی میپردازند. در تاریخ ادبیات ایران شاید کمتر شاعری به اندازه بهار اشعارش را به ثبت رویدادهای تاریخی، اجتماعی و سیاسی زمان اختصاص داده باشد. و از این نظر با هیچ شاعری قابل قیاس نیست.
از مردان شاعر این دوره که کمتر به مسائل سیاسی و اجتماعی توجه نشان داده است میتوان به سهراب اشاره کرد که درونگرایی اختیار کرده و از این جهت مورد انتقاد معاصرانش قرار میگیرد. گرمارودی هم که در سر تا سر اشعارش به مسائل اجتماعی، سیاسی و مذهبی توجه تام و تمام نشان میدهد.
۲)ـ در بیان مسائل عاطفی و خانوادگی و با احساساتی حادتر از مردان، شعر گفتن، یکی دیگر از ویژگیهای شعر زنان است که کمتر در شعر مردان جلوه کرده است.
پروین که بسامد بالایی از اشعارش را به ترسیم چهره کودکان بیسرپرست و بینوا اختصاص داده است و با هنرمندی تمام و ایفای نقش مادرانه به توصیف حالات مختلف کودکان خردسال پرداخته است. فروغ هم که در چند قطعه از سه کتاب نخستینش و یکی دو قطعه در دو کتاب دیگر عاطفه و مهر مادری را مطرح کرده است.
در حالی که در اشعار مردان به ندرت به شعری با احساس و عاطفه بر میخوریم.
۳) هر چند از نظر روانشناسی، زنان در بروز احساستشان راحتترند. ولی اکثر زنان شاعر ایرانی به اصول و آداب اجتماعی و مذهبی پایبند هستند و از ابراز علائق و گرایشهای شخصی و خصوصی خودداری میکنند. و یا اگر «بندرت» اشاره میکنند با حجب و حیا و پوشیده و غیر مستقیم است.
۴) زنان شاعر، معمولا اهل مفاخره نیستند. در دیوان پنجهزار و چند بیتی «پروین اعتصامی» فقط در یکی دو جا از خود میگوید:
اینکه خاک سیهش بالین است
اختر چرخ ادب پروین است.
در حالیکه مردان شاعر به تبعیت از سنت معمول و مرسوم دیرینه ادب فارسی، به کرات خویشتن را مطرح میسازند و به اشعار خود میبالند.
۵) تا زمان فروغ شعر فارسی از داشتن معشوق مرد، معشوق مردی که از دیدگاه جنسی، عاطفی و جسمانی یک زن دیده و تصویر شده باشد، محروم مانده است. و نیز میتوان بر این نظر تأکید کرد که غالب شاعران زن ما، جهان درون و بیرون را از چشم شاعران مرد ملاحظه کردهاند و همانند آنان عاشق زلف سیاه و خط و خال معشوقی زنبور میان بودهاند.
ما هیچگاه نگاه زنانهٔ عمیقی به جهان در ادبیات خود نداشتهایم. در حالی که شاعران مرد از ابتدا در شعرهاشون به این مسئله اشاره داشتهاند و در شعر آنها به وفور به علاقه خود به زن و معشوق زن خود بر میخوریم.
در شعرهای پروین در حوزه لغات و ترکیبات نشانههای زن بودن او پیداست و اگر عاطفهای در شعرش منعکس شده است عاطفه مادرانه است در حالی که خود او یک مادر نبوده است. اما پس از تقریباً هزار و دویست سال سابقه ادبیات فارسی فروغ موضوعاتی را با تصاویری جدید برای اولین بار در شعر فارسی مطرح کرد و مضامین جدید آفرید؛ مثلاً شاعران کهن جز به ندرت درباره زندگی خصوصی خود سخن نگفتهاند.
با تسلطی که او به شعر داشت چه بسا که توانست نگاههای زنانهٔ خود را به جهان درون و بیرون تبدیل به اشعاربلندی کند و به غنای ادبیات عاطفی و صمیمانهٔ ما بیفزاید.
به هر حال بعد از فروغ بود که زنان شاعر به ارائه تصاویر و همراه آن عواطف مخصوص زنانه اشعار خود پرداختند. البته نه به مهارت و خوبی فروغ بود و از طرفی دیگر با شدت و ضعفها و تفاوتهایی همراه بود.
۶) در شعر مردان وسعت بکارگیری از قالبهای شعری و رعایت قافیهها و اصول ادبی بیشتر از شعر زنان به چشم میخورد.
۷) مردان شاعر در ترکیبآفرینی خلاقتر هستند. در حالی که بسامد برخی از واژهها در شعر زنان تفاوت معنیداری با شعر مردان دارد؛ که همین امر خواننده را به زن بودن شاعر متوجه میکند.
۸) از نظر فکری شعر اکثر زنان وجه تمایز خاصی با شعر مردان دارد.
۹) حوزه شعر زن در زمینه ادبی، محدودتر از شعر مردان است.
۱۰) زنان در بیان مسائل احساسی و عاطفی، پیشگامتر از مردان هستند.
۱۱) مهمترین نکتهای که در اولین برخورد با شعر شاعرههای جوان معاصر به چشم میخورد کمبود اصالت و فقدان استقلال لازم شعری است.
اکثریت اشعار شاعرههای جوان سوزناک و دردآور است و میبینم که حتی از تأثیر تصویرسازی دلنشین هم در این اشعار خبری نیست و آنچه اصالت کار شاعران بزرگ است در شعر شاعرهها دست نزده باقی مانده است و تنها رویه کار مورد تقلید است.
به سادگی میتوان یکی از علل توجه شاعرها به شعر فروغ فزخزاد، اشتراک شرایط زندگی آنها دانست. اکثر شاعرههای ما به علت شرایط زندگی و نیز به خاطر موقعیت سنی خویش «عشق» را مظهر اصلی شعر خود برگزیدهاند و در حدود ۸۰% از مجموع اشعار آنها به اصطلاح «عاشقانه» است.
شاعرهها در تصویرسازی دو روش دارند؛ یا از همان فوت و فن قدیمیها استفاده میکنند که خود به خود، اگر شعرشان روشن و با معنی است لکن کهنه و تکراری و تقلیدی محسوب میشود . یا به تقلید از شعر موج نو دست به ساختن تصاویر تازه اما بسیار دور از ذهن میزنند و شاید یکی از علل پراکندهگوییشان همین عدم رعایت اصول در خلق اجزاء شعری است.
لذا ملاحظه میشود که نه تنها در گذشته بیشتر اشعار شاعران زن از جهت تصاویر و نیز انعکاس عواطف جنبهای تقلیدی داشته است، بلکه بعد از فروغ هم که حرکتی تحولی از این جهت آغاز شده بود جنبهٔ تقلید و حتی کتمان عواطف همچنان ادامه مییابد. چیزی که در شعر شاعران مرد امروزی به ندرت دیده میشود.
منابع :
1- آژند، یعقوب؛ ادبیات نوین ایران، چاپ اول- تهران؛ انتشارات امیركبیر
2- براهنی، رضا؛ طلا در مس، چاپ دوم- تهران؛ ناشر كتاب زمان
3- حقوقی، محمد؛ شعر زمان ما (سهراب سپهری)، چاپ چهارم- تهران؛ نگاه 1373
4- شاهحسینی، مهدی؛ زنان شاعر ایران، چاپ اول- تهران؛ مدبر 1374
5- صادقیتحصیلی، طاهره؛ ویژگیهای شعر زنان و تفاوت آن با شعر مردان؛ تهران؛ 1374
6- زرینكوب، عبدالحسین؛ نقد ادبی، چاپ پنجم- تهران؛ انتشارات امیركبیر 1373
7- خدادادی، معصومه؛ بررسی دلتنگی در آثار شش شاعر زن معاصر، 1377
8- البرزی، اناما...؛ نگرشی بر شعر زنان از ابتدای شعر فارسی تا آغاز انقلاب اسلامی، 1374
9- شمیسا، سیروس؛ نگاهی به فروغ فرخزاد، چاپ اول- تهران؛ انتشارات مروارید 1372
10- یوسفی، غلامحسین؛ چشمه روشن، چاپ سوم- تهران؛ انتشارات علمی 1370
شبنم سادات كشفی
1 پيوست (پيوستها)
نماد در شعر دیروز و امروز
ادبیات ایران سرشار از نماد و رمز است. نماد در ادبیات پیش از اسلام، شعر غنایی، حماسی، تمثیلی و عرفانی پس از اسلام، شعر اجتماعی نو و شعر حماسی معاصر ریشه بنیادین دوانده است.در مقاله حاضر ابتدا نماد یا سمبل معرفی شده است. نمادها به چهار دسته دلالتگر، استعاری، یادبودی و قدسی تقسیم شده است. همچنین تأثیر نماد بر انواع گوناگون شعر فارسی بازگو شده است. پس از این مقدمه، نماد در شعر معاصر بررسی شده و برای نشان دادن نمادها در شعر معاصر و تفاوت آن با شعر كلاسیك چهار عنوان باد، باران، جنگل و دریا انتخاب شده است و به تفصیل مورد بررسی قرار گرفته اند.نماد نماینده واقعه ای است كه به سختی قابل تصور است. نماد نشانه ای است كه با استفاده از عناصر عینی طبیعت چیزی غایب و نامحسوس را مجسم می كند.
نماد را معادل لغت (سمبل) symbol پذیرفته اند و گاه واژه های رمز، نشانه و مظهر را نیز معادل این كلمه دانسته اند.
نماد در حوزه های گوناگون دانش بشری نقش بنیادی دارد و تمامی زمینه های علوم باطنی و معنوی را دربرمی گیرد. نماد زادگاه هنر است و با عینی ترین و ملموس ترین گفتار انسانی یعنی شعر ارتباطی گسترده دارد. نمادها معمولا به چهار دسته تقسیم می شوند.
۱ _ دلالتگر(significative) كه همان نشانه های قراردادی و اختیاری هستند مانند علامت ها و نشانه هایی كه در علوم مختلف به كار می برند.
۲ _ استعاری (metaphoric) كه هم دلالتگر و هم صورتی طبیعی به همراه دارند مانند روباه و شیر كه بر انسانهای حیله گر و شجاع دلالت دارند.
۳ _ یادبودی (commemorative) كه بر خاطره رویدادی واقعی می افزاید.
۴ _ قدسی (sacramental) مانند نمادهایی كه در آئین ها و اساطیر به كار می روند.
در شعر فارسی در تمامی نمونه های ادبی، تأثیر نماد را می توان یافت از جمله:
شعر تمثیلی: تمثیل حكایتی است سرشار از مفاهیم نمادین، نشانه هایی كه در یك شعر، حكایت و یا داستان تمثیلی وجود دارد، نشانه هایی است شناخته شده و به قصد آن روایت شده تا به سهولت بتوان مفهوم آن را منتقل نمود.
شعر عرفانی: در عرفان نماد و رمز كاربرد فراوان دارد. برجسته ترین شاعر رمز گرای عارف مولوی است. اولین بیت مثنوی كه حكایت و شكایت «نی» را به همراه دارد یك نماد قراردادی است كه در تمام مثنوی جای دارد. مقدمه مثنوی از بیت اول تا شروع داستان شاه و كنیزك نمونه كامل سمبولیسم شعر فارسی است.
شعر حماسی: اسطوره كه یكی از اركان حماسه است جزء قلمرو نماد است. اسطوره با زبانی پیچیده و راز آلود كه زبان نمادهاست سخن می گوید و نهفته های خود را آشكار می سازد. برای نقد اسطوره باید زبان سمبولیك اسطوره ها را شناخت. (من)های فردی مطرح شده در اساطیر، رمز واره هایی حماسی است كه می تواند به صورت های گوناگون نمایان گردد.
در شعر معاصر شاعران شعر نیمایی با سمبولهای تازه تمامی فضای شعر را چهره ای نو بخشیدند. شعر سمبولیك در این دوره وسیله ارتباطی مخفی و حرف زدن نامرئی راجع به مسایل اجتماعی بود.
در اشعار نیما یوشیج پدیده های طبیعت هم نماد احوال درونی شاعر هستند و هم نماد رخدادهای اجتماعی. او می كوشد از طریق توصیف بیرون، احوال درونی و منظر خویش را نسبت به جهان بیان كند. شفیعی كدكنی (م. سرشك) نیز مانند نیما می كوشد از طبیعت به منزله ابزار و نماد استفاده كند، ابزاری برای بیان احوال روحی و نمادی برای تبیین رخدادهای اجتماعی. بیشتر نمادهای طبیعی در شعر او محملی است تا اندیشه های نو حماسی و اجتماعی خود را مطرح كند، وقتی كوچ بنفشه ها را در روزهای آخر اسفند می بیند فورا مسأله وطن و وطن خواهی در ذهنش تداعی می شود:
ای كاش
ای كاش آدمی وطنش را
مثل بنفشه ها
در جعبه ها
یك روز می توانست
همراه خویش ببرد
هر كجا كه خواست.
مجموعه شعر (بوی جوی مولیان) شفیعی كدكنی نشان می دهد كه شاعر به شعر سمبولیك نزدیك شده است. در این مجموعه نیز رمزهای خود را از عناصر طبیعت می گیرد، رمزهایی مانند شب، بیابان، كویر، شقایق، بهار، گل سرخ، توفان، مرداب و...
نمادهای اشعار دیگر شاعران نمادگرای معاصر بنابر دلبستگی و آشنایی شاعر با فرهنگ كلاسیك و فرهنگ كشورهای دیگر، موقعیت خاص اجتماعی، احوال درونی و عوامل دیگر نمودی تازه یافته است. برای آشنایی با این نمادها و چهره نو آنها به عنوان نمونه به بررسی برخی نمادها می پردازیم.
1 پيوست (پيوستها)
معنا و مفهوم واژه ی تُرک در زبان و ادبیات پارسی و ایرانی
کد:
بر گرفته شده از تارنگار: تاریخ, جشنها و زبان پارسی
در اشعـار پيشينيـان از اوايـل قرن چهـارم گرفتـه تا دورهي حـافـظ و حتا تا زمـانـي نزديك به قـرن حاضـر، واژهي «ترك» به ويژه آن گاه كه به تغزل سخن ميگفتند، به وفور يافت ميشود.
اگر آشنايي شما با شعر قدما چندان گسترده و ژرف نباشد، حداقل ديوان حافظ را بايد كم و بيش خوانده و لحظاتي از عمر را با غزليات ناب خواجه بسر برده باشيد. در اشعار حافظ، بارها از واژهي ترك استفاده شده است. براي نمونه بيتي از حافظ را نقل ميكنيم:
اگر آن ترك شيرازي به دست آرد دل ما را /// به خال هندوياش بخشم سمرقند و بخارا را
در اين بيت، مراد از «ترك شيرازي»، تركي كه مقيم شيراز باشد، نيست. واژهي ترك در زبان شعر فارسي به ويژه در تغزل، به معناي معشوق زيباروي است. حافظ از كلمهي ترك به منظور [اشاره به] معشوق زيبا در اشعار خود بسيار بهره برده است. البته «ترك» در شعر فارسي، نماد معشوقيست كه افزون بر زيبا رويي، سنگدل و بيوفا و خونريز و غارتگر نيز هست. چنان كه حافظ در اين ابيات فرمايد:
ترك عاشق كش من مست برون رفت امروز /// تا دگر خون كه از ديده روان خواهد بود
يا رب اين بچهي تركان چه دليرند به خون /// كه به تير مژه هر لحظه شكاري گيـرنـد!
دلام ز نرگس ساقي امان نخواست به جـان /// چرا كه شيوهي آن ترك دل سيه دانست.
ترك در اين معنا، در حقيقت برگرفته از كلمهي ترك به مفهوم نژاد ترك است. اما اين كه چگونه واژهي ترك در شعر فارسي، حامل چنين معناييست، داستاني دارد كه ميگوييم:
در دورهي پادشاهان ايرانينژاد ساماني، ايران، مقرون به آباداني و وسعت بلاد و فزوني جمعيت و نيز ثروت سرشار اهالي و وجود خاندانهاي ثروتمند قديم بوده است. سرزمين ايران در آن روزگار به فراواني نعمت و كثرت جمعيت و رواج و رونق بازرگاني و كشاورزي مشهور بوده است. اما آفت اين ثروت سرشار، روي آوردن ايرانيان به خريد و فروش غلامان و كنيزان و راه دادن آنان در ميان خانوادههاي ايراني و در نتيجه آلودن نژاد توسط آنان بود.
در دستگاه سامانيان، غلامان و كنيزان ترك بسيار بودند و شگفت اين كه ايرانيان ساكن خراسان و ماوراءالنهر در اين تركان زرخريد تنگ چشم، زيبايي و ملاحت مسحور كنندهاي يافته بودند و به آنان دل مي باختند! از سويي، بنابر بدعتي كه «المعتصم بالله» در حكومت اسلامي گذاشته بود، از غلامان ترك در ايران، دستههاي سپاهي ترتيب ميدادند و آنان را به مرور از مرتبهي «وشاق» به مرتبهي «وشاق باشي» و سپس به «امارت» و بالاخره به درجهي «سپهسالاري» ارتقاء ميدادند!
از اين روي، قيمت بردگان ترك بسيار بود و چنان كه «ابن حوقل» در «صورت الارض» آورده است: گاه قيمت يك كنيزك يا يك غلام ترك به سه هزار دينار ميرسيد!
اين تركان زرخريد و فرودست پس از اين كه مراتب ترقي را طي ميكردند و به قدرت ميرسيدند، براي خالي كردن عقدههاي انباشته از دوران حقارتشان، داد دل از خلق ميستاندند. اين تركانِ به قدرت رسيده، در بغداد و بلاد ايران جنگ افروزيها و ويرانگريهاي بسيار كردند. اينان كه دست پرورده و مرهون الطاف ايرانيان بودند و ايرانيان براي آنها مالهاي بيحساب پرداخته بودند، طريق ناسپاسي و پستي در پيش گرفتند و دست به غارت و يغما زدند!!!
پادشاهان بزرگي چون «احمد بن اسماعيل» و «مرداويج بن زيار» كه از مفاخر و اميدهاي ايرانيان بودند، به دست اين خيانتكاران كشته شدند! چه خاندانهاي اصيل ايراني كه توسط آنان برافتاد و چه آداب و رسوم و عادات ملي كه به دست آنان نابود شد!!!
كلمهي «تركتازي» كه به معناي حمله آوردن به قصد تاراج و يغماست، برگرفته از تاخت و تاز تركان غارتگر است.
اكنون ميتوان پي برد كه چرا كلمهي ترك به معناي معشوق زيباروي، دربردارندهي معاني ديگري چون خونريز و بيوفا و يغمايي است. «دلبر ختايي» نيز در شعر فارسي به معناي ترك و معشوق زيباروي است چرا كه «ختا»، به ناحيهي چين شمالي اطلاق ميشود كه مسكن قبايل بدوي ترك بوده است.
پس آلودگي نژادي در ايران، تنها حاصل حملهي اعراب و اختلاط نژادي با آنان نبوده است بل كه خود ايرانيان نيز به سوداي رفاه بيشتر و نمايش استطاعت مالي خويش، با نژاد ترك درآميختند و مار در آستين پرورش دادند!
جالب است بدانيد كه سلطان محمـود غزنـوي كه مقتـدرتـريـن پادشاه غـزنـويـان بـوده ، از نـژاد تـرك و نيـز غلام زاده بوده است. چنان كه فردوسي بزرگ در هجو او فرمايد:
پرستار زاده نيايد به كار /// اگر چند دارد پدر شهريار
پرستار به معناي غلام است و فردوسي، محمود را غلام زاده ناميده است. چرا كه پدر محمود، غلام البتكين، جد مادري محمود بوده است و خود البتكين نيز غلام زرخريد سامانيان بوده كه در خدمت آنان به مقام امارت رسيد و سپس به منعمين خويش خيانت كرد. هجو نامهي محمود كه از فردوسي برجاي مانده است، از شاهكارهاي مسلم شعر فارسي ست و با خود شاهنامه برابري ميكند! حتماً آن را بخوانيد.»
1 پيوست (پيوستها)
حماسه عاشقانه و با شکوه ویس و رامین
ویس و رامین
زنان ایرانی بدون هیچ گفتگویی زیباترین زنان دنیا هستند - گرچه جهانگردان درباره زنان گرجی که خود نیز از نژادی ایرانی هستند مطالب زیادی نوشته اند ولی من اطمینان میدهم در مقام مقایسه نه تنها گرجیان بلکه هیچ کشوری و نژادی مانند ایرانیان آریایی زنانی به این زیبایی و برجستگی ندارد ( گاسپار دروویل فرمانده فرانسوی 1812 )
حماسه تاریخی - عاشقانه و آموزنده ویس و رامین به دوره شاهنشاهی و امپراتوری ایرانی پارتیان در قرن اول پس از میلاد باز میگردد . شاعر برجسته گرگانی از این مضمون برای سروده های خویش بهره گرفته است ولی در تاریخ آن اشتباهی نموده است و آن را به دوره پس از اشکانیان یعنی ساسانیان متصل نموده است . البته بدون شک منابع تاریخی در روزگار وی به آشکاری امروز نبوده است . از این روی آموزنده است که جوانان این مرز و بوم از تاریخ کشورشان و آموزه های باستانی آن درس بگیرند و بر همسر و یار زندگی خود احترام بگذارند و به وی وفادار باشند و با ازدواجهای سطحی و جهت دار که برای منافع خواصی انجام میگرد پشت پای بزنند و عشق و دوست داشتن و انسانیت را نخستین الگوی ازدواجهایشان قرار دهند . از این روی این ماجرا حماسه ای تاریخی گفته می شود که در زمانهایی که دو عاشق بیگانه به نام رومئو و ژولیت وجود نداشته اند ایرانیان در تمام زمینه های جهان منجمله عشق و دوست داشتن بر دیگران برتری داشته اند ولی هیچ تاریخ نگار یا فیلمسازی از جریانات پرافختار ایرانی ( به جهت سرکوب شخصیت ما ) سود نبرده است و با صرف هزاران تبلیغ و هزینه های کلان برای معرفی شخصیت های غربی و فرهنگ خودشان در جهان کوشش کرده اند آنهایی که تاریخ کشورشان به هزار سال هم نمی رسد . حماسه ای که گرگانی از این دو عاشق ایرانی مکتوب کرده است نمادی از آموزه های عاشقانه ایرانی و آداب و سنت کشورمان است . چارچوب این جریان از خصومت دو خاندان بزرگ پارتی یکی از شرق و دیگری از غرب است . به جای پادشاهان کوی اوستا و فرمانروایان کیانی شاهنامه فردوسی بزرگ یکی از طرفین درگیر خاندان قران یا همان خاندان اشرافی کارن در غرب ایران بوده است . طرف مقابل موبد منیکان پادشاه مرو بوده که تا چند سال اخیر جزوی از خاک ایران بود و متاسفانه در دوره قاجار از خراسان بزرگ جدا شد .مرو با توطئه استعماگران انگلیس و روس امروزه به نام ترکمستان شناخته می شود . ماجرا از آنجا آغاز می شود که پادشاه میانسال مرو - به شهرو ملکه زیبای و پری چهره "ماه آباد" یا همان مهاباد امروزی که سرزمین کردستان آریایی مادی ایران است ابراز علاقه می نماید . شهرو به پادشاه مرو توضیح می دهد که متاهل و دارای یک فرزند پسر به نام "ویرو" می باشد . اما ناگزیر می شود به دلیل داشتن روابط دوستانه با خاندان بزرگ و قدرتمند در شمال شرقی ایران قول بدهد که اگر روزی صاحب دختری شد او را به همسری پادشاه مرو در بیاورد . شهرو از این رو با این امر موافقت کرد زیرا هرگز نمی اندیشید که فرزند دیگری بدنیا بیاورد . اما از قضای روزگار چنین نشد و وی صاحب دختری شد .
درخت خشک بوده تر شد از سر گل صد برگ و نسرین آمدش بر
به پیری بارور شد شهربانو تو گفتی در صدف افتاد لولو
گرگانی
پس شهرو ملکه زیبای ایرانی نام دخترک را ویس گذاشت . ولی بلافاصله ویس را به دایه ای سپرده تا او را به خوزان ( خوزستان ) ببرند و با کودک دیگری که تحت آموزش بزرگان کشوری بود دوره های علمی و مهم آن روزگار را ببیند . کودک دوم کسی نبود جز رامین برادر پادشاه مرو . هنگامی که این دو کودک بهترین دوران کودکی و جوانی را در کنار یکدیگر می گذارنند رامین به مرو فراخوانده می شود و ویس نیز به زادگاه خود در همدان . شهرو مادر ویس بدلیل آنکه دختر زیبای خود را ( ویس ) در پی قولی که در گذشته ها داده بود به عقد پادشاه پای به سن گذاشته مرو در نیاورد بهانه ازدواج با غیر خودی را مطرح نمود و می گوید که ویس با افراد غریبه ازدواج نمی کند و به همین جهت مایل است با برادرش ویرو ازدواج کند . به همین روی بنای مراسم بزرگی را گذاشتند تا از پیگری ها پادشاه مرو رهایی پیدا کنند . در روز مراسم "زرد" برادر ناتنی پادشاه مرو برای تذکر درباره قول شهبانو شهرو وارد کاخ شاهنشاهی می شود . ولی ویس که هرگز تمایل به چنین ازدواجی نداشت از درخواست پادشاه مرو و نماینده اش "زرد" امتناع میکند . خبر نیز به گوش پادشاه مرو رسید و وی از این پیمان شکنی خشمگین شد . به همین روی به شاهان گرگان - داغستان - خوارزم - سغد - سند - هند - تبت - و چین نامه نوشت و درخواست سپاهیان نظامی نمود تا با شهبانو مهابادی وارد نبرد شود . پس از خبر دار شدن شهرو شهبانوی ایرانی از این ماجرا وی نیز از شاهان آذربایجان - ری - گیلان - خوزستان یا سوزیانا - استخر و اسپهان یا اصفهان که همگی در غرب ایران بودند درخواست کمک نمود . پس از چندی هر دو لشگر در دشت نهاوند رویاروی یکدیگر قرار گرفتند . نبرد آغاز شد و پدر ویس ( همسر شهرو ) در این جنگ کشته شد . در فاصله نبرد رامین نیز در کنار سپاهیان شرق ایران قرار داشت و ویس نیز در سپاهاین غرب ایران شرکت نموده بود . در زمانی کوتاه آن دو چشم شان به یکدیگر افتاد و سالهای کودکی همچون پرده ای از دیدگانشان با زیبایی و خاطره گذشته عبور کرد . گویی گمشده سالهای خویش را یافته بودند . آری نقطه آغازین عشق ورجاوند ویس و رامین در دشت نهاوند رقم خورد . رامین پس از این دیدار به این اندیشه افتاد که برادر خویش ( پادشاه مرو ) را از فکر ازدواج با ویس منصرف کند ولی پادشاه مرو از قبول این درخواست امتناع نمود . پس از نبردی سخت پادشاه مرو با شهرو رو در رو می گردد و وی را از عذاب سخت پیمان شکنی در نزد اهورامزدا آگاه می نماید . شهرو در نهایت به درخواست پادشاه مرو تن داد و دروازه شهر را به روی پادشاه مرو گشود تا وارد شود و ویس را با خود ببرد . پس از بردن ویس به دربار پادشاه مرو در شهر جشن باشکوهی برگزار شد و مردم از اینکه شاه شهرشان ملکه خویش را برگزیده است خرسند شدند و شادمانی کردند . ولی رامین از عشق ویس در اندوه و دلگdری تمام بیمار شد و سپس بستری شد . ویس نیز که هیچ علاقه ای به همسر جدید خود ( پادشاه مرو ) نداشت مرگ پدرش را بهانه نمود و از همبستر شدن با پادشاه مرو امتناع کرد . در این میان شخصیتی سرنوشت ساز وارد صحنه عاشقانه این دو جوان ایرانی می شود و زندگی جدیدی برای آنان و تاریخ ایران رقم می زند . وی دایه ویس و رامین در دوران کودکی است که پس از شنیدن خبر ازدواج پادشاه مرو با ویس خود را از خوزستان به مرو می رساند . سپس با نیرنگ هایی که اندیشه کرده بود ترتیب ملاقات ویس و رامین با یکدیگر را می دهد و هر سه در یک ملاقات سرنوشت ساز به این نتیجه می رسند که ویس تنها و تنها به رامین می اندیشد و نمی تواند با پادشاه مرو زندگی کند . ولی از طرف دیگر رامین احساس گناه بزرگی را در دل خود حس می کرد و آن خیانت به زن همسر داری است که زن برادرش نیز بوده است . ولی به هروی آنان لحظه ای دوری از یکدیگر را نمی توانستد تاب و توان بیاورند . پس از ملاقات به کمک دایه ویس و رامین انها بهترین لحظات خود را در کنار یکدیگر سپری میکنند .
پادشاه مرو که از جریانات اتفاق افتاده آگاهی نداشت از برادرش ( رامین ) و همسرش ( ویس ) برای شرکت در یک مراسم شکار در غرب ایران دعوت میکند تا هم ویس بتواند با خانواده اش دیداری کند و هم مراسم نزدیکی بین دو خاندان شکل گیرد . ولی نزدیکان پادشاه مرو از جریانات پیش آمده بین دایه و ویس و رامین خبرهایی را به شاه مرو میدهند . شاه مرو از خشم در خود می پیچد و آنان را تهدید به رسوایی میکند . حتی رامین را به مرگ نیز وعده می دهد . ویس پس از چنین سخنانی لب به سخن می گشاید و عشق جاودانه خود را به رامین فریاد می زند و میگوید که در جهان هستی به هیچ کس بیش از رامین عشق و علاقه ندارم و یک لحظه بدون او نمی توانم زندگی کنم . از طرف دیگر برادر ویس "ویرو" با ویس سخن میگوید که وی از خاندان بزرگی است و این خیانت یک ننگ برای خانوداه ما می باشد و کوشش خود را برای منصرف کردن ویس میکند . ولی ویس تحت هیچ شرایطی با درخواست ویرو موافقت نمی کند و تنها راه نجات از این درگیری ها را فرار به شهری دیگر می بینند . ویس و رامین به ری می گریزند و محل زندگی خود را از همگان مخفی میکنند . روزی رامین نامه ای برای مادرش نوشت و از جریانات پیش آمده پرسش کرد ولی مادر محل زندگی آنان را به پادشاه مرو که پسر بزرگش بود خبر میدهد . شاه با سپاهش وارد ری می شود و هر دو را به مرو باز میگرداند و با پای درمیانی بزرگان آنها را عفو میکند . پادشاه که از بی وفایی ویس به خود آگاه شده بود در هر زمانی که از کاخ دور می شد ویس را زندانی می کرد تا مبادا با رامین دیداری کند .
پس از این وقایع آوازه عاشق شدن رامین و همسر شاه در مرو شنیده می شود و مردم از آن با خبر می شوند . روزی رامین که استاد و نوازنده چنگ و سازه های ایرانی بوده است در ضیافتی بزرگ در دربار مشغول سرودن عشق خود به ویس می شود . خبر به برادرش شاه مرو می رسد و وی با خشم به نزد رامین می آید و او را تهدید به بریدن گلویش میکند که اگر ساکت ننشیند و این چنین گستاخی کند وی را خواهد کشت . درگیری بالا می گیرد و رامین به دفاع از خویش برمی خیزد و با میانجیگری اطرافیان و پشیمانی شاه مرو جریان خاتمه می یابد . مردان خردمند و بزرگان شهر مرو رامین را پند میدهند که نیک تر است که شهر را ترک کنی و به این خیانت به همسر برادر خود پایان دهی زیرا در نهایت جنگی سخت بین شما درخواهد گرفت . با گفته های بزرگان مرو رامین شهر را ترک میکند و راهی غرب ایران می شود و ناچار زندگی جدیدی را با دختری از خانواده بزرگان پارتی به نام "گل" آغاز میکند ولی یاد و خاطره ویس هرگز از اندیشه او پاک نمی شود . روزی که رامین گل را به چهره ویس تشبیه میکند و به او از این شبهات ظاهری بین او و عاشق دیرینه اش ویس خبر میدهد همسرش برآشفته می گردد و او را یک خیانت کار معرفی میکند و پس از مشاجراتی از یکدیگر جدا می شوند . رامین که اندیشه ویس را از یاد نبرده بود مشغول نبشتن نامه ای برای ویس در مرو میشود. سپس مکاتبات طولانی بین آن دو مخفیانه انجام می گیرد و بنا به درخواست ویس رامین به مرو باز میگردد و هر دو با برداشتن مقداری طلا از خزانه شاهی فرار می کنند و راهی غرب ایران می شوند و پس از عبور از قزوین به دیلمان می رسند و آنجا مستقر می شوند . پادشاه مرو که خبر را می شنود سخت آشفته می شود و با سپاهیانش راهی جستجوی آن دو می شود . شاه و یارانش شب هنگام در جاده ای استراحت میکند ولی ناگهان گرازی بزرگ به اردوگاه آنان حمله می کند . پس از چنیدن ساعت درگیری میان شاه و یارانش با گراز حیوان شکم شاه مرو را از بالا تا به پایین می درد و در نهایت پادشاه مرو آن شب کشته می شود . پس از شنیدن خبر مرگ شاه مرو رامین به عنوان جانشین وی تاج سلطنت را بر سر می گذارد و زندگی رسمی خود را با معشوقه خود آغاز میکند تا روزی که ویس پس از سالها به مرگ طبیعی فوت می شود . رامین که زندگی پر از مشقتش را برای رسیدن به ویس سپری کرده بود با مرگ ویس کالبد او را در زیر زمینی قرار می دهد و پس از واگذاری تاج و تخت شاهی به اطرافیانش در مراسمی بزرگ راهی زیر زمین می شود و خود در کنار ویس با زندگی بدرود می گوید و با آغوش باز به مرگ درود می دهد و در کنار کالبد معشوقه دیرینه اش به خاک او و جسدش بوسه می زند و خودکشی می کند و چنین پایان یافت عشقی که پس از دو هزار سال همچنان آوازه اش در ایران و جهان شنیده می شود .
مولانا محمد جلال الدین بلخی فیلسوف و عارف بزرگ ایرانی
بوی رامین می رسد از جان ویس بوی یزدان می رسد هم از ویس
خواجوی کرمانی
پیش رامین هیچ گل ممکن نباشد غیر ویس پیش سلطان هیچکس محمود نبود جز ایاز
سعدی شیراز
رامین چو اختیار غم عشق ویس کرد یک بارگی جدا ز کلاه و کمر فتاد
منبع :
© Ariarman , Design & Management by : Arsham Parsi -
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
1 پيوست (پيوستها)
نگاهی به ادبیات آفریقای جنوبی در گذشته و حال
مقدمه:
توماس جفرسون(Thomas Jefferson) در سال1784 چنین مینویسد: تا کنون سیاهپوستی را نیافتهام که سطح تفکری فراتر از روایتی ساده را بتواند ادا کند و هرگز ندیدهام که در میان آنها کوچکترین توانایی در نقاشی یا مجسمهسازی یافت شود.
سالها و بلکه قرنها از بیان این سخنان غیرمحققانه و نادرست میگذرد. تاکنون شواهد بسیاری بدست آمده که نشان میدهد سیاهان آفریقایی قرنها پیش از آنکه جفرسون چنین ادعایی کند شعر میسرودند. چنانکه مدتهاست انواع هنرهای سیاهان مورد بررسی محققان و صاحبنظران هنری قرار گرفته است.
بیشک یکی از مهمترین و تاثیرگذارترین جوامع آفریقایی، آفریقای جنوبی است که تاریخ پر فراز و نشیب آن در طی سدههای اخیر مجموعهای غنی و جالبتوجه در حوزه هنر و ادبیات بجای نهاده است. تولیدات ادبی این سرزمین توسط مردمانی از نژادهای مختلف و نیز به زبانهای گوناگون به جهان معرفی شده است. این سرزمین در طی سالهای مبارزه با سیاست نهادینه شده تبعیض نژادی، محل پرورش شاعران و نویسندگانی بوده است که به یاری توان و قدرت قلم توانستهاند نقشی اساسی در بیداری جامعه خود و نیز توجهدادن سایر ملل به وضعیت بغرنج و دشوار موجود در آفریقای جنوبی بازی کنند. در حقیقت میتوان گفت نویسندگان و شاعرانی که در دوره آپارتاید(Apartheid) به خارج از کشور مهاجرت کردند توانستند با دستیابی به مطبوعات آزاد تصویر حقیقی جامعه خود را رسم کنند و همراهی ملل جهان را باعث شوند.
جمعیت آفریقای جنوبی از چهار نژاد اصلی سیاه - سفید – رنگینپوست و آسیائیتبار تشكیل شده است. طبق قانون اساسی جدید 11 زبان بعنوان زبان رسمی كشور به رسمیت شناخته شده كه انگلیسی و آفریكانس در سراسر كشور و بقیه زبانها در مناطقی كه اكثریت دارند رسمی میباشند.
اولین مشخصه فرهنگی جامعه آفریقای جنوبی تنوع نژادی آن است. اقامت دائمی مهاجران سفیدپوست اروپایی در این كشور كه ورود رنگین پوستان از آسیای جنوب شرقی و شبهقاره را نیز به همراه داشت، منجر به شكلگیری یك جامعه چندنژادی، زبانی و مذهبی گردید كه طبیعتأ تحولات فرهنگی و اجتماعی خاص خود را بدنبال داشته است.
از نظر تاریخی نیز سیاهپوستان آفریقایی بسیار پیش از زمان آغاز اسکان سفیدپوستان هلندی- بوئرها(Boer) - در کیپ تاون(Cape Town) در 1652 در سرزمینی که اکنون آفریقای جنوبی است استقرار یافته بودند. سپس بریتانیا در سال 1814 کیپ را به دست آورد. ایجاد کنگره ملی آفریقا(ANC) در سال 1912 به منزله اعتراضی بود به برتری سفیدان. پس از به قدرت رسیدن حزب ملی(آفریکانر) در 1948 تفکیک نژادی در پیروی از سیاست آپارتاید(توسعه مجزا) افزایش یافت و سیاهان را از حقوق مدنی محروم ساخت، امکانات و مناطق مسکونی را بر حسب نژاد تفکیک کرد و حقوق سیاسی سیاهان را به زادبومهای تحت نظارت محدود ساخت. پس از حذف آپارتاید در سال 1991 و برگزاری اولین انتخابات آزاد در سال 1994، شكل گیری فضای جدید سیاسی، موجب گردید تا تنوع و ناهمگونی نژادی، زبانی و مذهبی جامعه بیش از هر زمانی ماهیت وجودی خود را ابراز نماید. این دگرگونی سیاسی جدید كه برآمده از تحولات اجتماعی چند دهه اخیر بود، خود زمینههای بروز تحولات جدیدی در این زمینه را فراهم ساخت. دستیابی نخبگان سیاهپوست و یا مبارزان دیروز به قدرت سیاسی و در اختیار گرفتن بخشی از امكانات اقتصادی در سایه آن، موجب گردید تا زمینههای شكلگیری یك نظام اجتمـاعی طبـقاتی در درون قشـر سیاهپوست كه اكثـریت جامعه را تشكیل می دهند ایجاد گردد. در فضــای جدید، معضلات اجتماعی نیز بیشتر از هر زمانی خود را بخوبی نشان میدهند و ناگفته پیداست که هنر و ادبیات نمیتواند از تاثیر این ناملایمات و معضلات برکنار بماند. از جمله این معضلات میتوان به بیكاری، ناامنی و بیماری مهلك ایدز اشاره نمود.
رسانه های گروهی آفریقای جنوبی پس از انتخابات آزاد 1994 در جامعه حضور کاملا رو به رشدی داشتهاند و روزنامهنگاران با فراغ بال و فارغ از زنجیرهای آپارتاید به بیان واقعیات سرزمین و جامعه خویش میپردازند.
انتقال قدرت از سیفیدپوستان به سیاهپوستان که بدون جنگ داخلی و خونریزی روی داد پیروزی بزرگ اصل عدم خشونت است که بزرگمردانی همچون نلسون ماندلا(Nelson Mandela) و دزموند توتو(Desmond Toto) مروج آن بودهاند. این اصل به طور خستگیناپذیری توسط ماندلا و توتو تبلیغ و دفاع شده است و در ادبیات هم در آثار نویسندگانی همچون نادین گوردیمر(Nadine Gordimer) دیده میشود.
متاثر از فعالیتهای سیاسی چنین بزرگمردانی و حتی همشانه و همراه با ایشان نویسندگان و شاعران آفریقای جنوبی بهترین راه مبارزه را در بیدار ساختن ملت خویش و نیز توجه دادن جهانیان به موضوع آپارتاید یافتند. در واقع ادبیات به سلاحی در راه مبارزه با آپارتاید تبدیل شد. نوشتههای روشنگرانه فعالان سیاسی، انتشار انواع کتابهای داستانی در داخل و خارج کشور که بهنحوی وضعیت پیچیده و خطرناک روزگار تبعیضنژادی را به تصویر میکشیدند بیشک سهم اصیل و قابل توجه ادبیات را در نهضت آزادیخواهی و براندازی آپارتاید به شیوهای کاملا مستقل و ضدخشونت مینمایاند.
سود بردن از ادبیات به مثابه سلاحی برای مبارزه با دیکتاتوری و استبداد البته مقوله جدیدی نیست. باید گفت حاصل کار نویسندگان آفریقای جنوبی در برابر آپارتاید بسیار غنی و موثر است هرچند نمیتوان به سنجش تاثیر آثار ایشان پرداخت اما بیتردید سهم ایشان در مبارزه بسیار مهم و قابل اعتناست.
نکته قابل توجه این مبارزه در این است که نویسندگان سفیدپوست فراوانی هم به مقاومت و پیکار علیه آپارتاید پیوستند چنانکه یکی از دلایل انتقال قدرت مسالمتآمیز همین است که بسیاری از مردم از گروههای مختلف قومی و نژادی با هم متحد شدند و با قوانین موضوعه آپارتاید مقابله کردند.
در طی سالهای آپارتاید نویسندگان نسبت به نظام نامطلوب سیاسی و تاثیرات آن بر زندگی روزمره عکسالعمل نشان دادند. طی نوشتههای ایشان ژرفای نژادپرستی حکومتی بازگو شد و روشهای مقاومت در برابر آن مورد سنجش و بررسی قرار گرفت. در حال حاضر که اپارتاید به سر آمده است همچنان نویسندگان به بررسی تبعات آپارتاید مشغولند. در واقع عنصری که ادبیات دوران آپارتاید و بعد از آن را بههم پیوند میدهد خود آپارتاید است. این موضوع شاید در تمام جهان منحصر به فرد باشد. طی سالیان سال نویسندگان بسیاری همچون بریتون بریتونباخ Breyton Breytenbach، آندره برینک Andre Brink، آتول فوگارد Athol Fugard، جی ام کوتزی J.M.Koetzee، نادین گوردیمر، آلکس لاگوما Alex La Guma، ریان مالان Ryan Malan، و آلن پاتن Alan Paton درخصوص مضامین منشعب از آپارتاید قلم زده اند.
• ادبیات داستانی
آنچه تا امروز مورد مشاهده قرار گرفته است نشان میدهد که شیوه رئالیسم در ادبیات آفریقای جنوبی بیش از سایر شیوهها و سبکها مورد استفاده نویسندگان قرار گرفته است. تاکنون داستانهای فراوانی به یازده زبان زنده آفریقای جنوبی به رشته تحریر درآمده است که بخش اعظم آن به زبان آفریکانسAfricans است. اما به دلیل گستردگی و جهانی بودن زبان انگلیسی آن بخش از آثار ادبی که زبان اصلی آن انگلیسی است یا به زبان انگلیسی ترجمه شده است بیشتر مورد توجه علاقه مندان قرار گرفته است.
در مجموع کتابهای ادبی در مقام مقایسه با آثار تاریخی و سیاسی از اقبال و فروش کمتری برخوردار میشوند اما رایج بودن زبان انگلیسی امتیاز خوبی برای آثار ادبی آفریقای جنوبی است که براحتی میتواند در سطح جهان نشر پیدا کند.
زندگی نامه نلسون ماندلا بهنام راه طولانی آزادی که توسط خود او به رشته تحریر درآمد پرفروشترین کتاب سالهای اخیر آفریقای جنوبی است که هم نشانهای از توجه عمومی به ماندلا و اهمیت او دارد و هم شرایط چاپ کتاب در آفریقای جنوبی را مینمایاند.
از نظر تاریخ ادبیات، نخستین آثار داستانی خلق شده در آفریقای جنوبی توسط مهاجرینی نوشته شده است که در مناطق آفریقایی غریبهای بیش محسوب نمیشدند. مهاجرینی که مسحور زیبایی خشن آفریقا و فریفته عناصر مرموز و رازآلود تمدنها و فرهنگهای بومی بودند. اگر چه عمده گرایش ایشان به این فرهنگها اگر خصمانه فرض نشود با اینحال در بهترین حالت صورتی منافقانه و دمدمیمزاجانه و حاکی از عدم شناخت عمیق و درونگرایانه دارد. این واقعیت تاریخی چنین نویسندگانی است.
در داستانهای ایشان مهاجرین اغلب در نقش قهرمانان و سیاهان در نقش دشمنان و حداکثر خدمتکار سفیدپوستان به تصویر کشیده میشوند. رایدر هاگارد(R ider Haggard) از این دسته نویسندگان است که طی بعضی داستانهای به سبک ماجراجویانه و حماسی شخصیتی سفیدپوست بنام الن کوارترمین( Allan Quartermain) را معرفی میکند که قهرمانی شریف است و خدمتکار زولویی(Zulu) او حاضر است جانش را برای اربابش فدا کند.
داستان های هاگارد در دهه ۱۸۸۰ به چاپ رسید. معروفترین داستان او «دفینههای شاه سولومون»(King Solomon Mines) نام دارد که در سال ۱۸۸۶ چاپ شد. این کتاب در زمان خود بیشترین فروش را داشت و بارها تا دهه ۱۹۸۰ میلادی توسط کارگردانان مختلف به فیلم تبدیل شد.
اما در نگاهی فراگیر به تاریخ ادبیات آفریقای جنوبی، شاید بتوان گفت نخستین اثر داستانی مهم و قابل توجه در سال 1883 میلادی به قلم اولیو شراینر Olive Schreiner نوسینده سفیدپوست با نام داستان یک مزرعه آفریـقایی Story of an African Farm چاپ شد. در واقع کتاب شراینر را میتوان به عنوان نخستین اثر ادبی آفریقایی بشمار آورد. شراینر خود در محیطی پرورش یافته بود که بعدها الهام بخش او شد. او در طی داستانش واقعیتهای جامعه آفریقایی آن روزگار و حتی بعضی عقاید ضد استعماری را از زبان چند شخصیت داستانی بیان میکند.
آثار ادبی داگلاس بلکبورن(Douglas Blackburn ) در موارد زیادی با شراینر مشابهت دارد. او در نقش یک روزنامهنگار بریتانیایی زمانی که هنوز ترانسوال یک جمهوری بوئر محسوب میشد به آفریقای جنوبی آمد. او در کتابهایش همچون Love Muti در سال ۱۹۱۵ به بعضی از سیاستهای استعماری انگلیس حمله میکند. کتابهای او هرچند امروز کمتر خوانده میشود اما در نقش یک حلقه ارتباطی در ادبیات آفریقای جنوبی حائز اهمیت فراوان است.
جهان برای آنکه شاهد اولین اثر داستانی خلق شده توسط سیاهپوستان باشد تا دهه دوم قرن بیستم منتظر ماند، زمانی که سولومون تکسیو پلاتجه(Solomon Thekiso Plaatje) در سال ۱۹۳۰ داستانMhudi را بچاپ رساند. او همچنین یکی از بنیانگزاران کنگره ملی آفریقای جنوبی در سال ۱۹۱۲ بود. پلاتجه علاوه بر این موفق شد شماری از آثار شکسپیر را به زبان تسوانایی ترجمه کند.
همچنان که رمان مهودی پلاتجه به داستان مردم تسوانا(Tswana) بر میگردد. اثر حماسی «شاکا» نوشته توماس موفولو Thomas Mofolos تصویری تراژیک و حماسی از شاکا امپراطور زولو در قرن نوزدهم بدست میدهد که مشابهتی هم با مکبث شکسپیر دارد. موفولو موفق شد مشخصات واقعیتری از این امپراطور نشان دهد تصاویری که گاه انسانی و گاه شیطانیست، آنهم در برابر تصورات بشدت هیولاوار و غیرمنصفانهای که تاریخنگاران مستعمراتی از این شخصیت تاریخی بجای نهاده بودند. داستان موفولو در سال ۱۹۲۵ بچاپ رسید و در سال ۱۹۳۰ به زبان انگلیسی ترجمه شد.
چند دهه بعد از شراینر و رمانش دومین شوک بزرگ را ویلیام پلومرWilliam Plomer با داستان Turbott Wolfe در سال ۱۹۲۶ به جامعه مهاجران سفیدپوست وارد کرد. پالمر این داستان را در سن نوزده سالگی نوشت و طی آن ماجراهای عشقی میان افراد از نژادهای مختلف را بازگو میکند و به شکستن تابویی بزرگ میپردازد. اگرچه این داستان بیشتر داستانی جنسی است اما همچنین ادعانامهای بر علیه سیاستها و گرایشهای جامعه سفیدپوست آن زمان هم هست. پلومر بعدها همراه بعضی از همفکرانش به بریتانیا رفت جایی که سرانجام به عنوان یک شاعر شناخته شد.
در میان دو جنگ اول و دوم جهانی نام سارا گرترود میلین Sarah Gertrude Millin نام برجستهای است. عمده شهرت او بدلیل گرایشهای نژادپرستانه او در حمایت مذهبی از حکومت آپارتاید است. در کتاب فرزند خواندگان خداوند Gods Stepchildren که در سال ۱۹۲۴ بهچاپ رسید او فرشتگان نژادهای مختلف را در حالتی به تصویر میکشد که فرشتگان سفیدپوست در بالاترین مراتب و فرشتگان سیاهپوست در پایینترین مراتب قرار دارند.
در دهه ۱۹۴۰ میلادی آفریقای جنوبی شاهد شکفتگی واقعی ادبیات سیاهپوستان آفریقاییست. میتوان گفت پیتر آبراهامزPeter Abrahams نخستین صدای واقعی ادبیات سیاهپوستان است که نوشتن را از دهه ۱۹۴۰ آغاز کرد. آبراهامز یک دورگه بود. رمان پسر معدنMine Boy در سالی(۱۹۴۶) بهچاپ رسید که اعتصاب بزرگ و سراسری کارگران معدن توسط حکومت بشدت سرکوب شد. پسر معدن تصویر مشکلات زندگی مردمان روستایی در محیطهای فاسد و افسرده شهری است.
دیگر نویسندهای که در این دهه مطرح شد هرمان چارلز بوسمنHerman Charles Bosman است که به سبب داستانهای کوتاهش معروفیت دارد. داستانهای کوتاه او گاه تصویری خشن و گام متمدن از آفریکانرها به نمایش میگذارد. یکی از بهترین آثار او Cold Stone Jug نام دارد که در سال ۱۹۴۹ بچاپ رسید. بوسمن در بعضی آثارش گرایشات و تمایلات اجتماعی آفریقای جنوبی را هجو میکند.
هنگامی که ناسیونالیستهای آفریکانر به قدرت رسیدند و آپارتاید را پایهگذاری کردند. اثری داستانی که توسط مردی سفیدپوست نوشته شد توجه جهانیان را به موقعیت دشوار سیاهان آفریقایی جلب کرد.
رمان گریه کن سرزمین محبوب Cry The Beloved Countryچاپ شده به سال ۱۹۴۸ شاید یکی از مهمترین آثار ادبی آفریقای جنوبی است که وقتی برای نخستینبار منتشر شد بیشترین فروش بین المللی را برای نویسندهاش یعنی آلن پاتن به همراه آورد. این داستان توانست اثرات سیاستهای تبعیضنژادی را برای شاهدان آگاه غربی قابل لمس و دیدن کند و از این طریق جایی همیشگی برای نقد این سیاستها در نقشه سیاسی جهان فراهم آورد.
در داستان پاتن، استفان کومالو که یک کشیش سالخورده اهل زولوست از دهکده خود به ژوهانسبورگ سفر میکند و درمییابد تنها پسرش تنها پسر یک سفیدپوست بنام جیمز جارویس را کشته است که این ماجرا اتفاقاتی را میان این دوتن موجب میشود.
آلن پاتن بعدها همچنان به مخالفت به آپارتاید ادامه داد، هرچند چون بسیاران دیگر هرگونه استفاده از خشونت را در برابر آن رد میکرد.
دهه ۱۹۵۰ در تاریخ معاصر آفریقای جنوبی اهمیت به سزایی دارد. در این دهه کنگره ملی آفریقای جنوبی مبارزه بزرگ انتخاباتی خود را بهعنوان یک راهحل ضدخشونت و صلحآمیز برعلیه برتری سفیدپوستان آغاز کرد و درمقابل حکومت آپارتاید به محاکمه وسیع فعالان جنبش مقاومت دست زد.
این دهه نسل جدیدی از نویسندگان سیاهپوست را که درباره شرایط دشوار زندگی در روزگار خود مینوشتند معرفی کرد. شماری از ایشان در دفتر یک مجله مردمی درباره «درام» گردهم آمدند. فعالیت ایشان برای نخستینبار منجر به ایجاد یک فرهنگ شهری سیاهپوستی شد.
این نویسندگان هرچند به ثبت محرومیتهای جوامع شهری پرداختند اما نمیتوان آنها را سیاسی فرض کرد. با اینحال موفق شدند صدای واقعی بخشی از سیاهپوستان در محیطهای شهری باشند. کارهای آنان محدودهای وسیع از ژورنالیسم هنری نکسومالو تا بذلهگوییهای اجتماعی تاد ماتشیکیزا را دربر میگیرد. دیگرانی همچون نات ناکاسا کن تمبا و مفالـله هم در این گروه جای میگیرند.
مجله درام یکی از را ه های ابراز وجود نویسندگان آفریقایی همچون مفالـله بود این مجله در سال های 1950و60 چاپ میشد. مفالـله درباره واقعیت زندگی سیاهان در زاغهها و حاشیه شهرها مینوشت. حکومت براساس سیاست توسعه مجزا تمام سیاهپوستان را به زاغهها و بیغولهها میفرستاد. و آنان را از حق انتخاب مکان برای زندگی محروم میساخت.
نویسندگانی همچون مفالـله این شرایط غیرانسانی را با نوشتههایشان افشا میکردند و به این ترتیب توجه جامعه بینالمللی به شرایط موجود در آفریقای جنوبی جلب شد. نمونههایی از این آثار عبارتند از جنوب خیابان دوم 1959 که یک زندگینامه خودنوشت است و به توصیف واقعیتهای زندگی در محلات آفریقایی ژوهانسبورگ میپردازد. مفالـله همچنین مقالاتی تحت عنوان «صداها در گردباد» را در سال 1972 منتشر کرده است.
بعدها نکاسا یکی دیگر از این نویسندگان یک مجله مستقل ادبی راهاندازی کرد و طی آن داستان تمبا به نام سوییت را در سال ۱۹۶۳ بچاپ رساند. تمبا خود توسط حکومت آپارتاید دستگیر شد و در سال ۱۹۶۸ درگذشت. این نویسندگان و دهه مربوط به ایشان(۱۹۵۰) به نویسندگان درام و دهه درام مشهور است.
بعد از پایهگذاری نظام آپارتاید در آفریفای جنوبی و محدودیتهای شدید اعمال شده در تمامی مراتب فعالیتهای اجتماعی ، بالطبع نویسندگان و شاعران آزاداندیش نیز با محدودیتهای جدی روبرو شدند و شماری از ایشان جهت ادامه فعالیت به خارج از کشور مهاجرت کردند. با اینحال همچنان نویسندگان و شاعرانی با وجود شرایط دشوار کاری در سرزمین خود ماندند و به خلق آثار مهم پرداختند.
بسی هید یکی دیگر از نویسندگان مطرحی است که در آثار خود به مضامین آپارتاید پرداخته است. او در کتاب "وقتی ابرهای بارنی انباشته میشوند" چاپ 1968 که داستان یک پناهنده سیاسی در دهکدهای بوتسواناییست، تقابل سنتها و روشهای نوین را به شرح مینشیند.
در دهه 1970 یعنی در دوران تثبیت آپارتاید ، دو رمان مطرح بهچاپ رسید، میریام تلالی داستان "بین دو دنیا" را نوشت که در آن زندگی روزانه یک کارگر سیاهپوست به تصویر کشیده میشود، آندره برینک نیز "نگاه به تاریکی" را آفرید که طی آن در باب تجربههای یک هنرپیشه سیاهپوست که در دام عشق زنی سفیدپوست گرفتار آمده رویاپردازی شده است. در هر دوی این کتابها تعارضات برخاسته از بطن آپارتاید و نظام توسعهمجزا به کندوکاو گرفته شده است. در همین دهه میتوان شاهد بود که بعضی نویسندگان علیرغم شیوه مسلط ادبی آن زمان و رفتارهای قراردادی با نحوه نوشتن و زبان اثر ادبی، به کاربرد شماری از روشها و تکنیکهای مدرنیسم در آثار خود توجه نشان دادند. در حقیقت میتوان گفت اکثر داستانهای نوشته شده در دوران آپارتاید از سبکی قراردادی و رسمی تبعیت میکنند. اما گوردیمر در سال 1974 از بعضی تکنیکهای مدرن در جهت کشف پیچیدگیهای وجدان ناآرام یک ملاک سفیدپوست در رمان محافظ محیط زیست سود برده است. بیش از او جان ام کوتزی در رمان در قلب کشور In the heart of the Countryدرون عذابکشیده دختری را که مورد بهرهبرداری قرار گرفته بااستفاده از این شیوهها میکاود.
کتاب دیگر رمان در مه پایان فصل نام دارد که توسط آلکس لاگوما در سال 1972 نوشته شده است او در این کتاب کشمکشهای کشورش را توسط تصویر کردن شخصیتهایی که درگیر مقاومت سیاسی هستند توصیف میکند. قهرمان اصلی کتاب به این نتیجه میرسد که برای حل مشکلات جامعه باید حرکتی دستهجمعی صورت گیرد.
در طی دهه 1980 میلادی و در اوج مبارزان ضدنژادپرستانه دو نویسنده که هر دو متعلق به طبقه مظلوم جامعه بودند آثاری در خور توجه بوجود آوردند. نیابلو ندبله با کتاب "احمقها و داستانهای دیگر" در سال 1983 و نیز زویه ویکومب با کتاب "از دست داده را در کیپ تاون نمییابی" You Can’t Get Lost in Cape Town.
کتاب بریتونباخ با نام "اعترافات واقعی یک تروریست سفیدپوست به سال 1983 در واقع بیان خاطرات هفتساله زندان نویسنده به اتهام اعمال تروریستی برعلیه دولت است. این نویسنده کتاب دیگری بهنام "به یادبود برف و غبار در سال 1989 نوشته است که در آن قطعات زندگی سه تبعیدی را در پاریس بههم وصل میکند.
یکی از مشهورترین و موفقترین نمایشنامهنویسان آفریقای جنوبی آتول فوگارد است که تاثیر فراوانش بر جهان تئاتر موجب جلب توجه جامعه جهانی و حمایت آنها از نهضت ضد آپارتاید شد. او از نخستین نمایشنامهنویسان سفیدپوست است که با بازیگران سیاهپوست همکاری کرد. مضامین کارهای او ناکامیها و پیچیدگیهای زندگی در آفریقای جنوبی را دربر میگیرد و تاکید فراوانی بر تاثیرات روانی نظام آپارتاید بر مردم عادی دارد. بسیاری از آثارش همچون گره خون 1960 که مورد استقبال فراوان قرار گرفت توسط حکومت وقت ممنوع اعلام شد. نمایشنامههای او که شهرت جهانی دارند عبارتند از بوزمن و لنا 1969 درس از درخت صبر 1978 سرزمین بازی 1993 و جادهای به سوی مکه 1985.
بههیچوجه نمیتوان مدعی شد که بعد از آپارتاید تمام رویاها و آرزوهای هنرمندان مبارز تحقق یافته باشد. این حقیقت در آثار منتشره بعد از آپارتاید بهچشم میخورد. برای مثال میتوان به رمانهای "رسوایی" نوشته جان ام کوتزی در سال 1999 و نیز "دودکش شیطان" اثر آن لندسمن در سال 1997 اشاره کرد. در اینگونه آثار گاه هیچ احساسی از پیروزی و افتخار دیده نمیشود. در واقع آپارتاید آنچنان در تار و پود جامعه ریشه دوانده است که لازم است سالها بر روی آثار و تبعات آن پرداخت. نمیتوان گفت که بعد از انتخابات آزاد 1994 آپارتاید نابود شده است. آثار آن همچنان در گوشه و کنار یافت میشود و نویسندگانی هستند که به بررسی آن روزگار میپردازند.
• شعر
در نگاهی فراگیر به رابطه شعر و سیاست باید گفت که شعر به ایجاد صدایی در برابر آپارتاید توفیق یافت و توانست حضور فعال و زنده خود را در آفریقای جنوبی حفظ کند.
یکی از نقاط درخشان شعری آفریقای جنوبی از دهه ۱۹۴۰ شکل گرفت. زمانی که شاعرانی همچون بی دبلیو ویلاکازی که به زبان زولو شعر میسرود و نیز اچ آی یی دهلومو که شعر بلند دره هزار کوه را در سال ۱۹۴۱ سروده است فعالیت داشتند.
از میان شاعران برجسته آفریقای جنوبی که همچنین سهمی اساسی در پیشبرد مبارزات آزادیخواهانه و ضد آپارتاید داشتند میتوان از مزیسی کوننه و کوراپتس(ویلی) کگوسیتسایل Keorapetse (Willie) Kgositsile نام برد.
مزیسی کوننه شاعر برجسته و فعال ضدآپارتاید است که تابو امبکی رییس جمهور آفریقای جنوبی و همرزم او در بزرگداشت او گفت: "کوننه آفریقایی فوق العادهای بود که توانست با حضورش، گذشته، حال و آینده مارا در هویتی بهم پیوسته و متحد حفظ کند. "امبکی افزود:" او یکی از اندیشمندان وهنرمندانی بود که در جستجوی راهی برای حفظ شان انسان سیاهپوست برآمد.
کوننه به عنوان یکی از شاعران برجسته و نیز برنده جوایز متعدد شعری از جمله شاعر برگزیده آفریقا در سال 1993 و نیز بهترین شاعر آفریقای جنوبی در سال 2005 به ادبیات شفاهی زولو توجه خاصی داشت و ضمن انتخاب زبان زولو برای متن اصلی آثارش خود بعضی از آنها را به زبان انگلیسی برگرداند.
از آثار جالب توجه او میتوان به سرایش یک اثر حماسی بنام "امپراتور بزرگ شاکا" Emperor Shaka The Great در سال 1979 اشاره کرد که درواقع ترجمه انگلیسی این حماسه شفاهیست. این حماسه درباره یک رهبر قدرتمند زولو در اوایل قرن نوزدهم است. چارلز.آ .لارسن Charles A. Larson مقالهای مفصل در خصوص مقایسه این اثر با ایلیاد و ادیسه نوشته است.
این شاعر پرکار همچنین "Anthem of The Decades" را هم منتشر کرده است. از او آثار متعدد دیگری به زبان زولو به چاپ رسیده است. هرچند بسیاری از آثار او نه چاپ شدهاند و نه ترجمه، اما بعضی آثار مشهور او به چندین زبان زنده نظیر انگلیسی، فرانسوی، آلمانی و ژاپنی ترجمه و منتشر شدهاند.
او از سن 12 سالگی و با سرودن شعر برای روزنامهها و مجلات فعالیت ادبی خود را آغاز کرد و پس از دریافت درجه کارشناسیارشد در رشته شعر زولویی برای ادامه مطالعات در سطوح بالاتر به دانشگاه لندن رفت و همزمان به عنوان فعال ضد آپارتاید سعی در ترسیم مصایب و مشکلات ملت خویش را داشت. کوینه یکی از بنیانگزاران حرکت ضد آپارتاید در بریتانیا بود که دفتر کنگره ملی آفریقا را در لندن همراه با رییسجمهور فعلی امبکی تاسیس کرد. وی در سال 1962 به عنوان مسوول ANC در اروپا و آمریکا معرفی شد. او پس از پیروزی نهضت ضد آپارتاید در سال 1993 به آفریقای جنوبی بازگشت. کوننه به عنوان شاعر برجسته زبان زولویی و نیز یک مبارز ضد آپارتاید نقشی حساس و موثر در توجه دادن جوامع دانشگاهی اروپا و آمریکا به خطرات نظام آپارتاید داشت.
...
کوراپتس کگوسیتسایل صاحب یکی از صداهای ماندگار و ویژه در عرصه شعر امروز آفریقای جنوبی است که شعر او در امتداد مبارزات ملت آفریقا در راه رهایی از سلطه آپارتاید نقشی ویژه ایفا کرده است.
وی در سال 1938 بدنیا آمده است. کگوسیتسایل به عنوان یکی از اعضای جوان و پرشور به کنگره ملی آفریقا پیوست ودر سال 1961 و به منظور پیگیری تلاشها و کوششهایش در جنبش آزادیخواهی و ضد تبعیضنژادی مجبور به ترک آفریقای جنوبی شد. او یکی از بنیانگزاران بخش دانشآموختگان فرهنگ و هنر در کنگره ملی آفریقاست و از این جهت نقش اساسی در پیریزی ادبیاتی دارد که میتوان از آن به عنوان ادبیات مقاومت و آزادیخواه آفریقای جنوبی نام برد.
کگوسیتسایل ضمن دریافت بسیاری از جوایز شعری در طی سالیان سال فعالیت ادبی، همچنان مشغول مطالعه و تدریس ادبیات و نقد ادبی در تعدادی از دانشگاهها و موسسات آموزشعالی ایالات متحده و نیز قاره آفریقاست.
شعر او در گسترهای وسیع از موضوعات اجتماعی و سیاسی صرف و صریح تا مفاهیم عاشقانه و درونیات تغزلی جاری ست. او شاعریست که ضمن همراهی با جامعه خود در راه رهایی از یوغ نژادپرستی سهم خود را براستی در تامین غذای روحی و انسانی ملت خویش ادا میکند. کگوسیتسایل علاوه بر شاعری آموزگاری با طبع و توان خدادادیست چنانکه در میان آثار او کتابی ارزشمند یافت میشود که اختصاص به آموزش صنعت شعر دارد. وی در این کتاب بیشتر به چگونگی شعر میپردازد و نه چیستی آن.
مشخصه قدرتمند شعری او تصدیق و اعتراف صریح به تحتتاثیر قرار گرفتن و آشنایی و دوستی با سایر هنرمندان است به نحویکه بویژه علاقه عمیق او به موسیقی جز و بلوز در کارهایش نمود ویژهای دارد. شعر او گاه با نقل عباراتی از آوازها و آهنگها به ناگهان میتپد و جرقه میزند وگاه حتی به موسیقیدانان هم ارجاعاتی مستقیم دارد. از میان این موسیقیدانها میتوان از بیلی هالیدی، نینا سیمون، بی بی کینگ، اویتس ردینگ، جان کالترن و گلوریا بوسمن نام برد. در حقیقت او ضمن ارجاع به موسیقی جاز که در مقام خاص خودش دنبال میشود بصورت فیالبداهه بر روی مقام دیگر کار میکند. ارجاعات فرامتنی در کار او فراوان یافت میشود و همواره با جسارتی همراه است که خوانندگان آثارش با آن آشنایند.
در واقع وقتی او در شعری خواننده را به یک قطعه موسیقی ارجاع میدهد، فرض باید بر این باشد که آگاهی از موسیقی بتواند درصد دریافت شعر را افزایش دهد یا حداقل خواننده را وادار کند تا بهقدر کافی در اینباره تحقیق کند. البته در مورد شعر باید تمامی شعر بیهیچ آگاهی قبلی در اختیار باشد.
مجموعه آثار او با نام "اگر میتوانستم آواز بخوانم"(If I Could Sing) کلیدی را دراختیار ما قرار میدهد که موسیقی را به مثابه خالصترین هنرها مشخص میکند. عنوان مجموعه در واقع حامل آرزوی شاعر است که میخواهد موسیقیدان باشد. این حس البته اگر درست باشد به کنایه نشاندهنده یکی از مهمترین ممیزات شعری او یعنی دقت موسیقیایی اشعار اوست.
در اینجا یکی از اشعار او را که در دوران آپارتاید سروده شده نقل میشود:
خدایان نوشتهاند(The Gods Wrote)
(از مجموعه اگر میتوانستم آواز بخوانم)
ما تنفس قطرات بارانیم
ذرات دریای شن در توفان
ما ریشههای درخت بااو بابیم
مغز این سرزمین و این خاک
خون کنگو
همچون سینه ابر سیاه
یا همچون شیری که جریان دارد
از میان سالهای ناله و رنج
....
انتخاب با ماست
بنابراین زتدگی نیز با ماست
موسیقی شادی میلاد دوباره ما
شور تی تیمبا یا بوگالو
خدایان خورشید چشم خون ما
خندههای شباهنگام و روزگاه
همه و همه را خدایان نوشتهاند
گفتم اشیا را بگردان
بگذار که اشیا بچرخند و برقصند
به ریتم حرکت ما
آیا نمیدانی این است منتهای عشق؟
جان کالترن! جان کالترن!
بگو نیاکان را
ما گوش سپردیم
ما شنیدیم پیغام شما را
بگو به آنان
شما برای ما ردپایی بر جا نهادید
و اینک ما میدانیم
که انتخاب با ماست
بنابراین آغاز هم
ما ساخته نشدیم برای گریستنی ابدی
انتخاب با ماست
همچنین نیاز و خواستن نیز
انتخاب با ماست
بنابراین تماشای روز نیز
در این شعر شاعر بروشنی خواست تاریخی ملت خویش را در بدست آوردن آنچه از خود میداند بیان میکند. همچنین تاکید میکند که تنها انتخاب زندگی است ودر این زندگی است که مفاهیم شکل میگیرد و هویت تاریخی میسازد. ریتم حرکتی که شاعر از آن یاد میکند در نغمات آهنگساز جریان دارد و شاعر منادی مردمان میشود در پیوستن به این ریتم زیرا میپندارد گریستن ابدی و مویه بر آنچه از دست داده سرنوشت نهایی و ابدی او نیست.
"یادداشتهای تصادفی برای پسرم"وعنوان شعر دیگری از اوست:
"یادداشتهای تصادفی برای پسرم" (Random Notes to My Son)
(از مجموعه اگر میتوانستم آواز بخوانم If I could Sign)
آگاه باش پسرم
کلمات که بر دوش میکشند
وضوح آرزویی مبهم را
نیز بر دوش میکشند
گل و لای خیالات باطل را
که میچکد همچون جراحت زخم بردهای تازیانه خورده
کلمات سخن میگویند
از قدرت سیاه
که چشمانش خبر نخواهد داد
از سپیدای صریح قصدشان
کدامین روز تو وارث خواهی بود؟
چه سایههایی در سکوت تو سکنی گزیدند؟
...
آرزو داشتم
تمام این سالها را برایت بازگو کنم
گذشته شکوهمند کلمات فصیح را
اما حالا و اینجا
زبان ما به کرم حشرهای تبدیل میشود
همچنانکه ادامه میدهیم
به زیستن در لجن.
مرگ و نیشخند.
بجز امروز
فریاد کردن خوشبختی و زیبایی
مد روز است.
هرچند دانسته نشده بود که
"مردگان و بردگان زیبایی ندارند"
...
اغتشاش و سردرگمی
در من و اطراف من
اغتشاش و سردرگمی
این درد از گذشته نیامده است
این درد نبود زیرا ما اشتباه فهمیدهایم
این سرزمین من است
اغتشاش و ترسهای عاریهای
ما ایستادیم همچون بوتههای خشکیده بر این قطعه از زمین
زمین سوخت و شکاف برداشت
از میان ترکهای زمین، گریه من:
و چه چیز شکل میگیرد در همراهی مردمان
چشم نوزادی میسنجید آرزویی را
هیچگاه اشک وحشتزدهای
نخواهد غلتید به لطافت آتش
من
درگیر تمامی نامهام
اما چون چشم نوزادی
حس میکنم روزی را
که خواهم گفت
آیا امروز میرویم؟
آیا میرویم؟
مزی ماهولاMzi Mahola از دیگر شاعران مطرح معاصر آفریقای جنوبی است. ماهولا در سال 1949 در نزدیکی آلیس در کیپ شرقی بهدنیا آمد. وی در سال 1962 به نیوبرایتون رفت. پس از تحصیلات معمول مدتی به عنوان کاردان فنی و سپس به عنوان کارشناس در موزه بندر الیزابت تا سال 1997 به کار مشغول شد. وی در سال 1999 درجه کارشناسی خود را از دانشگاه ویستا در رشته ادبیات و با گرایش شعر دریافت کرد. او ازدواج کرده است و چهار فرزند دارد. از میان آثار او میتوان به دو مجموعه شعر "چیزهای غریب"(Strange Things) و "وقتی باران میآید"(When Rains Come) هردو از انتشارات اسنایلپرس به ترتیب در سالهای 1994 و 2000 اشاره کرد.
از نقطه نظر شعری، شعر ماهولا به صورت فریبآمیزی ساده مینماید. صدای شعری او کاملا شخصی و منحصر بفرد است. کارهای او اغلب تفکرانگیز اما بشدت مهآلود و تاریک ترسیم میشوند. شیوه شعری او سادگی فروتنانهای دارد آنچنان که باعث میشود هنگام خواندن آثارش خواننده نتواند به راحتی مناظری را که شاعر قصد ترسیم آنها را داشته ببیند و دریابد.
شعر واضح و روشن ماهولا نسبت به فرایندهای طبیعت و نیز خرد سنتی احترامی عمیق ابراز میکند. شعر او در حقیقت ثبت وقایع روزگار توسط مردی است که غمگنانه به آیینهای سنتی مینگرد در حالیکه آن آیینها در همآغوشی با سیاست میفرسایند و رنگ میبازند.
کار ماهولا جستجوی منظر اخلاقی مشترکی در میان انبوه مناظر شهری و روستایی، سنتی و سیاسی و خلاصه مناظر و مزایای غریب وآشناست. او شاعریست که برای مردم مینویسد و هر بار با سرودن شعری دیگر به آنان یادآور میشود که نباید گذشته را یکسره به دور بریزیم و فراموش کنیم اگر چه به سوی آینده رهسپاریم.
شعری از ماهولا را با هم میخوانیم:
پل ناممکن Impossible Bridge))
(از مجموعه شعر وقتی باران میآید/ چاپ 2000/ انتشارات اسنایل پرس)
به دوستی قدیمی
تلفن زدم
منشی او بود که پاسخ داد:
برای چه تماس گرفتهاید؟
...
لحن صحبتش
مرا از درون بهم ریخت
احساس کردم
مردانگی من دارد از هم
میپاشد
...
پاسخ دادم:
پیغام مرا به او برسانید
به او بگویید
قارچهای سمی
تنها زیر پاهای فاسد جوانه میزنند
و اگر او نام مرا پرسید
بگویید شاعری عصبانی
که اگر او بتواند کاری برای من انجام دهد
خشنود خواهد شد
...
گویا براستی منتظر بود کلامی به حرفهایم بیفزاید منشی دوست قدیمیام
او گفت:
و مارمولکها بدنبال غذا پرواز نمیکنند
آنها میخزند
...
و تلفن را قطع کرد
چنانکه در این شعر دیده میشود سادگی کلام در ظاهر با خود پیچیدگی خاصی به همراه دارد که با بعضی کلمات کلیدی قابل ردیابیست.
از دیگر شاعران جوانتر در عرصه شعر امروز آفریقای جنوبی میتوان از سایتامو موتساپی(Seitlhamo Motsapi) نام برد. این شاعر سیاهپوست در سال 1966 بهدنیا آمده است و تاکنون شعرهای او در شماری از کتابهای منتخب شعر که توسط صاحبنظران جمعآوری شده، آمده است.
در مجموع هر چند نمیتوان اثر شعر را بر جامعه امروز آفریقای جنوبی همسطح ادبیاتداستانی برآورد کرد. اما بیشک وجود شاعرانی که تواناییهای زبانهای محلی را در ثبت آثار شاعرانه بروز میدهند فرصت مغتنم تاریخی است که میتواند به بارور ساختن گنجینه ادبیات قومی کمک بسیار برساند.
در حالحاضر که سالها از افول آپارتاید میگذرد هنرمندان، نویسندگان و شاعران آفریقای جنوبی همچنان میانگارند که باید در راه اصلاح و نوسازی جامعه خویش گام بردارند و این مهم به توسط قلم امکانپذیر است.
منبع : arooz.com