زندگینامه مرحوم قایقران : او که سفید تنها رنگ زندگیش بود.
زندگینامه مرحوم قایقران : او که سفید تنها رنگ زندگیش بود.
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
سال شمار زندگی : سیروس قایقران - فرزند زکریا (پرویز) - متولد 1/11/1340 در بندر انزلی و محله کلویر - فوت در 18/1/1377 بر اثر تصادف در جاده رشت به تهران ( امامزاده هاشم )
محل تحصیلات : بندر انزلی - شغل پدر : کارمند تربیت بدنی - شغل مادر : خانه دار - دارای 4 برادر به اسامی آقایان عبدا... ، ناصر ، نادر و حسین و دارای 2 خواهر - فرزند وی راستین قایقران متولد 6/1/1369 ، در حادثه رانندگی ذکر شده فوت نمود. همسر وی خانم افسانه اسدان می باشند.
عضو باشگاههای : ملوان و استقلال انزلی ، الاتحاد قطر و کشاورز تهران
مربیان وی در گیلان : بهمن صالح نیا ، احمد صومی ، غفور جهانی ، مجید جهانپور ، نصرت ایراندوست
مربیان وی در تیم ملی : مرحوم پرویز دهداری ، مهدی مناجاتی ، علی پروین ، ناصر ابراهیمی ، بهمن صالح نیا ، رضا وطنخواه
سابقه ملی : وی در 100 مسابقه شرکت داشت که 43 بازی ، رسمی بوده است. در 21 بازی کاپیتان تیم ملی بوده و 14 گل برای تیم ملی به ثمر رسانده است که بهترین آنها به تیم کره جنوبی در نیمه نهایی بازیهای آسیایی 1990 پکن بود. اولین بازی ملی را در 30 دی ماه 1363 برابر یوگسلاوی و آخرین بازی ملی را در 26 فروردین 1372 برابر بوسنی انجام داد. اولین کاپیتانی تیم ملی را در 11 آذر 1367 برابر قطر به عهده گرفت.
سابقه مربیگری : کشاورز تهران ( با این تیم به مقام سوم لیگ کشور رسید) - مسعود هرمزگان
افتخارات : قهرمان جام حذفی کشور و گروه مقدماتی آسیا با ملوان - نایب قهرمانی لیگ استانی قدس با منتخب گیلان - مقام سومی در جام ملتهای آسیا 1998 - قهرمان بازیهای آسیایی پکن 1999
===========================
زندگینامه : زنده یاد سیروس قایقران در اول بهمن ماه 1340 در محله کلویر بندر انزلی پا به عرصه هستی نهاد. سیروس از همان ابتدای کودکی به فوتبال در زمینهای خاکی کلویر روی آورد و با استعداد درخشانش به عضویت تیم فوتبال منتخب آموزشگاهها در آمد. وی در سن 16 سالگی در سال 1356 موفق شد به عنوان یکی از مهرهای اصلی در تیمهای نوجوانان و جوانان ملوان استعدادهای خود را به نمایش بگذارد و با مهارتهای منحصر به فردش ملوان را به رتبه قهرمانی باشگاههای گیلان رساند. وی در سالهای 57 تا 63 افتخارات زیادی را برای ملوان و گیلان به ارمغان آورد مانند دو گلی که وارد دروازه پرسپولیس کرد و یا گل زیبایی که وارد دروازه تیم منتخب مازندران نمود.
در این دوران وی به عنوان یک بازیکن استثنایی با ویژگیهای اخلاقی عالی و منش پهلوانی در میان عموم مردم محبوب گردید. وی آنقدر متواضع و افتاده بود که همه افراد به او علاقمند بودند . لبخندهای صمیمی اش هیچگاه از لبان او دور نمی شد و قلبش مانند دریا پاک و بی آلایش بود.
سیروس در سال 1363 به تیم ملی دعوت شد و در سال 66 تنها فوتبالیست شهرستانی بود که شادروان دهداری بازوبند پرافتخار کاپیتانی تیم ملی ایران را به بازوان او بست. در سال 67 در جام ملتهای آسیا در قطر ، تیم ملی ایران با رهبری سیروس به مقام سومی دست یافت و در سال 69 تیم ایران را با گلهای زیبایش پس از 20 سال به قهرمانی در بازیهای آسیایی پکن رساند. سیروس در آن دوران نه تنها در ایران بلکه در آسیا و اروپا هم به عنوان یک بازیکن استثنایی مطرح گردید و با وجود داشتن پیشنهاد از تیمهای آلمانی به الاتحاد قطر پیوست. سیروس در اوج شهرت هرگز مغرور نشد و اصالت خود را فراموش نکرد و بعد از مدتی بازی در قطر ، مجددا به تیم اول خود ملوان پیوست و این تیم را قهرمان جام حذفی و راهی مسابقات آسیایی کرد.
سیروس در سال 72 به عنوان بازیکن و سپس مربی به تیم کشاورز تهران پیوست و نتایج قابل توجهی بدست آورد. وی سپس به تیم دسته دومی مسعود هرمزگان پیوست و مدتی در آنجا مشغول به مربیگری شد .
در سالهای 76 و 77 سیروس بارها تمایل خود را برای بازگشت به ملوان به عنوان بازیکن یا مربی اعلام کرد. اما در اوایل سال 77 که وی برای تعطیلات نوروز همراه خانواده اش به انزلی آمده بود در بازگشت و در حالیکه همراه فرزند، همسر و برادر همسرش در اتومبیل رنوی خود عازم تهران بود در حوالی امامزاده هاشم با کامیون خاور تصادف نمود که منجر به فوت وی و فرزندش گردید. روحشان شاد و قرین رحمت باد.
قایقران چرا محبوب شد : وی الگوی جوانمردی و کمک به نیازمندان بود. تنها کاپیتانی که در شرایط آن زمان که همگان شهرستانیها را مورد تمسخر و آزار و اذیت قرار می دادند با خلاقیتها و مهارتهای خود به کاپیتانی تیم ملی رسید. مردی که در عین بزرگی همچنان افتاده و متین بود و درد مردم بینوا را می فهمید. مردی که بسیار پنهانی صدقه می داد و در کارهای خیر شرکت می کرد. وی شبها در تاریکی محض سراغ بینوایان را می گرفت و نانی در سفره شان می گذاشت تا در شبهای بندر هیچ کس گرسنه نخوابد. مردی که چهره سیه چرده اش همیشه با گلخنده ای همراه بود. مردی که به اروپا نرفت تا ثابت کند به عشق صیادانی که هر غروب با پاهای ورم کرده از دریا برمی گشتند انزلی را با دنیا عوض نمی کند. سیروی هیچگاه غرور جلوی چشمانش را نگرفت و خاکی ماند.
سیروس عشق خاصی به انزلی و ملوان داشت. خودش می گفت : بهترین مطلبی که درباره من در مطبوعات نوشته شده این است " عجب قایقرانی دارد این ملوان " . سیروس سالها به عشق قوی سپید با یک پیراهن خیس در باتلاق انزلی دوید و اصلا به این فکر نکرد که جز سفید رنگهای دیگری هم در این دنیا هست. او در سالهای 1357 تا 1363 یک چمدان افتخار برای ملوان کسب کرد و مهره مار انزلی چیها در میدانهای دوزخی لقب گرفت.سیروس در 23 سالگی به تیم ملی دعوت شد و سه سال بعد بازوبند کاپیتانی تیم ملی را به بازوی خود بست تا به مرد مورد اعتماد دهداری در مستطیل سبز بدل شود. او در مسابقات جام ملتهای آسیا با تیم ملی روی سکوی سوم آسیا ایستاد و 2 سال بعد هم در پکن با گل زیبایش پرنده خوشبختی را روی شانه های تیم ملی نشاند تا ایران قهرمان آسیا شود.
سیروس با غرور بیگانه بود و پس از بازگشت از چین پیشنهادات چرب و نرم ژرمنها را جدی نگرفت و به آن سوب آبها رفت تا مدتی دشداشه پوشهای قطری را با آرپیجی های خود به هوا کند. قایقران فوتبال ایران پس از بازگشت از قطر دوباره پیراهن سفید عزیز را به تن کرد تا با دیگر ملوانان ، قهرمان جام حذفی ایران شود و اینگونه خزر را عاشقتر کند.
و حالا چندین سال است که او زیر خاک نمناک بندر خفته است اما هنوز عکسش روی دیوار تمام مغازه های شهر و یادش در قلب تمام آدمهای نجیب شمال ماندگار شده است.
خاطرات آنان که با سیروس بودند :
پرویز قایقران ( پدر ) : آیا ورزشکار تا زمانی که زنده است عزیز است ؟ هیچکس از تهران و مرکز استان نیامده که حالی از ما بپرسد یا کمکی به ما بکند. او اولین فرزندم بود. غروب موقع اذان به دنیا آمد. اولین سالی که به تیم ملی دعوت شد با محمود فکری به تهران رفت و دو روز بعد با گرمکن و بی پول برگشت. چیزی به ما نگفت اما چند روز بعد فهمیدیم که لباسهای آنها را در اردو زدند تا آنها دیگر در تمرینات حاضر نشوند. اخلاقش عالی بود. او از نظر مالی کمکی به من نکرد ولی بعدها متوجه شدم که پولها را به مردم نیازمند می داد. دوستان دورو نگذاشتند که در دوران بازیگری و مربیگری ، آب خوش از گلویش پایین برود. خدا او را بیامرزد.
محمد احمدزاده : اغلب دوران ورزشی ام را در کنار سیروس بودم. از نوجوانان ملوان گرفته تا اردوی تیم ملی. ضمن آنکه با هم از ملوان جدا شدیم و به تهران رفتیم.سیروس بچه خونگرمی بود و هیچوقت لبخند از لبانش دور نمی شد. سیروس برای بزرگتر همه چیز داشت اما خودش یک مقدار سهل انگاری می کرد. متاسفانه نسبت به همه چیز بی تفاوت بود. او بچه خاکی و با صداقتی بود و فکر می کرد همه مثل خودش صاف و ساده اند. آخرین بار 20 روز قبل از فوتش او را دیدم. برایم خیلی عجیب بود که متحول شده ، حسرت جوانی اش را می خورد و تازه متوجه دوستیهای خود با این و آن و اطرافش شده بود. می خواست متحول شود و به فوتبال بازگردد. خدا بیامرز پاسهای دقیق و شوتهای سنگینی داشت. او با کاپیتان شدنش حق من و همه شهرستانیها را گرفت. ظاهر و باطنش یکی بود. انزلی را با هیچ شهری عوض نمی کرد. یکسال به تیم ملی دعوت شدم و در اردو خیلی عذاب کشیدم. رقابت سنگین بود و شهرستانیها پشتیبانی نداشتند، تازه فهمیدم که غفور و سیروس چه کشیده اند. اگر آقای گل لیگ نمی شدم مرا دعوت نمیکردند. آنها ما را به زحمت تحمل می کردند. سیروس همیشه با خونسردی و جوانمردی با همه رفتار می کرد. یادش بخیر و روحش شاد.
بهمن صالح نیا : من همیشه به نام ملوان افتخار می کنم چرا که نام ملوان عامل شناسایی بندر انزلی در سطح کشور شده است و این امر با زحمات و تلاش بازیکنان بزرگی چون سیروس محقق شده است. از افتخارات دیگر انزلی راهیابی چند بازیکن از این خطه به تیم ملی بوده است که با توجه به اوضاع آن زمان برای شهرستانی ها بسیار ارزشمند بود. من همیشه قایقران را مثل فرزندم دوست داشتم. او با آن چهره خندان و سیه چرده خود به ما پیوست بچه بسیار محجوب و خجالتی بود.او افتخار زیادی برای ما آفرید اما متاسفانه هرگز از تمام توان خود استفاده نکرد. به او گفتم تهران نرو. آنجا آدم ها همدیگر را نمی شناسند و رقابت ناجوانمردانه زیاد است. پیشنهاد کردم به لیگ ترکیه برود.من نمی بخشم آنهایی را که با راه انداختن تیمهای کذایی و بی هویتی چوان کشاورز و بانک تجارت و... باعث از هم پاشیدگی تیمهای اصیل شدند. آرزو دارم جوانان امروز از سوابق و افتخارات سیروس الگو بگیرند . او وقتی تمرین شوت انجام می دادیم توپهایمان را با شوتهایش پاره می کرد. مرحوم دهداری ( معلم اخلاق ) همیشه می گفت اگر سیروس کمی منظم تر باشد می تواند یکی از بهترینهای فوتبال ما باشد. دهداری توجه خاصی به نظم و اخلاق داشت. بحث من و دهداری با بقیه همیشه این بود که ورزشکار باید از هرجهت الگو باشد راه رفتن، صحبت کردن و... . حتی یکبار مرحوم دهداری قصد نداشت مرحوم قایقران را به اردو ببرد که من مانع شدم. او می گفت این جوان خیلی بی تفاوت است. من سیروس را به اتاقم بردم و ساعتها با او صحبت کردم. سیروس هم در نظم و انضباط همانی شد که می خواستیم و بازوبند کاپیتانی را بدست آورد.
سیروس در زمان پروین به دلایل غیر فنی از تیم ملی خط خورد. او را جلوی مغازه مرحوم طلاکار دیدم. گفتم سیروس تو به ما کمک کن ، نه من به تو. تازه از قطر آمده بود گفتم بیا ملوان برای تو برنامه تنظیم می کنم. دوست دارم دوباره تو را در تیم ملی ببینم. سیروس به من قول داد . هرروز صبح خودم به او در کنار دریا تمرین میدادم و شبها به خانه اش سر می زدم. او خیلی در این ایام به ملوان کمک کرد. بهترین خاطره ام 2 گل زیبایی است که در این دوران به پرسپولیس در انزلی زد . او دوباره به تیم ملی دعوت شد و آن گل زیبا را به کره زد.
بعدها در بندر عباس او را دیدم. مدتی بعد پیغام داد که میخواهم به ملوان بیایم و با شما کار کنم که موافقت کردم اما من سال بعد به چوکا پیوستم و .... خدا رحمتش کند و به خانواده اش صبر بدهد.
گزیده ای از بیانیه جمعی از هواداران ملوان : سیروس جان ، ظهر روز خاکسپاریت در استادیوم انزلی همه داد زدند " سیروس بیا اینجا " ؛ ولی اینبار تو درون جعبه چوبی و روی دست مردم به پیش آنها رفتی. وقتی احمدرضا عابدزاده خودش را به تو رساند و بغلت کرد و اشک ریخت همه داد زدند " قایقران،قایقران " . سیروس جان ، هنوز هم هواداران با شعار " قایقران ، روحت شاد " پشت تمام حریفان را می لرزانند. سیروس جان، آسوده بخواب. ملوان تو هنوز سرپاست.
زندگینامه کیومرث صابری ( گل آقا )
زندگینامه کیومرث صابری ( گل آقا )
=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=
«كيومرث صابري فومني» (گلآقا) اديب و طنزپرداز معاصر، هفتم شهريور 1320، زمان حضور ارتش متفقين جنگ دوم جهاني در ايران، در صومعهسرا ـ يكي از شهرهاي استان گيلان در شمال ايران ـ به دنيا آمد. پدرش كه كارمند دونپاية وزارت دارايي و اصلاً اهل رشت بود، در سال 1317 به اداره دارايي صومعهسرا منتقل شد. در سال 1321 به اداره دارايي فومن انتقال يافت و چند ماه بعد در همان شهر درگذشت.
خانوادة او بسيار فقير بودند. مادر صابري فرزند يك روحاني از سادات ترك و مورد احترام مردم بود اما اين احترام كه سادات عمدتاً از آن برخوردار بودند، جنبة معنوي داشت و آنها همچنان در فقر و ناداري به سرميبردند. مادر صابري كه از معدود زنان باسواد شهر بود، در مكتبخانه قرآن تدريس ميكرد و اينكه تنها ممر معاش خانواده پس از مرگ پدر بود، تكافوي زندگيشان را نميداد. پس، برادرش كه در آن زمان 15 ساله بود، تحصيل را رها كرد تا با كار خود، به معيشت خانواده كمك كند.
صابري تحصيلات دبستاني خود را در شهر فومن گذراند. برادر بزرگ او كه چهارده سال از او بزرگتر بود، به سختي ميتوانست مخارج خانواده را تأمين كند. به همين جهت، ادامة تحصيل براي صابري دشوار شد. او پس از پايان تحصيلات ابتدايي، به شاگردي در يك مغازة خياطي پرداخت ولي در اواخر مهرماه همان سال، به اصرارِ مادر و دوستانش، تحصيل در دبيرستان را آغاز كرد. به دليل فقرِ مادي، بعد از اتمام دورة اول دبيرستان (9 سال تحصيل)، مجدداً به مغازه خياطي رفت و آنطور كه خودش ميگفت، پيشرفتهايي هم در اين رشته داشت. ناگفته نماند كه او در طول تحصيلات ابتدايي و متوسطه در مغازة برادرش كه تعميركار دوچرخه بود، شاگردي ميكرد.
در شانزده سالگي (1326) در امتحان ورودي دانشسراي كشاورزي ساري كه از شهرستان فومن فقط يك نفر را ميپذيرفت، قبول شد. دو سال در آنجا ـ كه شبانهروزي هم بود ـ تحصيل كرد و پس از قبولي در امتحانات، در سن هجده سالگي (1338) به عنوان معلم يك دبستان روستايي، به «كَسما» از توابع صومعهسرا رفت و يك سال در آنجا معلم بود. سال بعد از آن (1339) به دهي به نام «كوچه چال» از توابع «ماكلوان» در نزديكي فومن منتقل شد. او مدت يك سال، مدرسة چهار كلاسة آنجا را به تنهايي اداره ميكرد.
در بيست سالگي (1340) در رشتة ادبي، به طور متفرقه امتحان داد و ديپلم گرفت. همان سال، در كنكور رشتة سياسي دانشكدة حقوق تهران پذيرفته شد و همزمان با تدريس در دبستان و دبيرستان، به تحصيل پرداخت. او جز چند ماهي در سال اول تحصيل كه با دستگيري او در تظاهرات سياسي دانشگاه تهران مقارن بود، در كلاس درس حاضر نشد و فقط موقع امتحانات به دانشگاه ميرفت. با اين حال پس از چهار سال (1344) توانست ليسانس حقوق سياسي خود را از دانشكدة مذكور، دريافت دارد و اين در شرايطي بود كه در سال 1341 پس از يك دوره بركناري از كار معلمي، مجدداً و پس از محاكمة اداري، به كار معلمي برگشت و در دبستاني در شهرستان فومن به تدريس پرداخت. او هر ماه يك بار به مدت دو روز به دانشكده ميآمد تا جزوههاي درسي را از دانشجويان ديگر بگيرد و از روي آن نسخه بردارد.
صابري اولين شعرش را در چهارده سالگي هنگاميكه كلاس هشتم دبيرستان بود، براي درج در روزنامه ديواري مدرسهشان سرود كه يك غزل هشت بيتي با عنوان يتيم بود. علت اين نامگذاري كاملاً مشخص بود. او ميگفت: «از چهارده سالگي تا شانزده سالگي جمعاً نه شعر سرودم كه تمام آنها يا عنوان يتيم داشت يا درباره يتيم بود!»
اولين نوشتة صابري، بين سالهاي 1339ـ1336 در مجلة اميد ايران چاپ شد. عنوان آن شعر هم يتيم بود!
صابري در اولين سال تحصيل در دانشكده (1340) در تظاهرات دانشجويي شركت كرد و مضروب و دستگير شد. گردن او از ضربات باتوم به شدت آسيب ديده بود. او شعري به طنز و سياسي سرود و با امضاي «گردن شكستة فومني» براي توفيق ارسال كرد.
پس از چاپ اين شعر در چند شمارة بعد توفيق، صابري به طنزنويسي كشيده شد. او تا سال 1345 گهگاه اشعاري براي توفيق ميفرستاد.
سال 1345 با كمك «حسين توفيق» به تهران منتقل شد و در يكي از دبيرستانهاي تهران به تدريس پرداخت. او عصرها، همكار ثابت توفيق بود و پس از مدت زماني كوتاه، به معاونت حسين توفيق كه سردبيري توفيق را به عهده داشت، رسيد.
او در كنار اين كار، صفحهبندي و بعضاً اصلاح و آمادة چاپ كردن مطالب اعضاي هيأت تحريريه را نيز برعهده داشت. خود او بعدها ستون ثابتي را با عنوان «هشت روز هفته» مينوشت و تا زمان توقيف توفيق (1350) همكار ثابت آن بود. امضاهاي او در توفيق، عبارت بودند از: ميرزاگل، عبدالفانوس، ريش سفيد، لوده، گردن شكستة فومني و...
پس از تعطيلي توفيق، صابري به تدريس ادامه داد. او گهگاه اشعار جدي ميسرود كه جز به ندرت، چاپ نميكرد. او بعدها مجموعة اشعار جدياش را از بين برد چراكه معتقد بود شاعر متوسطي است. او متوسط بودن را دوست نداشت.
صابري بعدها در هنرستان صنعتي كارآموز تهران، با محمدعلي رجايي كه بعد از انقلاب اسلامي به نخستوزيري و رياستجمهوري رسيد، آشنا شد. اين آشنايي به دوستي صميمانة اين دو انجاميد و تا زمان شهادت محمدعلي رجايي (هشتم شهريور ماه 1360) ادامه يافت.
«برداشتي از فرمان حضرت علي (ع) به مالك اشتر»، عنوان پاياننامة مقطع ليسانس صابري است كه آن را بين سالهاي 1344ـ1343 نوشته است. به پيشنهاد شهيد رجايي، اين پاياننامه به صورت كتابي درآمد و اوايل سال 1357 به چاپ رسيد. ويرايش اين كتاب را همكار ديگر اين دو، حجتالاسلام سيدمحمد خامنهاي (برادر بزرگ حضرت آيتالله خامنهاي، رهبر انقلاب) برعهده گرفته بود. لازم به ذكر است كه اين كتاب، قبل از اين تاريخ، تا مدتي به صورت كپي، بين دانشآموزان و مردم پخش ميشد.
صابري در دهة پنجاه، بيشتر وقت خود را صرف مطالعه و تدريس كرد و در سال 1357 موفق به اخذ فوق ليسانس ادبيات تطبيقي از دانشگاه تهران شد.
پس از انقلاب در زمان نخستوزيري شهيد رجايي به مقام مشاورت فرهنگي و مطبوعاتي نخستوزير منصوب شد. در زمان رياستجمهوري شهيد رجايي به مشاورت فرهنگي رئيسجمهور رسيد و تا زمان شهادت رجايي در اين سمت باقي بود و هنگام رياستجمهوري آيتالله خامنهاي در همان سمت ابقا شد.
مشاغلي كه صابري از بعد از انقلاب برعهده داشته است، عبارتند از:
ـ عضو هيأت مؤسس انجمن موسيقي
ـ مشاور وزير مسكن و شهرسازي
ـ مديركلي دفتر آموزش بازرگاني و حرفهاي وزارت آموزش و پرورش (1358 تا 1359)
ـ تدريس در كلاسهاي حضوري دانشكدة مكاتبهاي
ـ تدريس در دانشكدة روابط بينالملل
ـ تدريس در مركز اسلامي آموزش فيلمسازي
ـ همكاري با معاونت امور بينالملل وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامي در سمت مشاور افتخاري (1363 تا 1369)
ـ عضو منتخب شوراي عالي انقلاب فرهنگي در كميتة نامگذاري
ـ عضو هيأت ايراني در كنفرانس سران كشورهاي غيرمتعهد (دهلي نو 1361)
او همچنين به هند، شوروي سابق، الجزاير، سوريه، ايتاليا، فرانسه، سوئيس، تايلند، تركيه، اتريش، مالزي، سنگاپور، كنيا و آلمان سفر كرده و سه بار (1374 و 1364 و 1363) به زيارت خانة خدا مشرف شده بود.
مشاغل سياسي نميتوانست صابري را ارضا كند، به همين علت به تدريج از مشاغل سياسي كناره گرفت و بُعد فرهنگي كار خود را وسعت بخشيد.
او كه مسؤوليت مجلة رشد ادب فارسي را برعهده داشت، گهگاه مطالبي براي روزنامة اطلاعات مينوشت. سفرنامة شوروي او كه بعداً با عنوان «ديدار از شوروي» به صورت كتاب منتشر شد، از اين دست مطالب بود.
او مدتها طرح ايجاد يك ستون طنز سياسي را در خاطر داشت. صابري در سال 1363 به حج مشرف شد. در بعثة امام خميني ـ رضوانالله تعالي عليه ـ روزانه، بولتني براي صد و پنجاه هزار حاجي ايراني منتشر ميشد كه شامل بيان مناسك و اخبار ايران و جهان و مكه و مدينه بود. او براي خواندنيتر كردن اين بولتن، ابتدا در مدينه و سپس در مكه، هر روز ستوني به طنز با عنوان «داستانهاي جعفرآقا» در خبرنامه مينوشت كه در ميان حجاج ايراني هواداران بسيار پيدا كرده بود.
صابري هنگام نقل خاطرات حج، ميگفت: «در مكه، به كعبه رفتم و در جوار كعبه، قلمم را درآوردم و رو به كعبه كردم و گفتم: من اين قلم را در خانة خدا، با خدا معامله كردم. خدايا تو شاهد باش كه من در راه اعتلاي دين تو و كشورم گام برميدارم. مرا از لغزشها مصون بدار و قلمم را از انحرافات حفظ كن.»
او پس از بازگشت از حج، مدتي روي طرح ستون طنز خود كار كرد. از ميان چند عنوان، نام «دو كلمه حرف حساب» را برگزيد و همچنين با نظر داشتن به يكي از اسامي مستعار خود در توفيق (ميرزاگل) اسم مستعار «گلآقا» را براي خود انتخاب كرد.
اولين دو كلمه حرف حساب گلآقا، بيست و سوم دي ماه 1363 در روزنامه اطلاعات به چاپ رسيد. طنز سياسي كه تقريباً از سال 1359 به اين سو تعطيل شده بود، با شكلگيري اين ستون طنز، دوباره به بار نشست و جان تازهاي گرفت.
با گذشت مدت زماني كوتاه از آغاز انتشار «دو كلمه حرف حساب»، صابري به عنوان مهمترين منتقد حكومت در داخل كشور، مطرح شد. قدرت قلم و جسارت صابري در بيان واقعيتهاي سياسي و اجتماعي، موجب شده بود كه او را سوپاپ دولت قلمداد كنند، ولي صابري بدون توجه به نظرات دلسردكنندهاي كه برخي عنوان ميكردند، به كار خود ادامه داد و ظرف مدت كوتاهي، توانست توجه بسياري از مردم، مقامات، ادبا، نويسندگان و رسانههاي داخلي و خارجي را به خود جلب كند. استاد محمدعلي جمالزاده از اولين كساني بود كه با ارسال چندين نامه، صابري را به ادامة راه تشويق كرد و طنز صابري را ستود.
صابري با اينكه مقام بالايي در نظام سياسي احراز كرده بود، كار طنز سياسي را بيشتر جدي گرفت و بدون اعتنا به سختيهاي كار، به راه خود ادامه داد.
پس از گذشت نزديك به شش سال از انتشار اولين دو كلمه حرف حساب، صابري كه پيش از آن تقاضاي انتشار يك هفتهنامة جدي به نام «فصل جديد» كرده و امتيازش را نيز گرفته بود، به دلايلي از انتشار آن منصرف شد و تقاضاي امتياز هفتهنامة طنز با نام «گلآقا» را كرد و توانست در آبان ماه 1369 اولين شمارة هفتهنامه گلآقا را منتشر كند. استقبال مردم از اين مجله، غيرقابل تصور بود. تمامي نسخههاي اولين شمارة هفتهنامه گلآقا، در سراسر تهران ظرف كمتر از نيمساعت به فروش رفت (شمارههاي سال اول گلآقا بعداً در تيراژ وسيع تجديد چاپ شد).
صابري بعد از آن، امتياز انتشار دو نشرية ديگر را هم گرفت. انتشار اولين شماره ماهنامه گلآقا در مردادماه 1370 و همچنين انتشار اولين سالنامة گلآقا در اواخر همان سال، نشان داد كه صابري با چنتهاي پُر، پا به عرصة طنز كشور گذاشته است و مردم ايران نيز با استقبال كمنظير خود، مشوق او در اين راه شدند.
نشريات گلآقا كه از هر قشري خواننده دارند، گرچه اصطلاحاً «مردمي»اند، اما در عرصة طنز ـ به عنوان شاخهاي از ادبيات فارسي ـ جايگاه والايي دارند و مورد پسند و تأييد صاحبنظران و اهل تحقيقاند. به عنوان مثال: در اولين نمايشگاه مطبوعات كه در ارديبهشت 1371 كه همزمان و پيوسته با «چهارمين نمايشگاه بينالمللي كتاب تهران» برگزار شد، گلآقا از ميان تمامي نشريات كشور، حائز مقام اول شد و به دريافت جايزه اول نمايشگاه مطبوعات (لوح بلورين و تقديرنامه) مفتخر گرديد. در دومين نمايشگاه مطبوعات (ارديبهشت 1372) نيز جايزه دوم نمايشگاه را از بين تمام نشريات كشور نصيب خود كرد.
در ارديبهشت 1373 در سومين نمايشگاه و اولين جشنواره مطبوعات، مقام اول و جايزة اول جشنواره مطبوعات كشور (لوح زرين) به گلآقا اهدا شد و كميتة آيين نگارش اولين جشنواره مطبوعات، متشكل از اعضاي گروه نگارش فرهنگستان ايران، گلآقا را به عنوان نشريه برتر در زمينة درستنويسي و حراست از حريم زبان و ادب فارسي تأييد و براي احراز مقام اول به هيأت داوران جشنواره مطبوعات معرفي كرد.
مشكلات انتشار هفتهنامه، ماهنامه، سالنامه و كتابهاي گلآقا، از فعاليت صابري در اطلاعات كاست و نهايتاً در سال 1372و پس از نُه سال به تعطيلي موقت ستون دو كلمه حرف حساب در اطلاعات انجاميد.
آشنايي علمي و توأم كيومرث صابري با سياست و ادبيات، موجب شد كه نوشتههاي او، هم از حيث قالب و هم از حيث محتوا، غني و درخور تأمل باشد. او نويسندهاي فرمگرا و در نظيرهسازي از منابع غني ادبيات فارسي، فوقالعاده توانا بود. شيوة نگارش صابري، سهل و ممتنع و غيرقابل تقليد بود.
صابري در سال 1345 ازدواج كرد. ثمرة اين ازدواج، يك پسر و يك دختر بود. پسرش آرش در سال 1364، بر اثر يك سانحة اتومبيل درگذشت. درگذشت او كه سال دوم دانشگاه را ميگذراند، بر قلب صابري داغي جانكاه گذاشت، اما باعث نشد كه او از هدفش كه شاديآفريني و مقابله با مفاسد بود، دست بردارد.
كيومرث صابري توانست با سرمايهگذاري روي جوانان، نسل آيندة طنز كشور را تربيت كند. او بيشك تأثيرگذارترين طنزنويس كشور بر ديدگاههاي طنز است.
طنز گلآقايي، آميزهاي است از: انتقاد، تجاهل، شفقت، انصاف، ادب، تدين، ايجاز، رندي حافظانه، اميدبخشي و شاديآفريني.
شخصيت گلآقا در «دو كلمه حرف حساب» شخصيتي بود دانا به امور، يك دنده، مستبد، جدي و مدير كه هميشه حرف اول را ميزد و گوشش به حرف هيچكس بدهكار نبود. عينك و عصا و قلم، از ملزومات شخص گلآقا بود.
«شاغلام» ـ آبدارچي گلآقا ـ نمايندة قشر عامي و آسيبپذير بود كه با بياني عوامانه و بدون تحليل، سياستهاي داخلي و خارجي دولت را زير سؤال ميبرد و عجيب است كه هميشه توي خال ميزد! گلآقا «تجاهل» ميكرد ولي شاغلام فطرتاً «عوام» بود و به همين علت، مدام مورد تنبيه شخص گلآقا قرار ميگرفت. عصا بر كله شكانيدن، دود دادن سبيل، كشيدن و پيچاندن گوش، يك لنگ پا كنار در ايستادن، دست به ديوارة سماور چسباندن و... از بلاهايي است كه گلآقا در هنگام ناراحتي، بر سر شاغلام ميآورد.
ممصادق نمايندة مردم كوچه و بازار بود. او هرازچندگاهي به گلآقا نامه مينوشت و با بيان مشكلات وانتقاداتش از گلآقا «رهنمود» ميخواست. «كمينه» ـ عيال ممصادق ـ سخنگوي زنان در «دو كلمه حرف حساب» بود. او نيز با نامه نوشتن به گلآقا، از بعضي مسائل مربوط به زنان يا فراتر از آن انتقاد ميكرد.
«مشرجب» پيرمردي دهاتي و كلاهنمدي بود كه تا پيش از خلق «شاغلام» در ستون دو كلمه حرف حساب، شخصيت مطرحي بود. بعدها نقش او در مجلة گلآقا ـ و نيز در ستون دو كلمه حرف حساب در اطلاعات ـ كمرنگ شد و به تدريج حذف گرديد.
«غضنفر» بيسواد مسؤول روابط عمومي گلآقا بود. او بيذوقترين عضو آبدارخانة شاغلام بود و به همين جهت، كارهاي اجرايي را به او سپرده بودند. گاه داخل بحثهاي «شاغلام» و «گلآقا» ميشد يا خودش چيزهايي مينوشت ولي اين كاره نبود!
صابري خالق اين جمع دوستداشتني بود و از دهان اين افراد، مشكلات و انتقادات جمعيت شصت ميليوني كشورش را بيان ميكرد.
شخصيت جدي و معنوي كيومرث صابري، به مراتب از شخصيت طنز او والاتر و درخور ستايشتر بود. كمكهاي او به مطبوعات، مدارس، افراد بيبضاعت، آسايشگاههاي معلولين و سالمندان، بيماران كليوي و تالاسمي، آوارگان عراقي، ستمديدگان بوسني و هرزگوين و... درخور تأمل و قابل ملاحظه بود.
آثاري كه تابهحال از صابري منتشر شده، عبارتند از:
1ـ برداشتي از فرمان حضرت علي (ع) به مالك اشتر (1357)
2ـ تحليل داستان ضحاك و كاوه آهنگر
3ـ مكاتبات شهيد رجايي و بنيصدر
4ـ اولين استيضاح در جمهوري اسلامي ايران
5ـ ديدار از شوروي
6ـ گزيدة دو كلمه حرف حساب (جلد اول)
7ـ گزيدة دو كلمه حرف حساب (جلد دوم)
8ـ گزيدة دو كلمه حرف حساب (جلد سوم)
9ـ گزيدة دو كلمه حرف حساب (جلد چهارم)
صابري در آبان ماه 1381 و همزمان با آغاز سيزدهمين سال انتشار هفتهنامة گلآقا، انتشار آن را متوقف ساخت. وي كه علت اين توقف ناگهاني را دلايل شخصي ذكر كرد، تا آخرين لحظه روزة سكوت خود را در اينباره نگشود.
گلآقاي ملت ايران سرانجام در صبح روز جمعه يازدهم ارديبهشت ماه 1383 پس از طي يك دوره بيماري به ملكوت اعلي پيوست.
روحش شاد كه هميشه مردمان را شاد ميخواست.