اینو نگاه کنین تعریف میکنه.:22:نقل قول:
Printable View
اینو نگاه کنین تعریف میکنه.:22:نقل قول:
عزیزم شما اصلا سناریو یا میدونی چیه؟؟؟
یا اصلا فیلم خوب رو از بد میتونی تشخیص بدی؟؟؟
لطفا به نظر دیگران احترام بذار...
ممنون...
«نیمه پنهان» آقای فریدون جیرانی
مجتباپورمحسن
آنها آزادانه سقوط میکنند
دو سال میشود که تلویزیون تصمیم گرفته، سینما را وارد جعبه جادویی کند. این تصمیم نه از راه پخش و حمایت از فیلمهای سینمایی ایرانی، بلکه از طریق جذب سینماگران شناخته شده در سیستم سریالسازی، عملی شده است.
اگر تا دو سال پیش، کار کردن در تلویزیون، یک «انگ» بود که سینماگران بزرگ سعی میکردند از آن فاصله بگیرند، در سالهای اخیر موج حضور کارگردانان و بازیگران سینما در تلویزیون بلندتر از هر زمانی شده است. اما آیا همکاری تلویزیون و سینما گران، برای هر دو طرف سودمند بوده؟
قطعاً «رسانهی ملی» بیشترین بهره را از این معامله برده است. ذکر نام سینماگران در تیتراژ سریالهای تلویزیونی، آمار بینندگان را افزایش میدهد. در حالیکه تلویزیون ایران در غیاب رسانهی تصویری رقیب، رقابتی تصنعی را میان شبکههای مختلف خود ایجاد کرده است، سینماگران ایرانی نقش گرم کردن تنوری را پیدا کردهاند که خود سهمی از محصول آن ندارند.
در سالهای اخیر حضور در تلویزیون، کارنامهی چند کارگردان، مشهور را خدشهدار کرده است. اگر حاتمیکیا در سریال تلویزیونی «خاک سرخ» یک درام معمولی و کشدار و خستهکننده را به تصویر کشید و حتا از پس بازی گرفتن از پرویز پرستویی در قاب جادویی برنیامد؛ سریال «حلقهی سبز» اوج ناکامی حاتمیکیا بود. حاتمیکیا در حلقهی سبز، حتا از رعایت ابتداییترین اصول قصهگویی هم ناتوان ماند. چرا که شخصیت ایجاد کنندهی چالش داستانی سریال، یعنی همان روح «حسن گلاب» تا نیمههای سریال از حداقل کنش داستانی عاجر بود.
اگرچه در بررسی بحث حضور سینماگران در تلویزیون به کارنامهی مثبتِ احمد امینی اشاره میشود اما واقعیت این است که احمد امینی هم در سریالی که با موضوع ایدز ساخت، کاری جز ارایهی خام و کلیشهای و آزاردهندهی حرکتهای مکرر دوربین نکرد.
در این میان شاید استثنا، کیانوش عیاری باشد که با سریال «هزاران چشم» حساب خود را از بقیه جدا کرد. «روزگار قریب» سریال دیگر او که هم اکنون در حال پخش از تلویزیون است، اگرچه به قوت «هزاران چشم» نیست، اما در مقایسه با آثار تلویزیونی سایر سینماگران، کار برجستهای محسوب میشود.
البته در این بررسی احتساب عملکرد فیلمسازی مثل میرباقری است که سریالهای تاریخی موفقی ساخته است. چون سریالهای تاریخی در ایران با امکانات و بودجهی حداکثری و در شرایطی ویژه تولید میشود.
با رویکرد جدید تلویزیون در تولید انبوه «تله فیلم»، سقوط آزاد کارگردانان سینما در تلویزیون ادامه یافت. حالا دیگر فقط کارگردانان نیستند که آبروی چندین و چند سالهی خود در سینما را به راحتی در تلویزیون بر باد میدهند، بازیگران سینما نیز اینک در معرض سقوط آزاد قرار گرفتهاند.
از بازی لیلا حاتمی، علی مصفا در سریال ناموفق مناسبتی «پریدخت» اگر بگذریم، به ابوالفضل پورعرب میرسیم که حالا دیگر پای ثابت سریالهای درجهی سه تلویزیون شده است.
با این پیش زمینه، پخش سریال «مرگ تدریجی یک رویا» به کارگردانی فریدون جیرانی با تبلیغات فراوان آغاز شد.
مرگ تدریجی آرزوهای آقای کارگردان
فریدون جیرانی، کارگردانی است متعلق به سینمای بدنه؛ سینمایی که در آن جذب تماشاگر و فروش از اهمیت زیادی برخوردار است. البته جیرانی به دو دلیل از بقیه همکاران خود در سینمای بدنه جذابتر به نظر میرسد.
اول اینکه او قبل از اینکه سینماگر شود، روزنامهنگار بود و به همین دلیل ارتباطات رسانهای وسیعی دارد. این سابقه، به دیده شدن آثارش کمک بسیاری میکند نکتهی دیگر اینکه جیرانی، صرفاً کارگردانی نیست که به فروش فیلم فکر کند، او تلاش میکند در عین توجه به گیشه، فیلمی «خوب» بسازد که این تلاش او قابل تقدیر است. جیرانی معمولاً سراغ سوژههایی میرود که در سینمای ایران کمتر به آن پرداخته شده است.
در «قرمز» شکل خاص عشق بین دو کاراکتر اصلی، در «آب و آتش» تصویر کردن زندگی یک روسپی، در «شام آخر» روایت عشق یک دانشجوی مرد به مادر همکلاسیاش که استاد هر دوی آنهاست، در سه گانهی«ستارهها» پس زمینهی اجتماعی زندگی سینماگران، در «سالاد فصل» آشوبهای اجتماعی پنهان در کلانشهر تهران و بالاخره در «پارک وی» رویکرد به سینمای دلهرهآور؛ همه و همه نشان میدهد که جیرانی، کارگردان ماجراجویی است.
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]با این وجود میتوان خطهای باریکی پیدا کرد که همهی فیلمهای جیرانی را به هم متصل میکند. یکی از این خطوط، سعی کارگردان در تحلیل روانی شخصیتهاست. شخصیتهای اصلی آثار این فیلمساز، هر یک به نوعی دچار بیماری روانی هستند.
مارال و داریوش آریان/ عکس از نادر پیرزاده
نکتهی دیگری که در اکثر آثار او دیده میشود، حضور یک شخصیت نویسنده در فیلم است. تا جاییکه حتا در فیلمی که شخصیت نویسنده هم حضور ندارد، کاراکتر اصلی در خالیبندیهایش، خود را نویسندهی کتاب «سالاد فصل» معرفی میکند.
اما تجربه نشان داده که جیرانی توانایی خلق کاراکتر نویسنده را ندارد و درک ساده او از دنیای نویسندگی، کاراکتر نویسنده را در فیلمهایش تصنعی و غیرقابلباور میسازد. این ضعف به خصوص در فیلم «آب و آتش» مشهود است. شخصیت نویسنده در این فیلم با بازی پرویز پرستویی، حضوری طنزآمیز پیدا میکند.
اگر در فیلم «شام آخر» این ضعف کمتر دیده میشود به خاطر آن است که سوژهی جسورانهی عشق دانشجوی پسر نسبت به مادر هم کلاسیاش و البته اروتیسم جذاب فیلم؛ نویسندگی خانم «مشرقی»را تحتالشعاع قرار میدهد.
از طرف دیگر جیرانی علاقهی زیادی به روانشناسی کاراکترهایش دارد و البته این علاقه غالباً به فیلمهایش ضربه زده است. الگوبرداری ناموفق از فیلم «درخشش» استنلی کوبریک در فیلم «پارک وی» و رفتارهای غیر عادی و تصنعی خواهر کاراکتر اصلی فیلم «قرمز» و اوهام از هم گسیخته نیکی کریمی در فیلم «ستاره است»؛ نشان دهندهی ناتوانی جیرانی در واکاوی روان کاراکترهاست.
با این توضیح دربارهی دنیای فیلمسازی جیرانی، به نقد سریال«مرگ تدیریجی یک رویا» میپردازم.
دسته گل مشترک
فیلمنامهی «مرگ تدریجی...» را علیرضا محمودی نوشته است. خب، ماجرا تا همینجایش تعجببرانگیز است. مشخص نیست محمودی که سابقهی روزنامهنگاری فرهنگی در بسیاری از روزنامههای اصلاحطلب را داشته، به چه انگیزهای فیلمنامهی سریالی را نوشته است که روشنفکران عرفی در آن به شدت مورد حمله قرار میگیرند. اما با توضیحاتی که دربارهی سابقه و سلایق جیرانی ذکر کردم، داستان «مرگ تدریجی ...» را توامان باید به پای نویسنده و کارگردان نوشت.
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]«مرگ تدریجی...» داستان زندگی نویسندهای جوان به نام مارال است که با انتشار اولین کتابش به شهرت میرسد و سپس با ناشر کتابش ازدواج میکند. اما در ادامهی ماجرا مارال مورد توجه روشنفکران خارجنشین قرار میگیرد و به روایت سریال، آنها درصدند نویسندهی جوان را جلب دنیای روشنفکرانهی خود کنند. ولی حامد، شوهر مارال، فردی مذهبی است که میخواهد همسرش را از خطر (!) تاثیر از دنیای روشنفکری دور نگه دارد.
ستاره اسکندری در نقش ساناز/ عکس از نادر پیرزاده
ساناز، خواهر مارال کاراکتری است که مشروب میخورد و روابطی نامتعارف با دوستانش دارد. او حلقهی ارتباطی مارال با دنیای روشنفکری است و احتمالاً کارگردان به واسطهی این شخصیت، زمینه را برای انحراف (!) مارال به جهان روشنفکری عرفی فراهم کند.
اما شاهکار دسته گل مشترک جیرانی و محمودی، کاراکتری به نام داریوش آریان است. منتقدی که در شب هم عینک دودی میزند، در خارج زندگی میکند و از طریق رادیو بیبیسی با مارال مصاحبه میکند.
در سریال «مرگ تدریجی...» قرار است حامد و پدرش آدم «خوب»های داستان باشند و با رویکردی مذهبی از انحراف مارال جلوگیری کنند و ساناز و داریوش آریان، عواملی باشند که قصد دارند مارال را از دنیای«پاک، اصیل، با هویت» جدا کنند و به عالم «منحط» روشنفکری بکشانند.
داریوش آشوری و ابراهیم گلستان؟ تکذیب میشود!
حتماً من و خیلی از مخاطبان این سریال، آنقدر متوهم هستیم که بیخودی فکر میکنیم اسم داریوش آریان خیلی به اسم داریوش آشوری نزدیک است. احتمالاً من به اشتباه فکر میکنم که تعمدی در تشابه بین صراحت رفتاری داریوش آریان با ابراهیم گلستان وجود دارد. چه ربطی دارد؟! حالا چون هم آریان و هم گلستان مقیم لندن هستند و هر دو نیز صراحت لهجه دارند؛ قرار نیست فکر کنیم منظور کارگردان و نویسندهی سریال این بوده که خدای نکرده، داریوش آریان همان ابراهیم گلستان باشد!
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]علیه فیمینیسم
صحنهی عروسی مارال و حامد/ عکس از نادر پیرزاده
شکی نیست که در یکی دو سال اخیر، جنبش زنان ایران از نظر خیلی از تغذیهشوندگان از قدرتِ رسمی، خطر تلقی شده است. به همین دلیل غالباً تلاش شده از طریق رسانههای رسمی، تصویری سیاسی از این جنبش ارایه شود و استقلال آن با اتهامهای اثبات نشده زیر سوال برود.
شاید بتوان «مرگ تدریجی...» را دادخواست رسانهی ملی علیهی جنبش زنان دانست. سوژهی اصلی این سریال بایدها و نبایدهای زن ایرانی است. به اعتقاد حامد، رمان اول مارال، تصویری درست از وضعیت زن در جامعه ارایه میدهد. در حالیکه رمان دوم مارال که تحت تاثیر حرفهای داریوش آریان نوشته شده، تصویری غیرواقعی از زن را به تصویر میکشد.
البته از علیرضا محمودی و جیرانی بعید است که حتا در تعاریف عناوینی چون «روشنفکری» چنین اشتباه کنند. حامد که دنیایش مبتنی بر ایدئولوژی است، ادعا میکند که مارال در رمان دومش خواسته است تصویری غیرواقعی از زن را نشان دهد، تصویری که غربیها به دنبالش هستند. در صورتیکه طبق ایدئولوژی مذهبی، مهم نیست وضعیت زن، چطور است یا دوست دارد چطور باشد، بلکه هدف این است که چه طور «باید» باشد. امادر عالم روشنفکری عرفی، نگاه به هر پدیدهای غالبا تحتتاثیر انگارهای اومانیستی در میان است.
از سوی دیگر در این سریال، خواستهای جنبش زنان تحریف شده و بحثهای جدی و تحلیلهای جامعه شناختی، در حد شعارهای تو خالی تقلیل داده شده است. در جایی از سریال، دیدار جمعی چند زن علاقمند به ادبیات، چنان تصویر شده که انگار چند زن برای جادو جمبل دور هم جمع شدهاند.
اما مضحکتر از همه، صحنهای است که دوستان حلقهی ادبی مارال میخواهند او را متقاعد کنند که بچهاش را سقط کند. دیالوگهای این بخش بیشباهت به مطالب صفحات اجتماعی نشریات افراطی نیست. دوست مارال به او میگوید: اگر تو بچهدار شوی، نمیتوانی به سفرهای خارجی بروی و بچه مانع زندگی ادبی توست!
در مقابل وقتی مارال، از مشکلاتِ زن ایرانی مینویسد، از نظر حامد، او تحت تاثیر روشنفکران منحرف قرار گرفته است.
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]رویکردِ سریال «مرگ تدریجی...» به مقولهی زن چنان است که انگار، زن فقط زمانی مفید خواهد بود که مهمترین دغدغهاش تولید مثل باشد. اینکه در سریالهای تلویزیونی، تصویری غیرواقعی از زنِ ایرانی ارائه میشود، اتفاق عجیبی نیست. اما علاقمندان سینما به هیچوجه انتظار نداشتند که فریدون جیرانی در اولین تجربهی کاریاش در تلویزیون، به تخریب وجههی جنبش زنان بپردازد.
دانیال حکیمی در نقش حامد/ عکس از نادر پیرزاده
«نیمه پنهان»
فریدون جیرانی از معدود فیلمسازانی است که آثارش از همانجایی ضربه میخورد که خودِ او تصور میکند نقطهی قوتش است. جیرانی شیفتهی کاراکتر نویسنده و دلبستهی روانکاوی شخصیتهاست. اما تجربه نشان داده که نه جهان نویسنده را میشناسد و نه هنر روانکاوی شخصیتها را بلد است. به همین دلیل نویسندهها در آثار او از نظر ذهنی، عقیم هستند.
با این حال سادهانگارانه است اگر فکر کنیم تحمیق روشنفکر ایرانی و توهین به جهانِ زنانه در «مرگ تدریجی...» صرفاً برخاسته ازاین ضعفهای جیرانی باشد. دلایل متعددی وجود دارد که نشان میدهد «مرگ تدریجی...» محصولی سفارشی است که با حمایتِ قدرتمدارانِ زوشنفکرستیز ساخته شده است.
در سریال جیرانی تمام روشنفکرها اهل مشروب و فسق و فجور هستند (شخصاً قضاوتی دربارهی فسق بودنِِ اعمالی که در فیلم به اشاره میشود، ندارم. استفاده از این عبارت، برای توضیح برداشتِ فیلمساز از جهان کاراکترهای سریال است) و روشنفکرستیزان مذهبی، تجلی تمام خوبیها محسوب میشوند.
البته شغلی که برای کاراکتر حامد درنظر گرفته شده، مهر تایید دیگری بر عدم شناختِ جیرانی از جهانِِ ادبی است. من قصد زیر سوال بردن ناشران را ندارم، ولی ناشری که برخوردی چنین آرمانگرایانه با آثار نویسندگان دارد، احتمالاً میتواند زاییدهی تخیل آقای جیرانی باشد. عجیب است که در «مرگ تدریجی...» قرار است ناشر، نقش اندیشمند را بازی کند و نویسنده، ملعبهی دست این و آن باشد.
شاید بتوان از سفارشیسازهایی مثل شاهحاتمی، فرجالله سلحشور و جمال شورجه پذیرفت که ناشیانه تبلیغ ایدئولوژی خود را حتا در قالب اسمِ کاراکترها دنبال کنند، اما از فیلمسازی مثل جیرانی بعید است که از این تمهید ایدئولوژیک و دستمالی شده استفاده کند. در سریال «مرگ تدریجی...»، همهی شخصیتهای روشنفکر (و از نگاهِ فیلمساز منفی!) اسمهایی ایرانی دارند: داریوش آریان، مارال، ساناز و ... و در مقابل کاراکترهای روشنفکرستیز، نامهایی عربی و با بار مذهبی دارند: حامد، آفاق و...
هجمهی شدید علیه روشنفکران در سریالِ «مرگ تدریجی...» یادآور «هویت»سازان و «چراغ»افروزانی است که آبشخور فکریشان، «نیمه پنهان»هاست.
پیشنهادی برای جیرانی
یکی از دغدغههایی که جیرانی همواره بر آن تاکید کرده، توجه به درام است. اگر او هنوز هم چنین اعتقادی دارد، باید «مرگ تدریجی...» را نقطهای بسیار تاریک در کارنامهی هنریاش بداند. چرا که یکی از ویژگیهای درام، شناخت جهانی است که در آن داستان شکل میگیرد.
طنزآمیز است که در تیتراژ پایانی سریال، اشاره میشود که نام بازیگران به ترتیب حرف الفبا آمده است. اما در فهرست، نام دانیال حکیمی قبل از اسم ستاره اسکندری نوشته میشود. ترتیب الفبایی بازیگران در تیتراژ پایانی این سریال همانقدر به واقعیت نزدیک است که شناخت جیرانی از جهانِ روشنفکران.
جیرانی در این سریال بسیار کوشیده است تا با تمهیدات تکنیکی و تدوین نامتعارف، ویترینی نو ارائه کند. با این همه، تفکری که داستان براساس آن شکل گرفته، کهنهتر و ناپختهتر از آن است که با این آب و رنگها، سیمایی جدید پیدا کند.
نهایتاً میتوان به فریدون جیرانی پیشنهاد کرد بیش از پیش برای خواندن رمان وقت بگذارد تا شاید پس از خواندنِ رمانهای نویسندگان برجستهی ایرانی و خارجی، متوجه شود که خودِ این روشنفکران بسیار ماهرانهتر از او آسیبهای دنیای روشنفکری (و هر دنیای دیگری) را به پرسش کشیدهاند.
جیرانی لابد میداند که سریال ساخته میشود تا داستانی جذاب روایت کند، نه اینکه یک ایدئولوژی را تبلیغ کند. (نمونهاش همان «کازابلانکا»ی معروف که جیرانی در سریالش از یکی از نماهایش استفاده کرده است)
برای علیرضا محمودی، من عاجزم از پیشنهاد، که او سابقهی روشنی دارد. مگر آنکه این سریال را توصیهای بدانیم از طرف او، برای نویسندگانی که هنوز «راهِ درست» را نشناختهاند!
منبع: radiozamaaneh.com
به نظرمن اصلا سریال جالبی نیست اولین قسمت رو که دیدم چند تا صحنه داشت درحد افتصاح سوتی !
اما خانواده میبینن !!!!
به نظر من در بین سریالهای ضعیفی که متاسفانه در کشورمون ساخته میشه، یک سریال قوی و پر معنی هست. من یکی که اصلا اهل دنبال کردن سریالها نبودم، این یکی را بخاطر محتوایی که فیلم داره دنبال میکنم...به نظرم فیلم جالبیه.
من كه فقط چند تا سكانس از قسمت هاي مختلفش بيشتر نديدم
آخه اسم فيلمو كه ديدم يه حالت :2: بهم دست داد
آخه اسمش خيلي شبيه اين فيلماي در پيت ايرانيه:27:
البته نمي تونم نظر درستي درباره ي اين سريال بدم ولي همون چند تا سكانس هم كه ديدم به نظرم خيلي مباحثش اغراق شده و غير واقعي اومد
محيطش هم همش تاريك و سياه و حال بهم زن
جيراني در آخرين ساخته خود بعد از فيلم سينمايي «پارك وي»، كمي از فضاي جنايي- روانكاوانه اين فيلم با آن صحنههاي صريح جنايت و خشونت فاصله گرفته و در سريال «مرگ تدريجي يك رويا» تلاش خود را به كار بسته تا دست به تجربه ديگري بزند.
او با وجود تجربه، سن و سال و كارنامه هنرياش ( فيلمهايي مثل شام آخر، قرمز، سالاد فصل، آب و آتش، پارك وي، ستاره ميشود و...) كه مدام از خوب به متوسط در نوسان است، هنوز اين ويژگي چشمگير را دارد كه در روندي كلاسيك حركت نميكند و هر بار نميتوان پيشبيني كرد كه كار جديدش چگونه خواهد بود. سريال« مرگ تدريجي يك رويا» شايد در برداشت اول، فيلم سه اپيزودي «ستاره ميشود» و «ستاره است»و... را به خاطر بياورد و شايد اين بار هم جيراني بر مبناي دغدغه شخصي ديگري به جاي بازيگر سينما، سراغ پشت صحنه نويسندگان و رماننويسان از نگاه خودش رفته است.
آنچه در نگاه اول در ساختار سريال «مرگ تدريجي يك رويا» جلب توجه ميكند تكنيك به كار رفته در تصاوير آن و روش استفاده از چند تصوير در يك قاب است. ظهور چنين تصاوير چهل تكهاي در سريالهاي داخلي كار جديدي محسوب ميشود (هرچند تجربههاي ساختاري از اين دست در سريالها و فيلمهاي خارجي امري تكراري و نسبتا پيش پا افتاده است.)
اين تكنيك اگر چه توجه مخاطب را جلب ميكند و حتي در موارد زيادي كارايي دراماتيك خوبي در پيشبرد روايت دارد اما گاه استفاده مكرر و بيدليل از آن كار را به افراط ميرساند؛ بهعنوان مثال اين تكنيك درمواردي كه در راستاي تعليق در داستان است و يا نشان دادن دو نفر با يك مسئله مشترك، به شكلي همزمان و در دو نقطه مختلف مكاني، كاركرد مناسبي دارد و يا در شرايطي كه دو كاراكتر در حال گفتوگويي دو نفرهاند وبا اين تكنيك، به جاي قاب مديوم شات و يا كات زدن از يكي به ديگري تصوير هر دودر دو كادر كنار هم نشان داده ميشود (و همزمان ميميك هر دو نفر را در تصوير داريم )، سبب تنوع و جذابيت ميشود ولي به كاربردن آن بدون منطق داستاني و صرفا بهدليل استفاده از اين فرم در ساختار، سبب تكراري شدن آن و حتي اختلال در روند داستان است.
داستان سريال آغاز پرسش بر انگيزي دارد و از همان ابتدا كنجكاوي مخاطب را تحريك ميكند كه بداند داستان از چه منظري پيش خواهد رفت. نويسنده جواني به نام مارال عظيمي كتابي نوشته است، كتابي كه ظاهرا هيچ ناشري حاضر به چاپ آن نيست. سر و كار مارال به وزارت ارشاد ميافتد و او با لحني طلبكارانه به چاپ نشدن بخشهايي از كتابش اعتراض ميكند تا اينكه در برخوردي اتفاقي، توجه حامد به او جلب ميشود و وقتي براي بار دوم مارال را در دفتر انتشاراتياش ميبيند به او علاقهمند شده و حاضر ميشود كتابش را چاپ كند.
خطكشيها از همين جا به وضوح شروع ميشوند دو دسته آدم داريم كه در دوسوي خط ايستادهاند مارال و اطرافيانش در يك سو و حامد و خانواده و عقايدشان در سوي ديگر. تنها شخصيتي كه كمي در مرز حركت ميكند مارال است كه از او هم كاراكتري سست مزاج تصوير شده كه با وجود چهره سرد و فاقد ميميكاش مدام در نوسان بين اين دو قطب است.
داستان دوم مارال (بياينكه سريال وارد جزئيات آن شود) ظاهرا بيپرواتر و خط شكنتر از داستان اول اوست (در جايي مارال در توصيف كاراكتر كتاب دومش اشارهاي كه البته بسيار بلا تشبيه است به هستي شخصيت كتاب سيمين دانشور ميكند اشارهاي كه شايد ميخواهد مخاطب را به ياد مقايسه دو كتاب سووشون و جزيره سرگرداني بيندازد و...)و باز هم حامد بهدليل بزرگواري و احترام گذاشتن به عقايد مارال ضمن اينكه شخصا كتاب او را قبول ندارد حاضر به چاپش ميشود.
همين جا نكتهاي قابل ذكر است؛ براي چاپ داستان دوم، كه مضمون آن حتي از نظر حامد هم مسئله دار است چطور ديگر ارشاد نقشي ندارد و آيا تنها رضايت يك ناشر در كسوت يك شوهر عاشق براي چاپ يك كتاب كافي است و... اين كتاب و نويسنده جوان آن با استقبال روبهرو شده و مارال مشهور ميشود؟
مارال و خانوادهاش آدم بدهاي سريالاند و در نيمه سياه داستان قرار گرفتهاند، اما اتفاقي كه در اينجا افتاده اين است كه ( مثل اغلب سريالهايي كه حضور سازندگان در كار مشهود است و جانب يك طرف را از پيش گرفتهاند) درست بر خلاف نظر سازندگان، اين شخصيتهاي منفي قويتر از كار در آمدهاند.
هر چند نويسنده زن و اطرافيانش كه منتسب به روشنفكري اند، متصف به صفاتي چون فاسد و لاابالي شدهاند اما گرههاي شخصيتي اين آدمها و به تصوير كشيدن اين گرهها و شايد بازيهاي خوب كساني مثل ستاره اسكندري، باعث شده كاراكترها، جاندارتر باشند و مخاطب بيشتر درگير آنها شود. تماشگر بيشتر مشتاق است تا آنها را دنبال كند و از رازهاي زندگي و خلوتشان سر در بياورد و اين اتفاقي است كه گاه ناخواسته ميافتد و مثلا كاراكتري منفي آنقدر واجد جزئيات روانكاوانه است و فيلم يا سريال آنقدر به درونيات او نزديك ميشود كه به طبع سرنوشت او براي مخاطب جالب خواهد بود.
در اين سريال هم همينطور است و صرفنظر از مارال كه هميشه سرگردان است (و معلوم نيست علاقهاش به حامد از روي حساب و كتاب است يا علاقهاي واقعي و بالاخره هم مسلك اطرافيانش هست، يا نه و اصلا كدام طرف خط ايستاده است؟) باقي آنها نسبتا از تيپهاي معمول فاصله گرفتهاند درست به عكس حامد و خانوادهاش، كه طبعا اين با روند سريال متناقض است. حامد و خانوادهاش نيمه سفيد سريالاند. خوبهايي كه هميشه در معرض آزار و فشار و تحقير آدمهاي منفي اند، اما آنقدر با وجدان و شريفاند كه باز هم صبوري و تواضع به خرج ميدهند. حامد خانوادهاي سنتي دارد و همه اين چند خانوار در يك ساختمان زندگي ميكنند، تا اينجا همين چند مولفه كافي است كه هزاران سؤال را در ذهن مخاطب ايجاد كند.
آنها خانوادهاي هستند كه با وجود اين همه تداخل در زندگي همديگر، هيچ مشكلي ندارند و هيچ مسئله شخصي و خصوصي را هم از يكديگر پنهان نميكنند، همه بينهايت مهربان و بيآزارند و مدام در طول سريال درجه انسان دوستي و مهرباني شان بالاتر ميرود.اين همه افراط كافي است كه از حامد و خانواده اش به جاي شخصيت، تيپهايي مصنوعي و غيرقابل باور بسازد؛ تيپهايي كه هيچ مخاطبي را ترغيب به پيروي از آنها و خوب بودن اينچنيني و در واقع خنثي بودن نميكند.
به جز پدر كه شخصيت نسبتا متعادلي دارد در هيچ كدام از اين آدمها به جز كليشهاي سنتي هيچ ويژگي خاصي نميبينيم.آنها آدمهايي بينهايت پاستوريزهاند؛ نه كنجكاوي خاصي دارند و نه نظر بخصوصي و تنها تلاش ميكنند به همديگر و به حامد در صلح و صفايي كه شبيه مدينه فاضله است ( نه، به روابط آدم خوبها در سريالهاي دهه60 شبيه تراست!)كمك كنند و مارال كه نماد يك زن روشنفكر امروزي است قرار است وصله ناجوري در اين وسط باشد.
هر رسانهاي در هر كشوري به تبع اهداف برنامهريزي شده خود كه در ساخت سريالها تابع آن است، صرفنظر از پركردن اوقات مخاطب تلاش ميكند، پيام رساني كند اما پيام رساني در اين سريال كاركردي نسبتا معكوس دارد.
البته شايد سريال در بخشهاي بعدي طبق تكههايي كه از آن ميبينيم و به تعقيب و گريز و فرار مارال ميرسد، به سبك دلخواه جيراني و فضايي اكشن و پرتحرك نزديك شود اما آنچه تا به حال گذشته و حتي توصيف كاراكتر مارال چندان گويا نيست. استفاده از بازيگر تازه واردي در نقش مارال بهعنوان كاراكتر محوري سريال شايد انتخاب چندان مناسبي نباشد چرا كه خواسته و ناخواسته بازي او در برابر بازيها ي خوب دانيال حكيمي، ستاره اسكندري و... طبعا بيرنگ ميشود.
در مجموع سريال «مرگ تدريجي يك رويا»، با بازي خوب بعضي بازيگرها، ساختار نسبتا جديد آن، گذشتن از يك سري خط قرمزها در نمايش مسائل ممنوعه مثل مشروب خوردن خواهر مارال و مضمون چالش برانگيزي كه دارد توانسته در بين مخاطبين جلب توجه كرده ونظرات متفاوت زيادي را برانگيزد، اما بايد ديد در قسمتهاي بعدي سريال، كار به كجا ميرسد و شايد سرانجام سريال، مقصود نويسنده و سازندگان آن را بر آورده كند.
تا حدودي موافقم ، حداقل از كاراگاهان و يوسف پيامبر و اون سرياله كه شنبه ها ميده و شهرام عبدلي توش بازي ميكنه خيلي خيلي بهترهنقل قول:
1. به نظر من منظور نويسنده و كارگردان راجع به داستان دوم مارال اين نبوده كه داستان مشكل داشته ، بيشتر به اين نكته اشاره كرده كه با عقايد حامد و افرادي كه مثل حامد هستند جور نيست ، البته اين نكته رو بايد در نظر بگيريم كه سال 84 - 85 هنوز ارشاد سختي هاي الان رو براي چاپ كتاب نداشت و تقريبا اكثر نويسنده ها ميگن بهترين زمان براي چاپ كتاباشون در حدود سالهاي 80 تا 85 بوده و همين طور مارال كه به خاطر رمان هستي نويسنده مشهوري شده بود از يه سري خط قرمز ها مي تونست راحت تر از نويسنده هاي ديگه رد بشه .نقل قول:
2. اينو قبول دارم كه تو خوبي اين خانواده اغراق شده خصوصا با اون چادر هاي سفيدي كه خواهراي حامد حتي تو خونه هم سرشون ميكنند و رو ميگيرن ، به جمله اي رو حامد توي فيلم ميگه كه به نظر من خيلي جمله جالبي بود البته دقيق يادم نيست ولي توي همين مايه ها بود :
« تو هم مثل خيلياي ديگه نه آدماي سنتيت واقعين نه آدماي مدرنت ، آدماي سنتيت كه فقط بلدن نماز و دعا بخونن و براي كاراشون استخاره كنن و ... ، آدماي مدرنت هم فقط بلدن قهوه بخورنو و آهنگاي فلان و گوش كنند و ... »
به نظر من نويسنده و كارگردان هم بايد براي ساخت فيلم بايد به اين نكته توجه ميكردند .
3. ستاره اسكندري قشنگ بازي كرده و باعث ميشه بازي مسخرش تو فيلم نرگس از ياد آدم بره .
ببينم داريوش آريان كوره يا تو خارج مده كه شبا عينك آفتابي بزنند ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
مرگ تدريجي يك رويا بري خود كارگردان
نمي دونم چرا كارگردان هاي سينما تو تلوزيون به فيلمشون شلنگ آب ميبندند؟ فريدون جيراني داريوش فرهنگ حاتمي كيا