مصاحبه ها، مقاله ها و ... به صورت عکس
کلاژ - از کارهای هنری یغما گلرویی
می نویسم، بی بی باران! (1)
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
دروغای قشنگ
گفتی باید بنویسم که شبِ قصه قشنگه !
رو سرِ ثانیههامون یه حریرِ رنگ به رنگه !
گفتی باید بنویسم جادهی ترانه بازه !
شبِ رو سیاهِ قصه از ستاره بینیازه !
گفتی باید بنویسم ، اما سخته این نوشتن !
از قشنگی قصه گفتن تو دقایقی که زشتن !
چه شبای رنگ به رنگی !
چه جماعتِ یه رنگی !
نه مُسلسلی ، نه جنگی !
چه دروغای قشنگی !
من میخوام یه آینه باشم روبهروی این دقایق !
مثلِ یه بغضِ قدیمی واسه دلتنگیِ عاشق !
اما اینجا سنگِ سایه میشکنه آینهها رُ !
تو یه لحظه برفِ وحشت میپوشونه جای پا رُ !
اینجا باید بنویسی که چشای شب قشنگه !
اینجا جای آینهها نیست ، اینجا وعدهگاهِ سنگه !
چه شبای رنگ به رنگی !
چه جماعتِ یه رنگی !
نه مُسلسلی ، نه جنگی !
چه دروغای قشنگی !
بیبیِ بینامِ غزل
اینجا نمون که موندنت تیرِخلاصِ این صداس !
اینجا نمون که موندنت مرگِ همه ترانههاس !
اینجا نمون که با تو من میافتم از بامِ غزل !
برو ! همیشه با منی ! بیبیِ بینامِ غزل !
نازَکِ نامآورِ من ! با تو نمیرسم به من !
به اون منِ آینهدار ، به اون منِ سایهشکن !
تو با اون چشمای آهو ، مثه قصه پُرهیاهو !
اما من همیشه ماتم ، شاهِ بازَندهی شطرنج !
من پِیِ نجاتِ باغچه ، تو به فکرِ فتح دنیا !
من حریصِ بوی خاکم ، تو حریصِ نقشهی گنج !
نذار فراموش بکنم تلخیِ این زمانه رُ !
نذار ببازم به دلم ، حیثیتِ ترانه رُ !
نذار که جذبهی چشات من رُ بگیره از خودم !
من که از اولین نگاه ، ترانهسازِ تو شدم !
برو ! برو که بینِ ما ، فاصله معنا نداره !
شاید که رفتنت منُ برای من پَس بیاره !
تو با اون چشمای آهو ، مثه قصه پُرهیاهو !
اما من همیشه ماتم ، شاهِ بازَندهی شطرنج !
من پِیِ نجاتِ باغچه ، تو به فکرِ فتح دنیا !
من حریصِ بوی خاکم ، تو حریصِ نقشهی گنج !
خوابِ همیشه
روی شیش تا سیم گیتار ، دنبالِ صدات میگردم !
با تو میرم روی ابرا ، تَک و تنها برمیگردم !
بازم این بالشِ نمناک ، تکیهگاهِ گریههامه !
توی کوچههای رؤیا ، قدمِ تو پا به پامه !
خوابِ هَفتا پادشاهُ ، دوس ندارم که ببینم !
آخه من دشمنِ کاخم ، آخرین چَپَر نشینم !
تو رُ داشتن ، تو رُ داشتن
دیگه کیمیاس ، عزیز !
خیلی وقته هقهقِ من ،
بیتو بیصداس ، عزیز !
دوس دارم تو رُ ببینم ، پای سفرهی ستاره !
سفرهای که جُز نگاهت ، هیچی تو خودش نداره !
پای اون سفرهی خالی ، باتو سیرِ سیرِ سیرم !
میتونم دستِ هزارتا مردِغمگینُ بگیرم !
بگو این خوابِ همیشه ، چرا تعبیری نداره ؟
بگو چشمای تو تا کی منُ منتظر میذاره ؟
تو رُ داشتن ، تو رُ داشتن
دیگه کیمیاس ، عزیز !
خیلی وقته هقهقِ من ،
بیتو بیصداس ، عزیز !
هفسینِگمشده
کسی از ما نمیپرسه که بهارمون کجاست !
خندهی سبزِ بهار کجای گریههای ماست ؟
کسی از ما نمیپرسه که کجای جادهایم !
بین این همه سوار ، چرا هنوز پیادهایم ؟
کسی نیس نشون بده نشونیِ ستاره رُ !
به دلِ ما یاد بده تولدِ دوباره رُ !
تقویم کهنه رُ باید ببندیم !
بازم باید دروغکی بخندیم !
بهار داره پا میذاره تو خونه ،
قناریِ دلِ ما کی میخونه ؟
یکی باید واسه ما بهارُ معنا بکنه !
سفرهی گمشدهی هفسینُ پیدا بکنه !
یکی باید بیادُ بگه بهار چه رنگیه !
بگه که تحویلِسال چه لحظهی قشنگیه !
یکی باید بیادُ سینِ سکوتُ بشکنه !
رمزِ قَد کشیدنُ تو کوچه فریاد بزنه !
تقویمِ کهنه رُ باید ببندیم !
بازم باید دروغکی بخندیم !
بهار داره پا میذاره تو خونه ،
قناریِ دلِ ما کی میخونه ؟
یادِ تو سبزه !
تو دوباره برمیگردی ! من چه خوشباورم امروز !
غزلِ نابُ خبر کن ! از ترانه سَرَم امروز !
با تواَم تا تَهِ آواز ! همصدای بیستاره !
لحظهی نایابِ فریاد ! ای تولدِ دوباره !
وقتِ عریونی عشقه ، وقتِ بیداریِ من نیست !
بگو شب بیاد سراغم ! حسِ آفتابی شدن نیست !
یهدفه خوابتُدیدن ،
به یه عُمرِ من میارزه !
توی این چلّهی پاییز ،
هنوزم یادِ تو سبزه !
تو دوباره برمیگردی ! دل یه عُمرِ گوش به زنگه !
پا بذار رو خطِ جاده ، با تو قصهمون قشنگه !
نگو پروانه هنوزم ، تو دلِ پیله اسیره !
پَرِ پروازتُ واکن ! نگو دیره ! نگو دیره !
واسه فهمیدنِ چشمات ، پلکِ خورشیدُ میبندم !
گُم میشم تو شهرِ رؤیا ، من به بیداری میخندم !
یهدفه خوابتُدیدن ،
به یه عُمرِ من میارزه !
توی این چلّهی پاییز ،
هنوزم یادِ تو سبزه !
مثلِ معجزه
من باید از پابیفتم تا ترانه بشکفه !
دل باید خون بشه تا یه عاشقانه بشکفه !
بینِ این همه تَبَرزَن دوباره قَد میکشم ،
تا تو هر زخمِ تبر صدتا جوانه بشکفه !
نازنین ! بدونِ تو دنیارُ باور ندارم !
با تو از رمزِ طلسمِ قصه سردرمیارم !
لحظهی سقوطِ من ، دستِ تو مثلِ معجزهس !
شب میترسه از خودش وقتی میگم : دوسِت دارم !
اَبروهات کمونِ آرش ، تو چشات هزارتا خورشید !
منُ دلواپسیامُ تنها چشمای تو فهمید !
واسه پیدا کردنت از پُلِ گریه رَد شدم !
لهجهی روزای خاکستریُ بَلَد شدم !
بیتو هرجا که میرم سایهها آفتابی میشن ،
من مثه رودخونهها اسیرِ دستِ سَد شدم !
نازنین ! هرجا باشی قصهنویسِ تو منم !
با عقیقِ چشم تو طلسمِ دیوُ میشکنم !
بگو چَنتا غزلُ پای تو قربونی کنم ؟
برای طلوعِ تو چَنتا شبُ خط بزنم ؟
اَبروهات کمونِ آرش ، تو چشات هزارتا خورشید !
منُ دلواپسیامُ تنها چشمای تو فهمید !
ترانه یادم نمیاد !
ترانه یادم نمیاد ، تنها بدون دوسِت دارم !
بدون که با نبودنت ، قدم قدم بَد میارم !
طلسمِ خوشبختیِ من ، چشمای عاشقِ تو بود !
وقتی که بودی میشد از روزای آفتابی سرود !
با تو میشد به ما رسید !
میشد تو رُ نفس کشید !
میشد طلوعِ ممتدُ ،
تو آینهی چشمِ تو دید !
ترانه یادم نمیاد ، اما هنوز کنارتم !
تو یارِ من نیستیُ من ، تا تَهِ دنیا یارتم !
میشد با دستِ عاشقت یه سقفِ پُر ستاره ساخت !
پیشِ حضورِ روشنت قافیه ساخت ، قافیه باخت !
با تو میشد به ما رسید !
میشد تو رُ نفس کشید !
میشد طلوعِ ممتدُ ،
تو آینهی چشمِ تو دید !
ترانه یادم نمیاد ، اما چشات به یادمه !
خاطرهها رُ رَج زدن ، بودنِ من همین دَمه !
ستاره نیس که بشمارم ، خودت باید بیایُ بَس !
با تو میشه ترانه خوند ، تا اوجِ آخرین نفس !
با تو میشه به ما رسید !
میشه تو رُ نفس کشید !
میشه طلوعِ ممتدُ ،
تو آینهی چشمِ تو دید !
زندگی به شرطِ چاقو !
تااطلاعِ ثانوی ، نفس نکش آینه دار !
از اینجا تا آخرِ شب هزار تا نقطهچین بذار !
تااطلاعِ ثانوی ، چشماتونُ هم بذارین !
زخم دریدهی شبُ بدون مرهم بذارین !
تااطلاعِ ثانوی ، ترانه لال و کر بشه !
قاصدکِ خبررسون ، دوباره بیخبر بشه !
تاطلاعِ ثانوی ، هیچکسی آواز نخونه !
پرنده واسه جوجههاش ، قصهی پرواز نخونه !
صدای هزارتا فریاد تو سکوتِ شهرِ جادوس !
شهرِ آبستنِ خلوت ، پا به ماهه یه هیاهوس !
ای صدای نو رسیده ! شبُ پُرکن از سپیده !
تو حراجِ شهرِ قصه ، زندگی به شرطِ چاقوس !
ای شبِ قداره به دست ! ای شبحِ بیهمهچیز !
برای فتحِ آسمون ، خونِ ستاره رُ نریز !
ساعتِ خوابِ بیخبر ! زنگِ رهایی رُ بزن !
بذار بازم طلوع کنه ، اون منِ آفتابی من !
باید بخونم اگه شب صِدامُ باور نداره !
وقتی یکی تو آینه اَشکای من رُ میشماره !
باید بخونم توی این قحطیِ شعرُ حنجره !
وقتی تو آستینِ رفیق ، تیغهی تیزِ خنجره !
صدای هزارتا فریاد تو سکوتِ شهرِ جادوس !
شهرِ آبستنِ خلوت ، پا به ماهه یه هیاهوس !
ای صدای نو رسیده ! شبُ پُرکن از سپیده !
تو حراجِ شهرِ قصه ، زندگی به شرطِ چاقوس !
خورشیدِ کاشی
عکسِ خورشید ، خورشیدِ اَبروکمون ،
رو یه کاشیِ چهارگوش ، سرِ طاقِ خونهمون !
هنوزم خوب یادمه دل دلِ اولین نگاه !
اولین خیزِ پلنگ برای دزدیدنِ ماه !
دستامون با هم یکی شد پُشتِ شمشادای سبز !
گریهها خاطره شد ، خندههامون بدونِ مرز !
صدامون به هم رسید ، لحظهمون ترانه شد !
هرنگاهِ منُ تو یه شعرِ عاشقانه شد !
من میخوندم که تو خورشیدِ طلاپوشِ منی !
تو میخوندی تا تَهِ دنیا تو آغوشِ منی !
من میخوندم ، تو میخوندی اما تاثیری نداشت !
واسه کت بستنِ شب زنجره زنجیری نداشت !
حالا گاهی میگذرم از دلِ اون کوچهی خوب !
میبینم خورشیدِ کاشی تَننداده به غروب !
میبینم که ابروهاش پُل زده باز بالای طاق !
میبینم تَرَک نخورده تو هجوم اتفاق !
کاش منُ تو هم مثه خورشیدِ اون کاشی بودیم !
کاش منُ تو هم یه نقطه توی نقاشی بودیم !
اما اینجوری نموند قصهی عشقِ توُ من !
دلامون با هم یکی شد ، دستامون جداشدن !
من میخوندم که تو خورشیدِ طلاپوشِ منی !
تو میخوندی تا تَهِ دنیا تو آغوشِ منی !
من میخوندم ، تو میخوندی اما تاثیری نداشت !
واسه کت بستنِ شب زنجره زنجیری نداشت !
آخرین خدانگهدار !
گریه کردم ، گریه کردم اما دردمُ نگفتم !
تکیه دادم به غرورم ، تا دیگه از پا نیفتم !
چه ترانه بیاثر بود ، مثلِ مُش زدن به دیوار !
اولین فصلِ شکستن ، آخرین « خدانگهدار ! »
دَس تکون دادنِ آخر توی اون کوچهی خلوت !
بغضِ بیوقفهی آواز ، واژههای بی مروّت !
بوتهی یاس دیگه اون ،
عطری که دوس داشتی نداد !
کوچهی آشتی کنونم ،
دِلا رُ آشتی نداد !
من به قلّه میرسیدم ، اگه همترانه بودی !
صدتا سدُ میشکستم ، اگه تو بهانه بودی !
با تو پیسوزِ ترانه یه چراغِ شعلهور بود !
لحظهها چه عاشقانه ، قاصدک چه خوش خبر بود !
کوچهها بدونِ بُنبست ، آسمون پُر از ستاره !
شبا بی هراسِ خنجر ، واژهها شعرِ دوباره !
بوتهی یاس دیگه اون ،
عطری که دوس داشتی نداد !
کوچهی آشتی کنونم ،
دِلا رُ آشتی نداد !
بهانهی بیداری
ای رفاقتِ قدیمی ! ای طنینِ ناسروده !
یه نفر نبضِ صداتُ از رَگای ما رُبوده !
یه نفر صدای پاتُ واسه ما خاطره کرده !
بیحرارتِ نفسهات ، لحظههاتلخه وُ سرده !
تو کی بودی که غروبت شبِ ممتدِ ترانهس ؟
پلکای بستهی چشمات ، واسه بیداری بهانهس !
رنگِ صدات رنگِ نگاهِ ما بود !
صدای تو پناهِ واژههابود !
رفتنِ تو یادِ ما داد که همیشه موندگاری !
روتنِ درختِ قصه ، مثلِ خطِ یادگاری !
بینِ این حنجرهسازا ، یه غریبِ سرشناسی !
واسه واژههای صامت ، یه صدایی،یه لباسی !
معنیِ نابِ رهایی ! تو رُ میسپاریم به دریا !
میدونیم که برمیگردی باز به وعدهگاهِ رؤیا !
رنگِ صدات رنگِ نگاهِ ما بود !
صدای تو پناهِ واژههابود !
اگه میموندی، میسوختی !
قابِ عکسِ لُختِ خالی ،
روی دیوار ، میگه نیستی !
همنفس بودی یه روزی ،
دیگه نیستی ! دیگه نیستی !
تو دیگه نیستیُ چشمات ،
دیگه جای گُم شدن نیست !
بیتو تنپوشِ ترانه ،
مرهمِ زخمای من نیست !
اگه میموندی کنارم ، پابهپای من میسوختی !
آینهی خاطرهها رُ ، به یه گریه میفروختی !
تو باید میرفتی ، بانو ! موندنت سقوطِ ما بود !
حالا دوری اماهستی ، این تمامِ ماجرا بود !
هنوزم وقتی شبامُ ،
با ترانه میگذرونم ،
بهترین ترانههامُ ،
تو دلِ خودم میخونم !
تو رُ مثلِ یه ستاره ،
اونورِ گریه میبینم !
همهی گلایههامُ ،
تو یه لحظه پَس میگیرم !
اگه میموندی کنارم ، پابهپای من میسوختی !
آینهی خاطرههارُ ، به یه گریه میفروختی !
تو باید میرفتی ، بانو ! موندنت سقوطِ ما بود !
حالا دوری اماهستی ، این تمامِ ماجرا بود !
ساده بودیم !
ساده بودیم ، ساده بودیم ، ساده مثلِ قلبِ عاشق !
مثلِ ساحلِ یه دریا ، چشبراهه خطِ قایق !
ساده بودیم ، ساده بودیم ، خونهمون جای صدا بود !
یه نمکدونِ شکسته ، میونِ سفرهی ما بود !
از عزیزترین عزیزا ، دَم به دَم دشنه میخوردیم !
وقتِ خواب جای ستاره ، زخمامونُ میشمردیم !
قصه ، قصهی سفر بود ،
روی تیغهی یه دشنه !
زندگی فقط همین بود :
دریا دورُ لبا تشنه !
ساده بودیم اما هیچکس حرفای ما رُ نفهمید !
هیچکسی پولکِ نورُ رو شبای ما نپاشید !
ساده بودیم که بفهمیم ، معنیِ حادثهها رُ !
بچشیم از این رفیقا ! طعمِ تلخِ پُشتِ پا رُ !
هرچی بودیم ، هرچی هستیم ، هنوزم مثلِ قدیمیم !
اهلِ این حالُ هواییم ، مهمونِ همین گلیمیم !
قصه ، قصهی سفر بود ،
روی تیغهی یه دشنه !
زندگی فقط همین بود :
دریا دورُ لبا تشنه !
ماهپیشونی
آخرین عاشقِ چشمه ، آخرین یکهسوارم !
توی شب جای ستاره ، برقِ دشنه میشمارم !
فکرِ دزدیدن عطرت ، منو با جاده یکی کرد !
طعمِ دشنه رُ چشیدم ، قطره قطره تا خودِ درد !
بودنت مثلِ ستارهس ، تو شبِ بدونِ فانوس !
پَسِپُشتِ پلکِ چشمات ، غربتِ نگاهِ آهوس !
ماهپیشونی ! چشمهی نور ، پُشتِ همین کوهِ سیاس !
با تو به چشمه میرسه ، آخرِ قصه مالِ ماس !
ابرا که از هم بپاشن ، ما دوباره آبی میشیم !
به کوریِ چشمای شب ، ما داریم آفتابی میشیم !
آخرین عاشقِ چشمه ، مردِ سرزمین بدوشم !
یکهتازم اما بازم واسه تو حلقهبگوشم !
واسه تو که با حضورت ، منُ یادِ من آوردی !
انتظارمُ سوزوندی ، بغضِ بیوقفهمُ بُردی !
برای عاشقِ خسته ، پیرهنِ تو جونپناهه !
منُ تو چشمه نگاکن ! پُشتِ آینهها سیاهه !
ماهپیشونی ! چشمهی نور ، پُشتِ همین کوهِ سیاس !
با تو به چشمه میرسه ، آخرِ قصه مالِ ماس !
ابرا که از هم بپاشن ، ما دوباره آبی میشیم !
به کوریِ چشمای شب ، ما داریم آفتابی میشیم !
اسیرِ قاب
لحظه تلخه ، ساعتا کوک !
چشما زخمی ، کیفا ناکوک !
سایهها رو تختِ خورشید ،
صورتا به آینه مشکوک !
دلا بیدل ، دستا بیدست !
جادههاکور ، کوچه بُنبست !
توی این دخمهی ابلیس ،
باید از عطرِ تو شد مست !
مثلِ غنچهی گُل سرخی تو برف !
وقتِ ابرازِ علاقه ، مثه حرف !
وقتِ بارون مثه چترُ توی ظلمت یه چراغ !
پُشتِ پلکای زمستون ، رمزِ بیداریِ باغ !
با تو روشن ، با تو نابم !
با تو هماوجِ عقابم !
بی تو عکسِ آسمونم ،
اسیرِ حصارِ قابم !
میشه با تو تا صدا رفت !
تا دلِ حادثهها رفت !
میشه با عقیقِ عشقت ،
به شکارِ اژدها رفت !
هم مثه دریا بزرگی ، هم مثه شبنمِ برگ !
هم مثه نَم نَمِ بارون ، هم جسارتِ تگرگ !
هم تبلورِ یه آواز ، هم سکوتِ یه صدا !
تنها اما با همه ، درست مثه خودِ خدا !
یه موتور میخوام ، یه جاده...
یه موتور میخوام یه جاده ،
که به آخر نرسه !
پُشتِ چشمکِ چراغش ،
پاسبون سَر نرسه !
یه موتور میخوام که من رُ ،
بِبَره از این سکون !
رَخشِ بیترمزِ من باشه ،
واسه فتحِ جنون !
یه موتور میخوام ، یه جاده که نهایتش تو باشی !
تَرکِ لحظههام بشینی ، با من از دنیا جداشی !
یه موتور میخوام که چرخش ،
مثلِ روزگار نچرخه !
فکرِ راهِ تازه باشه ،
روی یک مدار نچرخه !
یه موتور میخوام که من رُ ،
ببره تالبِ پرواز !
گریههامُ قاب بگیره ،
توی زیرُ بَمِ آواز !
یه موتور میخوام ، یه جاده که نهایتش تو باشی !
تَرکِ لحظههام بشینی ، با من از دنیا جداشی !
مشقِ تاریخ
تاریخُ که ورق زدم ، بغضِ هزارساله شکست !
از دلِ خاکسترِ من ، جرقههای تازه جَست !
تاریخُ که ورق زدم ، دیدم چقدر شادی کمه !
دیدم بهشتِ سبزِ ما ، گاهی مثه جهنمه !
خطُنشونِ کورُشُ ، دیدم روی سینهی سنگ !
منارههای جُمجُمه ، سلّاخیِ تیمورِلنگ !
سایهی اسکندرُ مرگ ، چنگیزُ قومِ سربدار !
دروازههای بازِ شهر ، قاصدکِ شترسوار !
تو مشقای تاریخِ ما ، هیچ دههی نابی نبود !
تو تقویمای کهنهمون ، یه برگِ آفتابی نبود !
آسمونِ قصهی ما همیشه خاکستری بود !
حافظِ خسته عشقُ تو سایهی سرنیزه سرود !
گاهی ستارهی غزل ، از قُرُقِ سایه گذشت !
اما بااون ستاره هم برگِ سیاهی برنگشت !
شب دوباره به اسمِ روز ، رو بومِ آسمون نِشَست !
همیشه یک نخورده مست ، آینهی خورشیدُ شکست !
همیشه اولِ طلوع ، خورشیدِ قصه کشته شد !
تو این غروبِ کهنه سال ، تاریخِ ما نوشته شد !
تو مشقای تاریخِ ما ، هیچ دههی نابی نبود !
تو تقویمای کهنهمون ، یه برگِ آفتابی نبود !
طلسمِ خواب
تو رُ دیدم ! تو رُ دیدم ،
توی پسکوچهی خواب !
من سوارِ اسبِ اَبلَق ،
تو پریزادِ کتاب !
خونهمون یه قصرِ مَرمَر ،
وسطش حوضِ بلور !
غولِ شب اسیرِ بطری ،
تَهِ اقیانوسِ دور !
دنیا مُفتم نمیارزه بدونِ طلسمِ خواب !
کاش منُ تو قصه بودیم توی برگای کتاب !
توی خواب نگاهِ تو
چه مهربونه ، خوبِ من !
واسه این دلم میخواد ،
تو خواب بمونه ، خوبِ من !
توی خوابم تو رُ دارم ،
این برای من بَسه !
توی رؤیا نفست ،
با نفسم همنفسه !
دنیا مُفتم نمیارزه بدونِ طلسمِ خواب !
کاش منُ تو قصه بودیم توی برگای کتاب !
کتابِ ما بسته شده !
وقتی غزل سَر میرسه ، حس میکنم کنارمی !
حس میکنم مثلِ قدیم ، عاشقُ بیقرارمی !
وقتی غزل سَر میرسه ، حس میکنم تو با منی !
حس میکنم که اومدی طلسمِ من رُ بشکنی !
اما تو اینجا نمیای ، قصهی ما تموم شده !
تمامِ لحظههای تو ، به پای من حروم شده !
خوب میدونم ، خوب میدونم ،
تو توی خوابم نمیای !
برای خوندنِ یه شعر ،
از این کتابم نمیای !
وقتی که رفتی دلِ من ، اینجوری عاشقت نبود !
شعرای کالِ دفترم ، اون روزا لایقت نبود !
حالا که من برای تو سبد سبد گُل میسازم !
برای برگشتنِ تو ، با واژهها پُل میسازم !
اون دلِ نارفیقِ تو ، از دلِ من خسته شده !
خوب میدونم مدّتیِ کتابِ ما بسته شده !
خوب میدونم ، خوب میدونم ،
تو توی خوابم نمیای !
برای خوندنِ یه شعر ،
از این کتابم نمیای !
نامه
فالِ اون دخترِ کولی تو خیابون ، یادته ؟
گفت دلِ شیشهییمُ میشکنی آسون ، یادته ؟
تو میگفتی که دروغه ! ما همیشه با همیم !
لحظهی تلخِ جداییِ دلامون ، یادته ؟
حالا هِی نامهها رُ به قاصدکها میسپارم !
مینویسم که هنوز مثلِ قدیم دوسِت دارم !
قاصدکها توی دستِ باد میرن یه جای دور ،
من تو هَر ترانهیی اسمتُ صدبار میارم !
حالا که نامهها رُ گُم میکنه نامهرسون ،
نازنینم ! به خودت سلامِ ما رُ برسون !
نگو یادت نمیاد اون همه حرفای قشنگ !
نگو تکرار نمیشن خاطرههای رنگ به رنگ !
حالا من تو هر ترانه میشکنم هزار دفه ،
حالا قصهمون شده افسانهی ماهُ پلنگ !
تو همیشه دورِ دوری ، من همیشه پابهپات !
چشم براهِ دیدنت ، منتظرِ زنگِ صدات !
هر جای قصه که هستی این حقیقت رُ بدون :
یه نفر تا تَهِ دنیا نامه میفرسته برات !
حالا که نامهها رُ گُم میکنه نامهرسون ،
نازنینم ! به خودت سلامِ ما رُ برسون !
قولای تو !
من دیگه بر نمیگردم ، اشکاتُ هَدَر نکن !
توی این لحظهی آخر ، دلُ دَر به دَر نکن !
من باید بِرَم ولی ، تو باید اینجا بمونی !
وقتِ دلتنگی بازم ترانههامُ بخونی !
قَدِ یه چش به هم زدن ، قولای تو دَووم نداشت !
دستِ تو حتا یه نهال ، تو گُلدونِ دلم نکاشت !
من مثه آیینه شدم ، تا تو رُ تکرار بکنم !
اما چشای ماتِ تو یه آینه رو به روم نذاشت !
منِ ساده فکر میکردم که همیشه بامنی !
فکر میکردم که میای سایهها رُ پَس میزنی !
اما تو به آینه وُ ترانه پُشتِپا زَدی !
اونوَرِ حادثهها ، تازه سراغم اومدی !
قَدِ یه چش به هم زدن ، قولای تو دَووم نداشت !
دستِ تو حتا یه نهال ، تو گُلدونِ دلم نکاشت !
من مثه آیینه شدم ، تا تو رُ تکرار بکنم !
اما چشای ماتِ تو یه آینه رو به روم نذاشت !
مهتابی
نبضِ نفس ، نبضِ صدا ، نبضِ ترانه دستمه !
اما بدونِ بودنت ، هر نفسم شکستمه !
تو از کدوم طایفهیی که دریا خونبهای توست ؟
رو جادههای پیشِ روم ، همیشه جای پای توست !
نیستی ولی مثلِ چراغ ، راهُ نشونمیدی به من !
برس به دادِ واژهها ! فاصلهها رُ خطبزن !
تو یه جونپناهِ سبزی ،
توی این روزای زرد !
تنِ تو مهتابیِ ،
میشه تو شب پیدات کرد !
خودت بگو ! خودت بگو ، بعدِ کدوم نفس میای ؟
کجای قصه با کلید سراغِ این قفس میای ؟
چلچلهی کدوم بهار ، پُشتِ خزونُ میشکنه ؟
شاپرکُ شمعِ کدوم خاطره آتیش میزنه ؟
عزیزِ بیصدای من ! جوابِ این صدا چیه ؟
بندِ دهنبندِ سکوت ، تو دستِ پنهونِ کیه ؟
تو یه جونپناهِ سبزی ،
توی این روزای زرد !
تنِ تو مهتابیِ ،
میشه تو شب پیدات کرد !
گریهکن !
گریهکن دلت سبک شه !
اگه دل مونده تو سینه !
سرتُ بذار رو شونهم ،
تنها پیشکشم همینه !
بذار این شونهی نمناک ،
تکیهگاهِ گریه باشه !
بذار این خسته بیفته ،
تا شاید دوباره پاشه !
گریهکن دلت سبک شه ، من فدای گریههاتم !
تو رُ تنها نمیذارم ، تا همیشه پابهپاتم !
زیرِ بارونِ نگاهت ،
غسلِ تعمیدِ ترانهس !
میری اما برمیگردی ،
این سفر چه عاشقانهس !
برو ! من اینجا میمونم ،
چش براهتم همیشه !
میدونم که برمیگردی ،
قصهمون تموم نمیشه !
گریهکن دلت سبک شه ، من فدای گریههاتم !
تو رُ تنها نمیذارم ، تا همیشه پابهپاتم !
منُ بشکن !
منُبشکن ! منُبشکن ! من از آئینه سرشارم !
توی این قابِ صدپاره ، بازم عکسِ تو رُ دارم !
منُبشکن ! منُبشکن ! صدام از پا نمیافته !
بازم تَن میزنم از شب ، توی هر شعرِ ناگفته !
منُبشکن اگه شب از هجومِ واژه غمگینه !
غریوِ انعکاسم من ! صدای آینه اینه !
دوباره من ! دوبارهمن ! ترانهسازِ شبشکن !
خستهُ لالُ بینفس ، تو این شبِ عربدهزن !
دوباره پارکِ سوتُکور ، دوباره خاطراتِ دور ،
کنجِ همون نیمکتِ سبز ، بغضِ لگدکوبِ چمن !
ببین ! خورشیدِ بیداری ، همین فانوسِ کمنورِ !
چراغِ روشنِ شعرم ، چقدر از سایهها دوره !
منُبشکن ! منُبشکن ! شکستن عادته اینجا !
غزلسازی چه دشواره ، چه مُردن راحته اینجا !
برای خنجرِ کینه ، تو این ظلمت غلافی نیست !
واسه بیداریِ دریا یه موجِ مُرده کافی نیست !
دوباره من ! دوبارهمن ! ترانهسازِ شبشکن !
خستهُ لالُ بینفس ، تو این شبِ عربدهزن !
دوباره پارکِ سوتُکور ، دوباره خاطراتِ دور ،
کنجِ همون نیمکتِ سبز ، بغضِ لگدکوبِ چمن !
آوازهخونِ ما کجاست ؟
غروبا تو چشمِ مردم ، که دارن میرن به خونه ،
یه ترانه هست که هیچوقت ، کسی اونُ نمیخونه !
غروبا تو دلِ مردم ، پُرِ از حرفِ نگفته !
قصهی این همه دیوُ ، این همه زیبای خفته !
بگو به جز تو چه کسی رفیقِ بغضِ لحظههاس ؟
میونِ این همه سکوت ، آوازهخونِ ما کجاس ؟
چه بیحیا میچرخن ، عقربههای ساعت !
پُشتِ چراغِ قرمز ، پیر میشن این جماعت !
غروبا تو راهِ خونه ، آدما رُ خوب نگاکن !
واسه دلتنگیِ این شهر ، یه ترانه دستُ پاکن !
کی باید غزل بخونه ، توی بُنبَستای بسته ؟
کی باید آینه باشه ، واسه این دلای خسته ؟
بگو به جز تو چه کسی رفیقِ بغضِ لحظههاس ؟
میونِ این همه سکوت ، آوازهخونِ ما کجاس ؟
چه بیحیا میچرخن ، عقربههای ساعت !
پُشتِ چراغِ قرمز ، پیر میشن این جماعت !
barbaroda
بارون ! به رقصِ من ببار ! رَختِ کویرُ دربیار !
با زخمهی سازم بساز ! ابرِ زلالِ بیقرار !
نَمنَم ببار از سازِ من ! از روزنِ آوازِ من !
همبغضِ باران سازِ من ! ای کولیِ همرازِ من !
در این سماعِ بیمدار !
بر من ببار ! بر من ببار !
تا چرخشِ خونریزِ داس ! در خرمنِ شببو وُ یاس !
ای همصدای بیهراس ! من را بپوشان ، بیلباس !
در رعدُ برقِ بیامان ! در آخرین رنگینکمان !
ای زمهریرِ بیزمان ! فوارهشو تا آسمان !
ای آخرین آیینهدار !
بر من ببار ! بر من ببار !
در این ضیافتهای زشت ! با چشمهی شیرِ بهشت !
افسانههای تازه را ، دستِ غزلسازت نوشت !
من آمدم تا گیسِ تو ! تا گونههای خیسِ تو !
تا سفرهی بیمرزِ عشق ، تا خنجری در دیسِ تو !
ای همنگاهِ ماندگار !
بر من ببار ! بر من ببار !
مردِ قصهها
مردِ غزلخونِ شبزدهام ، حنجرهم اسیره !
حرف از قدیمای قصه نزن ، دیگه خیلی دیره !
همیشگیِ من ! ستارهی روشن !
تو این کوچه امشب تو با من بمون !
صدای قدیمی ! همیشه صمیمی !
تو این کوچه امشب تو با من بخون !
پهلوونِ قصههای موندگار !
توی این کوچه منُ تنها نذار !
بیا تا مثل قدیم ، با ترانهها بریم !
تو سکوت کوچهها دوباره دَم بگیریم !
بیا که دلم برات تنگه هنوز !
تشنهی صدای آهنگه هنوز !
ای همیشه موندنی !
ای همیشه خوندنی !
مردِ مردِ قصهها !
ای صدای بیصدا !
دلت از بغض کدوم غصه شکست ؟
که شبِ کوچهنشین چشماتُ بست !
تو همیشه سرفرازی !
غمِ این ترانهسازی !
همیشه از تو میخونه این صدا !
تو سکوت کوچه باغِ قصهها !
قصهی مرد بزرگی که سَرِش ،
خَم نشد پیشِ هجومِ غصهها !
عبورِ تو !
منو بیصدا نبین ، صدتا ترانه با منه !
تو دلِ هر نفسم صدتا غزل جون میکنه !
میخوام از عطرِ تنِ تو نفسی تازه کنم !
به سکوتِ شب بگو موقعِ خودشکستنه !
پلکای سنگیِ من وامیشه رو به نورِ تو !
بازم آفتاب میگیرم تو سایهی حضورِ تو !
توی چاردیوارِ گریه تو رُ فریاد میزنم !
پُشتِ این پنجرهام منتظرِ عبورِ تو !
حرفای روشنِ تو حرفِ حساب بود ، شاپرک !
چشمای عاشقِ من اون روزا خواب بود ، شاپرک !
آخرین فصلِ نفس ، فصلِ غروبِ بوسهها ،
فصلِ همدستیِ شاخه وُ طناب بود ، شاپرک !
اگه فکر کنی رسیدی ، تا اَبَد نمیرسی !
اگه خوب نباشی به معنیِ بَد نمیرسی !
میشی مُرداب اگه این برکه رُ دریا نکنی !
اگه رودخونه نشی به حرفِ سَد نمیرسی !
رو به آیینه دعا کن تا برُمبه آسمون !
کاری کن اَبری نشه حالُ هوای قصهمون !
منُ با خودت ببر آخرِ این فاصلهها ،
اونجا که خسته میشه کبوترِ نامهرسون !
حرفای روشنِ تو حرفِ حساب بود ، شاپرک !
چشمای عاشقِ من اون روزا خواب بود ، شاپرک !
آخرین فصلِ نفس ، فصلِ غروبِ بوسهها ،
فصلِ همدستیِ شاخه وُ طناب بود ، شاپرک !
ترانه عاشقانه نیست !
کی میگه مُرده نفس نمیکشه ؟
کی میگه نبضِ جَسَد نمیزنه ؟
چشماتُ یه دَم به این آینه بدوز ،
ببین این مُرده چقدر شکلِ منه !
من که با هر نفسم دَه تا دریچه وا میشد ،
با صدای زمزمهم قُلّهها جابهجا میشد ،
حالا خیلی وقته مُردم زیرِ ماسکِ زندگی !
آخ ! اگه دوباره چشمام از قفس رها میشد !
من مثه زلزلهام ، شبیه توفانِ طبس !
دَمِ عیسا رُ نمیخوام ، تو غروبِ این قفس !
نفسِ منه که قبرستونُ زنده میکنه !
من خودم یهپّا مسیحم اما بیتو ، بینفس !
میدونم ، خوب میدونم ترانه عاشقانه نیست !
رنگِ واژههای من به رنگِ این زمانه نیست !
وقتی بینِ مُردهها زندگی رُ صدا کنی ،
دیگه هیشکی گوش به زنگِ طپشِ ترانه نیست !
تنها با تو میشه از رو سرِ تقویما پَرید !
تنها با تو میشه از عمقِ گلایه قَد کشید !
بیتو این حافظهی گریه شُمارُ نمیخوام !
بیا ! از تو میشه شعرِ نابِ زندگی شنید !
من مثه زلزلهام ، شبیه توفانِ طبس !
دَمِ عیسا رُ نمیخوام ، تو غروبِ این قفس !
نفسِ منه که قبرستونُ زنده میکنه !
من خودم یهپّا مسیحم اما بیتو ، بینفس !
ایران، ایران
ایران ! ایران ! ایران ! تکرارِ زمستانها !
ایران ! ایران ! ایران ! تکرارِ زمستانها !
ایران ! ایران ! ایران ! تاریخِ شبِیلدا ! تاریخِ شبِیلدا !
ایران ! ایران ! ایران ! تکرارِ زمستانها ! تاریخِ شبِیلدا !
ایران ! ایران ! ایران ! ایران ! سرزمین بیداران ! غرقه در خون یاران !
ایران ! ایران ! ایران ! ایران ! سرزمین بیداران ! غرقه در خون یاران !
ایران ! ایران ! ایران ! ایران ! ایران ! ایران ! مهد دلیران ! مهد دلیران !
ایران ! ایران ! ایران ! ایران ! ایران ! ایران ! ای دیار بیداران ! غرقه در خون یاران !
ایران ! ایران ! ایران ! ای گسترهی پَرپَر ! ای گسترهی پَرپَر !
ایران ! ایران ! ایران ! ای گسترهی پَرپَر !
از نیزهی چنگیزُ ، از خنجر اسکندر !
از نیزهی چنگیزُ ، از خنجر اسکندر !
سردارِتو بر دارُ ، گمنامِتو نامآور ! گمنامِتو نامآور !
ایران ! ایران ! ایران ! گمنام تو نامآور !
یاران تو بیدارُ ، سرسلسلهات بیسر !
یاران تو بیدارُ ، سرسلسلهات بیسر !
دربندِ زمستانی ! همرنگِ بهارانی !
دربندِ زمستانی ! همرنگِ بهارانی !
بعداز شبِ ویرانی ، همواره تو میمانی ! همواره تو میمانی !
همرنگِ بهارانی ، همواره تو میمانی ! همواره تو میمانی !
ایران ! ایران ! ایران ! ایران ! سرزمین بیداران ! غرقه در خون یاران !
ایران ! ایران ! ایران ! ایران ! سرزمین بیداران ! غرقه در خون یاران !
ایران ! ایران ! ایران ! ایران ! ایران ! ایران ! مهد دلیران ! مهد دلیران !
ایران ! ایران ! ایران ! ایران ! ایران ! ایران ! ای دیار بیداران ! غرقه در خون یاران !
یاران دلیرت را ، بر بستر خون دیدی ! بر بستر خون دیدی !
ایران ! ایران ! ایران ! بر بستر خون دیدی !
از حادثه بگذشتی ! از حیله نترسیدی !
از حادثه بگذشتی ! از حیله نترسیدی !
در این شب یلدایی ، بر قلهی خورشیدی ! بر قلهیخورشیدی !
ایران ! ایران ! ایران ! بر قلهی خورشیدی !
آرامش طوفانی ! تو وارث امیدی !
آرامش طوفانی ! تو وارث امیدی !
ایران ! ایران ! ایران ! ایران ! سرزمین بیداران ! غرقه در خون یاران !
ایران ! ایران ! ایران ! ایران ! سرزمین بیداران ! غرقه در خون یاران !
ایران ! ایران ! ایران ! ایران ! ایران ! ایران ! مهد دلیران ! مهد دلیران !
ایران ! ایران ! ایران ! ایران ! ایران ! ایران ! ای دیار بیداران ! غرقه در خون یاران !
ترجمهی چشمای تو !
چه ضیافتِ غریبی :
منُ گیتارُ ترانه !
جای تو : یه جای خالی !
شعرِ من شعرِ شبانه !
هُرمِ خورشیدیِ چشمات ،
منُ آب کردُ تموم کرد !
لحظهی نابِ پریدن ،
با یه دیوار روبهروم کرد !
گوش بده ! ترانههام ترجمهی چشمای توست !
تو تمومِ قصههام همیشه جای پای توست !
تو ضیافتِ سکوتم
تو اگه قدم بذاری ،
میبینی از تو شکستم
اما تو خبر نداری !
بیتو از زمزمه دورم ،
بیتو از ترانه عاری !
زخمِ تو : زخمِ همیشه !
اینه تنها یادگاری !
گوش بده ! ترانههام ترجمهی چشمای توست !
تو تمومِ قصههام همیشه جای پای توست !
حراج !
حریفِ طلسمِ خوابم ! من چه بینقابم امشب !
دل بده به این ترانه ! حرفِ صد کتابم امشب !
وقتی دستِ بیدریغت ، توی قصه کیمیا شد !
گریه تنها سرپناهِ اَمنِ دلواپسیا شد !
وقتی شونههای آواز ، از حضورِ گریه لرزید ،
تازه فهمیدم که عشقت ، به سقوطم نمیارزید !
مثلِ افسانهی طاووس ، سختیِ سفر باهاته !
عُمریه ترانهسازت پا به راهِ جادههاته !
منِ ساده به خیالم که سفر تنها علاجه !
ندونستم تو خیابون پَرِ طاووسا حراجه !
میتونستم از نگاهت برسم به اوجِ پرواز !
اما تو چشماتُ بستی ، تا بمیره نبضِ آواز !
نمیخواستی من بفهمم که شبِ تو بیچراغه !
نمیخواستی که بدونم جنگلت قدِ یه باغه !
نمیخواستی ، نمیخواستی ، اما این رسمِ صدا نیست !
غیبتِ چشمای نازت ، مرگِ این ترانهها نیست !
مثلِ افسانهی طاووس ، سختیِ سفر باهاته !
عُمریه ترانهسازت پا به راهِ جادههاته !
منِ ساده به خیالم که سفر تنها علاجه !
ندونستم تو خیابون پَرِ طاووسا حراجه !
به شب بگو آفتابی شه !
آی ! گُلِیخ ! آی ! گُلِیخ ! زمستونم بارشُ بست !
طلسمِ زمهریرِ شب ، تنها با دستِ تو شکست !
تو یاد دادی به این صدا ، که سَربده ترانه رُ !
تویی که زنده میکنی ، شعرای عاشقانه رُ !
از منُ تو گذشت ، عزیز ! به شب بگو آفتابی شه !
ستاره رو سَرَم بریز ! به شب بگو آفتابی شه !
آی گُلِیخ ! با تو میشه ، دل به ترانهها سپرد !
با تو میشه ستاره بود ، همیشگی شدُ نمُرد !
وقتی که تو کنارمی ، تازه منُ من میبینم !
آفتابُ مهتاب نمیخوام ، این شبُ روشن میبینم !
از منُ تو گذشت ، عزیز ! به شب بگو آفتابی شه !
ستاره رو سَرَم بریز ! به شب بگو آفتابی شه !
کلید نمیخوام ، گُلِیخ ! قفلا با بوسه وامیشن !
وقتی که تو پیشِ منی ، گُم شدهها پیدامیشن !
قناری تو کنجِ قفس ، پروازُ معنا میکنه !
برای دیوارِ که دست ، پنجره رُ وا میکنه !
از منُ تو گذشت ، عزیز ! به شب بگو آفتابی شه !
ستاره رو سَرَم بریز ! به شب بگو آفتابی شه !
خطِ پایانِ شب !
نازنین ! نگام نکن ! نگاهِ تو ممنوعه !
تو باید بخندی ، اینجا آهِ تو ممنوعه !
حرفِ دریا رُ نزن ، برکهی ما مُردابه !
نرو سمتِ شهرِ رؤیا ، راهِ تو ممنوعه !
توی کوچهها صدای پای تو ممنوعه !
هقهقِ ممتدِ گریههای تو ممنوعه !
نفساتُ میشمارن دقیقههای لعنتی ،
این ترانه رُ نخون ! صدای تو ممنوعه !
نازنین ! سکوتِ تو ، صداتر از فریاده !
باخته هرکس که به قانونِ قفس تن داده !
بذار این نابَلَدا سکوتُ فریاد بزنن !
صدای قدیمیِ تو تا اَبَد آزاده !
نازنین ! خیالِ پرواز تو قفس ممنوعه !
نگاکن ! تو شهرِ قصهها نفس ممنوعه !
حتا پُشتِ درِ بسته نمیشه ترانه خوند !
میرغضب داد میزنه : «- ترانه بَس ! ممنوعه ! »
تو غروبِ حنجره ، طلوعِ تو ممنوعه !
شب میترسه از صدات ، وقوعِ تو ممنوعه !
سایهها آخرِ خطّن ، آخه خطِ خوندنت،
خطِ پایانِ شبه ، شروعِ تو ممنوعه!
نازنین ! سکوتِ تو ، صداتر از فریاده!
باخته هرکس که به قانونِ قفس تن داده!
بذار این نابَلَدا سکوتُ فریاد بزنن!
صدای قدیمیِ تو تا اَبَد آزاده!
هزارُ یک شب
شونه به شونهمی ولی ، چه دورِ راهِ منُ تو !
این همه دریا فاصلهس ، بینِ نگاهِ منُ تو !
کنارمی اما دلت ، اونورِ فانوسِ شبه !
من با تو مهربونمُ ، حرفِ تو نیشِ عقربه !
هزارتا شب گذشته از قصهی پُر غصه ی ما !
این آخرین ضیافته ! شهرزادِ بیقصه بیا !
عزیزِ من ! ببخش اگه ،
تلخیِ واژه با منه !
دردُ اگه داد بزنم ،
دیوارِ صوتی میشکنه !
بیا تا شامِ آخرُ ، کنارِ هم سحر کنم !
برای فهمیدنِ هم ، یه بار دیگه خطر کنیم !
من نمیخوام که مثلِ من ، به آینه نگا کنی !
من با تو باشم ، اما تو ، بازم منُ صدا کنی !
دلم میخواد که حرفای ، من رُ بخونی از چشام !
وقتی که آواز میخونم ، دل بِدی به بغضِ صِدام !
عزیزِ من ! ببخش اگه ،
تلخیِ واژه با منه !
دردُ اگه داد بزنم ،
دیوارِ صوتی میشکنه !
تو پرنده بودی، من سَرو !
زیرِ بارون راه نرفتی ،
تا بفهمی من چی میگم !
تو ندیدی اون نگاهُ ،
تا بفهمی از کی میگم !
چشمای اون زیرِ بارون ،
سرپناهِ اَمنِ من بود !
سایهبونِ دِنجِ پلکاش ،
جای خوبِ گُم شدن بود !
تنها شب مونده وُ بارون !
همهی سهمِ من این بود !
تو پرنده بودی ، من سَرو !
ریشههام توی زمین بود !
اگه اونُ دیده بودی ،
با من این شعرُ میخوندی !
رو به شب داد میکشیدی :
نازنین ! چرا نموندی ؟
حالا زیرِ چترِ بارون ،
بی تو خیسِ خیسِ خیسم !
زیرِ رگبارِ گلایه ،
دارم از تو مینویسم !
تنها شب مونده وُ بارون !
همهی سهمِ من این بود !
تو پرنده بودی ، من سَرو !
ریشههام توی زمین بود !
حنجره پُر خنجره !
با تواَم ! آی ! با تواَم ! تویی که بالِ شاپرک ،
هیمهی شعلهی تاریکِ شقاوتِ توئه !
با تواَم ! آی ! با تواَم ! تویی که تو فصلِ تگرگ ،
کندنِ برگای باغِ آینه عادتِ توئه !
حنجره پُر خنجره ، اما هنوز ، میشه از نامَردُمیهای تو خوند !
میشه این جغدِ سیاهِ وحشیُ ، از سَرِ دیوارِ این خونه پَروند !
با تواَم ! آی ! با تواَم ! داس زبون نفهمِ بَد !
تا کجای باغچه میخوایگُلُ قصابی کنی ؟
چِلوارِ سیاهتُ نکش رو آسمونِ ما !
چرا میخوای سیاهُ جانشینِ آبی کنی ؟
حنجره پُر خنجره ، اما هنوز ، میشه از نامَردُمیهای تو خوند !
میشه این جغدِ سیاهِ وحشیُ ، از سَرِ دیوارِ این خونه پَروند !
با تواَم ! آی ! با تواَم ! تویی که از صدای من ،
دلِ سنگیت توی گورِ سینه تُندتر میزنه !
خطِ قرمز رُ نکش رو تنِ گریههای من ،
شیشهی عُمرِ تو رُ همین ترانه میشکنه !
حنجره پُر خنجره ، اما هنوز ، میشه از نامَردُمیهای تو خوند !
میشه این جغدِ سیاهِ وحشیُ ، از سَرِ دیوارِ این خونه پَروند !
یه روز میاد که روز بیاد !
چه خالیه ، چه خالیه حُفرهی این حنجرهها !
چه تختهکوبِ پِلکای بستهی این پنجرهها !
چه بیصدا ، چه بیصدا میگذرن این ثانیهها !
دخترکِ شکن شکن ! سراغِ بغضِ ما بیا !
یواش یواش داریم به این سیاهی عادت میکنیم !
تو سفرههای خالیمون ، قاشقُ قسمت میکنیم !
نه سکوت علامتِ رضایته !
نه شکایت از سیاهی راحته !
هنوز به دیوارامونه تفنگای پدربزرگ !
اما کسی دل نداره بره پِیِ شکارِ گرگ !
یه روز میاد که روز بیاد ، دنیا رُ هاشور بزنه !
این روزایِ دروغیُ با یه اشاره بشکنه !
یه روز میاد که کوچهمون پُر بشه از عبورِ نور !
فوارهها قَد بکشن از وسطِ حوضِ بلور !
نه سکوت علامتِ رضایته !
نه شکایت از سیاهی راحته !
خسته
خستهام از این منِ بیحنجره !
خستهام از پلکِ مَنگِ پنجره !
خستهام از ظلمتِ این سایه سار !
خستهام از این همه چشم انتظار !
ای طلوعِ نابِ هر ویرانکده !
ای کلیدِ قفلِ کورِ میکده !
خستهام از این تبارِ شبْزده !
خستهام از مستیِ بیعربده !
با تو از تو قصه گفتم ، نازنین !
در شبِ قصه نخفتم ، نازنین !
با تو باید بگذرم از این سکوت ،
من تو را از تو شنفتم ، نازنین !
ای طلوعِ نابِ هر ویرانکده !
ای کلیدِ قفلِ کورِ میکده !
خستهام از این تبارِ شبْزده !
خستهام از مستیِ بیعربده !
باید از این آینه جاری شَوَم !
من نباید در تو تکراری شَوَم !
من به « نه ! » گفتن گذشتم از حصار ،
آه ! اگر دربندِ این « آری ! » شَوَم !
ای طلوعِ نابِ هر ویرانکده !
ای کلیدِ قفلِ کورِ میکده !
خستهام از این تبارِ شبْزده !
خستهام از مستیِ بیعربده !
زیرِ خطِ نقطهچین
لحظههای با تو بودن ، یادمه صحنه به صحنه !
رَختی از ترانه دارم ، واسه این بغضِ برهنه !
فاصله چَنتا قدم بود ، نه هزارتا سالِ نوری !
تو نخواستی که بمونی ، حالا نزدیکیُ دوری !
دوری اما پیشِرومی ، ای دلیلِ خوبِ تکرار !
تویی عکسِ برگِ آخر ، رو تنِ کبودِ دیوار !
ای نفس سازِ همیشه !
با تو بیقفسترینم !
بی تو حبسیِ سکوتم ،
زیرِ خطِ نقطهچینم !
عطشِ نابِ یه شعری ، تو تنِ حریصِ دفتر !
غزلِ زخمیِ حافظ ، سطرِ سرخِ حرفِ آخر !
یه طنینِ ناتمومی ، یه حضورِ ناسروده !
منم آوارهی طعمِ ، بوسههای ناربوده !
چه پُر آوازه سکوتت ، بعد از این همه ترانه !
خطِ سیرِ یه حریقی ، از جرقّه تا زبانه !
ای نفس سازِ همیشه !
با تو بیقفسترینم !
بی تو حبسیِ سکوتم ،
زیرِ خطِ نقطهچینم !
دیکتهی من
بیا همنفس برقصیم ، زیرِ چترِ نورِ مهتاب !
نگو دیره ، نازنینم ! ما باید بپّریم از خواب !
چه غزلْبارِ سکوتت ، پَریِ قشنگِ آواز !
منُ راه بده به چشمات ، بذار از تو پُر بشم باز !
تا رسیدن به غرورت ، چنتا قله مونده ؟ دختر !
داغِ تو چَن تا صدا رُ مثِ من سوزونده ؟ دختر !
دوباره نقطه سَرِ سطر ،
دیکتهی من عطرِ توئه !
نقطهی آخرِ نفس ،
تازه سَرِ سطرِ توئه !
نازنین ! ببین سکوتت ، ختمِ گفتگوی ما نیست !
چشمای تو قصه میگه ، که شبِ ما بیصدا نیست !
ببین از بغضِ شکسته ، آستینِ ترانه خیسه !
یه نفر پرنده رُ با رنگِ قرمز مینویسه !
بیا همنفس برقصیم ، تا شب از نفس بیفته !
بیا تا وابشه پلکِ چشمای زیبای خفته !
دوباره نقطه سَرِ سطر ،
دیکتهی من عطرِ توئه !
نقطهی آخرِ نفس ،
تازه سَرِ سطرِ توئه !
(ادامه دارد)
بریده ی جراید، مصاحبه ها، مقاله ها و ...
یغما گلرویی (عکاس)، وسوسه
تنها برای تو می نویسم، بی بی باران! (2)
کافهنادری
توی کافه نادری ، کنجِ همون میزِ بلوط ،
دوتا صندلی لهستانی هنوز منتظرن ،
تا منُ تو بشینیم ، گَپ بزنیم مثلِ قدیم ،
شب بشه مشتریا تا آخرین نفر بِرَن !
ما همیشه اولینُ آخرین بودیم ، عزیز !
هم تو تابستونِ داغ ، هم توی پاییزای سرد !
تابلوی « بسته » و « بازِ » پُشتِ شیشهی درُ ،
بعدِ رفتنِ ما اون کافهچی وارونه میکرد !
چشمکِ ستارهها رُ میشمردیم ، یادته ؟
واسه تنهاییِ شب غصه میخوردیم ، یادته ؟
من مثه سایهی تو ، تو واسه من مثلِ نفس ،
هردومون برای همدیگه میمُردیم ، یادته ؟
دستامون تو دستِ هم ، گُم میشدیم تو خوابِ شهر ،
دلِ دیوونهی من هِی قدماتُ میشمرد !
کوچهها رُ رَد میکردیم تا خیابونِ بزرگ ،
عطرِ نابِ تو منُ تا آخرِ دنیا میبُرد !
حالا تو نیستیُ این کوچه صدام نمیزنه !
حالا تو نیستیُ بیتو دیگه کافه ، کافه نیست !
دیگه هیچ ستارهیی جرأتِ چشمک نداره !
حتا جای تنِ تو رو تنِ این ملافه نیست !
چشمکِ ستارهها رُ میشمردیم ، یادته ؟
واسه تنهاییِ شب غصه میخوردیم ، یادته ؟
من مثه سایهی تو ، تو واسه من مثلِ نفس ،
هردومون برای همدیگه میمُردیم ، یادته ؟
کلاغ
یه کلاغ رو نوکِ دیوار داره قارقار میکنه !
با صدای قارقارش دِه رُ خبردار میکنه !
میگه : « من رنگِ شبم اما شبُ دوس ندارم ،
این صدای منِ که خورشیدُ بیدار میکنه ! »
خروسای دِهِ ما عُمریه بیصدا شدن !
انگار از وحشتِ لحظههای ما جدا شدن !
دلِ من تنگه از این نِق زدنای کاغذی ،
خروسا جای خدا بندهی کدخدا شدن !
مگه میشه گندمُ تو خاکِ خشکُ تشنه کاشت ؟
مگه میشه این کلاغِ پَرسیاهُ دوس نداشت ؟
آی کلاغ ! بخون تا ما هم با تو همصدا بشیم !
نمیشه به جای خورشید سه تا نقطهچین گذاشت !
آی کلاغ ! بازم بخون از دلِ این شبای تار !
بخون از کدخدای خروسکشِ طلایهدار !
هیچکسی جای خودش نیست توی این بازارِ شام !
توبخون ، جای خروسا خورشیدُ بیرون بیار !
میدونم گذشتههات یه اَبرِ خاکستریه !
میدونم به چشمِ شب قارقارِ تو سَرسَریه !
اما خورشید که بیاد چشمارُ روشن میکنه !
دِه مالِ ما میشه ، این کدخدای آخریه !
مگه میشه گندمُ تو خاکِ خشکُ تشنه کاشت ؟
مگه میشه این کلاغِ پَر سیاهُ دوس نداشت ؟
آی کلاغ ! بخون تا ما هم با تو همصدا بشیم !
نمیشه به جای خورشید سه تا نقطهچین گذاشت !
با تو ، تا تو !
یه عطش مونده به دریا !
یه قدم مونده به رؤیا !
یه نفس مونده به آواز !
یه غزل مونده به پرواز !
یه ترانه مونده تا یار !
یه طپش مونده به دیدار !
یه ستاره مونده تا روز !
یه سفر مونده به دیروز !
بگو تا حضور دستات ،
چنتا لبریختگی مونده ؟
چنتا بغضِ تلخ نشکن ؟
چنتا آوازِ نخونده ؟
با تو ، تا تو میرسم من !
تا دوباره از تو گفتن !
میگذرم از این گذرگاه !
واسه پیدا کردنِ ماه !
واسه کشفِ آخرین زخم !
تا پُلِ معلقِ اَخم !
سر میرم تا لبِ بارون !
تا شبِ خیسِ خیابون !
بگو تا حضور بوسه ،
چنتا لبریختگی مونده ؟
چنتا بغضِ تلخ نشکن ؟
چنتا آوازِ نخونده ؟
جای تو خالی !
زودِ زودی ! دیرِ دیرم !
من یه آوازِ اسیرم !
اسیرِ این شبِ پیرم ،
تو مثه ماهِ هلالی ! نازنین ! جای تو خالی !
زیرِ ضربههای رگبار !
تشنهام ! تشنهی دیدار !
منُ به خاطره نسپار !
نگو رؤیای محالی ! نازنین ! جای تو خالی !
خیسم از حضورِ بارون !
منُ از سرما نترسون !
توی چلّهی زمستون ،
لحظهی تحویلِ سالی ! نازنین ! جای تو خالی !
بیتو گریون ، باتو شادم !
ای علاقهی دَمادَم !
سیبِ جادوییِ آدم ،
مُجرمی اما زلالی ! نازنین ! جای تو خالی !
وقتی بودی زنده بودم !
دل از اینجا کنده بودم !
مثلِ یه پرنده بودم !
حالا تو شکسته بالی ، نازنین ! جای تو خالی !
مثه رقصِ برگِ زردی !
یه شهابِ شبْنَوَردی !
خواب دیدم که برمیگردی !
توی کنجِ خوشخیالی ، نازنین ! جای تو خالی !
دلم میخواد بارون بیاد
دلم میخواد بارون بیاد ، شیشهی شب رُ پاک کنه !
دیوِ سیاهِ غصه رُ ، تو قطرههاش هلاک کنه !
دلم میخواد بارون بیاد ، ناودونُ نونَوار کنه !
کلاغِ پیرِ خونه رُ ، چلچلهی بهار کنه !
دلم میخواد بارون بیاد ، تا تو رُ همراش بیاره !
دستای نازنینتُ تو دستای من بذاره !
وقتی بارون میزنه دلم میخواد چترِ تو وا شه !
این کوچه بازم پُر از صدای پای ما شه !
وقتی بارون میزنه دلم میخواد که سرپناهم ،
سقفِ آبیِ روسریِ خیسِ تو باشه !
دلم میخواد با همدیگه ، برگای باغُ بشماریم !
تو دلِ هر خطُ خبر ، چهل کلاغُ بشماریم !
دلم میخواد که خطّای صورتِ آینه کم بشه !
سَرزدنِ ترانهها ، دوباره دَم به دَم بشه !
دلم نمیخواد پُلِ ما ، نامهی پنهونی بشه !
میخوام هوای کوچهمون ، دوباره بارونی بشه !
وقتی بارون میزنه دلم میخواد چترِ تو وا شه !
این کوچه بازم پُر از صدای پای ما شه !
وقتی بارون میزنه دلم میخواد که سرپناهم ،
سقفِ آبیِ روسریِ خیسِ تو باشه !
به تو نمیشه راس نگفت !
بازم دارم بچه میشم ، مثلِ قدیمای قدیم !
مثلِ همون روزی که ما ، به این محلّه اومدیم !
دورهی هَف سنگُ سهقاپ ، دورهی شوت یه ضربُ گُل !
رقصِ عزیزِ تیلهها ، طلوعِ هَف رنگِ یه پُل !
آخ ! اگه تو مونده بودی ، دنیا یه جورِ دیگه بود !
کوچه به اون قشنگی که ، همین ترانه میگه بود !
تنهاتر از همیشهام ، به تو نمیشه راس نگفت !
نمیشه این حقیقتُ ، راحتُ بیهراس نگفت !
تنهاتر از همیشهام ، از نفس افتادهترین !
بچهی بچهام هنوز ، سادهترین ! سادهترین !
آخ ! اگه تو مونده بودی ، دنیا یه جورِ دیگه بود !
کوچه به اون قشنگی که ، همین ترانه میگه بود !
رفتیُ بیتو کوچه اون کوچهی آشنا نشد !
بیتو محلمون پُر از صدای بچهها نشد !
تنها منم که کوچه رُ مثلِ قدیما دوس دارم !
منم که چارشنبهسوری ، فشفشه بیرون میارم !
آخ ! اگه تو مونده بودی ، دنیا یه جورِ دیگه بود !
کوچه به اون قشنگی که ، همین ترانه میگه بود !
وارث
شب به شب راضیِ اینجا ، چه ترانه بیفروغه !
همیشه رازِ حقیقت ، پُشتِ پردهی دروغه !
همیشه رو به غروبن ، این جماعتِ رَجَزخون !
صداشون پُر از سکوته ، حوضِ قصهشون پُر از خون !
اما من وارثِ نورم ، کهکشون توی چشامه !
صدتا خورشیدِ دوباره ، توی وسعتِ صدامه !
این جماعت هنوز تو خواب ،
دنیا رُ بیدار میبینن !
الاغِ لَنگِ قصه رُ
یه اسبِ بالدار میبینن !
انگار از تمامِ قصه ، سهمِ من تیغِ بَلا بود !
توی شهرِ نوننخورده ، گنبدا جنسِ طلا بود !
اما من آینهدارم ! ای نفسکشِ نفسکش !
من از این خونه نمیرم ! تو بایدبری ! سفر خوش !
منو تو کوچه نشونکن ! مرگِ من مرگِ صدا نیست !
جای خالیِ حضورم ، غیبتِ ترانهها نیست !
این جماعت هنوز تو خواب ،
دنیا رُ بیدار میبینن !
الاغِ لَنگِ قصه رُ
یه اسبِ بالدار میبینن !
نگاهِ برفی
پیشِ نگاهِ سردت ،
دست و دلم میلرزه !
سردیِ این زمستون ،
به دیدنت میاَرزه !
یخ میزنه وجودم ،
پیش نگاهِ سردت !
غزالِ پُر غروری ،
نمیرسم به گَردت !
خاتونِ سردِ قصه !
با من میمونی یا نه ؟
کتابِ روزگارُ ،
با من میخونی یا نه ؟
تو اون نگاهِ برفی ،
قُطبِ شمال نشسته !
بگو که فصلِ سردُ ،
تحویلِ سال شکسته !
بیا وُ مهربون باش !
یخِ دلت رُ آب کن !
نگاهتُ جوابِ ،
سوالِ بیجواب کن !
خاتونِ سردِ قصه !
با من میمونی یا نه ؟
کتابِ روزگارُ ،
با من میخونی یا نه ؟
آزادی
صدای جیغِ درِ زندانِ شهر ، پُشتِ هر آدمی رُ میلرزونه !
پهلوون پنبههای نفسکشُ ، حتا از فکرِ نفس میترسونه !
اما مردِ تنهای قصهی ما ، یه اسیرِ روزُ شب شمرده نیست !
ایندفه اون کسی که رها میشه ، توی آمبولانسِ حملِ مُردهنیست !
کت و شلوارِ سیاهِ مخملیش ، نویِنو ، اما مالِ سیسالِ پیش !
موها شُ پیرهنشم هردو سفید ، صورتش شیش تیغه وُ بدونِ ریش !
تو چشاش سیتا زمستونِ سیاه ، تو دلش هزارتا زخمِ بیدَوا !
صدای پاشنهی کفشش رو زمین ، میپیچه توی سکوتِ کوچهها !
پهلوونای شیشهیی ! دشنهتونُ غلاف کنین !
باید حسابتونُ با قیصرِ قصه صاف کنین !
زندونیای شهرِ درد ! دستای بستهتون رهاس !
نگاهکنین ! یکهبزن دوباره توی کوچههاس !
اومده تا دوباره مثلِ قدیم ، تننَده به سایههای نارفیق !
تنها یادگارِ مردونگیاش ، اثرِ کهنهی یک زخمِ عمیق !
میدونه توی یکی از خونهها ، دخترِ قصه هنوز منتظره ،
تا صدای پای اونُ بشنوه ، پابهپاش تا تَهِ حادثه بره !
یهدونه دشنهی زنجانی هنوز ، توی یک جیبِ کتش برق میزنه !
هنوزم هیشکی حریفش نمیشه ، هنوزم فکرِ قفس شکستنه !
قیصرِ خسته میره سمتِ جنوب ، سمتِ اون کوچههای همیشه خوب !
سایهها پُشتِ سَرش قَد میکشن ، توی نورِ قرمزِ تَنگِ غروب !
سایههای عربدهزن ! قیصرِ قصهها رهاس !
خدا بیامرزهتِتون ! وقتِ شروعِ ماجراس !
زندونیای شهرِ درد ! قاصدکم خوش خبره !
نگاهکنین ! تو کوچهها ، پاشنهکشونِ قیصره !
قصهی ما
قصهنویس ! قصهنویس ! هِقهِقِ ما رُ بنویس !
آینهبین تویی ! بخون دردُ از این چشمای خیس !
بگو شنلقرمزی رُ گُرگه کجای قصه خورد ؟
بگو ! بگو حسنکچل ، کجای این ترانه مُرد ؟
سیبِ طلا پیشکشِ تو ، باقیِ قصه رُ بگو !
به شهرِ آفتاب میرسن ، گردنههای تو به تو ؟
قصهی ما صدا نداشت !
اولُ انتها نداشت !
آسمونِ سُربیِشب ،
برای ستاره جا نداشت !
قصهنویس ! تو قصهمون بَردهها کی رها میشن ؟
دروازههای مُهرُموم ، کجای قصه وا میشن ؟
جونم به لَب رسید از این قصههای سردِ سیاه !
خسته شدم از این شبِ مُداومِ بدونِ ماه !
بگو کجای ماجرا غوله میافته از نفس ؟
ماهیِ کوچیکِ سیاه ، تا کی میمونه تو قفس ؟
قصهی ما هرچی که بود ،
ترانه کم داشت ، نه سرود !
یه روز به دریا میرسه ،
ماهیِ بی قرارِ رود !
بهارِ زرد
این تلفن خراب نیست ، تو معرفت نداری !
نامهها بیجواب نیست ، تو معرفت نداری !
راهِ منُ تو دور نیست ، تو از ترانه دوری !
کوچهها بیعبور نیست ، تویی که سوتُ کوری !
تو بیصداترینی ، من از ترانه لبریز !
تو یه بهارِ زردی ، من گُلِ سرخِ پاییز !
سیبای باغمونُ ،
دیوای قصه خوردن !
انگاری توی این شهر ،
نامهرسونا مُردن !
حتا خبر ندارم ، کجای این سکوتی !
شاپرکِ رهایی ، یا شامِ عنکبوتی !
حیفِ نگاهِ خیسم ! حیفِ همین ترانه !
حیفِ حروفِ پاکِ این همه عاشقانه !
تو بیصداترینی ، من از ترانه لبریز !
تو یه بهارِ زردی ، من گُلِ سرخِ پاییز !
سیبای باغمونُ ،
دیوای قصه خوردن !
انگاری توی این شهر ،
نامهرسونا مُردن !
اسمِ تو جُرمه !
غولِ قشنگِ واژهها ! پلکای آبیتُ کی بست ؟
سنگِ کدوم سایهنشین ، شیشهی عُمرتُ شکست ؟
از کی بپرسم اسمِ اون قاتلِ سرسپرده رُ ،
وقتی نشسته روبهروم این شبِ تیرکمون به دست !
اما تو زندهیی ، عزیز ! تو هر صدا ، تو هر نفس !
تو دلِ هر کبوتری ، وقتِ شکستنِ قفس !
پنجرههای بستهمون ، وا میشه با ترانههات !
برای بیداریِ ما ، یه شعرِ کوتاهِ تو بَس !
رفتنِ تو اومدنه به شهرِ جاودانگی !
رمزِ طلوعِ تازهیی ، تو این ظلامِ خانگی !
اسمِ تو جُرمه ، نازنین ! تو این شبای خط خطی !
صدای تو یه حادثهس ! یه اتفاقِ قیمتی !
شب داره پوس میندازه باز ، اما ما گول نمیخوریم !
هنوز دارن زارمیزنن اون پریای پاپتی !
برای خندوندنشون ، سایهمُ آتیش میزنم !
این قُرُقُ با مشعلِ سرخِ ترانه میشکنم !
عکسِ تو رُ قاب میگیرم رو آسمونِ قصهمون !
به شب بگو از این به بعد ، یاغیِ بیحیا منم !
رفتنِ تو اومدنه به شهرِ جاودانگی !
رمزِ طلوعِ تازهیی ، تو این ظلامِ خانگی !
اُرکیدهی وحشیِ من !
اُرکیدهی وحشیِ من ! از دلِ واژه قَدبکش !
با تنِ من مقابلِ سیلِ شبانه سَدبکش !
با اون نگاهِ شعلهبار ، رو تنِ بایرَم ببار !
حریرِ نورُ رو سرِ این شبِ نابَلَد بکش !
غنچهی اُرکیده ! گُلبانوی خواب !
یک ترانه بر غروبِ من بتاب !
پیلهی دلواپسی رُ پارهکن !
سر بزن تا این طلوعِ بیحجاب !
اُرکیدهی وحشیِ من ! بِرس به دادِ این صدا !
تویی که سوسو میزنی ، تو شبِ این ترانهها !
تویی که عطرِ مخملیت ، قلبمُ جادو میکنه !
ببین ! کمیننشستهام ، منتظرِ صدای پا !
غنچهی اُرکیده ! گُلبانوی خواب !
یک ترانه بر غروبِ من بتاب !
پیلهی دلواپسی رُ پارهکن !
سر بزن تا این طلوعِ بیحجاب !
منو ببین ! منو ببین ! تا قصه دیدنی بشه !
منو بخون تا شعرِ من ، شعرِ شنیدنی بشه !
تو مثلِ یک حادثهای ، تو این ضیافتِ زلال !
بیا که این حادثهام ، به جون خریدنی بشه !
غنچهی اُرکیده ! گُلبانوی خواب !
یک ترانه بر غروبِ من بتاب !
پیلهی دلواپسی رُ پارهکن !
سر بزن تا این طلوعِ بیحجاب !
ترانهی انتحار
راه میرم تا نرسم ! با من بیا !
تشنهی یه جرعه سَم ! با من بیا !
واسه گُم کردنِ نام ، با من بیا !
تا رسیدن به ظلام ، با من بیا !
با من بیا که دَس به دَس ،
تا آخرِ دنیا بریم !
بیا از این دامنهی ،
سیاهِ بیرؤیا بریم !
واسه آخرین سفر ، با من بیا !
تادَمِ پیچِ خطر ، با من بیا !
تا دمیدنِ غروب ، با من بیا !
تا یه انتحارِ خوب ، با من بیا !
با من بیا که دَس به دَس ،
تا آخرِ دنیا بریم !
بیا از این دامنهی ،
سیاهِ بیرؤیا بریم !
دریا رفیقمون بود !
بسترِ داغِ ماسه ، بادبزنِ حصیری !
دریا پُر از ستاره ، هزارتا راهِ شیری !
خزر دوباره داغه ، مثلِ تنِ تو ، بانو !
چَنتا بهار گذشت از گُم شدنِ تو ، بانو !
دریا رفیقمون بود ، تو اون روزای روشن !
نه شب بودُ نه ظلمت ، دریا بودُ توُ من !
دریا منُ صدا بزن ،
تا گُم بشم تو موجِ تو !
بذار از عمقِ گریهها ،
پُل بزنم به اوجِ تو !
برای با تو بودن ، دل میزنم به دریا !
میرم تا عمقِ آبی ، آخرِ راهِ رؤیا !
تو آخرین ترانه ، منتظرت میمونم !
بازم مثه گذشته ، همنفست میخونم !
دریا رفیقمون بود ، تو اون روزای روشن !
نه شب بودُ نه ظلمت ، دریا بودُ توُ من !
دریا منُ صدا بزن ،
تا گُم بشم تو موجِ تو !
بذار از عمقِ گریهها ،
پُل بزنم به اوجِ تو !
سپرِ هراس من !
یه نفر بین دو آینهس ، که خودش رُ دوس نداره !
دنبالِ یه اسمِ تازهس ، یه شکفتنِ دوباره !
یه نفر بینِ دو آینهس ، صورتش براش نقابه !
خندههاش براش غریبهس ، غصههاش صدتا کتابه !
نگاکن ! طنینِ آینه ، نبضِ انعکاسِ من نیست !
پیرهنِ سرخِ ترانه ، سپرِ هراسِ من نیست !
یه نفر بینِ دو آینه داره فریاد میزنه !
میگه جادوی شبُ کدوم ترانه میشکنه ؟
منُ از پیله رها کن ! آینه شکستنی نیست !
بگو به کویرِ سُربی ، راهِ دریا بستنی نیست !
نمیشه جادهی موجُ ، با ستونِ ماسه سَد کرد !
باید این خاطرهها رُ ، از پُلِ ترانه رَد کرد !
باید از ستاره پرسید ، رمزِ بیداریِ نورُ !
باید از ترانه پُر کرد ، کوچههای سوتُ کورُ !
یه نفر بینِ دو آینه داره فریاد میزنه !
میگه جادوی شبُ کدوم ترانه میشکنه ؟
عروجِ بیعلاج
سقفِ اتاق پایین میاد یا من دارم بالا میرم ؟
یه عُمرِ منتظر بودم ، حالا میرم ! حالا میرم !
میگن که پُشتِ این نفس ، یه باغِ سبزِ خوشگله !
قصه رُ باور میکنم ، اگر چه خیلی مُشکله !
دلم خوشِ که توی باغ ، نشستی پای یک درخت !
منتظرِ منی هنوز ، دخترِ نازِ تیرهبخت !
دلم خوشِ که لااقل ، تنهاییمون مالِ همه !
خندههامون بغلبغل ، گریههامون خیلی کمه !
خوابِ همیشگیِ من !
شروعِ بیداریِ تو !
بیا ! دلم خسته شد از ،
خوابای تکراریِ تو !
با این خیالا تَن میدم ، به این عروجِ لاعلاج !
اونجا ما فواره میشیم ، تو حوضی از بلورُ عاج !
اما اگه چشمای تو ، منتظرِ من نباشه ،
اگه دوباره سهمِ من ، گریهی بیصدا باشه ،
اون باغِ سبزُ نمیخوام ، بیتو بَرام خیلی کمه !
بدونِ تو حتا بهشت ، بَرام مثه جهنمه !
اگه تو اونجا نباشی ، باز میرسم اولِ سطر !
اولِ سطرِ اسمِ تو ، دخترِ بابونه وُ عطر !
خوابِ همیشگیِ من !
شروعِ بیداریِ تو !
بیا ! دلم خسته شد از ،
خوابای تکراریِ تو !
جامِ نهان نما
همنفسم ! همقفسم ! خستهتر از ترانهام !
لالُ کمین نشستهی یک غزلِ شبانهام !
کوچهنشینُ پرسهگرد ، تا طپشِ دشنه وُ درد ،
در صفِ اجباریِ این حراجِ تازیانهام !
میرومُ نمیرسم به اوجِ سقفِ بیستون !
تیشه به ریشه میزنم ، تا دلِ فوارهی خون !
تیشهی فرهادیِ من ! دل دلِ آزادیِ من !
بگو به قله میرسم از این گذرگاهِ جنون ؟
به من بگو به باغِ ما چگونه چیره شد خزان ؟
که این حریقِ بیحیا شراره زد به جانمان !
تشنهتراز همیشهام ! جامِنهاننما کجاست ؟
هقهقِ بیدروغِ من ، خندهی بیریا کجاست ؟
از پیِ کشفِ آینه واژه به واژه میروم ،
با منِ خود غریبهام ، آن منِ آشنا کجاست ؟
من که از این گریه پُلی به سحرُ جادو نزدم ،
پیشِ حضورِ مُمتدِ حادثه زانو نزدم ،
در این ظلامِ توبهتو ، جُرمِ مرا به من بگو !
من که تلنگُری به این بغضِ غزلگو نزدم !
به من بگو به باغِ ما چگونه چیره شد خزان ؟
که این حریقِ بیحیا شراره زد به جانمان !
غیرِمجاز
تو کی هستی که نگاهت مثه قصه پُرِ رازه ؟
تو کی هستی که تو این شب ، نفست غیرِمجازه ؟
تو کی هستی که با اسمت ، پُشتِ سایهها میلرزه ؟
تو کی هستی که حضورت ، واسه من تنها نیازه ؟
با منی مثلِ خودِ من ! مثلِ تن ! مثلِ یه پیرهن !
اما بینِ دستای ما ، فاصله دورُ درازه !
بذار از تو گُر بگیرم ! بذار آفتابی بمیرم !
آخه این کولی یه عُمره ، واسه تو ترانهسازه !
با تو فردا رُ میبینم ! سیبِ خورشیدُ میچینم !
با تو من صدتا کتابم ، پُرم از شعرای تازه !
چه نگاهِ بینقابی ! چه ترانههای نابی !
انگاری تمومِ دنیا ، توی اون چشمای نازه !
صدتا مِیخونهی بسته ، پُشتِ پِلکِ تو نشسته !
چرا چشماتُ میبندی ؟ بگو کی مِیخونه بازه ؟
دل بده به زخمهی درد ! که صِدامُ نقطهچین کرد !
انگاری تو خَتمِ آواز ، صدای گریهی سازه !
نبضِ دُهلکوبِ سکوت...
ترانهخونِ شبزده ! جای صدات کی لب زده ؟
کی از طلوعِ حنجرهت ، یه پُل به عمقِ شب زده ؟
ترانهخونِ شب زده ! قُلقُلِ حنجرهت کجاس ؟
فاصله فریاد میزنه :پَس پُلِ حنجرهت کجاس ؟
نبضِ دُهُلکوبِ سکوت ، صداتُ دزدیده ، عزیز !
جعبهی جادوی سیاه ، تو رُ پسندیده ، عزیز !
صداتُ نفروشی یه وقت به این دروغِ شیشهای !
اون همیشه سَروَرِ وُ ، تو بندهی همیشهای !
آی ! دروغگو ! آی ! دروغگو !
جعبهی سیاهِ جادو !
هنوزم سایهی چاقو ،
مونده رو گردنِ آهو !
سازای نامریی شده ! صداهای دروغکی !
واژههای همیشگی ! ترانههای آبکی !
گریههای بدون بغض ! عربدههای بیدلیل !
زجّهزنای حرفهیی ! نُتهای ناقصِ علیل !
غزل چه دربهدر شده تو این ضیافتِ کثیف !
سایه رَجَزخون شده باز ، تو این جدالِ بیحریف !
صدای من بُلنترِ از میلههای این قفس !
جای هزارتا حنجره ، داد میزنم ! نفس ! نفس !
آی ! دروغگو ! آی ! دروغگو !
جعبهی سیاهِ جادو !
هنوزم سایهی چاقو ،
مونده رو گردنِ آهو !
ساعتِ تحویلِ شب
آتیش به جونم زدن این دریچههای نیمهباز !
خستهام از ضجّهی این زنجرهی رودهدراز !
تا کی حضورِ نقطهچین ؟ تا کی جوونمرگیِ ساز ؟
آی ! بوتیمارِ دَر به دَر ! خونهتُ رو دریا نساز !
حلبآباد هنوزم آباده !
هنوزم هستیِ ما برباده !
بطریِ جادو شکست اولِ شب ،
دیوِ قصهها بازم آزاده !
دوباره رو سینهی سَرو ، زخمِ بَدِ خطُ نشون !
دوباره قحطیِ نفس ، دوباره روزنامهکشون !
آبتنیِ کبوترا ، تو حوضِ سرخِ خونِشون !
مَردِ سپیده یک نفر ، دیوِ سیاه قشون ، قشون !
حلبآباد هنوزم آباده !
هنوزم هستیِ ما برباده !
بطریِ جادو شکست اولِ شب ،
دیوِ قصهها بازم آزاده !
ساعتِ تحویلِ شبه ! وقتِ چراغونیِ روز !
فتیلههای شعلهوَر ، جرقههای سایهسوز !
وقتِ طلوعِ روشنی ، ازتَهِ قصه تا هنوز !
برای بانوی غزل ، یه جامهی تازه بدوز !
حلبآباد هنوزم آباده !
هنوزم هستیِ ما برباده !
بطریِ جادو شکست اولِ شب ،
دیوِ قصهها بازم آزاده !
منُ تو
بختِ ما بَختکیه ، تو شب اسیریم منُ تو !
نمیترسیم از قفس ، همدلِ شیریم منُ تو !
یه مداد رنگی بیار تا شبُ خطخطی کنیم !
مرگُ باور نداریم ، خیلی دلیریم منُ تو !
منُ تو یا توُ من فرقی نداره ، دخترک !
شعلهی ما دَخلِ این شبُ میاره ، دخترک !
عُمریه که پای این چوبهی داریم منُ تو !
همه خوابنُ هنوز خیلی بیداریم منُ تو !
بگو هیشکی چشماشُ نبنده به گردنهها ،
هرکدوممون جای صدتا سواریم منُ تو !
منُ تو یا توُ من فرقی نداره ، دخترک !
شعلهی ما دَخلِ این شبُ میاره ، دخترک !
منُ تو هر چی باشیم از این غزلدزدا سَریم !
بَدیم اما هنوزم از این سیاهی بهتریم !
بینِ این چهل کلاغ ، که سَقسیاهن همشون ،
تنها ما کبوترِ نامهبَرِ خوش خبریم !
منُ تو یا توُ من فرقی نداره ، دخترک !
شعلهی ما دَخلِ این شبُ میاره ، دخترک !
بازیِ سال
چه سخته مرگِ باغچه رُ دیدنُ حرفی نزدن !
به غولِ زشتِ زمهریر ، یه گولّهبرفی نزدن !
چه سخته لالُ بی صدا از لبِ دشنه رَد شدن !
عاشقِ دریا بودنُ اسیرِ دستِ سَد شدن !
چه سخته قَد کشیدن از عمقِ یه درّهی عمیق !
تو این زمستونِ بلند ، فکرِ شروعِ یه حریق !
خورشیدِ گیسطلا ! بیا ! رو چشمِ ما قدم بذار !
جوانههای عاشقُ از دلِ خاک بیرون بیار !
خاطرههای منجمد ، منتظرِ طلوعتن !
آخرِ خط رسیدهها ، منتظرِ شروعتن !
بیا تا این یخای بد ، آب بشن از حرارتت !
بیا تا پُشتِ زمهریر ، بشکنه پیشِ قدرتت !
بیا که باغچه عُمریِ اسیرِ سرما وُ غمه !
بیا که مرگِ غنچهها ، تو باغچهمون دَم به دَمه !
بیا ! بیا ! که نورِ تو ، باغچه رُ زنده میکنه !
بهارُ تو بازیِسال ، بازم بَرَنده میکنه !
خورشیدِ گیسطلا ! بیا ! رو چشمِ ما قدم بذار !
جوانههای عاشقُ از دلِ خاک بیرون بیار !
خاطرههای منجمد ، منتظرِ طلوعتن !
آخرِ خط رسیدهها ، منتظرِ شروعتن !
مرثیهی خروس
دیگه شب بو ، بو نمیده ! رنگِ این شبم پَریده !
انگار از اونورِ ابرا ، داره میرسه سپیده !
ای خروسِ سَر بُریده !
خوش صدای پَر حنایی ! پَس چرا تو بیصدایی !
نکنه پنجهی روباه ، سینهی تو رُ دریده ؟
ای خروسِ سَر بُریده !
حنجرهت جنسِ طلا بود ! به ترانه مبتلا بود !
کی با خنجر روی آواز ، خطِ سرخابی کشیده ؟
ای خروسِ سَر بُریده !
تو صدای آخرینی ! حالا نیستی که ببینی ،
بیتو هیچکس توی این دِه ، رنگِ آفتابُ ندیده !
ای خروسِ سَر بُریده !
بیتو خورشیدم نیومد ! این سیاهی سَرنیومد !
انگاری دستای ظلمت ، سیبای طلا رُ چیده !
ای خروسِ سَر بُریده !
فکرِ آخرین نبردی ! میدونم که برمیگردی !
از هراسِ خوندنِ تو ، دیوِ قصه وَرپریده !
ای خروسِ سَر بُریده !
مقصد
همیشه تا خونهتون هِی قدمامُ میشمارم !
اما باز وقتِ رسیدن یه قدم کم میارم !
یکی هست که قبلِ من میرسه به دستای تو !
اون همونیِ که هیچوقت نمیگه : دوسِت دارم !
اون همونه که نگاهش یه شبِ بارونیه !
اون همونه که غزل تو حنجرهش زندونیه !
اون همونه که بَرات ترانه پیشکش میکنه !
اون همونه که صداش یه گریهی پنهونیه !
اون منم ! تنهاترین ترانهخون !
آخرین قاصدکِ نامهرسون !
مقصدِ نامهی پنهونیِ من !
منُ تکیهگاهِ گریههات بدون !
اگه باشی میتونیم تقویمُ وارونه کنیم !
شبُ با ستارهها دوباره همخونه کنیم !
بیا هَفتا آسمونُ بشماریم بالا بریم !
موهای فرشتههای قصه رُ شونه کنیم !
یکی هست که پابهپات تا آسمون بالا بیاد !
یکی هست که تو رُ حتا بیشتر از خودت بخواد !
یکی هست که شونهشُ بسپاره به هقهقِ تو ،
وقتی بادبادکِ عشقُ میبَره دستای باد !
اون منم ! تنهاترین ترانهخون !
آخرین قاصدکِ نامهرسون !
مقصدِ نامهی پنهونیِ من !
منُ تکیهگاهِ گریههات بدون !
گُودِ عربا
دیگه هیچکس تو کوچه غزل نمیخونه شبا !
دیگه بیرون نمیان دخترای تِرمه قبا !
دیگه توپِ مرواری سالُ عوض نمیکنه !
هرویین مثلِ آدامسِ توی گودِ عَرَبا !
آی ! پایتختِ تیرهبخت !
تو کوچههای بیدرخت !
نفسبُریدن آسونه ،
نفسکشیدن شده سخت !
سخته بلعیدنِ من ! با تواَم ای شهرِ شلوغ !
دیگه این مستِ ترانه تَن نمیده به دروغ !
من دارم کوچه رُ با صدا چراغون میکنم !
بگو خاموش بشه این فانوسِ کورِ بیفروغ !
آی ! پایتختِ تیرهبخت !
تو کوچههای بیدرخت !
نفسبُریدن آسونه ،
نفسکشیدن شده سخت !
توی شب مَردای نیمهجونِ کوچه رُ بین !
تو خَمِ هَر کوچه یه ستاره افتاده زمین !
من هزارتا کهکشونم ، تَن به ظلمت نمیدم !
ای شبِ ستاره دزد ! منُ بچین ! منُ بچین !
آی ! پایتختِ تیرهبخت !
تو کوچههای بیدرخت !
نفسبُریدن آسونه ،
نفسکشیدن شده سخت !
برجِ عقرب
طلوعُ افسانه کنین ! شب دیگه بینهایته !
گنبدِ قصه سُربیِ ، نماز ، نمازِ وحشته !
آی آدمای بیخیال ! نبضِ ترانه بیصداس !
تنها چراغِ کوچهها ، سوسوی سیگارِ شماس !
چلهی مُردنِ منه ! وقتِ نفس شمردنه !
سکوتُ وارونه کنین ، تا بغضِ کهنه بشکنه !
عُمریه قصهنویسِ قصهی ما گیجه !
دیوِ شب بَرَندهسُ رستممون اِفلیجه !
پَریِ افسانه شکن ! قصهمونُ ورق بزن !
بیا تا اوجِ موجِ من ! برس به مفهومِ شدن !
از این درای نیمهباز ، یه راهِ آفتابی بساز !
تو بُرجِ عقرب هنوزم ، زندونیِ صدای ساز !
از این سکونِ بیستون ، ما رُ به دریا برسون !
نفس بگیر از این غروب ! همپای زخمهها بخون :
عُمریه قصهنویسِ قصهی ما گیجه !
دیوِ شب بَرَندهسُ رستممون اِفلیجه !
آش همونِ ، کاسه همون !
سیصد حریفِ سه نشد ! آش همونِ کاسه همون !
زندونا مدرسه نشد ! آش همونِ کاسه همون !
بغضِ زمستون نشکست ! آش همونِ کاسه همون !
بهار به اینجا پُل نبست ! آش همونِ کاسه همون !
شب به ستاره نرسید ! آش همونِ کاسه همون !
سیاهی پا پَس نکشید ! آش همونِ کاسه همون !
باغچهی خونههای ما ،
دوباره مسلخِ گُله !
باز تو مشامِ واژهها ،
بوی کبابِ بُلبُله !
دوباره قَد کشیدن ، تو شهرِ قصه سخته !
سایهی تیشه بازم ، رو شونهی درخته !
آهای ! آهای ! درختا ! تیشهها ریشه دارن !
یه جای این جنایت ، دَخلِ همُ میارن !
شب به ستاره نرسید ! آش همونِ کاسه همون !
سیاهی پا پَس نکشید ! آش همونِ کاسه همون !
باغچهی خونههای ما ،
دوباره مسلخِ گُله !
باز تو مشامِ واژهها ،
بوی کبابِ بُلبُله !
صفرخان
مادربزرگ ، یادش به خیر ! تو باغچهمون برنو میکاشت !
هیچکدوم از بچههاشُ ، همپای کوها دوس نداشت !
از روزی که پدربزرگ ، یاغی شدُ زدش به کوه ،
مادربزرگ خندههاشُ ، اونور آینه جا گذاشت !
صفرخان ! بِرنو رُ بردار ! هنوز شب گردنهبَنده !
هنوز قدّارهی سایه ، مسیرِ نورُ میبنده !
صفرخان ! بِرنو رُ بردار ! فقط تو مردِ بیداری !
تویی که از خَمُ پیچِ تنِ کوها خبر داری !
صفرخان ! بِرنو رُ بردار ! سوارِ اسبِ اَبلَق شو !
جدا از حیلهی قومِ خبرچینِ دهن لَق شو !
پیچِ سیاهِ گردنه ، منتظرِ مرگِ منه !
اما طنینِ این صدا ، طلسمِ راهُ میشکنه !
تو این چشای بیفروغ ، نشونی از جرقّه نیس !
غلامِ سایهها شدن ، قومِ اماننامهنویس !
صفرخان ! بختکِ زنجیر ، هنوز رو گُردههامونه !
دوباره بِرنو رُ بردار ، تا گُرگا رُ بتارونه !
نذار این گردنهبندم ، مثه رستم مقدس شه !
نذار که لونهی سیمرغ ، نصیبِ نسلِ کرکس شه !
جلودارِ رهایی شو ! تو این کوها تویی سردار !
شبو از قصه بیرون کن ! صفرخان بِرنو رُ بردار !
پیچِ سیاهِ گردنه ، منتظرِ مرگِ منه !
اما طنینِ این صدا ، طلسمِ راهُ میشکنه !
تو این چشای بیفروغ ، نشونی از جرقّه نیس !
غلامِ سایهها شدن ، قومِ اماننامهنویس !
مثلِ هنوز
نگا کن ! رو سیمِ گیتار ، تار تنیده عنکبوته !
اولین حرفِ ترانه ، آخرین حرفِ سکوته !
نگاکن ! ما رُ نگاکن ! توی آینهی ترانه !
که چه بیستاره موندیم ، توی این فصلِ شبانه !
صورتِ ما رُ نگاکن ! زیرِ ماسکِ بیصدایی !
بیبیِ روشنِ آواز ! تویی که صدای مایی !
تو هنوز مثلِ هنوزی !
هنوزم وارثِ روزی !
توی نایابیِ آواز ،
تو صدای سایهسوزی !
نگاکن ! من رُ نگاکن ! من که لبریزِ حضورم !
توی این گودِ سیاهی ، مثلِ فوارهی نورم !
زیرِ این گنبدِ بیساز ، تو ترانه رُ بیاغاز !
با تو میشه بالُ پرزَد ، تا نوکِ قله آواز !
هنوزم میشه صداتُ ، سقفِ این حادثههاکرد !
میشه با زمزمهی تو ، صدتا کوهُ جابهجاکرد !
تو هنوز مثلِ هنوزی !
هنوزم وارثِ روزی !
توی نایابیِ آواز ،
تو صدای سایهسوزی !
صبحانهی نور
سایه ، به سَرسپردگان ، هدیه ، نقاب میدهد !
جامهی این شبْزدگان ، عطرِ گُلاب میدهد !
چه سایهگاهِ ساکنی ! دخترِ خورشید کجاست ؟
پرسشِ سادهی مرا ، دشنه جواب میدهد !
عزیزِ سَرداده به دار ! در این حصارِ بیمدار ،
خیالِ تو به شعرِ من ، واژهی ناب میدهد !
ساعتِ خواب رفته را ، تو زندهکن ! بیا ! بیا !
که بودنت به عقربه حسِ شتاب میدهد !
داغِ گلوله را ببین ، بر تَنِ نازنینترین !
ببین که رقصِ مرگ را ، چه پیچُ تاب میدهد !
ببار بر کویرِ من ! بر این عطشزارِ سخن !
نهالِ تشنهی مرا ، اشکِ تو آب میدهد !
ای از سپیده آمده ! در این حراجِ عربده !
خلوتِ تو به چشمِ من ، فرصتِ خواب میدهد !
همنفسِ ترانه شو ! شعله بکش ! زبانه شو !
عزیزِ دل ! سکوتِ تو مرا عذاب میدهد !
بگو که با منی هنوز ، در این شبِ ستارهسوز !
که بیتو صبحانهی نور ، طعمِ سراب میدهد !
ترانهی عقربِ شب
یکی شبها راه میفته واسه چیدنِ ستاره !
عینک دودی به چشمش ، ماشینش نُمره نداره !
یکی شبها راه میفته ، توی کوچههای خلوت !
پُشتِ عینکِ سیاهش ، دوتا چشمِ بیمروّت !
اون شناسنامه نداره ، هر دقیقه با یه اسمه !
برگهی امانِ ظلمت واسه اون یه جور طلسمه !
دنبالِ رنگِ سیاهه ، روشنی رُ دوس نداره !
تکیه کلامش اینه که : ستاره بی ستاره !
آی ! آدما ! خبر ! خبر !
عقربِ شب تو کوچههاس !
دوباره تو این شبِ تار ،
نوبتِ یک کدومِ ماس !
عقربِ سیاهِ وحشی ، فکرِ کشتن چراغه !
خیلی وقته توی این شهر ، بازارِ حادثه داغه !
نیشِ این عقربِ وحشی ، زهرِ صدتا مارُ داره !
توی خواب راه میره اما ، به خیالش که بیداره !
یکی اونو جادو کرده ، گفته روشنی گناهه !
گفته با مُردنِ خورشید ، همه کارا روبهراهه !
عقربِ سادهی قصه ، تو تنِ خودش اسیره !
میدونه آخرِ بازی ، خودشم باید بمیره !
آی ! آدما ! خبر ! خبر !
عقرب خودش رُ نیش زده !
دستای نامرییِ شب ،
دیکتههاشُ آتیش زده !
دفترِ خورشید
بازم تالار بیحرفی ! دوباره بغضِ بیصبری !
بازم حالُ هوای ما ، کمی تا قسمتی اَبری !
بازم شبْمرگیِ فانوس ! بازم خاموشیِ ناقوس !
گلوی مرغِ حق بازم ، اسیرِ پنجهی جادوس !
دوباره کوچه دلگیره ! بازم دریا زمینگیره !
دوباره چشمای شاعر ، اسیرِ قفلُ زنجیره !
بالِ همه پروانهها سوخته !
مهتاب خودشُ به شب فروخته !
اما هنوزم خاتونِ قصه ،
چشماشُ به خطِ جاده دوخته !
شکوفاشُ ! گُلِ شبْبو ! همه عطرارُ باطل کن !
بازم از دفترِ خورشید ، یه شعرِ تازه نازل کن !
بگو از گریهی تقویم ! ازاین اردوی بیتصمیم !
خلایق لایقِ مُرداب ! مجالس مجلسِ ترحیم !
بگو از شعلهی تاریک ! از این دروازهی باریک !
از اون فوارهی دورُ ، ازاین قدارهی نزدیک !
بالِ همه پروانهها سوخته !
مهتاب خودشُ به شب فروخته !
اما هنوزم خاتونِ قصه ،
چشماشُ به خطِ جاده دوخته !
نازنین ! تو آینه دیدم ، که سوار قصه اینجاس !
روی جادهی ترانه ، یه غبار تازه پیداس !
بیا عروسک نباشیم !
منو محرم بدون ، بانو ! من از غسلِ غزل پاکم !
نگاکن تو شبِ وحشت ، چه بیدارم ، چه بیباکم !
منو محرم بدون ، بانو ! بیار اون لحظهی نابُ !
بخون با زخمِ این زخمه ، همون آوازِ نایابُ !
زخمه بزن ! زخمه بزن ! وقتِ غزل شُماریه !
قصهی خوابآورِ شب ، تکراریه ! تکراریه !
بیا عروسک نباشیم تو خیمهشببازیِ شب !
وقتی سحر سَر برسه این شبِ که فراریه !
منو محرم بدون ، بانو ! غزل فریادُ کم داره !
ببین تو این قفس هرکس ، دلش بیداره بَرداره !
منو محرم بدون تا من ، بتارونم سیاهی رُ !
بسوزونم با این آواز ، همه غولای کاهی رُ !
زخمه بزن ! زخمهبزن ! وقتِ غزل شُماریه !
قصهی خوابآورِ شب ، تکراریه ! تکراریه !
بیا عروسک نباشیم تو خیمهشببازیِ شب !
وقتی سحر سَربرسه این شبِ که فراریه !
حرفِ آخر
دیگه فرصتی نمونده !
نازنین ! نازتُ کم کن !
دارم از صدا میفتم ،
کمکمکن ! کمکمکن !
یک ترانه پابهپا باش !
این صدای آخرینه !
بیتو رو به انقراضم !
حرفِ آخرم همینه !
نبضِ معیوبِ حضورت ، منُ آخر از پا انداخت !
بازیِ عشقتُ آخر ، دلِ ناباورِ من باخت !
وَه چه بیحنجرهام من !
تشنهی یه جرعه آواز !
مثلِ یه مرغِ مهاجر ،
وقتی تَنمیده به پرواز !
بیتو بیبهانهام موندم ،
واسه پروازِ دوباره !
مردِ غمگینِ سکوتم ،
حرفِ تازهیی نداره !
نبضِ معیوبِ حضورت ، منُ آخر از پا انداخت !
بازیِ عشقتُ آخر ، دلِ ناباورِ من باخت !
سنگاندازِ آواز
منُ کشتن ! منُ کشتن ! هیچکسی خبر نداره !
تنها تو قلعهی وحشت ، چشمِ جادوگر بیداره !
منُ کشتن ! منُ کشتن ! برای نفرتم از مرگ !
توی شب ، دیده نمیشه جای خالیِ ستاره !
منُ کشتن اما بازم میشه با تو جون بگیرم !
میشه آینهی صدامُ رو به آسمون بگیرم !
میشه با اشارهی تو سَر بِرَم تا سَرِ دیوار ،
باز با سنگاندازِ آواز ، ظلمتُ نشون بگیرم !
هیشکی حرفاتُ نفهمید ، منِ من !
همهی ترانههاتُ خط بزن !
نبضِ گریههای من رُ چراهیچکس نمیگیره ؟
واسه برگشتنِ دستات ، چرا دیره ؟ چرا دیره ؟
بیتو از صدا نیفتاد ، این صدای بیستاره !
این کبوتر تو قفس نیست ، تو تَنِ خودش اسیره !
واسه بیتو از تو خوندن ، واسه وادادنُ موندن ،
واسه زینکردنِ اسبُ ، تا تَهِ حادثه روندن ،
تو رُ کم داره نگاهم ! بیتو بسته مونده راهم !
چشمِ تو یه چلچراغه برای سایه سوزوندن !
هیشکی حرفاتُ نفهمید ، منِ من !
همهی ترانههاتُ خط بزن !
چای تلخ
منُ تو دنیا رُ آفتابی میخواستیم ، عسلک !
پیرهنای مِشکی رُ آبی میخواستیم ، عسلک !
منُ تو ماهی نبودیم مثه اون قصهی ناب !
تنها این شبا رُ مهتابی میخواستیم ، عسلک !
همهی سهمِ ما از دنیا همین بود ، عسلک !
سایهی ستاره هم ستارهچین بود ، عسلک !
اما بینِ چشمای مُرده وُ ماتِ آدما ،
برقِ چشمای ما آفتابیترین بود ، عسلک !
سهمِ من از چشِ تو چَنتا غزل بود ؟ عسلک !
آخرِ چنتا غزل اسمِ عسل بود ؟ عسلک !
حالا جُرمِ ما چیه ؟ بگو به من ! بگو به من !
بگو همبندِ غزلسازِ همیشه خوبه من !
بگو پروانهی ما صیدِ کدوم ثانیه شد ؟
بگو کی سَر میزنه خورشیدت از غروبه من ؟
عسلک ! گاهی خیالت منُ غمگین میکنه !
اسبِ بالدارِ ترانه رُ بَرام زین میکنه !
اسمِ تو یه طعمی داره مثه شیرینیِ عشق !
چای تلخِ لحظهمُ اسمِ تو شیرین میکنه !
سهمِ من از چشِ تو چَنتا غزل بود ؟ عسلک !
آخرِ چنتا غزل اسمِ عسل بود ؟ عسلک !
سکهی شب
اونورِ سکهی شب سیاهتر از اینوَرِشه !
میرسم آخرِ خط اما بازم اوّلِشه !
شیر یا خط فایده نداره ، نقشِ بازنده منم !
باید این سکهی رو سیاهِ بَد رُ بشکنم !
بیا تا بیفتن از سکه شبای رو سیاه !
بیا تا آشتی کنن پلنگا با هلالِ ماه !
چه ترانه خوش صداس وقتی تو هستی ، نازنین !
قَد کشیدنِ منُ تو سایهی تبر ببین !
باید از عطرِ ترانه پُر بشه شهرِ سرود !
نازنین ! حسِ ترانهسازم از عطرِ تو بود !
تو باید باشی تا من پُل بزنم به کهکشون !
تو باید باشی تا ساکت نشه این ترانهخون !
نگو دیره ، خوبِ من ! فاصلهمون یه دل دله !
با یه گوشه چشمِ تو طلسمِ دیوا باطله !
چه ترانه خوش صداس وقتی تو هستی ، نازنین !
قَد کشیدنِ منُ تو سایهی تبر ببین !
چشمک
چشمکِ چراغِ قرمز ، میگه شب هنوز بیداره !
خیلی مونده تا خروسخون ، سَرتُ بدزد ستاره !
چشمکِ چراغِ قرمز ، میگه شب ترانه سوزه !
هنوزم با نخُ سوزن ، لبای عشقُ میدوزه !
چشمکِ چراغِ قرمز ، میگه از حادثه رَدشو !
توی این بازیِ وحشت ، چِش گذاشتنُ بَلَدشو !
غولِ این چراغِ قرمز ، با چشای باز میخوابه !
اسمشُ نیار ترانه ! آخه اون پُشتِ نقابه !
آهای نقابِ خطخطی ! بالای بُرجِ شب نشین !
سردارِ سَرشکسته رُ تو آینهی صِدام ببین !
تا کی میخوای قایم بشی پُشتِ تبسمِ نقاب ؟
صورتتُ نشون بده ! قرمزِ برگای کتاب !
نسلِ بیحافظهی من ! نسلِ تَن داده به تکرار !
تو شبِ سیاهِ قصه ، عینکِ دودیتُ بردار !
نگو فردا رُ باید ساخت ، بیا امروزُ بناکن !
مُشتای پُشتِ نقابُ پیشِ چشمِ دنیا وا کن !
خطِ سبزِ این حقیقت واسه اون خطُ نشونه !
توی دستای ترانه یهدونه تیرُکمونه !
چراغِ قرمزِ کوچه میشکنه با سنگِ فریاد !
صدای دادِ ستاره میپیچه تو شبِ بیداد !
آهای ! نقابِ خطخطی ! بالای برجِ شب نشین !
سردارِ سَرشکسته رُ تو آینهی صِدام ببین !
تا کی میخوای قایم بشی پُشتِ تبسمِ نقاب ؟
صورتتُ نشون بده ! قرمزِ برگای کتاب !
آخرین آوازِ قو
قصه تمومه ، عشقِمن ! فاصله رُ صدا بزن !
اینجوری خیلی بهتره ، هم واسه تو ! هم واسه من !
قصه تمومه ، عشقِمن ! باید منُ جابذاری !
باید صدامُ تو شبِ ترانه تنها بذاری !
بدونِ تو سایهی من ، تنها نشونیِ منه !
بغضِ ترانهسازِ من ، کنارِ تو نمیشکنه !
دلسپردن رمزِ قفلِ این حصارِ توبهتو نیست !
با تو بودن بهترینه ! اما ختمِ جستجو نیست !
اونورِ دیوارِ شب باش ! تامن از تو « ما » بسازم !
انعکاسِ این ترانه ، آخرین آوازِ قو نیست !
باید بری تا بتونم این شبُ نقاشی کنم !
طعمِ گَسِ نیشای این عقربُ نقاشی کنم !
باید بری ! دوس ندارم شب به تو چَپ نگاه کنه !
دوس ندارم دستای شب ، صورتتُ سیاه کنه !
نه منِ من ، نه منِ تو ، تو این شبا ما نمیشه !
عشقِ عظیمِ ما دوتا ، زیرِ یه سقف جا نمیشه !
دلسپردن رمزِ قفلِ این حصارِ توبهتو نیست !
با تو بودن بهترینه ! اما ختمِ جستجو نیست !
اونورِ دیوارِ شب باش ! تامن از تو « ما » بسازم !
انعکاسِ این ترانه ، آخرین آوازِ قو نیست !
حنجرهها رُ خبر کن !
ای غزلْدختِ ترانه !
گیس طلا ! پنجهی آفتاب !
من شبْآلودهترینم ،
تنِ تاریکمُ دریاب !
منُ آشتی بده با نور ،
توی این حادثه بازار !
پیرهنِ دریا تنم کن !
سر بزن از سرِ دیوار !
سرخوش از عطرِ عبورت !
داغِ داغم از حضورت !
بیبیِ هزار ستاره !
منُ پیدا کن تو نورت !
فصلِ گُل دادنِ مهتاب ،
رو تنِ برکهی پیره !
پیشِ برقِ اون نگاهت ،
حتا خورشیدم حقیره !
منُ گُم نکن تو ظلمت !
سایهها رُ شعلهور کن !
واسه همخونیِ آواز ،
حنجرهها رُ خبر کن !
سرخوش از عطرِ عبورت !
داغِ داغم از حضورت !
بیبیِ هزار ستاره !
منُ پیدا کن تو نورت !
(ادامه دارد)